مقاله ها
بازدید : 186

[ 26 Jan 2005 ]   [ یوسف ناصرى گفت و گو با غلامرضا غفارى ، جامعه شناس ] 

عموماَ هر زمانى كه نام تكنولوژى را در جایى مى بینیم و یابه گوشمان مى رسد، خاطره تلخ مواجهه روزانه با خودروهاى فرسوده قبل از هر چیز در ذهنمان تداعى مى شود. غافل از این كه در شهرهاى بسیار پرجمعیت تر كشورهاى توسعه یافته، در مقایسه با وضعیت شهرهاى ما ، خودروهاى بیشترى در حال تردد هستند ولى به مراتب ساكنان آن شهرها با آلاینده هاى كمترى دست به گریبان هستند . به هر روى ، تأثیر تكنولوژى در ایجاد تغییرات و تحولات جوامع مختلف و میزان اثرگذارى آن در قیاس با عوامل دیگر و بحث و بررسى پیرامون عوامل و دلایل عدیده اى كه جامعه ما را به صورت تقریباً ایستایى نگه داشته ، محور مصاحبه با دكتر غلامرضا غفارى جامعه شناس و استاد دانشگاه تهران است . او معتقد است تأثیر تكنولوژى در تحولات اجتماعى را نمى توان نادیده گرفت ولى باید از هرگونه تعصب و افراط و تفریط در اعطاى چنین نقشى به این عامل مادى پرهیز كرد . گفت و گو با این استاد دانشگاه در پى مى آید.
تكنولوژى یكى از عوامل تأثیرگذار در بروز و ظهور تحولات اجتماعى است . تاكنون نسبت به این مقوله چه دیدگاه هایى مطرح شده و بنیان فكرى هر یك از دیدگاهها چیست؟
اگر بخواهیم نقش تكنولوژى را به لحاظ شكل شناسى در نظر بگیریم، دیدگاههاى مختلفى وجود دارد . یكى از این تبیین ها كه توسط ماركس و پیروان او طرح شده ، تبیین مادى است . در این تبیین، تكنولوژى یا ابزار عنصر تعیین كننده تغییر و تحولات اجتماعى است و در واقع عناصر عینى و مادى در این دیدگاه نقشى اساسى به عهده دارند . ماركس با طرح این عبارت كه آسیاب بادى ، جامعه اى با ارباب فئودال به ما ارائه مى كند و ماشین بخار ، جامعه اى با سرمایه دار صنعتى و یا این تعبیر كه چرخ دستى ریسندگى جامعه را به سوى حاكمیت فئودال ها مى برد و ماشین ریسندگى برخلاف آن جامعه را به سمت سرمایه دارى مى كشاند ، به نوعى تأثیر تكنولوژى را در تغییر و تحول جوامع در گذار تاریخى شان گوشزد مى كند.
به عبارت دیگر در این نوع نگاه، تغییر و تحولاتى كه در تكنولوژى به وجود مى آید زمینه را براى تغییر و تحولات اجتماعى فراهم مى كند . در نگاه ماركسى هر دوره زمانى شیوه زندگى خاص خودش را دارد و مثلا با اختراع ماشین بخار ، جامعه جدیدى به نام جامعه صنعتى شكل مى گیرد . در این تبیین مادى گرایانه، تكنولوژى در درجه نخست عنصر مقوم، حیاتى و اصلى شیوه زندگى و شیوه تولید است و بعد از عوامل مادى هم، روابط حاكمه بر ابزارها و مناسبات مادى مطرح مى شود. گویى در این دیدگاه ، یك نگاه جبرگرایانه و دترمینیستى نسبت به تكنولوژى وجود دارد و یك تعین گرایى سفت و سخت نسبت به ابزار و تكنولوژى مطرح مى گردد . اندیشمندانى همچون «آگبورن» ، «لنسكى» و «وبلن» نیز به علت نقش و تعینى كه به تكنولوژى در فرایند تغییر و تحولات اجتماعى مى دهند، در گروه جبرگرایان تكنولوژیك قرار مى گیرند.
دیدگاه دوم، دیدگاه ایده آلیستى است كه معتقد است در درجه نخست بیشترین تأثیرگذارى را باید براى ایده ها و زمینه هاى فراعادى قائل باشیم.
ایده آلیست ها معتقدند ذهنیت ، ایده ، آگاهى ، نظام معانى ، جهان بینى و اندیشه اى انسانهاست كه تغییر و تحولات اجتماعى را رقم مى زنند و بدین ترتیب ، نقشى ثانوى براى تكنولوژى در این تغییر و تحولات قائل مى شوند . اما در نگاه مادى گرایانه، ابزار و تكنولوژى، اولویت مى یابد . حتى ماركس گفته: «این جامعه است كه آگاهى را مى سازد و نه آگاهى ما، جامعه را» . به اعتقاد او، عینیت و جهان خارجى است كه نوع آگاهى ما را شكل مى دهد.
این دو دیدگاه به عنوان دو دیدگاه متفاوت در دو سر یك طیف قرار دارند .
ماركس وقتى گفته ماشین بخار ، جامعه صنعتى و سرمایه دارى را به ما ارائه مى كند، در مورد جوامع شرقى هم اظهار داشته به علت كمبود آب ، حكومت ها و دولت هاى متمركز و با گذر زمان مستبدى تشكیل شدند كه بر تقسیم آب نظارت مى كردند و از این طریق ، بر افراد جامعه فرمان مى راندند . به نظر مى رسد در تبیین جامعه ما با دیدگاه ایده آلیستى با گونه اى ابهام روبه رو مى شویم؟
در واقع نمى شود گفت ابهام، در دیدگاههاى یاد شده ، جنس مبین ها متفاوت هستند . در نگاه تكنولوژیكى و چپ، جنس متغیرها از نوع عینى و مادى است و ما به ازاى بیرونى و خارجى دارند و درك و فهم آن راحت تر است از وقتى كه این متغیرها از جنس فرامادى و یا معنوى هستند .
امروزه هیچ یك از دو دیدگاه مطرح شده به تنهایى مورد پذیرش نیست . یعنى نه نگاه جبرگرایانه تكنولوژیك و نه تبیین ایده آلیستى هیچكدام به طور كامل پاسخگوى سؤالات ما نیستند . در دوره جدید نگاه تك عاملیتى به مسائل و مشكلات كنار گذاشته شده است .
حال كه شما معتقدید از هر یك از دیدگاه هاى «چپ تكنولوژیك» و «ایده آلیستى» به صورت متصلب و تنگ نظرانه براى تبیین وضعیت جامعه نمى توان بهره گرفت، بالاخره چرا برخى جوامع توسعه یافته ، دوره هایى متوالى را پشت سر گذاشته و به وضعیت كنونى رسیده اند ولى جامعه ما به نوعى دچار ایستایى و ركود شد؟
نكته اى كه باید به آن توجه داشت این است كه همه جوامع به نوعى تغییر و تحول اجتماعى را تجربه مى كنند و تغییر یك فرایند و جریان اجتناب ناپذیر است . هیچ جامعه اى در حالت ایستایى مطلق قرار ندارد و راكد نیست . لیكن تفاوت جوامع را در چند مورد مى توان توضیح داد . ما باید به این پرسشها پاسخ دهیم كه جنس تغییر هر جامعه اى چیست ؟ ماهیت آن تغییر چیست ؟ با چه نرخ و میزانى و آهنگى تغییر حادث مى شود؟ آن تغییر چه وسعت و گستره اى دارد و چه اهدافى را دنبال مى كند ؟ با پاسخ دادن به این سؤالات است كه مى توان به تبیین تفاوت جوامع غربى با جوامع شرقى و جامعه ما پرداخت . بنابراین همه جوامع به نوعى تغییر را تجربه مى كنند اما تغییر مستلزم این است كه ما مراحلى از تاریخ و حیات اجتماعى را پشت سر بگذاریم، به نظر مى رسد هنگامى كه برخى از این مراحل در بعضى جوامع از دیرپایى قابل ملاحظه اى برخوردارند . گویا زمان در این جوامع ، یك زمان دیرپا است و یك دوره تاریخى كه هر مرحله را در بر مى گیرد و اشغال مى كند ، از لحاظ زمانى و تاریخى طولانى است و اگر نگوییم این جوامع دچار ایستایى تاریخى و ركود تاریخى مى شوند ولى مى توان گفت با تغییرات ملایم و تدریجى مواجه مى شویم ولى در جوامع دیگر ، حركت و تغییر به سرعت در حال اتفاق است . به هر حال ، عواملى را براى تبیین چگونگى و چرایى حركت ملایم برخى از جوامع مى توان ارائه نمود كه در قالب عوامل داخلى و عوامل خارجى قابل تقسیم بندى هستند.
در بعد داخلى، گاهى اوقات با یكسرى «ساخت» هاى سخت و انعطاف ناپذیر(Rigid) مواجه مى شویم و چنین ساخت هایى بسیار كند، تغییر و تحول پیدا مى كنند. به بیان دیگر ساخت هایى نیستند كه به خودشان اجازه باز تولید بدهند و خودشان را تجدیدنظر كنند. اساساً در این نوع ساخت ها، كمتر اجازه تغییر داده مى شود. در مقابل، جوامعى را هم داریم كه به سرعت تغییر پیدا كرده بسیار سریع خودشان را باز تولید مى كنند و به قول معروف پوست مى اندازند. در این جوامع، تغییر، سرعت بیشترى خواهد داشت و دوره هاى تاریخى، دوره هاى كوتاه ترى خواهند بود.
از سوى دیگر، عوامل بیرونى هم در شكل گیرى چنین ساختى مؤثر بوده و یا هستند. نوع تماسى كه جوامع دیگر و عوامل بیرونى با جامعه مورد نظر برقرار مى كنند نیز در این امر دخالت دارد. ورود عوامل خارجى به داخل ساخت مورد نظر به همان ساخت هم بستگى دارد. آیا آن ساخت اجازه مى دهد كه عوامل بیرونى وارد مجموعه شوند و آنها را هضم كند و یا به استقبال آنها برود. همچنین عملى هم كه عوامل بیرونى و خارجى در مواجه با آن ساخت انجام مى دهند نیز اثر خود را دارد. باید دانست كه عوامل خارجى با چه تلاش، برنامه و هدفى قصد ورود به آن ساخت را دارند. مجموعه این عوامل روى وضعیت تاریخى یا دوره تاریخى یك جامعه تأثیرگذار خواهد بود. به همین خاطر است كه شما در یك جامعه با دوره هاى تاریخى طولانى مواجه مى شوید و در جامعه اى دیگر با دوره هاى تاریخى بسیار كوتاه.
شما با این صحبت بر ضرورت تأكید بر مسائل داخلى و تبیین آنها براى بهبود وضعیت پافشارى مى كنید. آیا ممكن است دلایل و عوامل مشخصى را بیان كنید كه باعث شده اند ساخت مورد نظر، تغییرگرا نباشد؟
یك ساخت از اجزایى تشكیل شده كه ضمن اشاره به این اجزا و عناصر، توضیح لازم را در مورد هر یك از آنها ارائه مى كنم:
یك بعد این ساخت به «نظام هنجارى» ساخت برمى گردد. هیچ ساخت و جامعه اى نیست كه بدون هنجار باشد. اما ماهیت، صورت، حجم و گستره اى كه این هنجارها پیدا مى كنند، از جامعه اى به جامعه دیگر متفاوت است. اگر در جامعه اى، هنجارها بسیار گسترده باشند و این هنجارها، اجازه ندهند كه مورد بازنگرى و باز تولید قرار بگیرند، در این صورت این هنجارها چه بسا كه یك نوع حالت انسدادى در ساخت مورد نظر به وجود مى آورند. به صورت مشخص تر مى توان گفت كه این هنجارها چه در قالب قوانین و مقررات، عرف و سنت حالت دست و پاگیرى پیدا مى كنند و دست و پاى كنشگران جامعه را مى بندند و اجازه نمى دهند كه عاملیت اجتماعى به گونه اى باشد كه خودش را نشان بدهدافراد جامعه نوآورى و ابتكار داشته باشند و یا اینكه اجازه نمى دهند ابتكارات و حاصل ابتكارات و نوآوریها به طور كامل وارد مجموعه شوند.
بخش دوم مربوط مى شود به «نظام باورها» . باورها، عقاید و اعتقادات ما در شكل گیرى و تداوم سیستم، بسیار تأثیرگذار هستند. اینكه ما جهان را چگونه مى بینیم؟ چه تفسیرى نسبت به جهان داریم، تا چه اندازه قائل به اختیار و كنشگرى انسان هستیم و تا چه اندازه اصولاً تغییر را مى پذیریم؟ تا چه اندازه به قدرت ابداع گرى انسان احترام مى گذاریم؟ اینكه آیا ما مى خواهیم جامعه و دنیا را بسازیم یا نه؟ آیا نگاه ما عملگرایانه است یا یك نگاه زاهدانه و حداقلى نسبت به ساختن و عمران جهان؟ پاسخ این پرسشها نشان مى دهد نظام باورهاى ما موافق با تغییر و تحول هست یا نه. نكته سومى كه مطرح مى شود به «نظام فرصت ها» برمى گردد. به این صورت كه باید به این پرسش پاسخ داد: ما از چه امكانات و فرصت هایى برخوردار هستیم؟ و یا بپرسیم كه منابع در اختیار ما، در چه وضعیتى قرار دارند؟ شرایط اقلیمى، جغرافیایى، خارجى و همسایگان ما چه وضعیتى دارند؟ در فرصت هاى انسانى، ما چه توانى براى آزادسازى انرژى در درون ساخت داریم؟ تا چه اندازه مى توانیم انرژى ها و پتانسیل هاى موجود را آزاد كنیم و به تعبیر دیگر این پتانسیل موجود را به انرژى و قدرت تبدیل كنیم؟
یك بخش دیگر كه در قالب ساخت مطرح مى شود، این است كه نوع روابطى كه ما تعریف مى كنیم، شعاعى كه این روابط پیدا مى كنند، روابط محدودى هستند یا گسترده؟ نوع روابطى كه در جامعه بین كنشگران اجتماعى وجود دارد، به نوعى همگى براى ساخت مورد نظر، تعیین كننده هستند.
مجموعه این عوامل و پارامترها، آن ساخت را مى سازند. اگر عوامل و عناصر مساعدى باشند، آن ساخت را نیز به یك ساخت منعطف و باز تبدیل خواهند كرد و تغییر به تبع آن تسهیل خواهد شد. به عكس اگر جنس، نوع و ماهیت این عناصر، خصلت بسته بودن را داشته باشند، ساخت مورد نظر هم به یك ساخت انسدادى، سخت و غیرقابل انعطاف تبدیل مى شود و چنین ساختى دیگر تسهیل كننده تغییر نخواهد بود. این نوع ساخت است كه جامعه را در حالت راكد نگه مى دارد. چنین ساختى بیشتر دنبال این هست كه مانع تغییر و بخصوص تغییرات ساختى و درازمدت و تأثیرگذار شود، غالباً در اندیشه حفظ وضع موجود است، تعادل فعلى را ترجیح مى دهد تا تغییر و بهبود را، نظم اجتماعى تقریباً ایستاى كنونى را مى پسندد تا نظم اجتماعى پویا را. اما، در یك ساخت منعطف است كه ما با یك نظم اجتماعى پویا مواجه هستیم كه خودش را در قالب تغییر و توسعه نشان مى دهد.
براى تبیین هر پدیده اى علل و عوامل مختلفى را مى توان مطرح ساخت و شما هم به دور از دیدگاههاى تصلب گرایانه قدیمى به دلایل مختلفى اشاره داشتید. اگر ما بپذیریم كه اصلاح یك مشكل و معضل خاص را مى توان با یافتن علل و عوامل مهمتر تحقق ببخشیم و به تبع آن علتهاى كوچكتر به تبع حل علل بزرگتر حل شده و یا بعداً قابل حل و رفع هستند، به نظر شما در زمینه بحث ما، كدامیك از عوامل و علل مهمتر و اساسى تر هستند و نقش عمده ترى بر عهده دارند؟ آیا علاوه بر این عوامل، علتهاى دیگرى هم قابل ذكر هست؟
مى توان علتهاى دیگرى را هم مطرح كرد. این كار بستگى به مدلى دارد كه ما براى تبیین واقعیت اختیار مى كنیم. آن مدل خاص به ما مى گوید كه روى چه عواملى تأكید نماییم. ما در ابتداى بحث مى خواستیم نقش تكنولوژى را در تغییر و تحولات اجتماعى تشریح كنیم. تبیین هاى دیگرى هم هستند كه مدل و قالب تبیینى خاص خودشان را دارند. ازسویى هم باید از یادنبریم كه واقعیت تغییر اجتماعى هم یك واقعیت پیچیده است. تغییر اجتماعى را نمى شود با یك یا دوعامل محدود و آن را تبیین كرد. البته ما وقتى نوع تبیین را اختیار مى كنیم، به تبع آن، یك مقدار محدودیت ایجاد مى كنیم و مدل را به متغیرهاى خاص معطوف مى كنیم. دردوره جدید عمدتاً تأكید بر رویكردهاى تلفیقى است.
رویكردهایى كه با آنها عوامل مختلف را موردتوجه قراردهیم. امادر برخى موارد هم به طور قطعى با شرایطى مواجه مى شویم كه باید درمیان مجموعه اى از عوامل یك گزینش و انتخاب را لزوماً باید انجام دهیم و آنها را به عنوان عوامل اصلى فرض كنیم.
انتخاب این عوامل اصلى به متن و بافتى بستگى دارد كه ما آن را مطالعه مى كنیم. درهرجامعه باید درك كنیم كه چه عواملى تأثیرگذارى بیشترى دارند. ممكن است در یك جامعه، عوامل مادى مهمتر تلقى شوند ولى درجامعه اى دیگر عوامل مادى و غیرمادى را با هم درنظر بگیریم و یا اینكه به لحاظ سطح تحلیل هم به عوامل خرد مثل آدمها و كنشگران درون یك ساخت توجه كنیم و هم به عوامل كلان مثل ساخت هاى اجتماعى و همچنین به فرایندها در سطح میانى.
بنابراین براساس دیدگاههاى تلفیقى جدید، بایستى یك نگاه تعامل گرایانه و دیالكتیك بین عوامل ساختى و عوامل عاملیتى ازنوع جنس و كارگزار و كنشگران برقرار كنیم.
اگر مدل ما بتواند با تكیه بر عوامل مهمتر، واقعیت موجود را تبیین كند به نظرنمى رسد ایرادى وجودداشته باشد. یك نكته اى كه درمباحث تغییر اجتماعى موردتوجه است این كه هرچند مى توان درمیان جوامع، میان ذهنیت هاى مشترك و فرایندهاى مشترك را پیدا بكنیم. اما باید توجه داشته باشیم كه زمینه هاى اجتماعى، تاریخى، سیاسى و فرهنگى كه تشكیل آن ساخت را مى دهند، تاحدودزیادى منحصر به فرد هستند. به همین خاطر توجه به بافت و حوزه اى محدود بسیار مهم است درتعیین عواملى كه براى تبیین تغییر و تحول اختیارمى كنید. شاید هم در بین آن مجموعه عوامل خاص، همه عوامل را به صورت یكسان، مهم فرض نكنیم و به احتمال زیاد، برخى عوامل نسبت به برخى دیگر از اهمیت بیشترى برخوردار هستند.
آیا درموقعیت كنونى، ما به جایى رسیده ایم كه عوامل مهمتر را كه درجامعه ما از شدت تأثیرگذارى بیشترى برخوردار هستند، بیان و تشریح كنیم؟
درجامعه ما تاكنون تحقیقات كامل تجربى تاریخى درخصوص تغییر و تحول اجتماعى صورت نگرفته است. مطالعات صورت گرفته هم به نوعى دچار حالت ایدئولوژیك هستند و لذا ما نتوانسته ایم واقعیت اجتماعى و تاریخى خود را شناسایى و تشریح كنیم. درحالى كه مطالعات اجتماعى و تاریخى و تبیین هاى تاریخى ما براى درك تغییر و تحولات اجتماعى ما باید بسیار گسترده تر باشد و چارچوب و عمق بیشترى پیداكند و از آن نگاه ایدئولوژیكى فاصله بگیرد.
ایدئولوژیكى كه مى گویم منظورم ازهردونوع ایدئولوژیكى «چپ» و «راست» مى باشد.
اگر چنین مطالعات و تحقیقاتى صورت بگیرد، آن وقت ما مى توانیم سهم هریك از عوامل تأثیرگذار را مشخص كنیم. الآن مطالعاتى كه صورت گرفته، دچار یك نوع تقلیل گرایى است وبه همین خاطر برخى مى گویند ما نتوانسته ایم از آخرین دستاوردهاى فنى جوامع پیشرفته استفاده كنیم و برخى دیگر، مشكل ما را درنظام باورها و جهان بینى ما جست وجو مى كنند. درحالى كه هریك از این عوامل بخشى از معادله ما را تشكیل مى دهند ولى نباید فراموش كنیم كه این عوامل به تنهایى، همه واقعیت را تبیین نمى كنند.
آیا تمایل داریم یك علت را پیدا و برجسته كنیم و همیشه آن را به عنوان یگانه عامل بدبختى خود قلمداد كنیم؟
بله؛ اتفاقاً كار درستى هم نیست. امروزه به لحاظ روش شناسى و علمى نمى توانیم چنین كارى را انجام دهیم. دراین صورت است كه ما باز گرفتار یك نوع نگاه ایدئولوژیك هستیم.
تداوم چنین نگرشهایى موجب تداوم مشكل ما هم مى شود؟
مشكلات ما ادامه پیدامى كند و به نوعى دچار یك نوع نگاه جبرگرایانه مى شویم. چون نمى خواهیم بپذیریم كه با یك عامل نمى توان واقعیتى بسیاربزرگ را تبیین كرد.
درحال حاضربا شناخت و دانشى كه فراهم شده، دیگر نمى توانیم رویكردى یكسویه نگر انتخاب كنیم.
درگذشته تاریخى اجتماعى ما آیا صرفاً نظام آبیارى و كمبود آب باعث شد كه حكومت هاى مستقر در ایران شكل بگیرند و درنهایت كار به حكومت فردى و جباریت بكشد و یا این كه زمینه هاى فردى هم وجودداشتند كه به تداوم آن نوع حكومتى قوام مى بخشیدند؟
دراین زمینه هم، دیدگاههاى مختلفى وجوددارد. كسانى مثل «ویتفوگل» كه نظام آبیارى در ایران را برجسته مى كنند، با نگاهى ماركسیستى معتقدند كه چون در جامعه اى مثل جامعه ما، نظام آبیارى همراه با نظام دیوانى و توأم با قوانین و مقررات متمركز بوده و درنظام دیوانى زمینه براى بسط نظام سیاسى و سیستمى به نام «دولت» فراهم مى شود، این سیستم موجبات شكل گیرى نظام دیكتاتورى را فراهم مى سازد.
درواقع این نوع نگاه مى گوید آگاهى ها، باورها، ذهنیت ها و فرهنگ ما اگر امروزه مساعد با توسعه نیستند، ناشى از طبیعت خشك و نظام آبیارى ایران است كه ما داشته ایم. شاید این رویكرد، بخشى از واقعیت را تبیین كند ولى به طوركامل نمى تواند، واقعیت جامعه ما را به صورت تمام و كمال بررسى و تبیین كند. چون بالاخره ما، در دوره جدید و با فاصله قابل ملاحظه اى كه ازگذشته گرفته ایم و تغییر و تحولات قابل توجهى را پشت سرگذاشته ایم و عامل مادى مذكور غایب شده ولى ما باید به موقعیت بهترى دسترسى پیدا نكرده ایم.
آیا مى توان گفت كه ما عمدتاً درهمان زمینه هاى فرامادى و یا به قولى نرم افزارى فرهنگ دچار مشكل هستیم و بایستى انرژى و توان خود را مصروف رفع مشكلات این وجه از موضوع كنیم؟
من نمى خواهم دراینجا با دیدى محدود، سهم یك عامل را برجسته تر نشان بدهم. بالاخره عوامل مفقوده دیگرى هم هستند. هرچند كه باورهاى اجتماعى و كنشگران جامعه هم نقش بسیارمهمى را بازى مى كنند.
البته شما به نظام فرصت ها نیز اشاره كردید. مثلاً حاكمان سده هاى گذشته ما مانند نادرشاه، تمام عشق و علاقه اش این بود كه به مناطق مختلف از جمله هندوستان حمله كند و یا آغامحمدخان با شور و هیجان خاصى به مناطق مختلف و ازجمله ارمنستان لشكركشى مى كرد و حتى كشور ما درزمان او براى سالهایى متمادى اصلاً پایتخت نداشت. شاید اگر این حمله ها صورت نمى گرفت و جامعه دچار شور و هیجان و غلیان نمى شد، جامعه ما به تعادل مطلوب نزدیك مى شد؟
قطعاً همین طور است. من از این توضیح شما استفاده مى كنم و به این اندیشه اشاره كنم كه جامعه اى كه تمام دار وندار خودش را پشت شترها و اسبها قرار مى دهد و دائم در حال حركت است، پایدارى لازم را كسب نخواهدكرد. چون فقدان پایدارى لازم مانع شكل گیرى تغییرات اجتماعى بهینه و كارآمد است. شما با كسب هر پیروزى به نوعى شكستهایى را هم باید بپذیرید. به تعبیر دیگر، یك پیروزى از درون یكسرى شكست بیرون آمده و خود پیروزى معمولاً، افول هایى را براى جامعه به همراه خواهد داشت. شاید این ذهنیت وجودداشته كه با افزایش سیطره سرزمینى مى توانیم به یك قدرت برتر تبدیل شویم ولى تجربه تاریخى در مناطق دیگر هم نشان مى دهد كه این ذهنیت، قابل تأیید نیست. تجربه تاریخى بیشتر ناظر به این موضوع هست كه شما زمانى تغییر و تحول اجتماعى پویا و مثبت را تجربه خواهید كرد كه در درون یك بافت و ساخت مشخص صورت بگیرد و از خصلت درونزایى برخوردار باشد. اگر نادرشاه به جاى كشورگشایى به این نتیجه مى رسید كه آنچه را در اختیار داریم به خوبى مورد استفاده قرار دهیم و از امكانات و فرصتهاى موجود به خوبى بهره بردارى كنیم، شاید درك این فرصتها و اغتنام آن مى توانست كارگشا باشد. در دنیاى امروز هم چنین است. یكى از رویكردهاى توسعه اى امروز این است كه شما فرصتهاى موجود را غنیمت بشمارید و از آنها حداكثر استفاده را نصیب خود سازیم. حالا این فرصتها شامل فرصتهاى داخلى و خارجى است. در قسمت «ساخت» مطرح شد كه شما باید درك و توانایى را داشته باشید كه انرژى و پتانسیل ها را بشناسید و آنها را آزاد كنید و به صورت بالفعل درآورید و با آزاد شدن این پتانسیل ها آنها را مدیریت كنید. چون بعد از آزادسازى پتانسیل ها، اگر نتوانید آنها را مدیریت كنید، دچار بحران هاى دیگرى مى شوید. یعنى آزادسازى انرژى و مدیریت آن نیازمند طرح، نقشه و برنامه ریزى است.
آن حكومتگران با آن نگرش بسته ایلى و البته در بعدى وسیع تر چپاول جواهرات و ثروت دیگران را به شكلى اغتنام فرصت دانسته اند و بعضاً با كشتارهاى خونین درصدد كسب مقام پادشاهى برآمده اند. در حالى كه در جاهاى دیگر پیشه وران جامعه از پذیرش مقام پادشاهى دورى جسته اند و گفته اند چنین متاعى متناسب با شأن واقعى انسانى نیست. كسى مثل نادرشاه با اقدامات خود حداكثر ظرفیت فكرى خود را نشان داده است؟
اساساً جامعه ایلى، استعداد استقرار نظم را ندارد. امروزه وقتى صحبت از تغییر اجتماعى مثبت به میان مى آید، در واقع تغییرى است كه همراه با یك نظم اجتماعى پویا و یك نوع استقرار باشد. وقتى جامعه استقرار لازم را نداشته باشد، حالت ایلى و هجومى را حفظ كند، نمى تواند انباشت و تراكم اطلاعات و تجربه را دارا باشد و در نتیجه نمى تواند از پتانسیل هاى موجود به صورت بهینه استفاده كند. به خصوص وقتى جامعه دچار جنگ ستیز مداوم یا دچار افول هست، این ناتوانى تشدید مى شود. جامعه اى كه به طور دائمى در حال حمله به دیگرى است و یا مورد حمله دیگرى قرار مى گیرد، نمى تواند دستاوردهاى زیادى را به ارمغان بیاورد. دستاوردهایش حداكثر در زمینه فتوحات نظامى و یكسرى غنایم جنگى است. غنایمى كه در پروسه تولید و حیات اجتماعى قابلیت تبدیل و تأثیرگذارى را ندارد. مثلاً كدام غنیمت جنگى بوده كه به عنوان پشتوانه مالى ما به حساب آمده و یك فعالیت اقتصادى را ایجاد كرده باشد. همان غنایم توسط گروهى دیگر مورد غارت قرار گرفته و آنها را نصیب خود ساخته اند.
همان نگرش در روان ما نهادینه شده و امروزه غالباً هركسى مایل است كه با حالت تهاجمى با دیگران رفتار نماید و به هر وسیله اى بخشى از ثروت و دارایى دیگران را با خود اختصاص دهد و حقى را پایمال كند؟
این نگرش در دوره جدید به ستیزهاى منفى دامن مى زنند كه نقشى ویرانگر دارند. بین ستیز و تغییر اجتماعى رابطه وجود دارد. ستیز ممكن است موجب تغییر شود ولى تغییر ایجادشده لزوماً مثبت نیست. معمولاً ستیزهاى منفى كه خصلت نهادى ندارند، ویرانگر بوده و مانع تغییرات اجتماعى بهینه و نظم اجتماعى پویا مى شوند. در نقطه مقابل، ستیزهاى مثبت و نهادى شده عامل تغییرات اجتماعى بهینه و پویا هستند.
من معتقدم اگر ستیز، تعارض و انتقاد در هر جامعه اى به درستى مدیریت شود، این ستیزها به حال جامعه سودمند خواهند بود. در جامعه اى كه ساخت منعطف دارد، ستیز نهادى شده به وقوع مى پیوندد و فرد پیروزى خود را در شكست دیگرى نمى بیند. او تلاش مى كند كه دیگران را به رقابت و كشمكش وادار كند، در عین حال هر دو طرف این رقابت هم سود ببرند. بروز و ظهور چنین وضعیتى به پویایى جامعه كمك مى كند.
در جامعه با ساخت بسته و منعطف چه در قیاس فردى و چه در قیاس فرافردى و اجتماعى، هركسى برنده بودن خود را در این مى داند كه دیگرى را شكست بدهد و در واقع شكست دیگرى را به نوعى پیروزى خود تلقى مى كند. این نوع ستیز منفى موجب تغییرات مخرب مى شود. بروز ستیز و كشمكش امرى عادى است و نشاندهنده این است كه یكسرى انرژى و پتانسیل در هر جامعه اى وجود دارد ولى در ساخت غیرمنعطف، این انرژى و پتانسیل سركوب مى شود.
كالاهاى تولیدى كشورهاى صنعتى توأم با فرهنگ مصرف آن در همان جوامع چندان مشكل ساز نمى شود. اما ما با واردات چنین كالاهایى، مایلیم صرفاً از آنها بدون در نظر گرفتن الزامات فرهنگى آن كالا استفاده كنیم. در جامعه ما بحث «تأخر فرهنگى» براى توجیه و تبیین پاره اى از مشكلات اجتماعى ما به وفور مورد استفاده قرار مى گیرد. آیا این نظر مى تواند و توانایى چنین تبیینى را دارد؟
این مشكل فقط مشكل جامعه ما نیست و مشكل جوامع دیگرى هم هست كه به واردات تكنولوژى اقدام نموده اند. چون در مبحث تغییرات اجتماعى این مبنا وجود دارد كه تحول فرهنگى واجتماعى پا به پاى تحولات فنى و تكنولوژیك رخ نمى دهد و تكنولوژى به سرعت تولید و منتقل مى شود و قدرت انتشار آن بالا است. واردات تكنولوژى هاى جدید چون همزمان با انتقال فرهنگ مصرف آن صورت نمى گیرد، ما را دچار مشكل كرده و به خوبى این وضعیت با ایده «تأخر فرهنگى» قابل تشریح و تفهیم است و به همین دلیل شما تكنولوژى به جامعه ما وارد شده ولى فرهنگ آن و ذهنیت متناسب با آن تكنولوژى در كشور ما وجود ندارد.

طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود