مقدمه
مفهوم توسعه در واقع بخشی از تاریخ رشد صنعتی اروپا از قرن هجدهم به بعد است كه این رشد در اغلب موارد در طبقات بالای اجتماعی صورت پذیرفت ولی برای اكثریت مردم دستاوردهای متفاوت فرهنگی و اخلاقی به همراه داشت. با پایان جنگ جهانی دوم، بازنگری در روشهای سنتی تفكر پیرامون اقتصاد جامعه و ارتباطات میان ملتها پدیدار شد و نظریههای پیشین گذشته توسط ملتهای از بند آزاد شده در خارج از اروپا مورد انتقاد و تردید جدی قرار گرفت تا جایی كه نیاز به یك نظم اقتصادی بینالمللی نوین مطرح شد.
ایجاد نظم اقتصادی بینالمللی رهین عوامل مختلف علمی، فرهنگی ـ اجتماعی است كه امروزه در مقولة توسعه مدنظر قرار گرفتهاند. توجه خاص به علم و فناوری در توسعه، بسیاری از مسائل آن را حل كرده است، اما دغدغههای دیگری از قبیل تخریب فرهنگهای سنتی و تحقیر سایر اشكال علم را سبب شده است. برپایة این نگرانیها، پرسشهایی از سوی كشورهای در حال توسعه مطرح شد كه حكایت از ابهامهای جدی در فرایند توسعه را داشته است. سؤالاتی از این دست: آیا علم و فناوری با ریشهای كه در غرب دارد، در سایر نقاط دنیا قابل تعمیم است؟ آیا خطر مصالحه در خصوص هویت فرهنگی، ارزش نتایج مورد انتظار را دارد؟ آیا توجه به اشكال پیشین علم و تكنیكهای سنتی مایة حفظ هویت فرهنگی، كسب اعتماد، مشاركت ملی و ایجاد توازن خواهد بود؟ و نیز این كه در محیط جدید توسعه فرهنگی برای رسانهها چه نقشهای فرهنگی مؤثر و متعهدانهای وجود دارد؟
* این مقاله در شصت و هفتمین شماره مجله رسانه چاپ شده است.
آیا توسعة فناوری ارتباطی یك مقصود معقول است؟
شرایط لازم برای انتقال علم و فناوری رسانهای
تعاون بین المللی و به كارگیری فناوریهای ارتباطات
ابعاد ارزشی و اخلاقی توسعة فناوری ارتباطی _ اطلاعاتی
رسانه های جمعی و محیط جدید توسعة فرهنگی
رسانههای جمعی و گسترش عامة فرهنگی
رسانه ها و نقش نوین در احیاء میراث فرهنگی
وسایل ارتباط جمعی یا كارگزاران فرهنگی جدید
رسانه ها در نقش آموزش دهندگان فرهنگی
تهدیدها و نگرانیها
آیا توسعة فناوری ارتباطی یك مقصود معقول است؟
برای پاسخ به این سؤال باید به دورههای گوناگون تاریخی كه در آن فناوری توسعه یافت نظری بیفكنیم:
در دورة نخست، فناوری مبتنی بر بهرهگیری از روش آزمون و خطا بر حسب نیازهای اساسی بشر بود كه در آن به ساخت وسایل مورد نیاز مبادرت میشد. موفقیتهای به دست آمده در این دوره، گاه در اثر اتفاق یا بهاصطلاح شانس و گاه در اثر هوشمندیها بود. موفقیتها در دورة دوم به شانس و اتفاقات ناخواسته بستگی نداشت، بلكه براثر حل مسایل عملی بر پایة تحلیلهای معقول به دست میآمد. فناوری دارای پایههای نظری بود كه به توسعة سیستم دانش دارای تأثیر تمایل داشت و اهداف آن هیچگاه به تنهایی متوجه توسعه خود فناوریها نمیشد. شخصیتهایی چون بقراط و سقراط را باید متعلق به این دوره تاریخی بدانیم. در دوره سوم كه همزمان با رنسانس در اروپاست، فناوری، به ابزاری برای تسلط بر كل طبیعت مبدل شد كه بر پایههای علم و دستكاری انسان در طبیعت استوار بود. اگرچه در این دوره، ایدة سودمندی در محور توجهات قرار داشت ولی در قالب خدمت به بشر مطرح میشد. دورة چهارم با پدید آمدن علوم مدرن همراه شد و فناوری در جریان ایجاد دنیایی كاملاً مصنوعی توسعه یافت. طبیعت دستخوش تخریب شد تا مواد خام و انرژی از آن به دست آید و تلاشهایی صورت پذیرفت تا قوانین طبیعی كشف و تدوین شوند. انسان در این شرایط به دنبال جایگزینی دنیایی ساخته و پرداخته خواهد بود. در این دوره، سودمندی اقتصادی را میتوان نیروی محركه اصلی و قانون سرمایهداری صنعتی مدرن دانست كه فناوری نیز در جهت دستیابی به آن جهتگیری كرد. دوره پایانی دورهای است كه در آن بهرهبرداری از صنعت به بهرهبرداری از بشریت نیز تسری پیدا كرد. ساخت دنیایی مصنوعی كه در دوره پیشین به دنبال جایگزینی دنیای طبیعی بوده، در این دوره با انقلاب الكترونیكی و اطلاعاتی ـ ارتباطی در پی كنار نهادن خود انسان بود. به این ترتیب، توسعه فناوری با هدف تسلط بر طبیعت، به دنبال سلطة كامل بر انسان نیز برآمد و مصنوعی نمودن انسان نیز به این ترتیب معقول و مشروع شد. (Aggazzi، 1988، pp.19-21)
امروزه علم مدرن به شناخت پدیدههای طبیعی و برطرف ساختن نیازهای انسان از این منظر توجه كرده است و مردم نیز خود را نیازمند تطبیق با دانش مدرن و هدفبخشی به تلاشهای خویش برای آینده میبینند. این مهم سبب بررسیهای نظری، فلسفی، دینی و تاریخی شده و علوم انسانی را به جایگاه خود بازگردانده است. این جریان نو پدید، دارای سه نمود منطقی است:
تحقیقات بنیادین،تحقیقات كاربردی و توسعه. پژوهشهای بنیادین كه بخشی از فرهنگ را شكل میدهد، در خطر فراموشی قرار دارد. با عنایت به نیاز روزافزون جوامع و ملتها لازم است تا پژوهشها و فعالیتهای علمی گسترش یابد تا علم به عنوان میراث مشترك بشری حفظ شود و غنای بیشتری پیدا كند. سزاوار نیست كه آن را در حوزههای دانشی خاص یا افراد و نهادهایی محدود، محصور ساخت.
استراتژیهای كلی تحقیقات و نحوه بهكارگیری فناوریها مرتبط با سیستمهای اجتماعی است و عواملی همچون نحوة پشتیبانی مالی، منابع قابل دسترسی و صاحبان آن منابع و اهداف مدنظر آنها، در تحقیقات تأثیرات بسزایی دارند. از اینرو به سبب فراهم آمدن منابع موردنیاز در كشورهای توسعه یافته، عمده پژوهشهای علمی در آن كشورها صورت میگیرد كه نسبت بالایی از آنها به اهداف نظامی و تولیدات ملی خود این كشورها اختصاص یافته است و طبیعتاً از موضوعات و مسائل اولیه مورد علاقه كشورهای در حال توسعه غافل مانده است.
سزاوار است تلاشی جهانی برای تهیه یك برنامه در خصوص اولویتهای پژوهشی صورت گیرد كه تأكید آن بر موجودیت مطلوب بشری و ارائة آن برای عموم ملتها باشد. یونسكو باید توجه خاصی به تقویت ارتباط میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی برای تعریف مناسب استراتژیهای تحقیق داشته باشد. بنابر یك تعریف، علم محصول تاریخ و جامعه است و به همان میزان كه به كار دانشمندان متعلق است به محیط اجتماعی نیز تعلق دارد. به این ترتیب هر پیشرفتی در علوم طبیعی با پیشرفتی در علوم اجتماعی همراه خواهد بود و تكامل جامعه را نیز در پی خواهد داشت. مفهوم صحیح آیندة تمدن معاصر به توسعة موازی جامعه و انسان از یكسو و فناوری از سوی دیگر بستگی دارد. كنترل جریان اجتماعی مهمترین مشكل در برابر علم معاصر است. در این راستا نباید تملك خصوصی فناوریها و سیاستگذاریهای تحقیقات و توسعه در بخشهای خصوصی، تأثیرگذار در سیاستهای كنترل اجتماعی باشد، بلكه باید موضوعات اجتماعی و انسانی در آنها تأثیر داشته باشد.
در سطح ملی زیرساختهای مادی، سیاسی و فرهنگی باید بهوجود آید تا هرملتی: الف. در پیشرفت عام علم مشاركت كند؛ مسائل علمی و تكنیكی مانع توسعه خود را روشن سازد؛ گونههای خاصی از علم را گزیده و آنها را سازگار و بومی سازد. ب. به توسعة ماشینی شدن در حد موردنیاز خود برای ترویج علمی و فناوری و انتقال علم بپردازد. ج. آموزش علمی و فناوری مناسب در همة سطوح را توسعه دهد. (Unesco، 1976، p. 65)
--------------------------------------------------------------------------------
شرایط لازم برای انتقال علم و فناوری رسانهای
كشورهای در حال توسعه باید رشد پتانسیل علمی و تكنولوژیكی خود را سرعت بخشند و در این مسیر علاوه بر رشد پژوهشهای بنیادین، توجه به برنامهریزی سیستمی و طولانیمدت ضروری است. این كشورها برای دستیابی به توسعه، لازم است در جهت كسب استقلال ملی، حفظ هویت فرهنگی و ایجاد زیرساختهای علمی و فناوری ملی گامهای اساسی بردارند. عدم مراقبت در ایجاد زیرساختهای علمی آكادمیك، خطر نخبهزدگی و به فراموشی سپردن فناوریهای ساده و بومی مطابق با روند توسعه را در پی دارد. تمركزگرایی، ایجاد شبكههای منسجم و كنترل تمامی فعالیتها و عدم مشاركت تولیدكننده و مصرفكننده، از نشانههای این نخبهزدگی است. از اینرو برای توسعه ظرفیت علمی و تكنولوژیكی، باید به منظور بالا بردن توان نوآوری عامة مردم و دادن امكانات برای تحقق ایدهها و اعتمادبهنفس به آنان تلاش كرده و زمینة پیوند صحیح تجربهها و خلاقیتهای داخلی با فناوریهای بیگانه را فراهم آورد.
در نشست ویژة مجمع عمومی سازمان ملل كه در خصوص ایجاد نظم بین المللی نوین اقتصادی تشكیل شد، اصل زیر به منظور انتقال فناوریها از كشورهای توسعه یافته به كشورهای در حال توسعه، مورد توافق قرار گرفت. «دادن امكان به كشورهای در حال توسعه برای به كارگیری علم و فناوری مدرن و ترغیب به انتقال فناوری و خلق فناوریهای درونزا برای منفعت این كشورها و بر طبق روشهای مناسب اقتصادی خودی». در این خصوص شرایط زیر باید مدنظر قرار گیرد.
1.در انتقال فناوری از كشورهای توسعه یافته به جوامع در حال توسعه، ویژگی توازن دارای اهمیت است. از اینرو، باید در این انتقال به نیازهای كشورهای در حال توسعه، ملاحظه جنبههای اجتماعی ـ فرهنگی و عدم تضییع حقوق آنان توجه داشت.
2. تسریع در این نحوه انتقال از یكسو برای كشورهای در حال توسعه ضروری می نماید و از سوی دیگر مانند یك تجاوز فرهنگی، خطر برهم زدن تركیب جامعه و محیط انسانی و تحولات بسیار در شیوه های كاری، روشهای فكری، الگوهای مصرف، سیستم ارتباطات اجتماعی و ارزشها را در پی دارد. از این رو سیاستگذاران موظفند در خصوص بهترین شرایط این انتقال و تأثیرات آن به ویژه در حوزه های فرهنگی، مطالعات جدی را انجام دهند.
3. تحلیل عامل زمان برای اتخاذ سیاستهای پذیرش فناوری اساسی است. تعیین میزان ضرورت این گونه مقاصد در توسعه و نیز نوع فناوریهای لازم برای حصول آنها از یك سو و این كه با چه سرعتی چنین فناوریهایی باید به كشور معرفی شود و در چه زمانی و چگونه مردم ظرفیت پذیرش آن را پیدا كنند، از سوی دیگر باید مورد توجه قرار گیرد. موضوع سرعت ازدیاد جمعیت و نیاز به تولید بیشتر با فناوریهای پیشرفته كه خود سرعتی متناسب با شرایط اجتماعی و زیستی را میطلبد، اهمیت عامل زمان را برای ما روشن می سازد.
4. در انتقال مناسب فناوری باید بر مراكز انتقال منطقه ای متكی بود تا ضمن دریافت دانش مربوطه، اطلاعاتی را در خصوص شرایط منطقه ای فراهم كنند و در این روند پتانسیل علمی درونی و ارتباط بیشتر با مردم حفظ شود. الگوهای بزرگ و سیستمهای عظیم نمی توانند تأمین كنندة نیاز ملتها باشند، لذا باید به سیستمهای كوچك فناوری متصل شوند كه برای برآوردن نیازهای اساسی طراحی شده اند.
5. علاوه بر تطبیق فناوری، انتقال با شرایط اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و امكانات دیگری همانند فناوری جایگزین در كنار فناوری تطبیقی جای خود را باید پیدا كند. اگرچه ملاكهای كنترل در این دو نوع مطرح است ولی اندیشه های اصلی فناوری جایگزین خودكفایی و مدیریت خودی استوار است. (Ibid، pp.68-74)
--------------------------------------------------------------------------------
تعاون بین المللی و به كارگیری فناوریهای ارتباطات
به كارگیری علم و فناوری ارتباطات برای توسعه یكی از زمینه های اصلی تعاون بین المللی میباشد كه توسط سازمان ملل مطرح شده است. این تعاون دارای سه جنبه است:
1. تعاون میان كشورهای در حال توسعه: نوعی از برنامة همكاری علمی و فناورانه كه كشورهای در حال توسعه در سال 1976 بر سر آن توافق كرده اند تا با تأسیس مراكز انتقال فناوری و از خلال مبادلات، ظرفیت خود را برای تحقق جریانهای فناورانه پیشرفته بالا ببرند. همچنین كشورهای در حال توسعه برای ایجاد سازمانهای مشورتی در سطوح ملی و سطوح دیگر موافقت كرده اند.
2. تعاون میان كشورهای توسعه یافته و در حال توسعه: مجمع عمومی سازمان ملل در هفتمین نشست ویژة خود در موضوع مورد بحث، توصیه كرد كه كشورهای توسعه یافته به اقدامات زیر مبادرت ورزند: مشاركت در ایجاد بانكهای اطلاعات فناوری صنعتی، گسترش كمك برای تأمین هزینه برنامه های علمی و فناوری با ازدیاد سهم مسائل اولیه مورد علاقة كشورهای در حال توسعه در این برنامه ها، فراهم ساختن امكان دسترسی به اطلاعات فناورانه، فراهم نمودن فناوریهای مؤثر در حمایت از اولویتهای كشورهای در حال توسعه، امكان كامل دسترسی به فناوریهایی كه انتقال آنها منوط به تصمیم شخصی نبوده است.
3. تعاون میان سازمانهای بین المللی: در تلاش برای ایجاد این تعاون باید قراردادهای بینالمللی با توجه به نیاز ویژه كشورهای در حال توسعه اصلاح شود و در این جریان، بدنة سازمان ملل به ویژه یونسكو لازم است به وظیفة خطیر خود عمل كند.(Ibid، pp. 76-78)
--------------------------------------------------------------------------------
ابعاد ارزشی و اخلاقی توسعة فناوری ارتباطی _ اطلاعاتی
بر پایة بررسی وضعیت معاصر جوامع بشری و حضور ارزشها و اخلاق در فرهنگهای زنده امروز، ایدة سود نمی تواند دیدگاه مطلوب برای استمرار توسعة فناوری باشد. براساس آنچه در تحول تاریخی توسعه فناوری بیان شد، مفهوم به خدمت گرفتن فناوری برای اهداف انسانی نتوانست جایگاه واقعی خود را در این جریان پیدا كند و اخلاق نیز كه مبتنی بر درك آن اهداف و گزینش راههای مشروع از میان راههای ممكن است، نمی توانست در فناوری كه به دنبال دستیابی به هر چیز ممكن بود، راهی بیابد. فناوری برداشت انسان از خود را نیز به منزلة یك ماشین و یك محصول همانند دیگر محصولات تغییر داد تا جایی كه برای انسانیت و ارزشهای متعالی و حقوق انسانی حرمت باقی نماند. بنابراین نمی توان به راحتی مدلی از توسعه را كه بر پایه فناوری مطرح میشود، پذیرفت.
غرب در مسیر توسعة خود ارزشهای سنتی را به گونه ای قربانی كرده است كه امیدی به حل آن نیست. فرهنگ مصرفی اهمیت مواد را از ارزشهای معنوی فراتر برد و مردم را از خویشتن بیگانه ساخته است. عادت به زندگی در دنیای مصنوع دست بشر، سبب شده است تا ارزش طبیعت در حد ثروتی تقلیل یابد كه باید از آن برای سرمایه و انتفاع هرچه بیشتراستفاده كرد. علاوه براین كه توسعة فناورانة كنترل نشده، سلامت بشری و توازن حیاتی محیط را به خطر انداخته است. این گونه از توسعه نوعی جریان تكامل از نوع داروینی را به ذهن متبادر میسازد كه بدون هدف و مقصود محض اتفاق می افتد (Aggazzi، 1988،p.25). در تاریخ تحولات غرب بسیاری از ارزشها مانند دموكراسی، آموزش صحیح، قضاوت، حقوق بشر و از این قبیل در حد اعلا طرح و توسعه یافته اند، اما باید توجه داشت كه آنها در حد گفت وگوها و اندیشه های فلسفی و جریانهای عقیدتی باقی مانده اند و باید حساب ایده ها و تئوریها را از واقعیتهای عملی جدا كرد.
آنچه بیان شد، ما را نسبت به تهدیدهای موجود در توسعه فناوریهای ارتباطی هشیار میسازد و برای تبدیل آنها به فرصتهایی برای توسعة فرهنگی و بهره گیری هوشمندانه و كارآمد از فناوریهای ارتباطی، راهبردهایی را ارائه می كند.
--------------------------------------------------------------------------------
رسانه های جمعی و محیط جدید توسعة فرهنگی
مفهوم توسعة فرهنگی (Cultural development) برای نخستین بار در كنفرانس بین المللی سیاستهای فرهنگی (International Conference on Cultural Policies) كه توسط یونسكو در سال 1970 در ونیز ترتیب یافت، مطرح شد. نگرشهای گوناگونی به این موضوع در قالب مدلهای كمی و كیفی توسعه وجود دارد. یك نوع نگرش به توسعة فرهنگی كه بر پایة مدلهای كاملاً كمی ارائه شده است آن را نتیجه رشد اقتصادی می داند و در واكنش به این دیدگاه، نگرش دیگری آن را در قالب نیازهای مرتبط با كیفیت در مسیر رشد یا زندگی تبیین می كند (Unesco، 1981، p. 374).
امروزه بحث دربارة فرهنگ بر پایة تمدن، شیوه های زندگی و رفتار صورت می گیرد و گسترش زمینههای فرهنگی به علم، رسانه های دیداری ـ شنیداری، محیط زیست، ضدفرهنگ و فرهنگهای سنتی در سیاستهای كلاسیك فرهنگی باید مدنظر قرار گیرند. دراین خصوص باید به موضوعات زیر پرداخته شود.
موضوع اول، علم و فناوری است كه دستاورد انقلاب صنعتی محسوب میشود ولی با وجود رسوخ آنها در همه زمینههای زندگی برای اغلب مردم واقعیتی عجیب و گاه بیگانه است. لذا باید شرایطی را فراهم آورد كه مردم به فناوریها دسترسی داشته و تحت آموزشهای علمی قرار گیرند.
موضوع دوم، رسانههای دیداری ـ شنیداری (بهویژه رادیو و تلویزیون) است كه جایگاه بالایی در مصرف فرهنگی دارند. حالت منفعل در برابر این رسانهها و مصرفزدگی فرهنگی سبب تخریب خلاقیتهای فرهنگی فردی میشود. از این رو، اهمیت تلویزیونهای جماعتی و محلی كه به جنبههای فرهنگی مورد علاقة مردم و ارائة فرصتهای بیشتر به آنها برای بیان موفقیت خود نظر دارند، مضاعف میشود.
موضوع سوم، رابطة میان فرهنگ و محیطزیست است. فرهنگ در شرایط زندگی به معنای سؤال از انسان در رابطه او با محیط است. امروزه انسان از ابعاد معنوی فرهنگی، طبیعت از بُعد زیستشناختی، خانه از معنای مركز زندگی خانوادگی و شهرهای حاشیهای و آپارتمانها از امكان اجتماعی برای ارتباط سهلتر میان افراد و گروهها تهی شده است كه ضروری است ساكنان آنها شرایط زندگی خود را مجدداً بررسی و تطبیق بخشند.
موضوع چهارم، ظهور ضدفرهنگ است كه نتیجة مستقیم شرایط زندگی و فرهنگ كشورهای توسعه یافته اقتصادی است. پس از گذشت سالها از سیاستهای كلاسیك فرهنگی، تودههای مردم و به ویژه جوانان، در شرایط نوین پیش آمده، شیوة دیگری به غیراز زندگی در جریان فرهنگی معین را برگزیده اند.
موضوع پنجم، پدیدة حیات مجدد فرهنگهای سنتی است كه به عنوان طریقی برای زیرسؤال بردن سیستم فرهنگی غالب محسوب میشود.
موضوع ششم، جنبشهای زیستمحیطیای كه انتقال تجربیات و ارزشهای فرهنگی به سایر فرهنگها برای تحقق زندگی مطلوب در مركز توجهات آنها قرار دارد. اگر امروزه محیطزیست ابعاد سیاسی به خود گرفته است، پرواضح است كه این موضوع در واقع واكنشی به گونهای فرهنگی از روابط میان مردم با هم و با محیط پیرامون آنهاست (Unesco، 1981،pp.428-431) .
بهطور خلاصه، توسعه فرهنگ علمی، ابعاد فرهنگی رسانههای جمعی، روابطمیان فرهنگ و محیط، ظهور ضدفرهنگ، حیات مجدد فرهنگهای سنتی و مطالبات روزافزون زیستمحیطی، موضوعاتی است كه باید در سیاستهای فرهنگی مدنظر قرار گرفته و پاسخهای سازماندهی شدهای را برای آنها تدوین كرد.
--------------------------------------------------------------------------------
رسانههای جمعی و گسترش عامة فرهنگی
ظهور صنعت و فناوریهای ارتباطی، تأثیرات فرهنگی عمیقی برجای نهاده است و موضوع خدمات و تولیدات فرهنگی صنایع در مركز مباحثات توسعة فرهنگی قرار دارد. در این ارتباط نیز نباید تأثیرات اقتصادی فعالیتها و صنایع فرهنگی را ناچیز شمرد، علاوه براین كه مصرف تولیدات فرهنگی تأثیر مستقیمی بر رشد ارزشها و استانداردهای زندگی دارد و نباید از یاد برد كه پدیدة دغدغه برانگیز از خودبیگانگی فرهنگی در تجویز یك مدل اقتصادی خالص رخ میدهد. امروزه مفهوم نیازها و سیاستگذاری فرهنگی بر پایه های اقتصادی تعبیر میشود، در حالی كه توضیح این مفهوم كار سادهای نیست. ازاین رو، می توان بیان داشت كه توسعه اقتصادی و اجتماعی، توسعه آموزشی و فرهنگی را احاطه كرده است.
سیاست فرهنگی مركب از فعالیتهای جمعی همگراست كه مقاصد خاصی را منظور دارند و استفاده از منابع معینی را برنامهریزی میكنند. در سیاستهای فرهنگی، از سیاستهای مربوط به تكنیكها (روش و ابزار) گرفته تا سیاستهای همگانی و خاص باید مدنظر قرار گیرند و بیش از آن نیز موقعیت فرهنگی باید به دقت ارزیابی شود. اندیشة سیاست فرهنگی بدون ابزار مطالعة حقیقت فرهنگی میسر نیست. در این میان قدرت عامه مردم، ابزار تهیة اطلاعات علمی، توضیح طبیعت، نقش حكومت و ارتباط آن با سایر بخشهای دیگر، همه مسایلی هستند كه باید برای پاسخگویی به آنها چاره اندیشی شود (Ibid، p. 383). در خصوص محتوای سیاست فرهنگی باید ارتباط آن را با آموزش، اطلاعات، ارتباط جمعی، محیط و كیفیت زندگی به طور عام بررسی كنیم.
مفهوم عامه فرهنگی (Cultural Publics) معیار یا به اصطلاح سنگ ترازوی هر سیاست فرهنگی است. در این زمینه، یك عامه خاص وجود ندارد بلكه عامه های گوناگونی برای فرهنگ می توان برشمرد كه متأثر از چندگونگی واقعیت فرهنگی یا اختلاف میان گروههای اجتماعی است كه یك جامعه را تشكیل می دهند. از این رو، غیرعامه برای آنچه معمولاً فعالیتهای فرهنگی اطلاق می شود، لزوماً غیرعامه برای فعالیتهای اجتماعی تلقی نمی شود بلكه آن عده ای را شامل است كه از علاقهمندی تودهای به ویژه نسبت بهوسایل ارتباطجمعی و از همه بالاتر تلویزیون، در حد پایینتری قرار دارند (Ibid، pp. 382-3).
تنوع عامههای مربوط به فرهنگ، بیش از همه به تنوع موقعیتهای اجتماعی ـ اقتصادی همانند: نابرابریهای درآمدی، تفاوتهای جغرافیایی در محدودة یك كشور یا منطقه یا شهر، اختلافهای سنی یا طبقاتی و از همه مهمتر نابرابریهایی درسطح آموزش مربوط میشود. موضوع جنسیت و نابرابریهای مربوط به آن را نیز می توان در این زمینه مورد اشاره قرار داد. به هرحال، آنچه بیان شد، نشانگر سختی و پیچیدگیهای تدوین سیاست فرهنگی به لحاظ همبستگی در اهداف و منابع آن است.
مشاركت رادیو و تلویزیون در سینما در گسترش عامة فرهنگی شایان توجه است. سینما به منزلة یك وسیلة ارتباط جمعی برای انجام كارهای بزرگ بشری و رادیو، تلویزیون و مطبوعات به عنوان انتقال دهندگان اطلاعات، در سطح وسیع نقش مهم در این زمینه داشته اند. به عنوان مثال، برای نخستین بار، در تاریخ جهان كلیتی، از میراث فرهنگی بشر علاوه بر پایگاههای اطلاعاتی میتواند به صورت نوشتار یا تصاویر سریع از طریق این رسانه ها به ما ارائه شوند.
--------------------------------------------------------------------------------
رسانه ها و نقش نوین در احیاء میراث فرهنگی
مفهوم هویت فرهنگی تا حدزیادی به میراث فرهنگی ارتباط دارد كه عامل مهمی در بررسی كاركرد فرهنگ در جامعه است. میراث فرهنگی دارای جلوه های مشهور مانند بناهای تاریخی و موزهها و جلوههای نامشهود مانند سنتهای فرهنگی و آراء نخبگان است. امروزه در خصوص میراث فرهنگی این سؤال مطرح میشود كه آیا این آثار یك ارزش فرهنگی زنده به شمار میآید یا پدیدهای متعلق به گذشته و نامناسب برای اندیشه و حیات امروز بشر است.
شاید پاسخ این باشد كه بدون تردید گذشته و حال، انعكاس مستمر ریشههای تاریخی شكلگیری هویت فرهنگی و بهترین راه تلفیق این میراث با فعالیتهای فرهنگی معاصر است. امروزه در رابطه با میراث معماری، توجه به بناهای تاریخی با دو هدف تعقیب میشود: 1. حفظ آنها، 2.آمیختن آنها با زندگی اقتصادی و اجتماعی كنونی.
پروژههای حفظ این آثار كه موجب رشد علاقة مردم به فرهنگ ملی شده باید با طراحیهای شهری زنده امروز، هماهنگ شود تا ضمن حفظ آن آثار، بتوان برای برآورده كردن نیازهای زندگی فرهنگی مدرن از آنها بهرهبرداری كرد. موزهها نیز كه در حفظ آثار مادی و معنوی گذشته كاركردی اساسی دارند، امروزه در خود امكانات فراوانی را برای بازدیدكنندگان فراهم آوردهاند. موزههایی كه دارای سالنهای نمایش، كتابخانهها و نمایشگاههایی هستند و به فعالیتهای بازرگانی و امور آموزشی در زمینههای مختلف هنری میپردازند. مفهوم جدیدی از موزهها طراحی و ارائه شده است كه در آنها مردم و هنرمندان با یكدیگر ملاقات میكنند و با پیشرفتهترین نمودهای توسعة خلاق آشنا میشوند. كتابخانهها نیز با نقش دوگانة خود در حفظ اسناد مكتوب و ارتباط مردم با كتابها، اهمیتی ویژه در این زمینه دارند .( Uesco، 1981،pp.404-407)
افول نسبی مراكز سنتی فرهنگی در كنار تقاضای روزافزون برای محصولات فرهنگ نوین تودهای صنعتی سبب گردیده است تا بهمنظور تماس با مردم دورمانده از این میراث گرانبها، ابزارها و شیوههایی نوین جستوجو شود. وسایل ارتباطجمعی در این زمینه نقش و رسالتی تاریخی برعهده دارند تا این میراث برجای مانده را به مخاطبان خود معرفی نمایند و شاید نقش جدید و مهمتر آنها انتقال این بخش از فرهنگ به بیرون از مراكز فرهنگی و ورود آنها به جریان زندگی مردم باشد. این نكتة مهم در تدوین سیاستهای فرهنگی جوامع مدنظر بوده است كه امكانات و تسهیلات عمومی در حوزة فرهنگ را به گونه ای توزیع كنیم كه عموم مردم در نقاط مختلف جغرافیایی بتوانند از آنها بهرهمند شوند و میدانیم كه در موضوع میراث فرهنگی، این بیشتر شبیه یك آرزوی دور از دسترس است، ولی با بهرهگیری مناسب از رسانهها میتوان آن را به یك حقیقت نزدیك تبدیل كرد.
--------------------------------------------------------------------------------
وسایل ارتباط جمعی یا كارگزاران فرهنگی جدید
از سوی دیگر سیاست فرهنگی را نمی توان محدود به اشاعه آثار سنتی دانست، بلكه این سیاستها باید به بشر كمك كنند تا خود، دیگران و محیط زندگی پیرامون را بشناسند. از این سهم به حق فرهنگی (Cultural Right) تعبیر شده كه در كنفرانس 1970 یونسكو در ونیز مطرح گردید. با نگاهی به گذشته می توان گفت كه در قرن نوزدهم به موضوع حقوق سیاسی، در اوایل قرن بیستم به حقوق اقتصادی و در اواخر قرن بیستم به حقوق فرهنگی بهطور خاص پرداخته شد تا در توسعة ملی كشورها مدنظر واقع شود .(Shaw، 1972، p. 460) در اینجا بود كه نقش كارگزاری فرهنگی به عنوان سیاست فرهنگی جدید مطرح شد. كارگزاری فرهنگی شامل همة زمینه هایی است كه به مردم امكان دسترسی به زندگی متعالیتر، فعالتر و خلاقتر را از خلال انطباق بهتر با دگرگونیها، ارتباط با دیگران و مشاركت مؤثر در زندگی اجتماعی به همراه تكامل شخصیت خویش میبخشد. بنابراین، مفهوم كارگزاری فرهنگی با مفاهیم ارتباطات، انطباق(Adaptation) و مشاركت (Participation) مرتبط است (Unesco، 1981،p.456).
این پدیده به معنای آن است كه فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی نباید به عدهای خاص محدود شود بلكه باید تلاش كرد كه فرهنگ را به میان تودهها آورد و در اینجاست كه نقش كارگزاران فرهنگی به عنوان سیاست فرهنگی جدید مشخص میشود.
كارگزاران فرهنگی كسانی هستند كه فرهنگ را تسریع می بخشند و وارد زندگی میكنند، آنها مبلغان فرهنگی و گروههای خط مقدم اجرای سیاست فرهنگی هستند. وظایف كارگزاران فرهنگی را چنین میتوان دستهبندی كرد: ایجاد ارتباط میان افراد و گروهها، آشنایی آنها با تكنیكها، از میان بردن نزاعها، سازماندهی مشاركت عامة مردم در اقدامات و تصمیمگیریها و حمایت از فعالیتهای غیرحرفهای.
اهداف كارگزاری فرهنگی عبارت است از: رشد علاقههای خاص و غیرعمومی، حركت افراد به سمت گروههای كوچك، ترغیب به مشاركت در همة سطوح، افزایش مكانها یا حمایتها برای فعالیتهای احیاگرانة فرهنگی، ترغیب برای ابزارها و شیوه های جدید ارائه، ایجاد اطمینان نسبت به این كه سازمانها توان تجدید نظر دائم را دارند، بالا بردن ظرفیتهای خلاقانه و نقادانه افراد و گروهها، ابراز نوآورانه این كه تغییر سبب غنی بخشی است و نه ناقصسازی، اطمینانبخشی نسبت به زندگی خلاقانه و متعالی و لذت بردن مستمر از زندگی روزمره، نوسازی و توانبخشی ارتباطات و لذت بردن از استراتژیهای توسعه جامعه (Ibid، p.457).
كسی كه وظیفه امر خطیر كارگزاری فرهنگی را برعهده دارد، باید بهرهمند از ویژگیهایی همچون استعداد بیان، شوق و رغبت ارتباطی، احترام به دیگران، بهره مندی از تربیت متعالی فرهنگی و تسلط و تجربه در چند زمینه هنری باشد. یك كارگزار فرهنگی بنا بر تعریف و مسئولیت خود نمیتواند با نگرش نخبه گرایانة فرهنگ همسازی پیدا كند. و از آنجا كه انجام این وظایف یك امر بیطرفانه نیست و در پی ایجاد قضاوتهای نقادانه و هشیاریهای جمعی است، ممكن است مناقشاتی را در پی داشته باشد كه تعهد به یك نظام اخلاقی متعالی ضروری خواهد بود. امروزه كارگزاری فرهنگی در كنار مدیریت هنری به عنوان یك حرفه مطرح شده است كه باید در سیاستهای فرهنگی مدنظر قرار گیرد. هرچند آنچه درخصوص كارگزاران فرهنگی ادبیات مربوط به توسعة فرهنگی آمده، این نقش را بر عهدة افراد گروههای خاص و تربیت یافتهای از جامعه نهاده استـ كه از جمله باید با رسانهها تعامل نمایند و از خطرات احتمالی آن نیز پرهیز كنند ـ اما در این نوشتار ما به دنبال بیان این مهم هستیم كه نقش كارگزاری فرهنگی، زیبندة بازیگران محیط جدید توسعه فرهنگی، یعنی رسانههای جمعی است. اگر این اصل در فعالیتهای كارگزاری مدنظر است كه فرهنگ دردسترس قرار گیرد و این نیازمند اشاعة گسترده آن نیست بلكه در گرو فراهم آوردن مخاطبان بسیار با چشمهای بینا و گوشهای شنواست، رسانهها امكان تحقق این اصل را دارند. آنچه در خصوص توانمندیهای لازم یك كارگزار فرهنگی برای انجام رسالت تعریف شدة او بیان گردید، امروزه وسایل ارتباطجمعی، بالفعل یا بالقوه، در حد اعلاء از آن برخوردارند و چنانچه به این ویژگیها و اهداف مطروحه خود را متعهد سازند، باید آنها را موفقترین كارگزاران فرهنگی عصر حاضر بدانیم و می دانیم كه هم اكنون رسانهها، بخشی از این وظایف را خواسته یا ناخواسته برعهده گرفته و به انجام می رسانند. درعین حال این فعالیتهای رسانهای باید با فعالیتهای كارگزاران فردی در میان آحاد جامعه تكمیل شود. نباید از نظر دور داشت كه در جوامع مختلف به ویژه در ایران بر پایة ارزشها و هنجارهای غالب در تاروپود فرهنگ، باید نسبت به اهداف و وظایف كارگزاری، تجدیدنظرهایی صورت گیرد و نكاتی نیز بدانها افزوده شود. براین اساس، كارگزاری فرهنگی، رسالتی است كه با اعتقادات ناب دینی و تعهدات قولی و فعلی اسلامی آمیخته است و در بستر فرهنگ اسلامی تعریف میشود. همانگونه كه در گذشته، دست اندركاران رسانههای سنتی دینی مانند مساجد، حسینیهها، تكایا و تعزیهها تا حدودی از پتانسیل موجود برای انجام این وظایف استفاده میكردند ولی باید با رویكرد نوین، كارگزاری فرهنگی رسانههای سنتی نیز به تعهدات نوین خود واقف شوند.
--------------------------------------------------------------------------------
رسانه ها در نقش آموزش دهندگان فرهنگی
بخشی از وظیفة كارگزار فرهنگی این است كه مردم را برای هضم ارزش یك كار هنری، توانمند سازد. از این رو، برای انجام این مهم، نقش یك آموزگار را در سطوح مختلف پیدا میكند. برنامههای متأخر صورت پذیرفته در حوزه توسعه فرهنگی، نشانگر پیوستگی آن با فعالیتهای آموزشی است. آموزش در حوزه فرهنگ شامل آموزشهای مدرسهای فرهنگی برای كودكان و نوجوانان و آموزشهای غیرمدرسهای فرهنگی برای بزرگسالان است.
امروزه در مدارس دنیا اوقات بسیاری به فعالیتهای فرهنگی اختصاص یافته است. از جمله آنها میتوان به این موارد اشاره كرد: نقاشی، كارهای دستی، كار با رسانههای دیداری ـ شنیداری، موسیقی، آشنایی با سینما و حرفة فیلمسازی، افزایش علاقه در خصوص مسائل زیستمحیطی و توسعة ملی و منطقهای، آشنایی ابتدایی با مدل شهری و خانههای روستایی، مشاركت در طرحهای مربوط به تغییر شرایط زندگی، رفتن به پاركهای ملی و موزههای طبیعی و آگاهی از میراثهای فرهنگی. مدارس بسیاری از منابع فرهنگی موجود از قبیل خانههای فرهنگ، موزهها، كتابخانهها، مراكز نمایشی و هنری و ابزارهای تكنیكی استفاده می كنند.
آموزشهای فرهنگی غیرمدرسهای برای بزرگسالان شامل آموزشهایی است كه بهصورت سخنرانیها، باشگاهها، گروههایكاری، حلقههای مطالعاتی و نیز فعالیتهای غیرحرفهای با نظارت هنرمندان حرفهای و از این دست صورت میپذیرد. این گونه آموزشها اهمیت فوقالعادهای در سیاستهای فرهنگی دارد، چرا كه جایگاه اختصاصی فرهنگ در آموزشهای طول زندگی را نشان میدهد و تأثیرات آن در تحول انتخابهای فردی در پژوهشهای میدانی جامعه شناختی به اثبات رسیده است. علوم عمومی (Popular Sciencees)یكی از مصادیق این فرایند است كه در ابعاد آموزشی آن روندی مهم در تعلیم دانش محسوب میشود و هدف آن توسعه علاقهمندی به علم در میان مردم و افزایش امكان مشاركت جمعیتها و ملتها در توسعة علمی بینالمللی است. امروزه طرحهای آموزشی در موزههای علمی كشورهای اروپایی مانند طرح انرژی در میدان در كشور بلژیك، طرح فیزیك در خیابان و سخنرانی دانشمندان در مجامع عمومی مردمی، استودیو علوم طبیعی از جمله این اقدامات به شمار میآیند (Unesco، 1981، Chapter5) .
در گذشتههای نهچندان دور، میان فرهنگ عوامانه و فرهنگ طبقة متوسط تمییز قایل میشدند و فرهنگ طبقة متوسط را خاص طبقات تحصیلكرده برمیشمردند و آثار این فرهنگ را قابل تعمیم و شایسته دسترسی سایر فرهنگهای پایین تر نمیدانستند؛ ولی به تدریج در جریان توسعة فرهنگی جوامع به این مهم توجه شد كه آموزش و لذت از ایام فراغت باید میان تمامی طبقات اجتماعی توزیع شود. بنابراین اگر ما حمایت آموزشی از كارگزاران فرهنگی را نادیده بگیریم، ناچاریم این استنتاج مك دونالد را بپذیریم كه ما به دو فرهنگ نیازمندیم: فرهنگ توده ها و فرهنگ طبقات (McDonald، 1963). شاید او فراموش كرده است كه طبقات انواع دیگری از مردم نیستند، بلكه انسانهایی برخوردار از آموزشهای بیشترند و پاسخ استراتژیك ما، دادن آموزشهای بیشتر به تودهها است. در تحقق این استراتژی، مدارس، دانشگاهها، مؤسسات آموزشی مختلف و رسانههای جمعی باید به نقش خود عمل كنند.
وسایل ارتباطجمعی، هم باید از كارگزاران فرهنگی حمایت كنند و هم خود در منزلت كارگزارانی توانمند و متعهد، مردم را برای استفاده از مزایا و تسهیلات فرهنگی موجود در جامعه اقناع كنند. در اینجاست كه تبلیغات فرهنگی، جایگاهی ویژه برای خود در تبلیغات رسانهای باز میكند تا مردم را برای تلاش در تجربهای جدید فرهنگی و هنری ترغیب كنند. به این ترتیب موضوع اقناع وارد حوزه آموزشهای فرهنگی میشود (Shaw، 1992، p. 470) . هرچند برخی به این دیدگاه خرده میگیرند و آن را تحمیل فرهنگ نخبگان بر توده های مردم و مخالف دموكراسی میدانند، اما نباید از نظر دور داشت كه كارگزاران فرهنگی هیچكس را مجبور به پذیرش مقاصد خود نمی كنند، بلكه تنها موقعیتهایی را كه پیش از این وجود نداشت، پیشنهاد میكنند. مردم چیزی را كه نمیدانند، طلب نمیكنند و رسانهها باید موقعیتهایی را فراهم آورند تا افراد، حوزة دانش و تجربه و در نتیجه شخصیت خود را توسعه بخشند. همانگونه كه بولدایزر از این واقعیت چنین تعبیر میكند كه دموكراسی نیازمند فرهنگ است . (Boldizsar، 1969) این مطلب ما را به قانون اساسی فرهنگ رهنمون میسازد كه هر انسانی باید همانی شود كه میتواند باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
تهدیدها و نگرانیها
هرچند حضور رسانهها در جریان توسعه فرهنگی جوامع، فرصتهای جدیدی را برای پذیرش نقشهای فرهنگی پدید آورد، اما نگرانیهایی را نیز در این حوزه دامن زده است. یكی از اینها به نوعی یكنواختی در محتوای محصولات رسانه ای و با كیفیت متوسط باز میگردد كه سبب انفعال و فرهنگ زدایی از افراد میشود. با اشاعه توده وار فرهنگ و هنر با مصرفكنندگان انبوهی مواجه خواهیم بود كه در اثر قربانی شدن تجارب فرهنگی و گسترش سرگرمی آنها را نمی توان افراد فرهنگی نامید. كارگزاری فرهنگی یك حرفة سرگرمی نیست و با توجه به خطر باید تأكید ویژهای بر قضاوت ارزشی در این زمینه داشت. نگرانی دیگر به تمایل این وسایل در پرداختن به اموری مربوط می شود كه حداقل تلاشهای روشنفكرانه را نیاز دارد. نتایج این موقعیت تهدیدكننده چندگانه است. از یك جنبه به قطبی كردن مخاطبان یا مشتریان این محصولات فرهنگی میانجامد و در سطحی دیگر بر تولید مواد فرهنگی با اهداف اقتصادی، سیاسی متمركز میشود كه منفعتطلبی و بازاریابی در آن قوت یافته است. در موارد دیگر زمانی كه تمركزگرایی افراطی رسانههای جمعی با اِعمال مالكیت یا قدرت واحد صورت میپذیرد، شاهد همسانسازی تنوعات فرهنگی موجود در جامعه خواهیم بود.
نگرانیهای موجود در خصوص نقش رسانههای جمعی در حوزة فرهنگ گاه تا حدی است كه این فناوریهای ارتباطی را پدیدههای ضدفرهنگی قلمداد كردهاند و برای مقابلة با آن برنامهریزیهای جدی بهمنظور ارتقاء سطح كیفی برنامهها و آموزش بینندگان به ویژه برای مخاطبان كم سن و سال در مدارس تحت عنوان، سواد رسانهای صورت پذیرفته است. سوادرسانهای سبب ایجاد حالتهای نقادانه نسبت به محصولات رسانهها و ارتقا سطح تمایل دانشآموزان به خلاقیتهای دیداری ـ شنیداری شده است.(Unesco، 1981، Chopter. 3)
در آغاز ظهور فناوریهای رسانهای، به نظر میرسید كه آنها بازار آزادی برای عقاید و گفتوگوی فرهنگها باشند و دشمن اساسی این آزادیها، دخالتهای دولت محسوب میشد. به تدریج روشن شد كه سانسور پول، جایگزین دخالتهای دولت شده است، چرا كه با پیچیده شدن و گرانتر شدن فناوریهای رسانهها، آنها در اختیار ثروتمندان قرار گرفت و محتوای محصولات وسایل ارتباطجمعی، منافع مالكان را منظور خویش قرار داد. این مسئله اختلاف اساسی میان مالكیت خصوصی و فرهنگ عمومی را در پی داشت.
قدرت روزافزون رسانهای جدید مرهون دو تغییر است: 1. انقلاب فناورانه به ویژه با ظهور سیستمهای دیجیتال كه بخشهای مختلف ارتباطات را با این زبان مشترك همگرا میسازند. 2.تغییر در اقتصاد سیاسی و سیاست عمومی كه با ظهور همگرایی دیجیتال نیروی جدیدی را برای كمپانیهای رسانه ای پدید آورده است و توجه دولتها به سیاست خصوصیسازی در اقتصاد، الگوی تمركز در رسانهها را تقویت كرده است تا جایی كه از آن به امپراطوری جدید مغولی تعبیر شده است (Murdoc، 1994، p.3).
این امپراطوری جدید، محدودیتهایی را در خصوص تنوع فرهنگی مورد انتظار در رسانهها ایجاد نموده و تعدد را به جای تنوع نشانده است و روند جهانیسازی را نیز بدان تحمیل كرده است و برای مقابله با این تهدید، باید در خصوص تقویت حقوق تولیدكنندگان فرهنگی و نیز حقوق مخاطبان برای پاسخگویی به آنها اقداماتی صورت پذیرد.
امروزه ما در جهانی زندگی می كنیم كه مملو از نابرابریهاست. در زمینه های اقتصادی این نابرابری میان جوامع ثروتمند غربی و سایر كشورها كاملاً مشهود است. این نابرابریها به حوزة ارتباطات و فرهنگ نیز تسری پیدا كرده است و آمارهای موجود در خصوص رسانه ها و تولیدات آنها نشانگر این تفاوتهای آشكار و روزافزون است(Golding، 1994). ارزیابی وضع موجود، نقشی اساسی در برنامههای توسعة فرهنگی ـ ارتباطی دارد كه به سبب نامشخص بودن عادات تفكر و شاخصهای قابل سنجش جامعهشناختی كار ساده ای نیست. بهتر است بر پایة مختصات فرهنگی جامعه، به تبیین اهداف غایی و ارائه هدف میان مدت در توسعه فرهنگی مبادرت كرد و پس از تعیین اهداف غایی در خصوص اولویت اقدامهای فرهنگی در روش انجام آنها تصمیم گرفت.
در این زمینه موضوعات مهمی وجود دارند كه در سیاستگذاریهای فرهنگی باید مورد توجه قرار گیرند: آینده توسعة صنعتی و فناوری، انحطاط محیط طبیعی، امكان جایگزینی رشد اقتصادی و كمی صرف با تعالی كیفی و معنوی استانداردهای زندگی، بحران در سیستمهای آموزشی، ظلم و تبعیض در ارتباطات جمعی و كیفیت پایین محصولات فرهنگی.?
* این مقاله در شصت و هفتمین شماره مجله رسانه چاپ شده است
منابع:
1. Aggazzi، Evandro (1988). Philosophical anthroplogy & the objectives of development. In Unesco، Goals of development (pp.1-30)، Paris: Unesco.
2. Boldizar، Ivan(1969). A new relationship between cultures & democracy. Hungary.
3. Golding، Peter(1994). The communications paradox in equality at the national levels & international. Media development، Vol.4،pp.7_9.
4. Mc Donald، Dwight(1963). Against the American Grain London.
5. Murdock، Graham (1994). The new Mogul empires: Media concentration & control in the age of convergence: Media development، Vol.4،pp.1-6.
6. Show، Roy (1972). The cultural animateur in contemporary society. Cultures: Journal of world history، Editions de la baconniere، XIV.pp.461-472.
7. Unesco (1976). Moving toward change. Paris: Unesco.
8. Unesco(1981).cultural development & regional experiences. Paris:Unesco.
9. Beek، Lovis (1988). Shifts in concepts & Goals of development. In Unesco ، Goals of development (pp.37-53). Paris :Unesco.
10. Sinaceur، M.A.(1983). Forward: Development to what end? .In Fracois Perroux (Eds.)،A new concept: of development(pp.1-19). Paris: Unesco.