مقاله ها
نویسنده : محمدرضا سرشار
بازدید : 1067

 

شاخه‌ای مهم از نقد ادبی كه خاصه در نقد آثار‌ِ مطرح، كاربردی قابل توجه دارد، نقد تطبیقی است.
نقد تطبیقی به ما نشان می‌دهد كه
1. آیا اثر مورد بحث، از آثار قبل یا همعصر خود تأثیر گرفته است یا نه؟
2. در صورت مثبت بودن پاسخ، نوشته‌هایی كه الهام‌بخش نویسنده در نوشتن آن اثر بوده‌اند یا مورد اقتباس و استفادة او قرار گرفتند، كدامهایند؟
3. تأثیرپذیری نوشتة مورد نقد در كدام جنبه‌ها و به چه میزان بوده است؟
همچنان‌كه، در صورت لزوم، می‌توان به تأثیری كه آن نوشته، بر آثار پس از خود (در همان دوران یا دورانهای بعد) گذاشته، و جریان یا موجی كه در این زمینه پدید آورده‌ است، نیز پرداخت.
به این ترتیب، درجة خل‍ّاقیت ادبی نویسنده در آن اثر خاص، به مقدار قابل توجهی آشكار می‌شود؛ و این امر، قضاوت نهایی منتقد را، به واقعیت، بسیار نزدیك‌تر، و جایگاه واقعی نوشته را در عرصة ادبیات، دقیق‌تر، تعیین می‌كند. زیرا،‌ برای یك خوانندة عادی‌ِ بی‌خبر از تاریخ ادبیات یا ادبیات‌ِ دیگر ملل، درحالت معمول، چه بسا یك اثر، بسیار بدیع، و از این نظر، شاهكاری بی‌بدیل به نظر برسد. حال آنكه با آشكار شدن سرچشمه‌ها و منابع و مآخذ اصلی آن بر او، توسط منتقد، قطعا‌ً قضاوتی دیگر در این باره خواهد یافت.
البته، گاه نیز پیش می‌آید كه این تطبیق، معطوف به آثار پیشین خودِ نویسنده هم می‌شود. یعنی سرچشمة اثر مورد نقد را، در برخی آثار قبلی‌ِ خود‌ِ پدیدآورندة اثر جستجو می‌كنند، و نوشتة مذكور را با یك یا چند نوشتة قبلی‌ِ همان نویسنده، می‌سنجند.
در مورد بوف كور، همة این نقدها صورت گرفته است. در این بخش از نقد، كوشیده خواهد شد كه با استناد به همان مطالب ـ كه عمدتا‌ً نیز از سوی دوستداران و طرفداران هدایت نوشته شده‌اند ـ به یك جمع‌بندی روشن و منسجم‌، در این باره برسیم.
به عنوان آخرین مورد در این زمینه ـ پیش از ورود به بحث ـ باید به این نكته اشاره كرد كه، اقتباس، الهام و تأثیرگیری یك اثر از آثار قبل از خود، می‌تواند از جنبه‌ها و زاویه‌هایی متفاوت صورت پذیرد؛ كه مهم‌ترین‌ِ آنها درونمایه، موضوع و پیرنگ است.
در مورد استفاده از درونمایه‌های عمومی و ثابت بشری و موضوعها، نمی‌توان بر نویسنده و اثر ایراد گرفت. چه، در این موارد، اقتباس و الهام‌گیری و تأثیرپذیری، اصولا‌ً مطرح نیست. اما در مورد درونمایه‌های خاص و بدیع، كه حاصل كشف و آفرینش یك نویسنده خاص است، این موضوع باید مد نظر قرار گیرد.
آنچه در این مورد، حتی از زمان ارسطو، موضوع نقدها و بحثهای اهالی فن بوده، عمدتا‌ً پیرنگ (plot)های اقتباسی، تقلیدی و تكراری بوده است؛ كه همواره به عنوان یك نقطه ضعف جدی برای نویسنده و اثرش، و نشانة ضعف او در آفرینشگری، مطرح بوده است. تا آنجا كه حتی در مواردی، نویسندة مرتكب چنین عملی، به عنوان سارق ادبی، مورد شماتت قرار می‌گرفته؛ و امروزه، در صورت طرح شكایت از سوی نویسندة اصلی و دیگر افراد ذینفع و ذیحق،‌قضیه، تا حد محكومیت نویسندة دو‌م،‌به عنوان سارق ادبی، در محاكم قضایی، قابل تعقیب است.
براساس نمونه‌هایی كه عمدتا توسط دوستداران و ستایشگران هدایت كشف و ارائه شده است، خواهیم دید كه مشكل عمدة بوف كور، همین مورد‌‍ِ آخر است؛ كه این داستان را از حالت یك اثر اصیل‌ِ حاصل‌ِ ذهن‌ِ خلاقة نویسنده‌اش خارج، و آن را تا سطح یك كار بدلی (باسمه‌ای) و اقتباسی، تنزل می‌دهد.
در كل، تفسیر حاشیه نویسان بر آثار هدایت، و محققان‌‍ِ دربارة كارهای او، به تأثرات این نویسنده، از آثار كسانی چون ادگار آلن‌پو، گی دو‌ مو پاسان، ریلكه، فرانتس كافكا، ژرار دو نروال، واشینگتن آیروینگ، ... و نیز رد پای آثار تصویری، خاصه سینمای صامت اكسپرسیونیستی، در كارهای داستانی وی، خاص بوف كور، سه قطره خون و زنده به گور ـ كه مطرح‌ترین داستانهای اوهم هستند ـ اشاره كرده، و بعضا‌ً نمونه‌هایی از این تأثرها و شباهتها را، در این سه داستان‌‍ِ بخصوص، نشان داده‌اند. به گونه‌ای كه، با همة ملاطفتها و جانبداریهای برخی از این شارحان و مفس‍ّران‌ِ دوستدار هدایت، گاه ـ به‌ویژه در مورد بوف كور ـ شباهتها با بعضی از این آثار (همچون اورلیا از ژرار دونروال و ماجرای دانشجوی آلمانی از واشینگتن آیروینگ) به حدی زیاد و اساسی است، كه به هیچ عنوان نمی‌توان آنها را توجیه كرد و از كنارشان گذشت.

الف) تاثر «بوف كور» از برخی آثار پیشین‌ِ هدایت
عده‌ای از دوستداران هدایت، معتقدند كه بوف كور، از جهاتی با داستانهای كوتاه زنده به گور و سه قطره خون ـ از همین نویسنده ـ دارای شباهتهای قابل توجه است.
از آن جمله، انور خامه‌ای گفته است: «هیچ شباهتی بین بوف كور و داستانهای كوتاه هدایت نیست، مگر با دوتای آنها؛ یعنی زنده به گور و سه قطره خون.1» «اتفاقاً این دو تا نیز شباهتی با داستانهای دیگر ندارند، و از ویژگیهای یك داستان كوتاه برخوردار نیستند.2» بوف كور، زنده به گور و سه قطره خون، «هر سه از زبان اول شخص بیان می‌شود. شخصی كه خصوصیات او بر خلاف داستانهای دیگر هدایت، به روشنی و وضوح توصیف نمی‌گردد. هر سه، جملات و ایده‌های معی‍ّنی را مرتبا‌ً تكرار می‌كنند؛ مثل آنكه درعمق دهنشان جای گرفته و بر روحشان مسلّط گردیده است.3»
سیمین كریمی معتقد است: استفاده از عناصر شعری و پرداخت داستانی دارای لایه‌های متعدد با ساختار ویژه «در واقع از داستان كوتاه سه قطره خون آغاز می‌شود و در بوف كور به اوج زیبایی خود می‌رسد.4» همچنان كه، آذر نفیسی معتقد است: «سه قطره خون یا بوف كور هدایت، با دریافت حس و جوهر یك تجربة ذهنی، توانسته است این تجربه را به گونه‌ای عینی و هنری ارائه دهد.5»
نیز همو، بر این باور است كه:
«راویان هر دو سرگذشت [:زنده به گور و بوف كور] بیمار احوال‌اند ... ولی هر دوی آنها می‌خواهند بنویسند، با دیگران تماس برقرار كنند. ریشه بیماری‌شان تنهایی است، روحی است.6»
در این باره، م.ف.فرزانه از هدایت پرسیده است: «آیا زنده به گور هم طرح اول بوف كور بود؟» هدایت پاسخ داده است: «اگر هم باشد، همچو قصدی را نداشتم. اینكه دو تا نوشتة یك نفر خویش و قوم باشند، عجیب نیست.7»
و البته، ستایندة دیگر هدایت، محمدرضا قربانی، با آوردن نمونه‌هایی از دو داستان سه قطره خون هدایت و گربة سیاه ادگار آلن‌پو، نشان می‌دهد كه هدایت در این داستان خود، به شدت از آلن‌پو در گربة سیاه متأثر است.8
سامپنیگه و هوسباز، دو داستان دیگر هدایت، نیز در هند می‌گذرد.
بوف كور، خاصه با هوسباز شباهتهایی قابل توجه دارد. اما این دو داستان، بنا به اظهار همایون كاتوزیان (در «صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت»)، بعد از بوف كور نوشته شده‌اند.
در داستان كوتاه هوسباز، فلیسیا یك زن اروپایی است كه به طبیعت هند پناه آورده است. راوی داستان، عاشق او می‌شود. اما فلیسیا، پیرمرد پاره دوز‌ِ مستقر جلو پانسیون را به او ترجیح می‌دهد.
وقتی پیرمرد می‌میرد، فیلیسیا به اتاق راوی می‌آید. اما به محض اینكه راوی او را در آغوش می‌كشد، روح پیرمرد، در قالب خفاشی وارد می‌شود، و بین آن دو، فاصله می‌اندازد.9
در این باره، شاهد مثال‌های بیشتری وجود دارد. اما چون تكیة ما در این نقد، بر این بخش نیست، از بیان آنها خودداری می‌كنیم.

ب) تأثر «بوف كور» از آثار دیگران
كاتوزیان، كه از ستایندگان هدایت است و كتابی حجیم با عنوان صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت دربارة او و آثارش نوشته است، در بخشی از همین كتاب آورده است:
«در مراحل نهایی آماده‌سازی كتاب حاضر برای چاپ، اثر تحقیقی مایكل بیرد به نام «بوف كور» به عنوان یك رمان غربی انتشار یافت. بیرد با استفاده از منابع ادبی غرب و همچنین چند اثر دیگر هدایت، در بررسی خاستگاه غربی رمان، توجه خود را روی دو فرایند متمایز ساخته است: فرایند نفوذی، و فرایند ارتباطی مابین فرهنگها.» (ص168)

1. برداشت از «دفتر خاطرات ریلكه»
جلال آل احمد، در نقدی كه در سال 1330، یعنی تنها چند ماه بعد از مرگ هدایت، دربارة بوف كور او منتشر كرد، اشاره كرده است كه چند سطر از بوف كور، برگرفته از دفتر خاطرات ریلكه است.
كاتوزیان، دربارة این موضوع نوشته است:
«اشارة آل احمد به دفتر خاطرات ریلكه، خیلی خاص است. چراكه در پانوشت، خواننده را به یك نسخة فرانسوی ارجاع می‌دهد؛ و شمارة صفحه‌ای را كه عبارات مشابه در آن آمده است، ذكر می‌كند.»
«شباهت بین عبارات مورد مقایسه در دفتر خاطرات ریلكه و بوف كور، حیرت‌انگیز است. نهایتاً هم شاید هدایت، قطعات مورد نظر را رونویسی كرده و در متن اثر خود، گنجانده است.10» «از قضا، آن جملات بوف كور نیز، كه رونویسی جملاتی از دفتر خاطرات ریلكه است، مربوط به بخش دوی رمان می‌شود11 ...»

2. رونویسی اثری از ویرجینیا وولف
مشهورترین عبارت بوف كور، كه از قضا، داستان هم با آن آغاز می‌شود، ‌و طی سالیان درازی كه از انتشار این اثر می‌گذرد، مكرر در مكرر، از سوی ستایندگان هدایت، به عنوان یك جملة قصار بدیع از او نقل شده است، كاملاً متعلق به ویرجینیا وولف، نویسندة مشهور است. دكتر رضا داوری، در این باره اظهار داشته است:
«هدایت در مقدمة یكی از كتابهایش نوشته بود كه «در زندگی زخمهایی هست كه روح را در انزوا، مثل خوره می‌خورد و می‌تراشد ...» من بعدها، عین این عبارت را، در یكی از آثار ویرجینیا وولف دیدم. نمی‌دانم این سخن خود هدایت است، یا چون او علاقة بسیار شدیدی به وولف داشته، خود را همزبان او یافته، و عین عبارت او را نقل كرده است.12»

3. شباهتهای حیرت‌انگیز، با «ماجرای دانشجوی آلمانی» واشینگتن آیروینگ
یكی از آثاری كه شباهت بوف كور با آن حیرت‌انگیز ـ ‌‌و بعضاً حتی در جزئیات‌ـ است، داستان ماجرای دانشجوی آلمانی نوشتة واشینگتن آیروینگ، نویسندة آمریكایی‌ِ قرن نوزدهم میلادی است.
ماجرای دانشجوی آلمانی در سال 1824 م. و بوف كور در سال 1930م. (1309 ش.) یعنی صد و شش سال بعد نوشته، و در سال 1936 (1315) منتشر شده است.
این شباهت فوق‌العاده، اولین بار در سال 1373 ش. یعنی پنجاه و هشت سال پس از انتشار بوف كور، توسط عنایت الله دستغیبی (سعید) كشف و افشا شد. به عبارت دیگر، هیچ یك از منتقدان و مفسران داخلی و خارجی آثار هدایت، تا این زمان، متوجه این اقتباس اساسی نشده بود. وگرنه، چه بسا امروز، جامعة ادبی ما، با تصویری متفاوت از هدایت روبه‌رو بود.
خلاصه و فشردة آن مقالة مفصل، كه با عنوان «بوف كور» را صادق هدایت نوشته است یا واشینگتن آیروینگ؟!، در روزنامة اطلاعات شماره 20376 (3/10/73) به چاپ رسیده، به این قرار است:
داستان آیروینگ، در مجموعه‌ای منتخب از آثار شعرا و نویسندگان، از ابتدای قرن هفدهم تا قرن بیستم» به چاپ رسیده است. واشینگتن آیروینگ (1783ـ1859)، نویسنده و طنزپرداز مشهور‌ِ نیمة اول قرن نوزده آمریكاست.
ماجرای دانشجوی آلمانی دربارة یك دانشجوی آلمانی‌ِ ساكن فرانسه است. او فردی است منزوی، خجالتی، اما دارای «طبیعتی گرم و آتشین ... كه زمانی فقط در قالب تخیلاتش به منصة ظهور» می‌رسد.
«گرچه بیش از حد خجالتی، ناآگاه از راه و روش‌های دنیوی برای نزدیك شدن به جنس لطیف بود، اما زیبایی جنس مؤنث را به شدت تحسین می‌كرد، و در تنهایی اتاقش غالباً غرق در تجسم اندام و صورتهایی كه دیده بود می‌شد؛ و در این خیالاتش، تصویرهایی از نرمی و لطافت‌ِ بیرون از عالم واقعیت تجسم می‌نمود.»
«در حالی كه افكارش در چنین مراحل هیجان زده و ماوراء طبیعی سیر می‌نمود، یك رؤیا، اثری غیرعادی برایش داشت. این رؤیا، كه صورت زنی با زیبایی فوق بشری بود، چنان اثر عمیقی داشت كه كراراً تكرار می‌شد [و] افكارش را به هنگام بیداری، روز و خواب‌ِ شب، احاطه كرده بود.
به طور خلاصه، با تمام وجود عاشق سایه روشن این رؤیا شد؛ و آن‌قدر [این رؤیا] تداوم یافت، كه تبدیل به یكی از آن افكار ثابتی شد كه به مغز افراد مالیخولیایی چنگ می‌اندازند، و گاهی به اشتباه، به دیوانگی تعبیر می‌شوند.»
زمان وقوع داستان، دوران بحرانی انقلاب فرانسه است؛ و دانشجوی مذكور، یك شب در حال عبور از ناحیة‌ قدیمی پاریس به اقامتگاه خود است:
«چنین بود گو تفرید ولفانگ، و چنین بود وضعش در زمانی كه ذكر كردم. او دیر هنگام شبی توفانی، ضمن عبور از چند خیابان قدیمی و تاریك ماره، كه ناحیة قدیمی پاریس است، به خانه برمی‌گشت. صدای سهمگین غرش رعد، در ساختمانهای بلند خیابانهای باریك می‌پیچید ... در حالی كه ولفانگ از وسط میدان می‌گذشت، از دیدن گیوتین در نزدیكی، با وحشت خودش را كنار كشید. اوج حكومت ترور بود، و این دستگاه‌ِ وحشتناك‌ِ مرگ آفرین، همیشه حاضر آماده به كار بود، و همواره در كنار چارچوبش، خون افراد شجاع و شرافتمند‌ْ جریان داشت.»
«با لرزش چندش‌آوری، از این ماشین ترسناك دور می‌شد، كه متوجه شبح سایه مانندی گردید كه در پای پله‌هایی كه به چارچوب منتهی می‌شد چمباتمه زده بود.
چند مرتبه روشنایی شدید و پشت سر هم برق، آن را واضح‌تر نشان داد. هیكل زنی بود كه لباس سیاه پوشیده بود. بر روی یكی از پله‌های پایین چارچوب نشسته بود، و در حالی كه به جلو خم شد، صورتش را در دامانش پنهان كرده بود و زلفهای بلند آشفته‌اش تا زمین آویزان شده و باران سیل‌آسا در امتداد آنها، مثل جوی آب به زمین می‌ریخت.
ولفانگ توقف كرد. چیز بهت‌آوری در این مجسمة اندوه بود. زن، ظاهرش بالاتر از مردم عادی بود.»
«موقعی كه چراغ روشن شد، ولفانگ توانست بهتر به غریبه خیره شود. بیش از همه، سرمست زیبایی او شد. دور تا دور صورت مهتابی رنگش را كه لطافت خیره كننده‌ای داشت، دسته دسته موهای پرپشت سیاهی به رنگ پركلاغی كه به پایین می‌ریخت، احاطه كرده بود. چشمانش درشت و شفاف بود؛ با حالت ویژه‌ای كه تقریباً به وحشیگری نزدیك بود. تا جایی كه لباس مشكی‌اش اجازة دیدن می‌داد، دارای تقارن كامل بود.»
دانشجوی آلمانی، زن اثیری را به داخل خانه‌اش می‌برد و با او درمی‌آمیزد:
«صبح روز بعد، دانشجو عروسش را در خواب رها ساخت، و با عجله، از ساعات اولیه بامداد، جستجو برای یافتن آپارتمان وسیع‌تری را كه متناسب با تغییر وضعیتش باشد، شروع كرد.
وقتی برگشت، متوجه شد كه غریبه، سرش از روی تخت آویزان است و یك بازویش روی سرش قرار گرفته. با او صحبت كرد، ولی جوابی نشنید.
به طرف او رفت تا او را از آن وضعیت ناراحت، بیدار كند. وقتی دستش را گرفت، متوجه شد كه سرد است. نبضش هم نمی‌زد. صورتش رنگ پریده و ترسناك بود. در یك كلمه، او یك جسد بود.»
در پایان داستان هم می‌خوانیم كه آن دانشجو، هم اكنون «در یك تیمارستان، در پاریس» است.
نویسندة مقاله مذكور ـ‌عنایت‌الله دستغیبی‌ـ ضمن ابراز بهت و حیرت از این اقتباس و تقلید آشكار هدایت از اثر آیروینگ، نوشته است:
«اكنون می‌دیدم كه فصل [:بخش] اول بوف كور، كه در واقع هسته [اصلی] كتاب و ل‍ُب‌ّ مطلب است، عیناً از داستان كوتاه ماجرای دانشجوی آلمانی
‌[Adventure of the German student]اقتباس شده است.
هیچ شكی نبود. زیبایی اثیری و خیره كنندة یك زن خیالی كه قهرمان داستان، نادیده عاشقش شده است، و سپس ناگهان او را در شبی بارانی، با لباس مشكی و موهای بلند مشكی (هدایت در روی سكوی خانه، و ایروینگ در روی پله‌های منتهی به گیوتین) می‌بیند. زن بدون مقاومت به خانة مرد می‌رود؛ و تا مرد به خود بیاید، زن، جسد شده است.
حتی بعضی جملات و فضاسازی‌ها هم، عیناً تقلید شده است.»
«البته هدایت در بوف كور، بعد از جسد شدن زن، داستان را تا دفن جسد ادامه می‌دهد؛ و سپس در فصل بعد، رجعت به گذشته و روانكاوی شخصی با مروری بر دوران كودكی و گذشته [راوی] است؛ كه در سالهای نگارش بوف كور (فاصله دو جنگ جهانی) به پیروی از نوشته‌ها و مكتب روانشناسی فروید، رسم‌ِ روز بوده است.»
4. شباهتهای چشمگیر با «اورلیا»ی ژرار دونروال
بیژن جلالی، شاعر و خواهرزادة هدایت، كه از قضا او نیز درس خواندة فرانسه، و در دورانی از اقامت صادق هدایت در پاریس، وی نیز در همان‌جا سكونت داشته، در مقاله‌ای با عنوان صادق هدایت و همتای فرانسوی، ژرار دونروال13 (1808ـ1855) به وجود شباهتهای غیرقابل انكار میان بوف كور هدایت و اورلیای ژرار دونروال و نیز شخصیت و سلوك شخصی آن دو، اذعان كرده است.
همچنان كه پاستور والری رادو نیز در مقالة یك نویسندة‌ نومید14 (به ترجمة حسن قائمیان)، به شباهتهای شخصی این دو، اشاره كرده است.
بیژن جلالی، در این باره، نوشته است:
«یكی از جنبه‌های آثار هدایت، به خصوص بوف كور، كه پس از ترجمة آن به زبانهای اروپایی مورد توجه منتقدین غربی قرار گرفته، شباهت مضامین یا «تم»‌های آن با آثار چند نویسندة غربی است.
آندره بروتن و آندره روسو، بعد از انتشار بوف كور به زبان فرانسه، به شباهت بوف كور با آخرین اثر نروال به نام اورلیا ـ‌كه آن را كمی از قبل از خودكشی نوشته‌ـ اشاره كرده‌اند. [ن.ك.به جملة سخن؛ شهریور 1332]. همچنین در مقاله‌ای به زبان ایتالیایی، كه آقای ایرج افشار برای اولین بار به وجود آن در مجلة كتاب امروز (پاییز 1352) اشاره كرده، و فتوكپی آن را به اینجانب لطف كرده‌اند، مقایسة جالبی بین بوف كور و اورلیای نروال به عمل آمده است. دانشگاه تگزاس نیز در سال 1978، كتابی را با عنوان «بوف كور» هدایت بعد از چهل سال، به مطالعة جنبه‌های مختلف كتاب مزبور اختصاص داده؛ كه در یكی از مقالات آن، مقایسه‌ای بین هدایت با نروال، ادگار آلن پو و غیره صورت گرفته است.15»
«ضمن خواندن این تفسیرها و توضیحات [شرح و تفسیر دوازده شعر نروال] بود كه به یاد بوف كور افتادم، و دیدم نه تنها در روح هدایت و نروال شباهتهایی هست، بلكه در تمهایی كه در سراسر آثار نروال دیده می‌شود، شباهتها با بوف كور، چشمگیر است.»
(البته ژرار دونروال و آثارش، متعلق به مدتها پیش از دوران هدایت و انتشار آثار اوست. بنابراین عقلاً و منطقاً باید این عبارت را معكوس نوشت. یعنی به شباهت بین هدایت و بوف كورش با ژرار دونروال و آثار او اشاره كرد. اما این گونه سفسطه كلامی، متأسفانه در برخی مقایسه‌های دیگر درباره هدایت و دیگر نویسندگان غربی (از جمله توسط كاتوزیان) نیز مشاهده می‌شود).
«همین جا باید دو مطلب را متذكر شد: یكی اینكه نروال، كه بعضیها از او به عنوان تنها رمانتیك واقعی فرانسه نام می‌برند، دچار اختلالات روانی بود، و چندین بار، از سال 1841 تا آخر عمر، در كلینیك امراض روانی بستری شد.
نروال آخرین اثر خود را، كه همان اورلیا باشد، در كلینیك دكتر بلانش نوشت؛ و كمی بعد كه به اصرار خودش‌ْ از كلینیك خارج شد، در یكی از كوچه‌های قدیمی پاریس، خود را حلق‌آویز كرد.
اورلیا شرح بحرانها، رؤیاها، ترسها و عشقهای نروال است.
البته نثر زیبا و دقت و روشنی ذهن نروال در توصیف و بیان این حالات، غریب و فوق‌العاده است. برعكس، بوف كور توسط كسی نوشته شده كاملاً آگاه، و در سالهایی كه نویسنده به خوبی بر ذهن و سبك خود تسلط داشته است.»
«تمهایی را كه ضمن تفسیر اشعار و به طور كلی آثار نروال، منتقدین یا مفسرین به آنها اشاره كرده‌اند و در مورد بوف كور هم مصداق دارد، می‌توان به شرح زیر خلاصه كرد:
1. مسئله زمان و دلهره و غمی كه از آن حاصل می‌شود. زمان نه فقط به صورت معمولی؛ بلكه به صورت زمان دوره‌ای؛ زمانی كه تكرار می‌شود. از این رو، مسئلة یاد و خاطرات كه در هر دو نویسنده اهمیت خاصی دارد، محدود به زندگی كنونی نیست. بلكه شامل زندگیهای قبلی نیز می‌باشد.»
2. نوسان دایمی بین رؤیا و واقعیت. تا جایی كه نروال، همان‌طور كه یكی از منتقدانش نوشته، در رؤیا غرق می‌شود؛ و رؤیا، زندگی او را می‌بلعد.
در بوف كور هدایت نیز، مرزهای ظاهری و خشن بین رؤیا و واقعیت می‌شكند؛ و هر دو، به طور موقت، جای یكدیگر را می‌گیرند و یكدیگر را كامل می‌كنند؛ یا شاید بیشتر. یعنی رؤیا در حال بیداری یا خواب، وسیله‌ای می‌شود برای كشف واقعیت.
3. عشق تسلی ناپذیر و غیرزمینی، كه معشوق، به نوبت در چهره‌های مختلف ظهور می‌كند. در این تجلی صورت معشوق، به دو جنبة بهشتی و دوزخی چهرة زن برمی‌خوریم: فرشتة رحمت یا فرشتة عذاب.
این عشق معمولاً ناكام است، و بیشتر روح معشوق خواسته می‌شود تا تن او. این تجلی قیافة ازلی زن، یا زن جاویدان، شامل مادر هم می‌شود. به طوری كه نروال در كتاب اورلیا، شرح كامل آن را داده، ایزیس، الهة مادر‌ـ‌ مادر موجود است‌ـ در یك رؤیای باشكوه بر او ظاهر می‌شود و گناهان او را می‌بخشد.»
«4. مسئلة هویت و شخصیت مضاعف: این امر نه تنها در آثار، بلكه در زندگی روزمرة نروال نیز تجلی می‌كرد ... در بوف كور، داشتن شخصیت مضاعف، یكی از جنبه‌های اساسی اثر است.
راوی، نقاش روی جلد قلمدان، پیرمرد خنزر پنزری، پدر و عمو، نوبت به نوبت، منعكس كنندة دیگری، یا چهرة دیگر شخصیت راوی هستند.
5. حضور دایمی مرگ و نوعی حساسیت متافیزیك: نه تنها بوف كور مرگ آلود است، بلكه مرگ از تمهای اساسی كارهای هدایت است. كشش مرگ، در آثار نروال نیز كاملاً محسوس است. [باز همان سفسطه كلامی!] برای هر دو نویسنده، در مرگ است كه عشق كامل می‌شود؛ و عشق و مرگ، با هم آمیخته است.»
«6. رنج بردن از یك گناه نابخشودنی؛ گناهی كه ریشه در بودن و زندگی كردن دارد؛ زندگی‌ای كه طی آن، باید عقوبت این گناه را همواره تحمل كرد.
این حس گناه یا جرم، كه گاه با احساس گناهی نابخشودنی نسبت به معشوقه تبدیل می‌شود، همراه است با صحنه‌های عذرخواهی یا نوشتن نامه‌های توجیهی از طرف نروال. هدایت این مسئله را در پیام كافكا، ولی مقداری از زبان خودش، به بهترین وجه بیان كرده است. این جنبة هدایت و نروال را می‌توان به دید «آن دنیایی» و توجه آنها به مرگ و عدم امكان خوشبخت زیستن در این دنیا مربوط كرد.
7. هدایت و نروال، هر دو، قسمی از فعالیت خود را صرف جمع‌آوری و مطالعة اعتقادات عامیانه و فولكلور كردند. نروال، به علاوه، مطالعات زیادی در كیمیاگری، جادو و علوم خفیه داشت. هدایت نیز در جوانی به جادوگری و احضار ارواح علاقه داشت، و اولین نوشتة او به فرانسه، در مورد جادوگری است.16»
بیژن جلالی معتقد است: نمی‌توان با قاطعیت گفت كه هدایت قبل از نوشتن بوف كور با آثار نروال آشنایی داشته است. اما اظهار داشته است:
«منطقاً می‌توان حدس زد كه هدایت با آثار نروال، به عنوان یك نویسندة رمانتیك قرن نوزده، و همچنین به عنوان نویسنده‌ای با جنبه‌های مدرن و منحصر به فرد، آشنا بوده است. به خصوص در سالهای 1920، كه هدایت در سفر اولش برای تحصیل، در پاریس زندگی می‌كرد، اوج فعالیت سوررئالیستی بود، كه نروال را به جهت داشتن جنبه‌های مدرن و غیرمعمول، مورد تحسین قرار می‌دادند.17»
همچنین اقرار می‌كند:
«از طرفی، آقای رژه لسكو، مترجم بوف كور به فرانسه، در رسالة كوچكی كه دربارة رمان و داستان كوتاه در ادبیات معاصر ایران نوشته، ضمن بحث در مورد آثار صادق هدایت، به مشابهت بسیار میان بوف كور و اورلیا اشاره می‌كند، ولی می‌افزاید: هدایت فقط نروال را به نام می‌شناخته؛ و او، هدایت را وادار به خواندن آثار نروال كرده است.18»
كه البته، این موضوع، با توجه به آن همه شباهتها، غیرقابل قبول به نظر می‌رسد. خاصه اگر توجه داشته باشیم كه اغلب دوستان و نزدیكان هدایت، به مطالعة وسیع او در آثار و مكاتب ادبی و هنری غربی و آشناییِ به روز‌ِ او با آنها، اشاره و اذعان كرده‌اند.
كاتوزیان نیز به شباهت بوف كور هدایت با اورلیای ژرار دونروال اشاره كرده است:
«شاید هدایت از اورلیا یا از آثار مدرنیستهایی كه احتمالاً از تكنیك آن چیزی آموخته‌اند، چیزی آموخته باشد.19»
همچنان كه آذر نفیسی، به این نكته اشاره كرده است:
«منتقدین معاصر، اغلب‌ْ بوف كور را مخلوطی می‌دانند از آثار نویسندگانی چون پو و كافكا و نوالیس و ریلكه و نروال.20»

5. شباهت با «هورلا»‌ی موپاسان
م.الف.فرزانه، هورلای گی دوموپاسان را «یكی از نزدیك‌ترین آثار به بوف كور» دانسته است. همو در این باره، نوشته است:
«در هورلا نیز، نویسندة یادداشتهای روزانه، با نگاه همزادش طرف است:
«... وانمود می‌كردم كه دارم چیز می‌نویسم تا او [همزادش، هورلا] را گول بزنم. زیرا او هم مرا می‌پایید. و ناگهان حس كردم، مطمئن شدم كه سرش را نزدیك گوشم آورده، و دارد نوشته‌هایم را می‌خواند.»
هدایت در بوف كور می‌نویسد:‌«من محتاجم، بیش از پیش محتاجم كه افكار خودم را به موجود خیالی خودم، به سایة خودم، ارتباط بدهم ... این سایة شومی كه جلو روشنایی پیه‌سوز، روی دیوار خم شده، و مثل این است [كه] آنچه [را] كه می‌نویسم، به دقت می‌خواند و می‌بلعد22 ...»
كه البته خود‌ِ استفاده از همزاد، در ادبیات داستانی آن روز غرب، رایج بوده است؛ و در این بخش از مطلب نیز، به ضرورت، به برخی از آنها اشاره شد.

6. تأثیر از سینمای صامت و اكسپرسیونیستی
آذر نفیسی، تأثیرپذیری هدایت از سینمای صامت و اكسپرسیونیستی رایج در زمان اقامتش در اروپا و بازتاب آن را در بوف كور، مورد تأكید قرار داده است:
«تأثیر سینمای صامت عموماً، و سینمای اكسپرسیونیست خصوصاً، بر بوف كور (از سر و وضع پیرمرد خنزر پنزری و خندة بی‌صدایش، تا كالسكة نعش‌كش و مناظر پ‍َسزمینه، و توالی صحنه‌های بخش اول) نیازمند تحقیق و بررسی بیشتری است.23»
اما م.ف.فرزانه، این تحقیق را انجام داده، و كار نفیسی را راحت كرده است:
«كالسكة نعش‌كش (ص35)، كالسكة فیلم charret fantome (ارابة شبح‌وار)، اثر شوستروم (sj?str?m) سوئدی است. سرعت آن، شبیه تند رفتن كالسكة فیلم «نوسفراتو» (Nosferatu)، اثر مورنو (Murnau) آلمانی است. خانه‌های پست و بلند به شكل هندسی (ص38) آن، مانند دكور فیلم مطلب دكتر گالی گاری (le cabinet de Dr. Galigari) می‌باشد.
حتی وقتی از خانه‌اش‌ْ كه پشت به یك صحرای «پرخاشاك و شن‌ داغ و استخوان دندة اسب» دارد بیرون می‌رود (ص20)، به هوای بارانی با مه غلیظ (ص21) برمی‌خورد. كه آدم را به یاد هوای اوایل زمستان شمال اروپا می‌اندازد. و هنگامی كه می‌نویسد «از پشت ابر، ستاره‌ها مثل حدقة چشمهای براقی كه از میان خون دلمه شدة سیاه بیرون آمده باشد، روی زمین را نگاه می‌كردند»، این سؤال پیش می‌آید كه، آیا هدایت، فیلم یك سگ آندلسی، اثر لوئیس بونوئل را، در آخرین روزهای اقامتش در پاریس [در زمان تحصیل در آنجا] دیده بوده است یا نه؟ زیرا یكی از اولین تصاویر این فیلم، منظرة آسمان پوشیده از ابرهای پاره پاره است، كه از پس‌ِ آنها، ماه می‌درخشد؛ و شخصیت اصلی فیلم، خود‌ِ بونوئل، یك تیغ دلاكی را تیز می‌كند، و با آن، چشمی را چاك می‌دهد؛ و خون‌ْ بیرون می‌زند و دلمه می‌شود و به شكل ماه، و ابری كه وسط آن را می‌پوشاند و نصفش می‌كند، درمی‌آید.24»
فرزانه، در ادامه، افزوده است:
«... نباید فراموش كرد كه تأٍثیر سینما در ادبیات، نه تنها در دهة‌30ـ1920، بلكه قبل از آن، بسیار زیاد بوده است؛ و جنبشهای اكسپرسیونیست اتریشی و آلمانی، و سورئالیست و امپرسیونیست فرانسوی، و فوتوریست ایتالیایی، روسی و انگلیسی، بسا بدون اختراع سینما، به وجود نمی‌آمده است. و اگر اساس این جنبشها را بر پایة آگاهی به ب‍ُعد زمان و مكان و بازی با ای ابعاد بدانیم، تأثیر واقعی هنر سینما در دیگر هنرها، به دست می‌آید.
چنان كه قبلاً هم اشاره شد، هدایت نه تنها به تمام این جنبش‌ها آشنا بوده، بلكه آنها را در مظاهر مختلفشان پذیرفته بوده است؛ و مثل دیگر نویسندگان این دوران، از آنها متأثر گشته.
منظور از این همه «اظهار معلومات سینمایی»(!)، این است كه، قسمت اول بوف كور، در فرنگ، و تحت تأثیر دیده‌ها و شنیده‌های او [:هدایت] در اروپا، نوشته شده است.25»

نظر هدایت دربارة تقلید و سرقت ادبی
با همة این اوصاف، باید دانست كه خود‌ِ صادق هدایت، تقلید در هنر و ادبیات را عیب و نقطه ضعف برای هنرمند و نویسنده، نمی‌دانسته است. او در این باره، به فرزانه گفته است:
«همه تقلید می‌كنند. من هم تقلید می‌كنم. تقلید عیب نیست؛ دزدی وچاپیدن عیب است. [و قطعاً این گونه برداشت هدایت از آثار دیگران در بوف كور، چیزی فراتر از یك تقلید ساده است. بنابراین، باید آن را در عداد همان مورد دوم‌ِ مورد اشارة او ذكر كرد.] داشتن شخصیت در این نیست كه آدم به هر قیمت كه شده، خودش را اوری ژینال جا بزند. اوری ژینالیته، به تنهایی، حسن نیست. شرط خلق كردن نیست. چه بسا آدم حرفی داشته باشد كه باید تو یك قالب خاص گفته بشود؛ و این قالب، پیش از او، ساخته شده باشد ... تقلید، بدون اینكه آدم احتیاج داشته باشد، نشانة تنبلی و بی‌جربزگی [؟] است.26»

نتیجه‌گیری
با وجود این همه موارد متعدد مستند‌ِ ذكر شده از رونویسی، تقلید، اقتباس و تأثیرگیری از آثار مختلف داستانی و سینمایی غربی، برای هیچ منتقد آگاه و منصفی، جای كمترین تردیدی نباید باقی مانده باشد كه بوف كور، بیش از آنكه یك اثر «خلاقه» باشد، در بخش اعظمش‌ْ، نوشته‌ای «تألیفی» است. چارچوب اصلی خود ـ ‌در بخش اول داستان‌ـ به همراه عناصر متعدد دیگری ـ ‌از شخصیت اصلی گرفته تا همزادش و زن اثیری و پیرمرد نعش‌كش و ...‌ـ را از داستانهای دیگران گرفته، و كوشیده است ظاهر اثرش را در صورتی تازه و منحصر به خود جلوه دهد.

پی‌نوشت:
1و2. یاد صادق هدایت (خاطرات و تفكرات دربارة صادق هدایت)؛ ص428.
3. پیشین؛ ص429.
4و5. یاد صادق هدایت (زبان و سبك در آثار هدایت)؛ ص291.
6. پیشین
7. آشنایی با صادق هدایت؛ ص112.
8. قربانی، محمدرضا؛ نقد و تفسیر آثار صادق هدایت؛ نشر ژرف؛ تهران؛ 1372؛ ص50. (ترجمة «گربة سیاه» در مجموعة «استادان داستان»؛ ترجمة اسماعیل فصیح؛ ص75 و ... آمده است.)
9. ن.ك.به یاد صادق هدایت (روزنی به رهایی؛ نوشتة حسن میرعابدینی.)
10. صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت؛ ص172.
11. همان؛ ص173.
12. داوری، رضا؛ اندیشة پست مدرن؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ چاپ اول: 1378؛ ص14.
13و14. مندرج در یاد صادق هدایت؛ به كوشش علی دهباشی؛ چاپ اول: 1380؛ نشر ثالث.
15. یاد صادق هدایت؛ ص559. (مقالة مربوط به هدایت توسط janette Affinities نگارش یافته، و عنوان كامل آن این است:
The blindowl. Nerral، kafka، poe surrealism Affinities.
16. همان؛ ص560 تا 563.
17. پیشین؛ ص564.
18. همان؛ ص 564.
19. یاد صادق هدایت (مأخذهای خارجی «بوف كور»)؛ ص678.
20. همان (معضل «بوف كور»)؛ ص651.
21و22. آشنایی با صادق هدایت (دربارة زندگی و آثار صادق هدایت)؛ ص317.
23. یاد صادق هدایت (معضل «بوف كور»)؛ ص 663.
24. آشنایی با صدق هدایت؛ ص306. (ظاهراً همین مطلب فرزانه، دستمایه اصلی حبیب احمدزاده در نوشتن فیلمنامة فیلم راجع به هدایت به كارگردانی خسرو سینایی هم بوده است.)
25. همان؛ ص 306ـ307.
جز اینها، محمدعلی همایون كاتوزیان، دربارة تأثیر سینمای غرب بر «بوف كور» نوشته است: «احتمال دارد كه هدایتْ داستان موپاسان را خوانده و (دست كم) فیلم «دكتر جكیل دو مستر هاید» را دیده بوده است. در این صورت، به جاست كه این آثار را، از مأخذهای عمومی و غیرمستقیم بوف كور بدانیم.» (؛‌ص 679).
26. آشنایی با صادق هدایت؛ ص88.


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود