مقاله ها
نویسنده : سیدابوالحسن مطلبى
بازدید : 169
بایستنى هایى در آیین زمامدارى سیدابوالحسن مطلبى تشكیل مدینه فاضله انسانى و رسیدن به جامعه مدنى ـ به مفهوم واقعى كلمه1 ـ تحقّق دولت كریمه2 و نیل به حكومت صالحان، كه یك نوید قرآنى است3، آرزوى همه انسان هاى مؤمن، آرمان خواه و آزاده است و دست یافتن به چنین آرمانى بس والا، همت هاى بلند، اندیشه هایى ژرف و قامت هایى نستوه مى طلبد. ییكى از رهیافت هاى مهم و ارجمند كه مى تواند ما را در فراهم سازى اهداف بلندِ یاد شده یارى دهد تعلیم آیین زمامدارى از كسى است كه معلّمشِ مالك و حاكم ملك و ملكوت است و تعلیم او بشرى نیست بلكه از سرچشمه وحى و كریمه وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ4 مایه گرفته است; از كسى كه باب علم پیامبر است: (أنا مدینة العلم وعلیُّ بابها) و چون به نص قرآن كریم: وأتوا البیوتَ مِنْ أبْوابِها5، در حكومت دارى نیز باید به آن بزرگوار تأسى جست. مقاله حاضر، كه برگرفته از بخش هایى از سخنان و رهنمودهاى امیرمؤمنان على(ع) است، گوشه اى از وظایف زمام داران را مشخص مى كند. اكنون با استقرار نظام مقدّس جمهورى اسلامى نیل به اهداف دولت كریمه، بیش تر ازهر زمان فراهم شده و فرصتى است كه باید آن را غنیمت شمرد: (انّ فی ایّام دهركم نفحات ألا فَتَرصَّدوا لها). 1 ـ ارتباط مستقیم با مردم و نداشتن سخن گو مردم باید بتوانند بدون هیچ گونه مانعى با حاكم و یا كارگزاران او ملاقات كنند و مشكلات و نیازهاى خود را با وى در میان بگذارند. این مهم را حضرت وصیّ(ع) در نامه اى به (قُثَمِ بنِ عبّاس) كه از جانب آن حضرت بر مكّه معظّمه حكم فرما بوده، گوشزد كرده است: (… وَلایَكُنْ لَكَ إلَى النّاسِ سَفیرٌ إلاّ لِسانُكَ، وَلا حاجِبٌ إلاّ وَجْهُكَ، وَلا تَحْجُبَنَّ ذاحاجَةٍ عَن لِقائِكَ بِها… وانْظُرْ إلى مااجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مالِ اللّهِ فَاصْرِفْهُ إلى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوى العِیالِ وَ المُجاعَةِ…6; وباید تو را به مردم پیغام رسانى نباشد مگر زبانت (هر چه مى خواهى خودت به ایشان بگو! نه مانند گردن كشان پیغام بفرستى) و نه دربانى مگر رویت (هر كه خواهد تو را بى مانع ببیند) و درخواست كننده اى را از ملاقات و دیدار خود جلوگیرى مكن… و بنگر (رسیدگى كن) به آن چه از مال خدا (بیت المال مسلمانان) نزد تو گرد مى آید، پس آن را به كسان عیال مند و گرسنه نزد خود بده….) 2 ـ پرهیز از ستایش گران، متملّقان و چاپلوسان حاكم اسلامى باید به گونه اى رفتار كند كه ثناگویان و متملِّقان پى ببرند كه او از هرگونه ستایش گرى و تملّق بیزار است و با این شیوه به آن ها میدان ندهد، خوش داشتن مدح و ثنا و تعریف و تمجید، از پست ترین حالات حاكم شمرده شده است: (وَإنّ مِنْ أسْخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عِنْدَ صالِحِ الناسِ أنْ یَظُنَّ بِهِمْ حُبُّ الفَخْرِ، وَیُوضَعُ أمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْر، وَقَدْ كَرِهْتُ أنْ یكونَ جالَ فی ظَنِّكُمْ أنِّی أُحِبُّ الإطرآءَ، وَاسْتِماعَ الثّناءِ، وَلَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ كَذلِكَ، وَلَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقالَ ذلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطاطاً لِلّهِ سُبْحانَهُ عَنْ تَناوُلِ ما هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ العَظَمَةِ وَالكِبْرِیاءِ، وَرُبَّما اسْتَحْلَى النّاسُ الثَّناءَ بَعْدَ البَلاءِ، فَلا تُثْنُو عَلَیَّ بِجَمیلِ ثَناءٍ لإخْراجی نَفْسى إلیَ اللّهِ وَإلیكم مِنَ البَقِیّةِ فی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أدائها، وَفَرائِضَ لابُدَّ مِنْ إمضائِها، فَلا تُكَلِّمُونی بِما تُكَلَّمُ بِه الجَبابِرَةُ، وَلاتَتَحَفَّظُوا مِنّی بِما یُتَحَفَّظُ به عِنْدَ أهْلِ البادِرَةِ، وَلا تُخالِطونی بِالمُصانَعَةِ…7; و از پست ترین حالات حكم فرمایان نزد مردم نیكوكار آن است كه گمان دوستدارى فخر و خودستایى به آن ها برده شود، و كردارشان حمل به كبر و خودخواهى گردد، و من كراهت دارم از این كه به گمان شما راه یابد كه ستودن و شنیدن ستایش را (از شما) دوست دارم، و سپاس خدا را كه چنین نیستم، و اگر هم دوست داشتم كه درباره من مدح و ثنا گفته شود این میل را از جهت فروتنى براى خداوند سبحان كه او به شمول عظمت و بزرگوارى سزاوارتر است رها كرده از خود دور مى نمودم، و بسا كه مردم مدح و ستایش را بعد از كوشش در كارى شیرین مى دانند (زیرا فطرى و جبلّى است شخصى كه كار بزرگى انجام داده یا خدا او را موفق ساخت ستودن و آفرینِ آن را دوست دارد) پس مرا براى اطاعت كردنم ازخدا و خوش رفتاریم با شما به ستودن نیكو ستایش نكنید از حقوقى كه باقى مانده و از اداى آن ها فارغ نگشته ام و واجباتى كه ناچار به اجراى آن ها هستم، و با من سخنانى كه با گردن كشان (براى خوش آمد آن ها) گفته مى شود نگویید، و آن چه را از مردم خشمگین (بر اثر خشم آن ها) خوددارى كرده پنهان مى نمایید از من پنهان ننمایید، و به مدارات و چاپلوسى و رشوه دادن (به زبان) با من آمیزش نكنید….) امام(ع) هنگام رفتن به شام به كد خدایان و بزرگان انبار ـ شهرى در عراق ـ برخورد مى كند; آنان به تعظیم و احترامش از اسب ها پیداه شده در پیش ركابش مى دوند ولى نه تنها از كُرنش آن ها خرسند نمى شود، بلكه آن را نهى مى كند: (… ما هذَ الذّى صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقالوا: خُلُقٌ مِنّا نُعَظِّمُ به أُمَراءَنا فَقالَ: وَاللّهِ مایَنْتَفِعُ بِهذا أُمَراءُكُمْ، وَإنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أنْفُسِكُمْ فى دُنیاكُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فى آخِرَتِكُمْ، ومَا أخْسَرَ المَشَقَّةَ وراءَها العِقابُ، وَأرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَها الأمانُ مِنَ النّارِ;8 این چه كارى بود كردید؟ گفتند: این خوى ما است كه سرداران و حكم رانان خود را به آن احترام مى نماییم، پس آن بزرگوار (در نكوهش فروتنى براى غیر خدا) فرمود: سوگند به خدا حكم رانان شما در این كار سود نمى برند و شما خود را در دنیاتان به رنج و در آخرتتان با این كار به بدبختى گرفتار مى سازید (چون فروتنى براى غیر خدا گناه و مستلزم عذاب است) و چه بسیار زیان دارد رنجى (فروتنى براى غیر خدا) كه پس آن كیفر باشد، و چه بسیار سود دارد آسودگى (رنج نبردن براى خوش آمدن مخلوق) كه همراه آن ایمنى از آتش (دوزخ) باشد.) ونقل است كه حضرت وصیّ(ع) چون از جنگ صفین برگشته به كوفه آمد، (حرب ابن شَرَحْبیل شبامى) كه از بزرگان قبیله خود بود، خواست پیاده در ركاب آن حضرت كه سوار بود برود، امام(ع) او را نهى كرد و در زیان جاه طلبى به او فرمود: (ارجِعْ فَإنّ مَشْیَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلى فِتْنَةٌ لِلوالى وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنن;9 برگرد كه پیاده آمدن چون تویى بامانند من براى حكم ران، بلا و گرفتارى است (چون غرور و سرفرازى آرد كه مستلزم عذاب و كیفر الهى گردد) و براى مؤمن ذلّت و خوارى است (كه پیاده در ركاب سوارى رود، و هر چه موجب گرفتارى و خوارى باشد ترك آن واجب است).) 3 ـ تدیّن و دین باورى دین داریِ حاكمان تأثیر شگرفى در تدیّن مردم و اصلاح جامعه دارد; چنان كه در خبر آمده است: (النّاسُ عَلى دِینِ مُلُوكِهِمْ)10 و نیز آمده است: (الناس بملوكهم اشبه منهم بزمانهم)11. و غزالى در این باره مى نویسد: (و نیكوترین چیزى كه پادشاه را بباید، دین درست است، زیرا كه دین و پادشاهى چون دو برادرند از یك شكم مادر آمده; باید كه تیماردارنده مهم در كار دین بود، و گزارنده فرایض به وقت خویش و از هوا و بدعت و شبهت ها و ناشایست و آن چه در شریعت نقصان آورد، دور باشد. و اگر بشنود كه اندر ولایت او كسى متّهم و بَدْ دین است بیاوردش وتهدید نمایدش تا توبه كند، یا عقوب كند، یا نفى كندش از ولایت خویش، تا مملكت او پاكیزه بود از اهل هوا و بدعت، و اسلام عزیز باشد. و ثغرها آبادان دارد به فرستادن سپاه و لشكر، و عزّ اسلام جوید و سنّت پیغامبر تازه دارد، تا بدان محمود باشد نزدیك خلق، و نزدیك دشمنان با هیبت بود، و قدر و منزلت او بزرگ شود به نزد دوست و دشمن. و بدان كه پارسایى مردمان از نیكو سیرتى مَلِك بود، مَلِك باید كه به كار رعیت از اندك و بسیار نظر كند، و به بدكردن ایشان هم داستان نباشد، و نیكو را گرامى مى دارد، و به نیك كردارى پاداش دهدشان، و بدكردارى را از بدى بازدارد، و به بدكردارى ایشان را عقوبت كند و محابا نكند تا مردمان به نیكویى رغبت كنند و از بدى پرهیز كنند. و چون پادشاه با سیاست نبود، وبدكردار را رها كند، كار او با كار ایشان تباه شود. و حكیمان گفته اند كه خوى رعیّت از خوى ملك زاید كه مردم عامّه تنگ چشم و بدكردار از ملوك شوند، از آن كه خوى ایشان گیرند. نبینى كه اندر تاریخ بیاورند كه (ولید بن عبد الملك) خلیفه بود و همت او همه آبادانى كردن بود; و همّت (سلیمان بن عبدالملك) بسیار خوردن بود و خوش خوردن و آرزوى راندن، و همت (عُمَربن عبدالعزیز) عبادت كردن بود. و محمد بن على بن الفضل گفت: من هرگز ندانستم كه كار خلق با كار سلطان زمانه پیوسته است، تا دیدم به روزگار (ولید بن عبدالملك) كه مردمان را همه همّت باغ و بوستان و سراى بود، و به روزگار سلیمان بن عبدالملك همّت مردمان به خوش خوردن بود و یكدیگران را گفتندى تو چه خورده اى و چه پخته اى; و به روزگار عمربن عبدالعزیز همّت مردمان عبادت كردن بود و قرآن خواندن و صدقه دادن و كارهاى خیر كردن، تا بدانى كه به هر روزگار، مردم رغبت آن كنند كه سلطان ایشان كند از بد كردن و بدگفتن و آرزو و كام راندن.)12 حسن بصرى گوید: هر پادشاهى كه دین را بزرگ دارد، رعیت او را بزرگ دارند.13 4 ـ داشتن سعه صدر و روحیه انتقاد پذیرى حاكم باید سعه صدر داشته باشد، داشتن روحیه انتقادپذیرى و سعه صدر از ابزار ریاست است: (آلة الریاسة سعة الصدر.)14 امام(ع) با این كه خود معصوم و دور از هرگونه خطا و لغزش است آغوش خویش را بر مشورت با امت باز نموده و پذیراى هرگونه انتقاد است: (فَلا تَكُفُّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ أوْ مَشْوِرَةٍ بَعَدْلٍ، فأنّى لَسْتُ فی نَفْسِى بِفَوْقِ أنْ أُخطِئَ، ولا آمَنُ ذلك مِنْ فِعْلِى إلاّ أنْ تكفِیَ اللّهُ مِن نَفْسِى ما هُوَ أمْلَكُ بِه مِنّى;15 پس، از حق گویى یا مشورت به عدل خوددارى ننمایید (با من بى پروا حق را گفته آن چه را درست و به عدل مى دانید بیان كنید) زیرا من برتر نیستم از این كه خطا كنم و از آن در كار خویش ایمن نمى باشم مگر آن كه خدا از نفس من كفایت كند آن را كه او به آن از من مالك تر و تواناتر است.) 5 ـ ساده زیستى امیرالمؤمنین، على(ع) با اشاره به لزوم تأسّى از پیامبر اسلام(ص) در ترغیب به ساده زیستى و پرهیز از تجمل گرایى فرموده است: (… وَلَقَدْ كانَ (صلّى اللّه علیه وآله) یَأكُلُ عَلى الأرْضِ، وَیَجْلِسُ جَلْسَةَ العَبْدِ، ویَخْصِفُ بِیَدِه نَقلَهُ، وَیَرْقَعُ بَیَدِهِ ثَوْبَهُ، وَیَرْكَبُ الحِمارَ العارى، وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ، وَیَكُونُ السِّتْرُ عَلى بابِ بَیْنِهِ فَتَكُونُ فیه التَّصاویرُ، فَیَقُولُ: یا فُلانَةُ ـ لأحْدى أزواجه ـ غَیِّبیهِ عَنّی، فإنّی إذا نَظَرْتُ إلَیْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْیا وَزَخارِفَها…;16 پیغمبر(ص) بر روى زمین طعام مى خورد، و مى نشست مانند نشستن بنده (دو زانو نشسته پا روى پا نمى انداخت) و به دست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى كرد، و بر خر برهنه سوار مى شد، و پشت سرخویش (دیگرى را) سوار مى كرد. (روزى یكى از همسرانش) بر درِ خانه اش پرده اى كه در آن صورت ها نقش شده آویخته بود، پس فرمود: اى زن این پرده را از نظر من پنهان كن; زیرا وقتى من به آن چشم مى اندازم دنیا و آرایش هاى آن را به یاد مى آورم.) در ادامه همین خطبه مى فرماید: (واللّهِ لَقَدْ رَفَعْتُ مِدْرَعَتى هذه حتى اسْتَحْیَیْتُ مِن راقِعِها وَلَقَدْ قالَ لی قائِلٌ: ألا تَنْبِذُها عَنْكَ، فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنّى (فَعِنْدَ الصَّباحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرى;17 سوگند به خدا بر این جُبَه خود چندان پینه دوختم تا این كه از دوزنده آن شرمنده شدم، و گوینده اى به من گفت: آیا آن را (بعد از این همه پینه) از خود دور نمى كنى؟! گفتم از من دور شو كه (عِنْدَ الصَّباحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرى)18 یعنى هنگام بامداد از مردم شب رو سپاس گزارى مى شود.) در جاى دیگر بر ضرورت ساده زیستى حاكمان اسلامى این گونه استدلال مى كند: (إنَّ اللّه تعالى فَرَضَ على أئمّة الحقّ أنْ یُقَدِّروا أنْفُسَهُمْ بِضْعَةِ الناسِ كَیْلا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقیرِ فَقْرُهُ;19 خداى تعالى بر پیشوایان حق واجب گردانیده كه خود را با مردمان تنگ دست برابر نهند تا این كه فقیر و تنگ دست را پریشانى اش فشار نیاورده نگران نسازد.) امام در موضعى دیگر خطاب به یكى از كارگزاران اش (عثمان بن حُنَیف) از وى مى خواهد كه در ساده زیستى از او تبعیّت كند; آن جا كه مى فرماید: (ألا وَإِنَّ لِكُلِّ مأمومٍ إماماً یَقْتَدی بِهِ، وَیَسْتَضیءُ بِنور عِلْمِه، ألا وإنّ إمامُكُمْ قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنْیاهُ بِطِمرَیْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ، ألا وإنَّكُمْ لاتَقْدِرُونَ عَلى ذلِكَ، وَلكِنْ أعِینُونی بِوَرَعٍ واجْتِهادٍ، وَعِفَّةٍ وَسِدادٍ، فَوَ اللّهِ ماكَنَزْتُ مِنْ دُنْیاكُمْ تِبْراً، وَ لا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنائِمِها وَفْراً، وَلا أَعْدَدْتُ لبالی ثَوْبی طِمْراً;20 آگاه باش هر پیروى كننده را پیشوایى است كه از او پیروى كرده به نور دانش او روشنى مى جوید،بدان كه پیشواى شما از دنیاى خود به دو كهنه جامه (رداء و ازار یعنى جامه اى كه سرتاپا را مى پوشاند) و از خوراكش به دو قرص نان (جهت افطار و سَحَر، یا ناهار و شام) اكتفا كرده است، و شما بر چنین رفتارى توانا نیستید، ولى مرا بر پرهیزكارى و كوشش و پاك دامنى و درست كارى یارى كنید. به خدا سوگند از دنیاى شما طلا نیندوخته، و از غنیمت هاى آن مال فراوانى ذخیره نكرده، و با كهنه جامه اى كه در بردارم جامه كهنه دیگرى آماده ننموده ام.) این نكته، بسیار شایان توجه است كه امام(ع) با این كه هرگونه امكانات رفاهى برایش فراهم است زهد پیشه كرده و كارگزاران اش را به ساده زیستى توصیه و تأكید مى كند و به راستى این عملكرد امام، حجّتى است بر حاكمان و كارگزاران اسلامى در همه عصرها و نسل ها كه به آن بزرگوار اقتدا كنند. بیانِ، امیرمؤمنان(ع) در این خصوص چنین است: (وَلَوْ شِئْتُ لاهْتَدَیْتُ الطَّریقَ إلى مُصَفّى هذا العَسَلِ، وَلبابِ هذا الْقَمْحِ، وَنَسائِجِ هذا القَزِّ، وَلكِنْ هَیْهاتَ أن یَغْلِبَنی هَوایَ، وَیَقُودَنی جَشَعى إلى تَخَیُّر الأطْعِمَةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجازِ أوِ الیَمامَةِ مَنْ لاطَمَعَ لَهُ فی القُرْصِ، وَلاعَهْدَ لَهُ بِالشِبَعِ!! أو أبیْتَ سَبطاناً وَحَوْلی بُطُونٌ غَرْثى، وَأكْبارٌ حَرّى، أو أكُونَ كَما قالَ القائِل: وَحَسْبُـكَ داءً أنْ تَبیْـتَ بِبِطْنَـةٍ وَحَوْلَكَ أكبادٌ تَحِنُّ إلَى القِدِّ!;21 و اگر بخواهم راه مى برم به صافى و پاكیزگى این عسل و مغز این نان گندم و بافته هاى این جامه ابریشم، ولى چه دور است كه هوا و خواهش بر من فیروزى یابد، و بسیارى حرص مرا به برگزیدن طعام ها وادارد و حال آن كه شاید به حجاز (مكّه و مدینه و سایر شهرهاى آن) یا یمامه (شهرى است از یمن) كسى باشد كه طمع و آز درقرض نان نداشته (چون در درسترس نیست) و سیر شدن را یاد ندارد! یا چه دور است كه من با شكم پر بخوابم و به دورم شكم هاى گرسنه و جگرهاى گرم (تشنه) باشد، یا چنان باشم كه گوینده اى (حاتم بن عبدالله طائى) گفته: وَحَسْبُكَ داءً أنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَكَ أكْبادٌ تَحِنُّ إلیَ القِدِّ ییعنى این درد براى تو بس است كه شب با شكم پر بخوابى و در گردت جگرها باشد كه قَدَح پوستى را آرزو كنند (و براى آنان فراهم نشود چه جاى آن كه طعام داشته باشند).) حاكم اسلامى باید خود را در مشكلات و تلخ كامى هاى مردم سهیم و شریك بداند. در ادامه همین نامه اى كه گذشت حضرت مى فرماید: (أأقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بأنْ یُقالَ أمِیرُ المُؤْمِنینَ وَلا أُشارِكَهُمْ فی مَكارِهِ الدَّهرِ؟ أوْ أكونَ أُسْوَةً لَهُمْ فی جُشُوبَةِ العَیْشِ…;22 آیا قناعت كنم كه به من بگویند زمام دار و سردار مؤمنین در حالى كه به سختى هاى روزگار با آنان همدرد نبوده یا در تلخ كامى جلو ایشان نباشم؟) 6 ـ عدالت خواهى، ظلم ستیزى و مبارزه با تبعیض مقتداى عدالت خواهان عالم، امام امیرمؤمنان(ع) كه در این راه سر سپرد: (قُتِل فی المِحْرابِ لِشِدَّة عَدْلِه) در نهایت قاطعیت از هرگونه ظلم و تبعیض تبرّى جسته و هماره در پى اجراى حق و حاكمیت قسط و عدالت است، او كه قرآن ناطق است به عدالت گسترى فرا مى خواند: (لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)23 چنین مى فرماید: (وَاللّهِ لأنْ أبیتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّراً، وأُجَرَّ فى الأغْلالِ مُصَفَّداً، أحَبُّ إلَیَّ مِنْ أنْ ألْقَى اللّهَ وَرَسُولَهُ یَوْمَ القِیامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ العِبادِ، وغاصِباً لِشَیْءٍ مِنَ الحُطام، وَكَیْفَ أظْلَمُ أحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إلَى البِلى قُفُولُها، وَیَطُولُ فی الثَّرى حُلولُها;24 سوگند به خدا اگر شب را بیدار بر روى خار سَعْدان (گیاهى است داراى خار سرتیز) بگذرانم، و (دست و پا و گردن) مرا در غُل ها بسته بكشند، محبوب تر است نزد من از این كه خدا و رسول را روز قیامت ملاقات كنم در حالى كه بر بعضى از بندگان ستم كرده چیزى از مال دنیا غصب كرده باشم، و چگونه به كسى ستم نمایم براى نفسى كه با شتاب به كهنگى و پوسیدگى باز مى گردد (زود از جوانى و توانایى به پیرى و ناتوانى مبدّل مى گردد) و بودن در زیر خاك به طول مى انجامد؟!) انعطاف ناپذیرى امام(ع) در اجراى عدالت، در شیوه برخورد حضرتش با عقیل به خوبى مشهود و عبرت انگیز است; امام این درس پندآمیز را این گونه بیان مى كند: (وَاللّهِ لَقَدْ رَأیْتُ عَقیلاً وَقَدْ أمْلَقَ حَتّى استَماحَنى مِنْ بُرِّكُمْ صاعاً وَرَأیتُ صِبْیانَهُ شُعْثَ الشُعُورِ، غُبْرَ الألْوانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، كأنَّما سُوِّدَتْ وَجُوهُهُمْ بالعِظْلِمِ، وَعاوَدَنى مُؤكَّداً، وَكَرَّر عَلَّى القَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ إلَیْهِ سَمْعى فَظَنَّ أنّى أبیعُهُ دینى وأتّبع قیادَهُ مفارقاً طَرِیقَتى، فأحْمَیْتُ له حَدیدَةً، ثمّ أدْنَیْتُها مَنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِر بِها، فَضَجَّ ضَجیجَ ذِى دَنَفٍ مِنْ ألمِها، وكادَ أن یَحْتَرِقَ مِنْ مِیْسَمِها، فَقُلْتُ لَهُ: ثَكِلَتْكَ الثّواكِلُ یا عقیلُ، أتَئِنُّ مِنْ حَدیدَةٍ أحْماها إنْسانُها لِلَعِبِه، وَتَجُرُّنى إلى نارٍ سَجَرَها جبّارُها لَغَضَبِهِ، أتَئِنُّ مِنَ الأذى وَلا أئنُّ من لظى؟!…;25 سوگند به خدا (برادرم) عقیل را در بسیارى فقر و پریشانى دیدم كه یك من گندم (از بیت المال) شما را از من درخواست نمود، و كودكانش را از پریشانى دیدم با موهاى غبار آلوده و رنگ هاى تیره مانند آن كه رخسارشان با نیل سیاه شده بود، و عقیل براى درخواست خود تأكید كرده سخن را تكرار مى نمود، و من گفتارش را گوش مى دادم، و گمان مى كرد دین خود را به او فروخته از روش خویش دست برداشته دنبال او مى روم (هر چه بگوید انجام مى دهم) پس آهن پاره اى براى او سرخ كرده نزدیك تنش بردم تا عبرت گیرد، و از درد آن ناله و شیون كرد مانند ناله بیمار، و نزدیك بود از اثر آن بسوزد، به او گفتم: اى عقیل مادران در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره اى كه آدمى آن را براى بازى خود سرخ كرده ناله مى كنى، و مرا به سوى آتشى كه خداوند قهار آن را براى خشم افروخته مى كشانى؟ آیا تو از این رنج (اندك) مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟!) در ادامه همین كلام، امام(ع) اظهار شگفتى مى كند از كسى كه با آوردن رشوه اى، به ظاهر هدیه مى خواهد امام را بفریبد تا به منظور باطل خود دست یابد; تنفر امام از این گونه حركات، بسى درس آموز و عبرت انگیز است: (… و أعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طارِقٌ طَرَقَنا بِمَلْفُوفَةٍ فی وعائها، وَمَعْجُونَةٍ شَنِئْتها، كَأنّما عُجِنَتْ بِریقِ حَیَّةٍ أوْقَیْئها، فَقُلْتُ: أصِلَةٌ أمْ زكاةٌ أمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنا أهْلَ البَیْتِ فَقالَ: لاذا اولاذاكَ، وَلكنَّها هَدِیَّةٌ، فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الهَبُولُ، أعَنْ دِینِ اللّهِ أَتَیتَنى لِتَخدَعَنى؟ أمُخْتَبِطٌ أمْ ذُو جِنَّةٍ أمْ تَهْجُرُ؟ وَاللّهِ لَوْ أُعْطیتُ الاقالِیمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاكِها عَلى أنْ أعْصِیَ اللّهَ فى نَمْلَةٍ أسْلُبْها جِلْبَ شَعیرةٍ ما فَعَلْتُهُ وإنَّ دُنیاكُمْ عِنْدى لأهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فى فَمِ جَرادَةٍ تَقْضَمُها، مالِعَلیٍ وَلَنَعیمٍ یَفْنى، وَلَذَّةٍ لاتَبْقى، نَعوذُ بِاللّهِ مِنْ سُباتِ الْعَقْلِ، وَقبْح الزَّلَلِ، وبه نَسْتَعینُ;26 وشگفت تر از سرگذشت عقیل آن است كه شخصى (اشعث بن قیس كه مردى منافق و دورو و دشمن امام(ع) بود و آن حضرت هم او را دشمن مى داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف بسته و حلوایى كه آن را دشمن داشته به آن بدبین بودم به طورى كه گویا با آب دهن یا قىء مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیّه است یا زكات یا صدقه كه زكات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: صدقه و زكات نیست، بلكه هدیه است، پس (چون از آوردن این هدیه منظورش باطل و در واقع رشوه بود) گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمده اى مرا بفریبى، یا درك نكرده نمى فهمى (كه از این راه مى خواهى مرا بفریبى) یا دیوانه اى یا بیهوده سخن مى گویى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان هاى آن هاست به من دهند براى این كه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى از آن بربایم نافرمانى نمایم نمى كنم، و به تحقیق دنیاى شما نزد من پست تر و خوارتر است از برگى كه در دهن ملخى باشد كه آن را مى جود، چه كار است على را با نعمتى كه از دست مى رود، و خوشى كه بر جا نمى ماند، به خدا پناه مى برم از خواب عقل (وبى خبر ماندن او از درك مفاسد و تباهكا رى هاى دنیا) و از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جمیع حالات) تنها از او یارى مى جوییم.) و در نصیحة الملوك آمده است: (… وسلطان به حقیقت آن است كه عدل كند در میان بندگان او، و جور و فساد نكند، كه سلطان جائر شوم بَوَد، و بقا نبوَدش; زیرا كه پیغامبر(ص) گفت: المَلْكُ یَبْقى مَعَ الكُفْرِ وَلایَبْقى مَعَ الظُّلْمِ… پس بباید دانستن كه آبادانى و ویرانى جهان از پادشاهان است، كه اگر پادشاه، عادل بوَد، جهان آبادان بوَد، و رعیّت ایمن بود… و چون پادشاه ستمكار بود، جهان ویران شود، چنان كه به وقت ضحّاك و افراسیاب و مانند ایشان.)27 7 ـ قاطعیت در مجازات خائنین به بیت المال از وظایف مهم حاكم اسلامى برخورد قاطع داشتن با خائنان به بیت المال مسلمین است; چنان چه در این امر سستى شود و به جاى عزل و محرومیت و مجازات، مأمور متخلف در جاى دیگرى ـ احیاناً با سِمَتى بالاتر از منصب قبلى ـ استخدام شود، موجبات بدبینى مردم را نسبت به نظام فراهم مى كند و در روحیه مدیران و كارمندان وظیفه شناس نیز تأثیر سوء مى گذارد. قاطعیت امام امیرالمؤمنین(ع) در مقابل خائنان به بیت المال، الگوى رفتارى مناسبى براى همه زمامداران است، ایشان درنامه اى به یكى از كارگزاران اش كه از بیت المال مسلمین سوء استفاده كرده مى نویسد: (… فَسُبْحانَ اللّهِ! أما نُؤمِنُ بالمَعادِ؟ أوْ ما تخافُ نقاشَ الحِسابِ؟ أیّها المَعْدُودُ كانَ عِنْدَنا مِنْ ذَوِى الألْبابِ، كَیْفَ تُسیغُ شَراباً وَطَعاماً وأنْتَ تَعْلَمُ أنَّكَ تَأْكُلُ حراماً وتَشْرَبُ حَراماً؟ وَتَبْتاعُ الإماءَ وَتَنْكِحُ النِّساءَ مِن مالِ الیَتامى والمَساكِین وَ المُؤمِنینَ المُجاهِدِینَ الَّذینَ أفاءَ اللّهُ عَلَیْهِمْ هذِهِ الأمْوالَ، وَاَحْرَزَ بِهِمْ هذِهِ البِلادَ!! فاتَّقِ اللّهَ وَارْدُدْ الى هؤلاء القَوْمِ أمْوالَهُمْ، فَإنَّكَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أمْكَنَنى اللّهُ مِنْكَ لأُعْذِرَنَّ إلى اللّهِ فیكَ، وَلأضْرِبَنَّكَ بِسَیْفى الّذى ماضَرَبْتُ به أحَداً إلاّ دَخَلَ النّارَ! وَاللّهِ لَوْ أنَّ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ فَعَلا مِثْلَ الَّذى فَعَلْتَ ماكانَتْ لَهُما عِنْدى هَوادَةُ، وَلاظَفِرا مِنّى بإرادةٍ حَتّى آخُذَ الحَقُّ مِنْهُما، وأُزیلَ الباطِلَ عن مَظْلَمَتِهما، وَأُقْسِمُ باللّهِ ربِّ العالمین: ما یَسُرُّنى أنّ ما أخَذْتُه مِنْ أمْوالِهِمْ حلالٌ لى أتْرُكُهُ میراثاً لِمَنْ بَعْدی…;28 خدا را تسبیح كرده او را از هر عیب و نقصى منزّه مى دانم (شگفتا) آیا تو به معاد و بازگشت ایمان ندارى، یا از موشكافى درحساب و بازپرسى (در آخرت) نمى ترسى؟ اى آن كه نزد ما از خردمندان به شمار مى آمدى، چگونه آشامیدن و خوردن (آن مال) را جایز و گوارا، دانى با این كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى و كنیزان خریده، زنان نكاح مى كنى از مال یتیمان و بى چیزان و مؤمنان جهادكنندگانى كه خدا این مال را براى آنان قرار داده، و به آن ها این شهرها را (از دشمنان) محافظت و نگاهدارى نموده است، پس از خدا بترس و مال هاى این گروه را به خود بازگردان كه اگر این كار نكرده باشى و خدا مرا به تو توانا گرداند هرآینه درباره (به كیفر رساندن) تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را به شمشیرم كه كسى را به آن نزده ام مگر آن كه در آتش داخل شده بزنم! و به خدا سوگند اگر حسن و حسین كرده بودند مانند آن چه تو كردى با ایشان صلح و آشتى نمى كردم و از من به خواهشى نمى رسیدند تا این كه حق را از آنان بستانم، و باطل رسیده از ستم آن ها را دور سازم، و سوگند به خدا پروردگار جهانیان آن چه را كه از مال ایشان برده اى به حلال اگر براى من باشد مرا شاد نمى كند كه آن را براى پس از خود ارث بگذارم….) امام(ع) در نامه دیگرى به (مَصْقَلَةِ بن هُبَیْرَه شَیبانى) كه از سوى آن حضرت بر یكى از ولایات فارس حاكم بوده و در تقسیم غنائم بى عدالتى كرده است وى را سرزنش نموده مى نویسد: (بَلَغَنى عَنْكَ أمرٌ أنْ كُنْتَ فَعَلْتُهُ فَقَدْ أسْخَطْتَ إلهَكَ، وأَغْضَبْتَ إمامَك أنّك تَقْسِمُ فَیْءَ المُسْلِمینَ الّذى حازَتْهُ رِماحُهُم وخُیُولُهُمْ، وأُریقَتْ عَلَیْهِ دماؤُهُمْ، فیمَن اعْتامَكَ مِنْ أعرابِ قَوْمِك. فَوَالّذى فَلَقَ الحَبَّةَ وَبَرأ النَّسَمَةَ لَئِنْ كان ذلِكَ حٍقاً لَتَجِدَنَّ بِكَ عَلیَّ هواناً ولَتَخِفَّنَّ عندى میزاناً، فلاتَسْتَهِنْ بحقِّ رَبِّكَ، وَلا تُصلِحْ دُنیاك بِمَحْقِ دینكَ، فتكونَ مِنَ الأخْسَرینَ أعمالاً ألا وَإنّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَقِبَلنا مِنَ المُسْلِمینَ فی قِسْمَةِ هذا الفَیْءِ سَواءٌ یَرِدونَ عِنْدى عَلَیه وَیَصْدُرونَ عَنْه;29 به من از تو خبرى رسیده كه اگر آن را به جا آورده باشى خداى خود را به خشم آورده اى و امام و پیشوایت را غضبناك ساخته اى (كه باید از تو انتقام بكشد زیرا خبر رسیده) كه تو اموال مسلمان ها را كه نیزه ها و اسب هاشان آن را گرد آورده، و خون هاشان بر سر آن ریخته شده در بین عرب هاى خویشاوند خود كه تو را گزیده اند قسمت مى كنى پس سوگند به خدایى كه دانه را (زیر زمین) شكافته، وانسان را آفریده اگر این كار (كه خبر داده اند) راست باشد، از من نسبت به خود زبونى یابى، از مقدار و مرتبه نزد من سبك گردى، پس حقّ پروردگارت را خوار نگردانده و دنیایت را به كاستنِ دینت آباد مكن كه (در روز رستخیز) در جرگه آنان كه از جهت كردارها زیان كارترند خواهى بود. آگاه باش حق كسى كه نزد تو و نزد ما است از مسلمان ها در قسمت نمودن این مال ها یكسان است. پیش من بر سر آن مال مى آیند و مى روند (چنان كه هر كس براى آب بر سرچشمه رفته بر مى گردد و چشمه بى تفاوت به همه آب مى بخشد، بنابراین حق ندارى كه آن مال ها را به خویشاوندان ات اختصاص دهى). 8 ـ وظیفه مأموران مالیاتى و نحوه برخورد آنان با مؤدّیان مالیات شیوه جمع آورى مالیات و وظایفى كه مأموران اخذ مالیات بر عهده دارند را باید از وصیتى كه حضرت وصّى(ع) به یكى از متصدیان جمع آورى زكات نگاشته است آموخت: (اِنْطَلِقْ عَلى تَقْوَى اللّهِ وَحْدَهُ لاشَریكَ لَهُ، وَلا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً، وَلا تَجْتازَنَّ عَلَیْهِ كارِهاً، وَلا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أكْثَرَ مِنْ حَقِّ اللّهِ فی مالِهِ، فإذا قَدِمْتَ عَلَى الحَیِّ فانْزِلْ بِمائِهِمْ; مِنْ غَیْرِ أنْ تُخالِطَ أبْیاتَهُمْ، ثُمَّ امْضِ إلَیْهِمْ بِالسَّكینَةِ وَالوَقارِ حَتّى تَقُومُ بَیْنَهُمْ فَتُسَلِّم عَلَیْهِمْ، وَلا تُخْرِجْ بِالتَّحِیَّةِ لَهُمْ ثُمَّ تَقُولُ: عَبادَ اللّهِ، أرْسَلَنی إِلَیْكُمْ وَلِیُّ اللّهِ وَخَلیفَتُهُ لاخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللّهِ فی أمْوالِكُمْ، فَهَلْ لِلّه فی أمْوالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوه إلى وَلیِّه؟ فإنْ قالَ قائلٌ: لا فَلا تُراجِعْهُ، وإنْ أنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ فانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَیْرِ أنْ تُخیفَهُ أو تُوعِدَهُ أوْ تَعْسِفَهُ أوْ تُرْهِقَهُ، فَخُذْ ما أعْطاك مِنْ ذَهَبٍ أوْ فِضَّةٍ…;30 برو با پرهیزگارى و ترس از خداى یگانه بى همتا (در گفتار وكردارت خدا را در نظر داشته باش) و (چون فرمان روا هستى) مسلمانى را مترسان (چنان كه عادت و روش حكم رانان ستم گر است) و بر (زمین و باغ) او گذر مكن در صورتى كه كراهت داشته به دل خواه او نباشد، وبیش تر از حقى كه خدا در دارایى او دارد (امر فرموده بپردازد) از او مگیر، پس چون به قبیله اى رسیدى بر سر آب آن ها فرود آى بدون آن كه به خانه هاشان درآیى، بعد از آن با آرامش به سوى ایشان برو تا بین آنان بایستى، پس بر آن ها سلام كن، و درود بر ایشان را كوتاه منما (با آنان بى اعتنایى و كم احترامى مكن) پس از آن مى گویى: اى بندگان خدا، دوست و خلیفه خدا مرا به سوى شما فرستاده تا حق و سهم خدا را از دارایى تان (زكاتى كه به اموال تعلّق گرفته) از شما بستانم، آیا خدا را در دارایى تان حق و سهمى هست كه آن را به ولّى او بپردازید؟ پس اگر گوینده اى گفت: نیست (زكات به من تعلّق نگرفته) به او مراجعه نكن (دوباره سراغش مرو) و اگر گوینده اى به تو گفت: هست همراهش برو بدون آن كه او را بترسانى و بیم دهى، یا بر او سخت گرفته او را به دشوارى وادارى، پس بگیر آن چه از طلا و نقره به تو مى دهد….) رعایت انصاف و عدالت و ادب و احترام نسبت به مؤدّیان مالیات از جمله درس هایى است كه از این مكتوب ارزشمند امام(ع) مى توان فرا گرفت، نمونه اى از عدالت خواهى و ظلم ستیزى حضرت را (سوده) خطاب به معاویه و در اعتراض و شكایت از مأمور جمع آورى زكات این چنین باز گفته است: (سوده: درود خداوند بر آن روان، كه در گور خفت و با مرگ او عدالت و دادگرى به خاك سپرده شد. او هم پیمان حق و راستى بود و حق را با هیچ چیز، عوض نمى كرد، حق و ایمان در او یك جا فراهم آمده بود. معاویه: این چه كسى است؟ سوده: حضرت على بن ابى طالب(ع); به یاد دارم كه نزد او رفتم و مى خواستم از مأمور جمع آورى زكات شكایت كنم، آن گاه رسیدم كه او به نماز بر مى خاست، اما تا مرا دید به نماز نیاغازید و بارویى گشاده و مهربان فرمود: آیا حاجتى دارى؟ گفتم: آرى و شكایت خود را عرض كردم. آن گرامى هم چنان كه بر آستانه نماز خویش ایستاده بود گریست و آن گاه به خداوند گفت: خدایا تو آگاه و شاهد باش كه من هرگز فرمان ندارم كه او (= آن مأمور) به بندگانت ستم كند; و بى درنگ قطعه پوستى در آورد و بعد از نام خدا و آیه اى از قرآن چنین نوشت: (… آن گاه كه نامه ام را خواندى دست و بالت را جمع كن تا كسى را بفرستم آن ها را از تو تحویل بگیرد… ) و نامه را به من داد، سوگند به خداوند كه نه آن را بست و نه مهر كرد; نامه را به آن مأمور دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت…)31 غزالى در نصیحة الملوك آورده است: (و نباید كه هیچ پادشاه روا دارد كه عاملان وى از رعیّت چیزى به ناحق بستانند چنان كه به حكایت آمده است: عاملى از آنِ نوشروان سه بار هزار هزار درم افزون از خراج به نوشروان فرستاد; بفرمود تا زیارت از آن به خداوندان دِرَم باز دادند و عامل را بردار فرمود كردن. و هر پادشاهى كه از رعیّت به جور چیزى بستاند و در خزینه نهند، چنان بود كه كسى بنیادِ دیوارى كُنَد و هنوز خشك ناشده و تر بُوَد سر دیوار بر نهد تا نه سر ماند و نه بُن. و پادشاه باید كه جهان هم چنان تیمار دارد كه خانه خویش را، تا جهان آبادان بُوَد، و پادشاه باید كه آن چه ستاند به اندازه ستاند، و آن چه بخشد به اندازه بخشد، كه این هر یكى را حدّى و اندازه اى هست.)32 حقوق متقابل حاكم و مردم در حكومت اسلامى در بخشى از خطبه اى كه حضرت وصیّ(ع) در صفین ایراد كرد آمده است: (ثمّ جَعَلَ سُبْحانَه مِنْ حُقوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَها لِبَعْضِ النّاسِ عَلى بَعْضٍ، فَجَعَلَها تَتَكافَأُ فی وُجُوهِها وَیُوجِبُ بَعْضُها بَعْضاً. وَلا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُها إلاّ بِبَعْضٍ. وَأعْظَمُ ما افْتَرَض سُبْحانَهُ مِنْ تِلْكَ الحُقُوقِ حَقُّ الوالی عَلَى الرَّعیَّةِ وَحَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الوالى. فَریضَةَ فَرَضَهَا اللّهُ سُبْحانَه لِكُلّ عَلى كُلٍّ، فَجَعَلَها نِظاماً لأُلْفَتِهِمْ وَعِزَّاً لدینِهِمْ، فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعیَّةُ إلاّ بِصَلاحِ الوُلاةِ…33 پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعض مردم بر بعض دیگر، حقوقى واجب فرموده، و حقوق را در حالات مختلفه برابر گردانیده، وبعضى آن ها را در مقابل بعضى دیگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى یابد مگر به ازاى بعضى دیگر (مثلاً زن نسبت به شوهر حق نفقه ندارد مگر در برابر اطاعت و پیروى از او، و هم چنین سایر حقوق مانند حق پدر بر فرزند و مالك بر مملوك و همسایه بر همسایه و خویش بر خویش و به عكس). و بزرگ ترین حق ها كه خداوند سبحان واجب گردانیده حقّ والى است بر رعیت و حق رعیّت است بر والى (زیرا فساد و تباه كارى در آن عمومیت داشته و در سایر حقوق، جزئى است). و این حكم را خداوند سبحان براى هر یك از والى و رعیّت بر دیگران واجب فرموده است، و آن را سبب نظم و آرامش براى دوست داریِ ایشان یكدیگر را و ارجمندى براى دینشان قرار داده، پس حال رعیت نیكو نمى شود مگر به خوش رفتارى حكم فرمایان، و حال حكم فرمایان نیكو نمى گردد مگر به ایستادگى رعیت در انجام دستور ایشان، پس هرگاه رعیّت حقّ والى و والى حقّ رعیت را ادا نمود حق در بین ایشان ارجمند و قواعد دینشان برقرار و نشانه هاى عدل و درست كارى بر پا و سنن ها (احكام پیامبر اكرم(ص)) در مواضع خود جارى گردد، و بر اثر آن روزگار اصلاح مى شود، و به پایندگى دولتِ و سلطنت امید مى رود، و طمع هاى دشمنان از بین مى رود (اجانب را بر ایشان تسلطى نخواهدبود). و اگر رعیت بر والى غلبه یابد (اوامر و نواهى او را به كار نبندد) یا والى بر رعیّت تعدّى و ستم كند آن گاه اختلاف كلمه رخ دهد (سخن یك جور نگویند و با هم یك دل نباشند) و نشانه هاى ستم آشكار و تباهكارى ها در دین بسیار و عمل به سنت ها رها شود، پس به خواهش نفس عمل گشته احكام شرعیه اجرا نشود، و دردهاى اشخاص (دزدى و خون ریزى و ناامنى و گرانى و گرفتارى) بسیار گردد، و براى ادا نشدن حق بزرگ و اجراى باطل و نادرست كسى اندوهگین و نگران نشود، پس آن زمان، نیكوكاران خوار و بدكاران، ارجمند شوند، و واخواهى هاى خدا نزد بندگان (به سبب گناهان بى شمار) بسیار شود، پس در اداى آن حقّ بر شما باد اندرز دادن و كمك به یكدیگر كه (بر اثر سعادت و نیك بختى دنیا و آخرت را به دست آورید، زیرا) كسى به حقیقت طاعت و فرمان برى شایسته خدا نمى رسد اگر چه براى به دست آوردن رضا و خشنودى او حریص بوده كوشش بسیار در عمل و بندگى داشته باشد (پس نباید شخص گمان كند در اندرز دادن به دیگرى و یارى نمودن حقّ آن چه شایسته خداست به جا آورده) ولى از جمله حقوق واجبه خدا بر بندگان اندرز دادن و كمك و یارى به یكدیگر است براى اجراى حقّ بین خودشان به قدر كوشش و توانایى، و نیست مردى بى نیاز از كمك شدن به آن چه خداوند از حق خود كمك به او را واجب گردانیده هر چند مقام و مرتبه او بزرگ بوده و در دین برترى داشته باشد (بنابراین كسى نیست كه در راه حقّ و آن چه بر او واجب است به یارى دیگرى نیازمند نباشد) و نیست مردى كه باید دیگرى را براى اداى حق یارى كند یا او را یارى نمایند هر چند مردم او را خرد شمرده در دیده كوچك آید (پس گمان نرود كه براى اداى حق از مردم بى قدر نباید كمك خواست یا ایشان را نباید كمك نمود، زیرا رونق ملك و ملت به كمك خُرد و بزرگ و توانا و ناتوان است).) در جاى دیگر برخى دیگر از این حقوق متقابل را این گونه بیان فرموده است: (ألا وإنّ لكم عندى أنْ لا اُحْنَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إلاّ فی حَرْبٍ، وَلا أطْوِیَ دُونَكُمْ أمْراً إلاّ فی حُكْمٍ، وَلا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حقّاً عَنْ مَحلِّه، ولا أقِفَ بِه دونَ مَقْطَعِهِ، وأنْ تكُونُوا عِنْدی فی الحَقِّ سَواءً، فَإذا فَعَلْتُ ذلِكَ وَجَبَتْ لِلّهِ عَلَیْكُمْ النعمَةُ، وَلِیَ عَلَیْكُمْ الطاعَةُ، وأنْ لاتَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ، وَلاتُفَرِّطُوا فى صَلاحٍ، وأنْ تَخُوضُوا الغَمَراتِ إلى الحَقِّ، فإنْ أنْتُمْ لَمْ تَسْتَقیمُوا لی عَلى ذلِكَ لَمْ یَكُنْ أحَدٌ أَهْوَنَ عَلَى ممّن أعْوَجَ مِنْكُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ العُقُوبَةَ، وَلا یَجِدُ عِنْدِى فیها رُخْصَةً…;34 آگاه باشید حق شما بر من آن است كه رازى را از شما پوشیده ندارم مگر درجنگ (كه فاش شدن اسرار جنگ، دشمن را بر آن آگاه مى سازد) و كارى را بدون شُوْر با شما انجام ندهم مگر در حكم شرعى (كه مشورت لازم نیست زیرا همه احكام را باید از من بیاموزید) و در رساندن حقّى را كه به جاست براى شما كوتاهى نكنم و از آن پى استوار نمودن و تمام كردنش دست برندارم و این كه شما در حقّ نزد من برابر باشید (یكى را بر دیگرى برترى ندهم) پس هرگاه رفتار من با شما چنین شد بر خدا است كه نعمت را بر شما تمام كند، و حق من بر شما پیروى و فرمان بردارى است و این كه از فرمان من رو برنگردانید، و در كارى كه صلاح بدانم كوتاهى ننمایید، و در سختى هاى راه حق فرو روید (متحمل رنج ها گردید تا حقّ را بیابید) پس اگر شما این ها را درباره من به جا نیاورید كسى از كجرو شما نزد من خوارتر نیست، پس او را به كیفر بزرگ مى رسانم و نزد من رخصت و رهایى براى او نمى باشد.) آیین زمام دارى از دیدگاه حكیمان * معاویه، احنف قیس را پرسید كه: (یا ابا یحیى كیف الزمان; زمانه چه طور است؟ قال: الزمانُ أنت; إنْ صلحتَ صَلَحَ الزَّمان وان فسدتَ فسد الزمان; گفت: زمانه تویى اگر تو، به صلاح باشى او به صلاح باشد، و اگر تو به فساد مشغول شوى وى نیز به فساد مشغول شود.)35 * سفیان ثَوْرى ـ رحمه اللّه ـ گوید: بهترین پادشاه آن است كه با اهل علم مجالست كند.36 * خداوندِ كتاب گوید: واجب است بر پادشاهانِ خردمند و بزرگوار كه در این اخبار نگاه كنند تا از روزگار دولت خویش بهره برگیرند كه این چرخ بر یك گردش نماند و بر دولت اعتماد نیست، و قضاى آسمانى را به سپاه و خزینه باز نتوان داشتن، و چون دولت تاب باز دهد همه ناچیز گردد و پشیمانى سود ندارد.37 * مَلِكى را كه مُلك ازو برفته بود پرسیدند كه چرا دولت از تو روى بر گردانید؟ گفت غرّه شدنِ من به دولت و نیروى خویش، و بسنده كردن به دانش خویش، و غافل بودنِ من از مشورت كردن، و به پاى كردن مردمانِ دون را به شغل هاى بزرگ، و ضایع كردن حیلت به جاى خویش، و چاره كار ناساختن اندر وقت حاجت بدو، و آهستگى و درنگ در وقت آن كه شتاب باید كردن، و روا ناكردن حاجات مردمان.38 * پادشاه باید كه حلیم بوَد و شتاب زده نبود.39 * چهار چیز بر ملوك فریضه است: زدودن ملك خویش را از بى اصلان، و آباد داشتن مُلك به نزدیك داشتنِ خردمندان، و نگاهبان كردن بر مملكت رأى پیران، و زیادت كردن پادشاهى به كم كردنِ بدان.40 * پادشاه باید كه كار خویش به دست ناسزاواران باز ندهد [و اندر دست خداوندانِ اصل و نسبت نهد] كه اگر به دست ناسزا دهد ملك خویش به باد دهد و مملكت ویران شود و خلل هاى بسیار پدید آید از هر روى و هر جنسى.41 * بزرجمهر گوید: مَلِك را در مُلك نگاه داشتن كمتر از بوستان بان نباید بودن كه بوستانِ خویش را نگاه مى دارد و چون اسپرغم كارد و اندر آن میان گیاهى برآید، زود آن گیاه را بر كند تا جاى اسپرغم نگیرد.42 * افلاطون گوید: كه هر پادشاهى كه او را بر دشمن ظفر خواهد بودن علامت ها و نشانه هاى او آن بود كه به تنِ خویش قوى بود، و به زبان خاموش بُوَد، و به دل با رأى و تدبیر بُوَد، و با خرد بود، و اندر مُلك با شرف بُوَد، و در دل مردمان شیرین بُوَد و اندر كارها آهسته بوَد و از روزگارهاى گذشته با تجربت بُوَد و اندر دین با صلابت بوَد، و هرپادشاهى كه این خصلت ها همه در وى بُوَد اندر چشم دشمن با هیبت و بى عیب بُوَد، و چون حول و قوّت خویش از خداى تعالى بیند [نه از مردمان] اگر چه دشمن قوى باشد دست ظفر او را بُوَد، قوله تعالى: (كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةٍ كَثیرَةً بإذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابرین.43)44 * سقراط گوید: هر پادشاهى كه پادشاهى بر وى بخواهد ماندن علامت او آن است كه دین و عدل اندر دل وى دوست بود، و خرد به وى نزدیك بُوَد تا خردمندان به وى نزدیك شوند، و دانش را طلب كار بُوَد تا دانایان او را بدانند، و هنرها را بزرگ دارد تا هنریان بزرگ شوند، و ادیبان را بپرورد تا ادب شاخ زند، و عیب جویان را دور دارد تا از عیب ها دور شود، و هر پادشاهى كه این خصلت ها اندرو نبود از پادشاهى خویش شادى نبیند و نزدیكان و هم نشینان او [اگر چه چنین باشند چون پادشه را دانش نبود] بر دست او هلاك شوند كه هلاك شدن از بى دانش پدیدار آید و همه عیب ها از بى خردى خیزد.)44 * واجب بود سلطان را كه چون رعیّت وى بیچاره شوند و به سختى درمانند ایشان را فریاد رسد، خاصّه آن وقت كه قحط افتد و اندر مانند از معیشت خویش، پادشاه باید كه ایشان را طعام دهد و از خزینه یارى كند به مال و نگذارد كه حَشَم وى بر رعیّت ستم كنند، كه آن گاه مردمان درویش گردند و از ولایت تحویل كنند و دخل هاى سلطان شكسته شود و منفعت به انبار داران و محتكران بازگردد و دعاى بَد و بدنامى به سلطان بماند; و از این سبب بود كه ملوك پیشین از این حال ها پرهیز كردندى و از خزینه رعیّت را یارى دادندى.46 ________________________________________ پى نوشت ها: 1 . اشاره و اهتمام به امر خطیر رهبرى است درحكومت اسلامى; در قرآن كریم، مدنیتِ مكّه و شرافت آن به حلول پیامبر در آن جاست: (وأنت حِلّ بهذا البلد) و مدینه پیش از هجرتِ پیغمبر(ص) یثرب است، نه مدینه: (یا أهل یثرب لامقام لكم بها). جامعه مدنى به تعبیر ما جامعه اى است كه رهبرى در رأس هرم آن و حاكمیت ارزش هاى دینى و پاسدارى از آن ها در زمره اهم وظایف زمام داران در شمار است. 2 . چنان كه در دعاى افتتاح مى خوانیم: (اللهم إنّا نرغب إلیك فى دولةٍ كریمةٍ تُعِزُّ بِها الإسلام وأهْلَهُ وتُذِلُّ بها النّفاق وأهْلَه و…). 3 . انبیا (21) آیه 105: (وَلَقَدْ كَتَبْنا فی الزّبور مِنْ بَعْدِ الذكْرِ أنّ الأرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ) و امام باقر(ع) فرمود: مراد از صالحون در آیه، یاران مهدى اند. 4 . بقره(2) آیه 151. 5 . بقره (2) آیه 189. 6 . نهج البلاغه، (نامه 67)، ص1063. 7 . همان، خطبه 207، ص686 ـ 687. 8 . همان، حكمت 36، ص1104. 9 . همان حكمت، 314، ص1239. 10 و 11 . نصیحة الملوك، ص110. 12 . همان، ص106 ـ 108. 13 . همان، ص150. 14 . غررالحكم و دررالكلم، ج1، ص329 (هفت جلدى، چاپ دانشگاه تهران). 15 . نهج البلاغه، خطبه 207، ص687. 16 . همان، خطبه 159، ص509 ـ 510. 17 . همان، خطبه 159، ص512. 18 . مجمع الأمثال میدانى (بیروت، دار الكتب العلمیه، 1408) ج2، ص5، شماره 2382: (…یضرب للرجل یتحمّل المشقّة رجاء الراحة)، این مَثَل براى كسى گفته مى شود كه رنج بر خورد تحمیل مى نماید تا آسایش یابد، چنان كه كاروان درگرماى تابستان چون در شب راه روند و از بى خوابى رنج برند بامداد كه به منزل رسیده از سختى گرما رهیدند مورد تمجید شنونده ها قرار خواهند گرفت. (ترجمه فیض.) 19 . نهج البلاغه، كلمه 200، ص663. 20 . همان، نامه 45، ص966. 21 . همان، نامه 45، ص970. 22 . همان، نامه 45، ص971. 23 . حدید (57) آیه 25. 24 . نهج البلاغه، كلام 215، ص713. 25 . همان، كلام 215، ص713. 26 . همان، كلام 215، ص713 ـ 714. 27 . امام محمد عزالى، نصیحة الملوك، تصحیح جلال الدین همایى (تهران، دانشگاه تهران، 1351) ص82 ـ 83. 28 . نهج البلاغه، نامه 41، ص957. 29 . همان، نامه 43، ص961 ـ 962. 30 . همان، نامه 25، ص879 ـ 880. 31 . سفینة البحار، ج1، ص671 ـ 672، نقل و ترجمه از (پیشواى اول امیرمؤمنان على علیه السلام) (قم، در راه حق، 1369) ص19 ـ 20. 32 . نصیحة الملوك، ص136 ـ 137. 33 . نهج البلاغه خطبه 207، ص683 ـ 684 ( ترجمه فیض الإسلام). 34 . نهج البلاغه، نامه 50، ص982 ـ 983. 35 . امام محمد غزالى، نصیحة الملوك، ص152 ـ 153. 36 . همان، ص160. 37 . همان، ص162. 38 . همان ص165. 39 . همان، ص139. 40 و 41 . همان، ص143. 42 . همان، ص151. 43 . بقره(2) آیه 249. 44 . غزالى، همان، ص151. 45 . همان، ص151 ـ 152 . 46 . همان، ص167 . فصلنامه حكومت اسلامى شماره 6

طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود