مقاله ها
نویسنده : یوسف حیدری تركمانی
بازدید : 827

 

فقط یك شب به جشن فارغ‌التحصیلی دبیرستان فرصت مانده بود و یكی از دختران دانش‌آموز لباس مناسبی نداشت كه آن‌ را در این جشن بپوشد. از نظر مالی در حد بسیار پایینی بود و در محله‌ای زندگی می‌كرد كه مهاجران زیادی از هائیتی و دیگر جزایر كارائیب در آنجا با فقر و فلاكت روزگار می‌گذراندند.
دختر آن روز برای اینكه به یكی از همسایگان قدیمی‌شان كه از دنیا رفته بود ادای احترام كند به قبرستانی رفت كه در نزدیكی خانه آنها بود. در مرده‌شورخانة قبرستان دختر جوانی را به حالت درازكش در تابوت دید كه هم‌سن‌وسال و هم اندازة او بود. در مرده‌شورخانه اتاقهای زیادی بود و انگار او را اشتباهاً به آن اتاق آورده بودند. در‌حالی‌كه داشت به تابوت نگاه می‌كرد متوجه لباس بسیار زیبا و كاملاً نو او شد كه برای مراسم تدفین بر او پوشانده بودند.
در این وقت، متصدی كفن و دفن توی اتاق آمد و گفت كه زمان بستن در تابوت رسیده است. سپس آن را با یك كلید بزرگ كه به یك آچار شباهت داشت ـ قفل كرد و گفت تا زمان خاكسپاری كه فردا خواهد بود، تابوت همان‌جا می‌ماند. بعد از اینكه متصدی كفن و دفن از اتاق بیرون رفت دختر به قسمتی رفت كه همسایه‌شان در آن آرمیده بود.
درحالی‌كه در اتاق مخصوص به همسایه‌شان ادای احترام می‌كرد، از آن سوی سالنِ مرده‌شورخانه صدای گریة دلخراشی را شنید. كسی با ضجه در یكی از اتاقها می‌نالید، همه من‌جمله متصدی كفن و دفن به سمت آنجا دویدند تا به آن خانواده كمك كنند. وقتی از كنار تابوت رد می‌شد فكری به سرش زد. نزدیك تابوت رفت و آن را با یك آچار كجِ بزرگ باز كرد و به‌سرعت لباس سفید را از تن آن دختر درآورد و دوباره در تابوت را قفل كرد. لباس سفید را توی كیفش چپاند و از اتاقی كه صدای گریه می‌آمد به‌سرعت دور شد. شب بعد، لباس سفید دختر مرده را پوشید و به مراسم جشن رفت.
در طول مدتی كه آنجا ایستاده بود احساس كرد مفاصلش در حال سفت شدن هستند. با گذشت زمان، ماهیچه‌هایش هم منقبض شد. دیگر نمی‌توانست بایستد و تلوتلو می‌خورد. پیش خودش فكر كرد شاید به خاطر لباس باشد. به اتاق مخصوص استراحت دختران رفت و لباس را به‌سرعت درآورد و آن را خوب وارسی كرد. اما چیز خاصی پیدا نكرد و دوباره آن را پوشید.
باز بدنش سرد و منقبض شد تا اینكه مثل سنگ شد. آمبولانس آمد و او را سریع به بیمارستان رساندند. پزشكان مرگ وی را اعلام كردند ـ ولی او زنده بود. او می‌توانست تمامی حرفها را بشنود و همه‌چیز را ببیند. فقط نمی‌توانست حركتی بكند یا حرفی بزند. او را به قبرستان بردند. خانواده و دوستانش با گریه و ناراحتی بالای سرش حاضر شدند. دختر سعی كرد حركتی كند یا فریادی بزند، ولی نتوانست.
متصدی كفن و دفن آمد و در تابوت را قفل كرد. روز بعد تابوت را برای خاكسپاری بردند. دخترك صدای قبركنها را كه در حال كار بودند می‌شنید؛
یكی از آنها گفت: «شنیدی امروز صبح در قبرستان چه اتفاقی افتاده؟»
یكی دیگر كه داشت با بیل، روی تابوت خاك می‌ریخت گفت: «نه، چی شده؟»
ـ «شاگرد جوان متصدی كفن و دفن از یكی از تابوتها صدایی می‌شنود، خُب آن را باز می‌كند و دختر جوانی را می‌بیند كه از تابوت بیرون می‌آید. دختر می‌گوید كه قربانی یك آداب و رسوم جزیره‌ای شده است. كسی به او لباس آغشته به پودر مرده‌نما داده و وانمود كرده كه او مرده است، درحالی‌كه زنده بوده است.»
قبركن اولی گفت: «ها، تعجب می‌كنم كه چه اتفاقی برای لباس افتاده؟»
بعد دختر نتوانست صدایی جز... را بشنود.


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود