همیشه تئاتر دانشجویی برایم جذابیت خاص خود را دارد. تالار مولوی نیز با خصوصیات استثنایی صحنهای خویش این جذابیّت را مضاعف میكند. از زمانهای دور تا حالا، همیشه تئاتر دانشجویی به نوعی در نوآوری، تفكر، اندیشه و آزادی و آزادمنشی در هم آمیخته است و این جای تقدیر فراوان دارد. بنابراین زمانی كه یك دانشجو تصمیم بر آن میگیرد كه نمایشی اجرا كند خودبهخود توقعات جامعه به سوی اهداف یك جوان دانشجو معطوف میشود و هماره از او حرفهای تازه و بدیعیات را طلب میكنند. زمانی كه نمایش بیداری در نورمبرگ... را دیدم، لذت خاصی نصیبم شد كه به همین موضوع بازمیگردد و این روش و سبك و سیاق همیشگی دانشجویان است، سبك و سیاقی كه بعد از مدتی مهجوریت و به فراموشی سپرده شدن، دوباره بیانگر نوعی تعهد عملی و ذهنی در دانشجویان است. نمایش بیداری در نورمبرگ، یك نمایش سیاسی نوآورانه است كه میتواند فتح بابی بر احیای دوباره تئاتر سیاسی در كشور قلمداد شود. مهدی مكاری یكی از كارگردانان این كار در كار قبلی خود نیز علاقه خویش را نسبت به این گونة مهجور در تئاتر ایران نشان داده است. «آقای رئیسجمهور» را نیز میتوان بیشك یك كار موفق سیاسی و اجتماعی دانست و حالا مكاری با همراهی عباس اقسامی در نمایش جدیدش باز یك كار سیاسی ناب انجام میدهد. متن قوی و خوب میلاد اكبرنژاد و استحكام در بازیها، طراحی خوب صحنه و نورپردازی مناسب همه با هم دست به هم دادهاند تا از یك كار نمایشی خوب لذت برده و محظوظ شویم. نمایش «دیدار در نورمبرگ» مربوط میشود به بررسی وقایع دو دوران متفاوت جنگ جهانی دوّم و معاصر. به عبارتی وقایعی با محوریت سلطنت یهود به دست صهیونیسم و با موازات سیر زمانی از جنگ جهانی دوّم تا نیم قرن بعد از آن در مقابل ما تجسم میشود.
بررسی وقایع صهیونیسم و تأثیر آن در قدرت محوری دول استعمارگر مجالی در این مقال هر چند نمییابد ولی به هر حال میتوان اشارهای كوتاه نسبت به این جریانات تاریخی داشت و آنچه از پس این وقایع برمیآید توطئههای مرموزانة صهیونیسم برای تسلط بر تمامی جهان و تحتالشعاع قرار دادن قدرتهای مخالف در سطح دنیاست. یهودیان افراطی از زمان ظهور اسلامی تا به امروز كه در قالب صهیونیسم به قدرتنمایی مرموزانه خویش در عرصههای سیاسی و اقتصادی دنیا ادامه میدهند، همواره در تلاش برای اثبات خویش، سیاست سلبی را اجتنابناپذیر آیندة خویش، فرا رویشان قرار دادهاند و اكنون در قرن گذشته كه ماحصل آن را در اعلام موجودیت اسرائیل در زمان حال میبینیم، اسرائیل در ادامة سیاست قدرتطلبانه برای سلطنت جهانی نژاد برتر یهود بر تمامی دنیا، حتی یهودیان فقیر را قربانی این آمال جاهطلبانة خویش مینماید و این را در اعادة آرمان سرزمین مقدس ادای قربانی میداند. بررسی ماهیت اسرائیل و توطئهگر بودن دائمی آن بر علیه بشریت، دغدغة همیشگی سیاستمداران و هنرمندان و اهل قلم بوده است و این امر تداوم همیشگی خود را در ذهنیت روشنفكران حفظ كرده است و نمایش دیدار در نورمبرگ طرز تفكر دانشجویی ارجح به این مسئله است كه در قالب هنر نمایش تجلی یافته است. در واقع تجزیه و تحلیل این نمایش را از مناظر و مرایای مختلفی میتوان صورت داد. محتوای نمایشنامه، تكنیك نمایشنامهنویسی، مطالعات تاریخی صهیونیسم، كارگردانی و بازیگری، كارگردانی و طراحی صحنه.
محتوای نمایشنامه: در واقع با آنچه گفته شد ما پی بردیم كه محتوای نمایش از چه سخن میگوید و چه مسئلهای را بررسی میكند. نویسنده برای اینكه دچار اطالة كلام نشود، مقطعی از تاریخ را برای اعادة سلطنت یهود انتخاب كرده كه قوم یهود در بحبوحة جنگ جهانی دوم تا زمان معاصر را به طور بیان خاطره نشان میدهد. هر چند شخصیت اصلی داستان یعنی مایكل شارون در زمان حال به دنبال شخصیت زن داستان یعنی آنجل است تا او را برای ادامه مقصودی به كار گیرد و او را در پروسه طرح یك توطئه به عنوان یك محور قرار میدهد. شروع داستان از انتهای آن و بازخوانی خاطره مایكل از اینكه چرا آنجل را كشته است خود یك تعلیق اساسی وگره ابتدایی داستان را تشكیل میدهد و بعد گرهگشاییها صورت میپذیرد و ما لحظه به لحظه بیشتر به محتوای نمایش كه نفی سیاست جاهطلبی صهیونیسم است پی میبریم، هر چند این محتوا لحظه به لحظه شفافتر میشود. ولی ناگهان در انتهای نمایش، ما ریچارد را میبینیم كه در هیبت توطئهگر اصلی نشسته است و او بوده كه نقشه را به اتمام رسانیده است. ریچاردی كه در ابتدا یك شخصیت آمریكایی دستنشانده بوده است حالا زمامدار اصلی معرفی میشود و در واقع توطئه را به انجام رسانیده است. در واقع جنایتكار كمك جنایتكار میكند تا نگذارد عاطفه قوی در كشش مایكل به سمت آنجل و معرفی او به عنوان مادری كه در رسالت خود را در تولد مسیح یا نجاتدهندة ملت یهود كه مایكل پدر او خواهد بود بر انجام مأموریت اصلی غلبه یابد زیرا آنجل از این كار ابا میكند و این پیوند را نمیپذیرد. محتوای نمایشنامه به خوبی باب انتقاد را بر روی تفكرات سیاسانة غربی میگشاید. نماینده نئونازیها در این نمایش از سرزمین آلمان میآید سرزمین تفكر و فلسفه و وی چون نازیها بر پاكسازی نژادی یهودیان اهتمام دارد و این یك پارادوكس اساسی در طرز تفكر طرف آلمانی و نامزد آنجل است. نویسنده در واقع با معرفی گام به گام شخصیتها و نشان دادن شفاف و شفافتر لحظه به لحظة آنها درونیات آنها را آشكار كرده و محتوای متن خویش را كامل میكند. اینكه یهود اعتقاد دارد كه آنجل و مایكل با ازدواج با یكدیگر خواهند توانست منجی را متولد سازند. اینكه ریچارد آمریكایی مرموزتر از آن است كه بگذارد این پیوند انجام شود و اینكه آلمانی چطور میخواهد به برتری مطلق بر جهان عینیت ببخشد و اینها همه با داستانهای فرعی كار تكمیل میشود و داستان فرعی را خواهر آنجل به پیش میبرد. پیچیدگی داستان نمایش در تعلیقات آن است، تعلیقاتی كه كار را در غلطك پلیسی سیاسی كردن كار قرار میدهد و سرانجام آنجل كه هویت یهودی خویش را انكار كرده، شخصیتی است پایبند به عشق و در این راه هم جان میبازد.
تكنیك نمایشنامهنویسی: میلاد اكبرنژاد در نگارش این نمایشنامه به خوبی نشان داده كه سبكهای نمایشنامهنویسی اعم از مستند، تراژیك و سیاسی مستند و شیوه مدرن آن را به خوبی میشناسد و از تكنیكهای آنها در نمایشی كردن لحظهها به خوبی سود برده است كه این جای تقدیر دارد. و بیش از هر چیز نشان از رشد مطالعاتی یك نمایشنامهنویس داشته و از دقت و امعان نظر وی به مجموعهای از مطالعات تكنیكی و تاریخی توسط وی حكایت دارد و ماحصل آنكه تحلیل خود شخص نیز باید جایگاه خاص خود را در این اثر داشته باشد. این تحلیل نویسنده و به تبع آن تحلیل تكمیلی كارگردان كه شیوه اجرایی یك كار نمایشی را شكل میدهد از نظر من جایگاه ویژهای در عرضه آثار نمایشی داراست. تحلیل نهایی یك كار را البته كارگردان انجام میدهد ولی این تحلیل اگر از تحلیل درست نویسنده برنیاید و این تحلیل برای كارگردان جذّاب نباشد خودبهخود تعاملاتی كه یك اثر در درون خودبین هنرمندانی كه میخواهند آن را اجرا كنند و بعد بین تماشاگران و منتقدان و هنرمندان ایجاد خواهد كرد رنگ خواهد باخت. بنابراین تحلیل نویسنده به نمایه تحلیل كارگردان یك اثر است كه در واقع وی تحلیل نویسنده را صیقل داده و شكیلتر ارائه مینماید. در این اثر این تحلیل با كارگردانی خوب كارگردانانی جوان صیقل میخورد و به زیباترین وجه به تماشاچی ارائه میشود. نویسنده سبكی را كه برای خود انتخاب كرده و تكنیكی را كه برگزیده در كار كارگردان با لعینه شاهد میشود. گفتیم كه تكنیك این كار تلفیقی از تئاتر مستند و تئاتر ملودرام است كه در گفتار و نحوه رفتار شخصیتها منعكس است.
از آن جهت مستند است كه با استناد به تاریخ و قطعهقطعه كردن مراحل سیر داستانی قضیه دنبال میشود و جنبههایی از ملودرام در آن ملحوظ است به جهت اینكه به طور آشكار یك داستان عاشقانه به عنوان داستان فرعی ما را در نیل به اهداف اصلی نمایش یاری میرساند. پس تكنیك این كار در پروسة نمایشنامهنویسی مدرن قرار میگیرد و حتی شیوه نگارش آن نزدیك به نگارش فیلمنامههای نئورئالیسم است به طوری كه حتی در قطع صحنهها به نوعی ما با تقطیع مورد استفاده در فیلمها مواجه میشویم كه این البته بر جذابیت كار میافزاید.
مطالعات تاریخی صهیونیسم: در این بخش توجه ما به نتیجهگیری كار است و رسیدن به این نكته كه آیا این نتیجه برای نویسنده حاصل شده است كه ما را هم به این نتیجه برساند كه از لحاظ ساختاری صهیونیسم تأثیرگذار بر تمامی سیاستهای شیطانی و استعماری دوران پس از جنگ جهانی دوم بوده است یا نه آمریكا هم در این تصمیمگیریها ارادة خود را اعمال مینموده و آیا طبق آنچه ما در نمایش میبینیم نویسنده بر این اعتقاد بوده است كه آمریكا و اسرائیل هر دو این كار را انجام میدهند و چگونه به این نتیجه رسیده است. ساختار تاریخی صهیونیسم از این عمیقتر است و صهیونیسم با نفوذ مخفیانه و آشكار در اركان قانونگذاری، اجرا و حتی تأثیر بر سیستم جهانی كاملاً مخفیانه و زیرزمینی، زمینه نفوذ وحشتناك را در افكار و ایدههایی كه حتی هماكنون و در مسائلی نظیر جهانیسازی كه تمامی اركان زندگی بشر شامل حقوق فردی و اجتماعی در قالب حقوق بشر، و حقوق مالی و اقتصادی و حتی هنرآفرینی را شامل میشود، این نفوذ مرموزانه و شكل دادن به افكار و ایدهها به چشم میخورد. بنابراین صهیونیسم خیلی دقیق روی این نفوذ و روی اندیشهها كار و برنامهریزی داشته است و مسلم است كه القاء این مسئله كه آمریكا را بتوان همپای صهیونیسم به حساب آورد اشتباه محض خواهد بود.
كارگردانی و بازیگری: در واقع درخشانترین نقطه این نمایش كارگردانی و بازیگری آن است. در این دو زمینه آنقدر توانایی به ظهور و بروز میرسد كه میتوان البته گاهی اوقات تپقها و یا سكتههای كلامی و یا فراموش نمودن دیالوگها را به فراموشی سپرد.
ولی آنچه مهم است توانایی بالای بازیگران در ارتباط با نقششان و ارتباط با یكدیگر و ارتباط با تماشاچی است. در این بین بازی دو بازیگر اصلی بیشتر جلب توجه میكند. خانم فریبا خادمی و آقای آذرنگ. خانم خادمی را در تمرین عكس یادگاری دكتر صادقی دیده بودم، بازیگری كه وجه تمایز او لحن و صدای تأثیرگذارش است و از دیگر سو آقای آذرنگ كه انسان را به یاد جوانیهای آقای اوسیوند بازیگر توانای همیشگی میاندازد.
در واقع او بر نقش خویش تسلط دارد و خیلی راحت با آن ارتباط برقرار میكند از این جهت است كه ما را به یاد اوسیوند بزرگوار میاندازد چون ایشان نیز تسلط بینظیری بر نقشهایش داشت و تأثیر مثبت و آنی بر تماشاچیان میگذاشت. كاری كه آذرنگ عزیز در این نمایش میكند استفاده از سبك بازی اوسیوند است و علاوه بر آن آذرنگ خود بازیگری است كه تواناییهای خاصی در زمینه بازیهای زیرپوستی میمیك صورت، بازیهای حسی و متفكرانه و حتی بازیهای پرجنب و جوش دارد. در این نمایش آذرنگ میداند كه باید از بازی حسی و مرموزی بهره ببرد و بازیهایش باید درونی و تا حدی نزدیك به بازیهای كلاسیك شود. بر عكس او بازی شخصیت مقابلش یعنی آنجل (فریبا خادمی) باید قالب دیگری داشته باشد و بازیاش حماسی و رو بوده و فرم خاصی را القاء نماید. آنچه ما از شخصیت آنجل انتظار داریم شخصیتی مصمم، قاطع، عاطفی و در عین حال مدافع از حقوق خود میباشد. فریبا خادمی به راحتی در این نقش جا میافتد و خود را نشان میدهد جایی كه لازم است از صورت خویش بهره جوید، این كار را میكند و جایی كه لازم است حركات فیزیكی داشته باشد، دارد و به خوبی شاكله شخصیت بازی را به ما معرفی میكند و با لحن تأثیرگذارش نیز از كلام روان و سلیس در اثبات شخصیت آنجل سود میبرد. نقطه اوج كارگردانی در این كار آن قسمتهاییست كه بازیگران با یكدیگر صحبت میكنند ولی در واقع جای بازیگر مقابل خالی است. این تمهیدی است كه برای القاء فاصله بین افراد ایجاد شده است و رمز آن در این است كه افراد به طور واقعی از هم دورند ولی احساس میكنند كه به هم نزدیكاند. گویی با تخیل و رؤیا بیشتر درگیرند تا واقعیت و عینیت مسئله. این دور بودن افراد از یكدیگر در مقاطع زیادی از نمایش به چشم میخورد و پارادوكس و تناقض اصلی بین شخصیتها را نشان میدهد بهخصوص در فضای رابطه بین آنجل، مایكل، مرد آلمانی! مرد آلمانی و خواهر آنجل، این خلأ در شكل دادن ارتباط به چشم میخورد ولی بر عكس ما شاهدیم كه در فضای تعامل مابین ریچارد و آنجل و یا آنجل و اندریاس آلمانی و یا حتی آنجل و مونیكا (خواهرش) این خلأ كمتر به چشم میخورد. القای این توهم كه بعضی از انسانها فكر میكنند با همدیگر رابطه خوبی دارند ولی آنقدر از همدیگر دورند و در واقعیت رابطه با یكدیگر دچار ترس تنهایی هستند به خوبی در این نمایش مشهود است و به چشم میآید. یكی از صحنههای زیبای دیگر این نمایش، القای فضای شلوغ خیابان و قرار گرفتن مونیكا و آندریاس در اطراف صحنه است كه در شلوغی و سر و صدا گویی با یكدیگر حرف میزنند كه هدف كارگردان نیز القای همین مسئله بود، مسئلهای كه در عین بودش نبودش مدّ نظر است. تمامی شخصیتهای این داستان به خوبی بازی میشوند و پنج بازیگر این نمایش تواناییهای خود را بروز میدهند.
میرسیم به نكته آخر و آن، كارگردانی و طراحی صحنه است. فضای تالار مولوی امكانات نوری بیشمارش و طراحی صحنه خوب و مثالزدنی كه استفاده از امكانات ساده را به نحو احسن انجام داده است كار كارگردان را به غایت مطلوب در استفاده از بازیگران قرار داده است. در طراحی صحنه این نمایش ما استفاده از پرده و سه قسمت صحنه را داریم و قرار گرفتن به نوبت بازیگران در دو طرف صحنه را هم، و بهخصوص نورپردازی مناسب نیز مزید بر علت است. صحنه عمداً به سه قسمت تقسیم شده و اینكه بازیگران به نوبت در دو طرف صحنه قرار میگیرند برای جلوگیری از تكرار است. نكته اصلی استفاده از گزارهبازی است؛ شطرنج و بیلیارد كه میتواند مفهوم بازی دادن و بازی خوردن را به خوبی به ما منتقل سازد. شاید ضعف عمدهای كه نتوان برای طراحی صحنه ذكر كرد ولی فكر میكنم اگر دایرهای این صحنه را در میان خود میگرفت بازیگران میتوانستند با چرخیدن بر روی آن دایره هم این نكته را روشن كنند كه در دایره هستی قرار دارند و هم عبور از آن میتوانست گزارهای مناسب در جهت القای این مسئله باشد كه ما در دایره امكان، چه عمل و عكسالعملهایی را میتوانیم انجام دهیم و برعكس نمیتوانیم! فكر میكنم وجود این دایره میتوانست نمایش را در رسیدن به اهداف خود كاملتر یاری كند.
به هر حال نمایش دیدار در نورمبرگ 2011 تجربهای شیرین بود از تلخكامیهای دیرین بشریت، هر چند نگاه آن به صهیونیسم نگاهی تازه به تفكرات و ایدههای افراطی آرمانگرایانه هولناك این غده سرطانی بود و در عین جذابیت! امیدوارم مكاری عزیز و اقسامی سختكوش و گروه زحمتكش دانشجویی، تجربههای بهتری را از دیدگاههایی روشن و انسانی فرا روی خویش داشته باشند، چنین باد و جز این مباد!