مقاله ها
نویسنده : حضرت آیت‏اللَّه جوادى آملى‏
بازدید : 189

اشاره دوباره
در مقدمه قسمت نخست، از جمله آوردیم كه اندیشه و فقه سیاسى اسلام، یكى از محورهاى مورد توجه، در درس‏هاى تخصصى و آموزش‏هاى عمومى حوزه مى‏باشد كه عمدتاً در ابواب مختلف فقه سیاسى به شیوه رایج در حوزه‏ها به بحث گذاشته مى‏شود. روش ارائه مباحث توسط استاد و آزادى كامل شاگردان در طرح ابهامات و پرسش‏هاى مورد نظر، فضاى تدریس و آموزش را به‏ویژه در سطوح عالى، زنده مى‏كند و رشد مباحث و تعمیق دیدگاه‏ها را دوچندان مى‏سازد و ویژگى اجتهادى بودن بحث نیز خود زمینه زنده بودن آن و استقبال از پرسش‏ها و دیدگاه‏هاى مختلف را به خوبى فراهم مى‏سازد.
استاد محترم، حضرت آیةاللَّه جوادى آملى، در ادامه درس خارج مكاسب محرمه و پیش از پرداختن به مباحث فقهى ولایت از سوى حاكم جائر و همكارى با آن، طى چند ماه در سال تحصیلى گذشته، به‏مباحث عمده‏اى در حوزه حكومت دینى، پرداخته‏اند و موضوعات چندى را به‏عنوان «مبادى حكومت دینى» به بحث گذاشته‏اند. ویژگى بحث زمینه پرسش‏هاى بسیارى را از سوى شاگردان فراهم ساخته است. از همین رو، بخش زیادى از جلسات درس از سوى استاد محترم به پاسخ‏گویى به این پرسش‏ها اختصاص یافته است. تنظیم پرسش‏ها و پاسخ‏ها در قالب مقاله‏اى كه دومین بخش آن‏را پیش روى دارید، على‏رغم بیان روان و منظم استاد گرامى، كارى آسان نبوده است. اگر برخى ضعف‏ها در تنظیم به چشم آید ناشى از همین دشوارى است. البته استاد معظّم، متن بحث را پس از تنظیم نهایى، كاملاً ملاحظه فرموده‏اند. سپاسگزار حسن اهتمام معظّم له مى‏باشیم. هنوز یك بخش دیگر از پرسش‏ها وپاسخ‏ها مانده است كه به توفیق الهى در شماره بعد تقدیم خواهیم كرد. امیدواریم برخى مباحث دیگر استاد محترم را نیز تقدیم علاقه‏مندان كنیم. ان‏شاءاللَّه.
«فصلنامه حكومت اسلامى»
حكومت دینى یعنى دین براى دنیا
پرسش: دین براى دنیا و ترك دنیا به خاطر دین، دو حالت افراط و تفریط در دین مى‏باشند و در حقیقت دو روى یك سكه هستند كه به‏دست بشر جاهل در زرّادخانه شیطان قالب خورده است و قرآن به شدت هر دو را رد مى‏كند. در یك سوى این سكه، متفكران نزدیك‏نگر و انسان‏دوستِ نارس قرار دارند كه تصور كردند تعلیمات و تلقینات ادیان الهى، فقط جهت بهبود بخشیدن به زندگى افراد و حسن اداره اجتماعات بوده است. آن سوى این سكه، زاهدهاى رهبان‏صفت و تارك دنیاهاى مرتاض‏مسلك، دیده مى‏شوند كه دنیا وخوشى‏هاى آن‏را دام‏هاى شیطان براى گمراهى انسان مى‏دانند و معتقدند از تمام آنها باید پرهیز كرد و نفس را به سختى و مشقت و محرومیت انداخت. در حالى كه قصد و رضاى خدا چنین نیست و قرآن كریم مكرر اظهار مى‏دارد كه نعمت‏هایى كه در زمین و آسمان است براى شما آفریده شده و خداوند مى‏خواهد از آن بهره‏مند شوید و شكرگزار باشید و پیروى ازشیطان -دشمن انسان- نكنید.
اگر دین بخواهد حكومت كند، معنایش این خواهد بود كه دین براى دنیا باشد در حالى كه دین، چنین رسالتى ندارد.
پاسخ: دین در تعریف قرآن مایه حیات است:
«یا ایها الذین آمنوا استجیبوا للَّه و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم».(1)
پس ذات اقدس اله، دین را یك امر حیاتبخش معرفى مى‏كند و به انسان مى‏گوید مادامى كه زنده است حسنه دنیا و حسنه آخرت را از خدا بخواهد و نیز مسألت نماید كه خداوند اورااز عذاب آتش حفظ كند:
«ربنا آتنا فى الدنیا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار».(2)
در زندگى حَسَن؛ باید هم‏عقیده حسن و هم اخلاق حسن و هم رفتار حسن باشد. در زندگى حسن، بهره جامعه، قسط و عدل است و رهایى از فقر و فساد و تبعیض. پس وحى الهى دین را حیاتبخش معرفى مى‏كند و البته محصول چنین حیاتى، حسنات دنیا و حسنات آخرت خواهد بود و فرد دیندار، هم بهره صحیح معتدلانه در دنیا مى‏برد و هم بهره صحیح معتدلانه در آخرت.
وجود مبارك حضرت امیرمؤمنان، (سلام‏اللَّه علیه)، آثار دین را این‏گونه شرح مى‏دهد:
«اِلى ان بَعَث اللَّه سبحانه محمداً رسول اللَّه (صلى اللَّه علیه و آله) لانجاز عدته، و تمام نبوته، مأخوذاً على النبیّین میثاقُه، مشهورةً سماتُهُ، كریماً میلادُهُ، و اهلُ الارض یومئذٍ ملل متفرقة و اهواءٌ منتشرة و طرائقٌ متشتّتة، بین مشبِّهٍ للَّه بخلقه، او ملحدٍ فى اسمه، او مشیرٍ الى غیره، فهداهم من الضلالة و انقذهم بمكانه من الجهالة،(3) تا اینكه خداوند سبحان محمد رسول‏اللَّه(ص) را براى وفاى به عهد خویش و كامل كردن نبوّتش مبعوث كرد. این در حالى بود كه درباره او از همه پیامبران، پیمان گرفته شده بود (كه به او ایمان بیاورند و بشارت ظهورش را به پیروان خویش بدهند) و در حالى كه نشانه‏هایش مشهود و میلادش ارزنده بود و در آن روزگار مردمِ زمین داراى مذاهب پراكنده و افكار ضد و نقیض و راهها و عقاید پراكنده بودند؛ گروهى خدا را به مخلوقاتش تشبیه مى‏كردند و گروهى نام او را بر بُت‏ها مى‏نهادند و بعضى به غیر او اشاره و دعوت مى‏نمودند، اما خداوند آنها را به‏وسیله حضرت رسول(ص) از گمراهى رهایى بخشید و با وجود پربركتش آنان را از جهل علمى و جهالت عملى نجات داد.»
كارى كه پیامبرِ آورنده دین اسلام -دین جامع و جاودانه- انجام داد، هم مربوط به‏بخش‏هاى علمى است و هم مربوط به بخش‏هاى عملى. بخش‏هاى علمى را با تعلیم «یعلمهم الكتاب و الحكمة» انجام دادند و بخش‏هاى عملى را با «یزكیهم». ثمره و نتیجه این رسالت الهى این مى‏شود كه انسانِ مسلمانِ واقعى، به مقام جزم علمى صائب و عزم عملى صالح بار مى‏یابد.
هم‏چنین امیرمؤمنان(ع) در زمینه وضعیت بهداشتى، اقتصادى و اعتقادى عصر بعثت پیامبر اكرم(ص) مى‏فرماید:
«ان اللَّه بعث محمداً (صلى اللَّه علیه و آله) نذیراً للعالمین و امیناً على التنزیل و انتم معشرالعرب على شرّ دین و فى شرّ دار مُنیخُون بین حجارةٍ خُشنٍ و حَیّات صُمّ، تشربون‏الكدر و تأكلون الجَشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم، الاصنام فیكم منصوبة و الآثام بكم معصوبةٌ؛(4) خداوند محمد(ص) را به رسالت مبعوث كرد تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد، در حالى كه شما جمعیت عرب، بدترین آیین را داشتید و در بدترین سرزمین‏ها و در میان سنگ‏هاى خشن و مارهاى فاقد شنوایى (كه از هیچ نمى‏ترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگى مى‏كردید و آب‏هاى آلوده مى‏نوشیدید و غذاهاى بسیار ناگوار مى‏خوردید و پیوسته خونِ هم را مى‏ریختید و پیوند با خویشان را قطع مى‏كردید (ودختران را زنده به گور مى‏كردید و پسران خود را به بهانه گرانى، قحطى و... به قتل مى‏رساندید) بت‏ها در میان شما برپا بود و گناهان سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.»
حضرت على(ع) مى‏خواهند بگویند شما مردم قبل از اسلام و عمل به تعالیم آن، نه آب آشامیدنى مناسبى داشتید و نه مسكن مناسب و نه عقیده درست. در رعایت بهداشت به‏عنوان نمونه عادى مى‏توان از راهنمایى دین به اینكه دست خود را پیش از غذا خوردن و پس از آن بشوى، با آب تمیز وضو بگیر و در مواقع معین غسل كن، دهانت را بشوى، اگر در ظرفى غذا بود رویش را بپوشان و... یاد كرد.
پس این تربیت دینى است كه عقیده، اخلاق و اعمال جامعه را اصلاح كرد و دنیا و آخرت انسان را از تاریكى عقیدتى، اخلاقى و عملى عصر جاهلیت به هدایت اعتقادى و پاكى اخلاقى و عملى مبدل ساخت.
این همان نعمت بزرگى بود كه حسین بن على(ع) خون قلب خودش را به خاطر آن فداكرد:
«وَ بذل مُهجَته فیك لیستنقذَ عبادك من الجهالة و حیرة الضَلالة؛(5) حسین(ع) خون قلبش را در راه تو فدا كرد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانىِ گمراهى نجات‏بخشد.»
پس دین براى اصلاح دنیا نیز هست و یكى از اهدافش اعطاء حیات طیِّب به انسان در همین دنیاست كه تحقق بخشیدن به آن در گرو وجود یك حكومت صالح است. (حیاتِ طیّب به معناى تبدیل زندگى دنیایى به زندگى طیب نیست) البته این امكان وجود دارد كه دین به اسارت گرفته شود و حكومت اسلامى برخاسته از آن هم، در خدمت دنیاى بریده ازآخرت باشد؛ هم‏چنان‏كه حضرت امیرمؤمنان(ع) عصر حكومت عثمان را آن‏گونه ترسیم مى‏كند.(6) اما اگر معارف دین درست فهمیده و احكام آن به‏طور صحیح پیاده شود، هرگز براى دنیاى مذموم نخواهد بود، بلكه دین براى حسنات دنیا بوده به‏طورى كه حسنات دنیا تنها ازراه دین تأمین شدنى است.

حكومت دینى و خطر شرك!
شبهه: تلقى عینیّت دین با سیاست، پیامدهاى تلخى دارد. زیرا وقتى بهبود زندگى فرد واجتماع و مدیریت مطلوب دنیا پا به پاى ایمان خدا و آخرت، هدف و منظور دین قرار گرفت، اخلاص در دین و عبودیت خدا، در محاق رفته، پس زده و فراموش مى‏شود؛ و به این وسیله توحید تبدیل به شرك گردیده و دیانت و دیندارى از اصالت و خاصیت خود مى‏افتد. لذا باید دین را فقط براى رابطه با خدا و آخرت نگه‏داشت و سیاست را به عقل بشرى سپرد.
پاسخ: اولاً، شرك عبارت از آن است كه چیزى بدون خدا و یا همتاى با خدا مطلوب بالذات باشد ولى اگر مطلوب بالذات و معبود ذاتى فقط خداوند باشد و از آن حضرت چیزى به نام حَسَنه دنیا و حسنه آخرت درخواست شود، هرگز شرك نخواهد بود.
ثانیاً، روزگارى گفته مى‏شد به صلاح عالم دینى نیست كه در سیاست دخالت كند، الآن گفته مى‏شود به سود دین نیست كه وارد سیاست و حكومت شود!
حضرت امیرمؤمنان (سلام اللَّه علیه) جمله‏اى دارند كه به گونه‏اى در حق قائلین این سخن نیز جارى است. آن حضرت چنین فرمود: «الناس من خوف الذل متعجلوا الذلّ»؛(7) برخى ازمردم براى اینكه ذلیل نشوند به استقبال ذلت مى‏روند! این آقایان هم، از ترس اینكه مبادا ملت گرفتار شرك شوند به استقبال شرك مى‏روند! در حالى كه جامعه ما اگر قرآن و عترت رااز صحنه سیاست و مدیریت كشور خارج كند، جز این است كه مانند قبل از انقلاب اسلامى، قانون بلژیك و امثال بلژیك را باید حاكم نماید؟! قانونى كه عصاره فكر بشر است وبشرى كه خود را مصدر باید و نباید مى‏پندارد و داعیه ربوبیت دارد همان‏طورى كه فرعون چنین داعیه‏اى داشت. ملتى كه به این قانون ملتزم مى‏شود «وَثَنى» و مشرك سیاسى، تدبیرى بلكه عبادى خواهد بود.
اگر مجموعه قوانین حاكم بر نظام زندگى جامعه مطابق با وحى الهى بود، مى‏شود حاكمیت «اللَّه» و اگر چنین نبود مى‏شود حاكمیت قانونگذار آن قانون، كه غیر خداست و در حقیقت او معبود جامعه قرار گرفته است. اینكه فرعون در مقابل سخن حضرت موسى(ع) كه به او مى‏گفت بندگان خدا را آزاد كن و به بردگى نگیر، گفت: «انى اخاف ان یبدّل دینكم او ان یظهر فى الارض الفساد»(8) دینى كه او مى‏گفت همان قانون مدوَّن حاكم بر مصر بود. همان قوانینى كه خود تدوین كرده بود و مردم را ملتزم به آن مى‏خواست. بنابراین تفكر جدایى دین از سیاست و تدبیر، به این بر مى‏گردد كه این افراد از اینكه مبادا دچار شرك شوند، پیشاپیش به شرك تن مى‏دهند! (مِن خوف الشرك فى الشرك)
و ثالثاً، در پاسخ به این شبهه مى‏توان گفت كه با انقلاب اسلامى كه ثمره هماهنگى سیاست و دیانت بود این كشور و این ملت به عزت و عظمت دست یافت. استقلال، آزادى وجمهورى اسلامى سامان یافت و بسیارى از مناطق آباد گشت، و پیشرفت‏هاى چشمگیرى حاصل شد. قدرت‏هاى بزرگ قبل از انقلاب، ایران را چیزى حساب نمى‏آوردند، اما الآن از مسؤولان و دولت‏مردان ایران با عزت و آبرو دعوت مى‏كنند و با كرامت از آنان استقبال وباآنان مذاكره مى‏كنند. اینها همه، بركت اقدام امام و قیام مردم و محصول خون شهیدان ونثارو ایثار جانبازان و آزادگان گرانقدر است و البته همه آنان هرچه دارند از ناحیه قرآن وعترت است.
گذشته از همه اینها باید حجم زیاد دشمنى‏هاى بعد از پیروزى انقلاب را ملاحظه كرد كه تا انقلاب پیروز شد منطقه گنبد را در شمال، شعله‏ور كردند و تا گنبد آرام شد منطقه كردستان را مشتعل كردند و تا آتش كردستان رفت خاموش بشود جنگ تحمیلى هشت ساله را به وجود آوردند كه در حقیقت جنگ جهانى بود، چون معناى جنگ جهانى این است كه قسمت مهم جهان در جنگ شركت كند؛ اگر بسیارى از كشورهاى كوچك و بزرگ بر سر یك كشور مظلوم بریزند، مى‏شود جنگ جهانى؛ زیرا در دوران جنگ تحمیلى هشت ساله یكى نیرو داد و دیگرى اسلحه و سومى آواكس و نقشه و اطلاعات و... كدام كشور بود كه دستش بر مى‏آمد به صدام عراقى كمك كند و كمك نكرد؟!
اگر مى‏گذاشتند بزرگانى چون شهداى محراب و رجال علمى، مذهبى حوزه و دانشگاه مانند شهید مطهرى و شهید بهشتى مى‏ماندند فضاى اسلامى ایران از همین هم معطرتر مى‏شد. برخى از این شهداى نام‏آور حوزى همانند بعضى از اصحاب كرام نبوى و علوى وحسینى بودند.
لذا چنان‏كه ملاحظه مى‏شود، براى اسلامى كه وارد صحنه اجتماع و سیاست شد كم مانع‏تراشى و دشمنى نكردند، با این همه ثمرات و بركات آن فراوان است.

حكومت دینى و پاسخگویى به مسائل نوظهور
شبهه: اگر حكومت دینى باشد، در اثر ناتوانى دین و شریعت و ضعف متصدیان حكومت در جوابگویى به مسائل بى‏شمار و نوظهور علمى، مردم دچار یأس شده و از دین وایمان منصرف مى‏شوند.
پاسخ: راجع به دین لازم است عنایت شود كه:
اولاً، دین همان حكم خداست و ثانیاً، تنها منبع دین اراده الهى است و ثالثاً، كاشف از حكم و اراده خداوند عقل است و نقل. هرگز برهان عقلى و دلیل معتبر نقلى از ارائه پاسخ ناتوان نخواهد بود. اما راجع به متصدیان حكومت در صورتى كه معصوم باشند، از علم لدنّى و بیكران الهى برخوردارند و اگر فقیه جامع‏الشرائطِ رهبرى باشد با استعانت از عنایت خداوند، توان آن‏را دارد كه از برهان عقلى و نقلى موارد نیاز هر عصرى را استنباط نمایند.
توضیح آن درباره امامت معصوم و رهبرى وى این است كه حضرت على بن ابى‏طالب(ع) فرموده است: «سلونى قبل ان تفقدونى؛(9) هر چه خواستید از من بپرسید.» وهم‏چنین مى‏گوید: «ینحدر عنى السیل و لایرقى‏ الىّ الطیر(10)». من آن كوه بلندم كه فیض الهى بر من مى‏ریزد و وقتى علوم خدایى از اوج عقل و قلب من سرازیر مى‏شود و به شما مى‏رسد به‏صورت سیل در مى‏آید؛ براى اینكه از بالا تا پایین، آن‏قدر راه و فاصله زیاد است كه وقتى فرود مى‏آید سیل ایجاد مى‏كند و كسانى چون «همّام» را با خود مى‏برد، نمونه آنكه او حقیقت تقوا را از حضرت على(ع) سؤال كرد و مى‏بایست از معرفت تفصیلى آن فاصله بگیرد اما وى در دامنه آن علوم سرشار ایستاد و سیل علم علوى، او را برد.
البته دیگر معصومان(ع) هم همین‏طور مى‏باشند، آنها در هیچ مسأله‏اى نمى‏ماندند ونمى‏مانند و تبیین و تعلیم و تعلیل معارف، دین هم كاملاً میسور اینها است.
در مرحله بعد اگر نوبت به جانشینان و نایبان غیرمعصوم آنها برسد، سؤالات در هر كدام از زمینه‏هاى مختلف از فقه، اخلاق و حكمت و كلام باشد، پاسخ دارد. زیرا عالمان دین از یك منظر از سرچشمه قرآن و عترت بهره مى‏برند و از منظر دیگر، از براهین معتبر عقلى كه منزّه از قیاس، استحسان و... است استفاده مى‏نمایند و با استعانت از مجموع آنها پاسخگوى تمام سؤال‏هاى مورد نیاز خواهند بود. چه كسى مطلب دینى را سؤال كرد كه مراكز فقهى فرهنگى حوزه‏ها نتوانستند جواب آن‏را بدهند؟!
اما امور آزمایشى نیز بارها گفته شد دین یعنى حجت عقلى و نقلى. وقتى مى‏گوییم «شریعت»؛ یعنى دلیل عقلى و نقلى. همان‏طورى كه اصول و فقه ما از دو منبع عقل و نقل گرفته مى‏شود و دینى است، سیاست و مدیریت هم با استفاده از عقل و نقل، دینى خواهد بود و همه فقه و اصول و اخلاق و سیاست و مدیریت كه از سرچشمه عقل و نقل -هر كدام در حیطه خود- اخذ شوند؛ فرد و جامعه را اداره خواهند كرد. و اگر برخى از سؤال‏ها بدون‏جواب بمانند، با تضارب آرا و تعاون تجارب عقلى و ره‏آورد نقلى امید حلّ آن خواهدبود، مگر آنهایى كه كشورهاى خود را غیردینى و غیراسلامى اداره مى‏كنند در برابرهر سؤالى جواب نقد و آماده دارند یا «لاأدرى» آنها نیز متراكم است و آنها نیز خیلى چیزها را نمى‏دانند؟!

نسبت بین حكومت‏هاى دینى و دین حقیقى
شبهه: هزار سال ریاست بلامنازع پاپ‏ها و حاكمیت كلیساى كاتولیك بر پادشاهان واشراف و مردم، یادگارى جز جهل و تاریكى و اختناق برجاى نگذاشت. خلفاى اموى وعباسى و عثمانى كه خود را خلیفه رسول‏اللَّه(ص) و حتى بعضى خلیفةاللَّه مى‏خواندند وزمام ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته بودند و دین و سیاست در هم ادغام شده بودو عملاً دین از دولت فرمان مى‏گرفت و دیدیم كه چه ظلم‏ها بر دودمان رسالت و شیعیان كردند و چه بدعت‏ها و انحراف‏ها در دین خدا وارد ساختند. صفویه هم رویه آنها را دنبال‏كردند.
پاسخ: بحث كنونى در ماهیت و حقیقت اصل دین است نه در دین جناب پاپ و یا دین المعتزباللَّه یا المتوكل على‏اللَّه یا المعتصم‏باللَّه و دین هارون و مأمون و یا دین معاویة بن ابى‏سفیان و عمرو عاص و امثال آنان كه مصداق بارز: «اِنْ هى الّا أسماء سمّیتموها» بوده‏اند.
اما آن‏چه در شبهه مطرح شده است جوابش همان است كه حضرت امیرمؤمنان(ع) به مالك اشتر فرمود:
«فان هذا الدین قد كان اسیراً فى ایدى الاشرار، یعمل فیه بالهوى‏ و تطلب به الدنیا.»(11)
با اینكه نماز در بین جامعه بود، روزه بود و حج و عمره بود اما همه آنها اسیر بودند و من زنجیر را از دست و پاى دین الهى باز كردم تا مردم ببینند كه حقیقت دین خدا چیست.

مواجهه با فكر نه صاحب فكر
حضرت امیرمؤمنان(ع) براى بهتر اداره نمودن مصر، علاوه بر آن عهدنامه كه براى مالك اشتر نوشتند، نامه‏اى هم براى مردم مصر مرقوم فرموده و براى آنها فرستادند، كه جمله‏اى از آن این است:
«وَ مَن نام لم‏یُنَمْ عنه‏(12)؛ ملتى كه بخوابد، دشمن او نمى‏خوابد و از او غفلت نمى‏كند.»
چطور مى‏شود یك طلبه در فضاى انقلاب، در قم زندگى كند و شبهاتى كه صریحاً نقد، تضعیف، هتك و اهانت نسبت به اصول ارزشى اسلام و نیز به رهبران معصوم و غیرمعصوم دارد، را نداند؟! لابد فكرى مى‏كند؛ البته فكرى عالمانه و عاقلانه. فكر عالمانه و عاقلانه نیز تلاش علمى است، بدون اینكه خداى نكرده گوینده را مضروب و یا مشتوم و مهتوك و مُهان كند. فقط با خود شبهه و سؤال طرف باشید نه با گوینده آن؛ گوینده هر كس مى‏خواهد باشد. گویا شما شبهه و نقد را نوشته شده روى دیوارى دیدید، فقط با این سؤال، بحث فرهنگى داشته باشید و لاغیر؛ چرا كه كار اصلى حوزه به این است كه معارف كتاب و سنّت را تثبیت، تعلیل و حمایت كند نه اتّخاذ شیوه‏هاى دیگر كه میوه تلخ شجرِ مشاجره و منازعه است.

قانون بانكدارى اسلامى، قانونى اسلامى
شبهه: در جامعه اسلامى ایران، خیلى از مسائل هست كه فقط رنگ و بوى اسلامى دارند نه عمق و اصل آن، مانند مسائلى كه در سطح جامعه دیده مى‏شوند و یا مسأله قانون بانكدارى بدون ربا و...
پاسخ: بعضى از كارها ممكن است در جامعه ایران به‏صورت فردى انجام گیرد كه نمى‏توان آنها را به حساب حكومت اسلامى آورد. اما مسأله قانون بانكدارى اسلامى؛ صرف رنگ و بوى اسلامى دادن نیست، بلكه واقعاً مضاربه، مزارعه و مساقات است. البته ممكن است كسى در اجرا به بى‏راهه برود و بد عمل كند كه امر دیگرى است وگرنه قانون فقهى آن، هم صائب است و هم قابل عمل و صالح براى اجرا؛ هم‏چنان‏كه نكاح زن و مرد نامحرم با انشاى صیغه عقد به همدیگر حلال مى‏شوند و نمى‏شود گفت روابطشان همان «سفاح» است و فقط رنگ و بویش عوض شد! در مضاربه و مانند آن هم نمى‏شود گفت این همان ربا هست و ما فقط رنگ و بویش عوض شد. چطور با یك «انكحت» و «قبلت» و رعایت حقوق ووظایف متقابل زن و مرد، نكاح -با همه آثار فقهى آن- ایجاد مى‏شود اما با قانون مضاربه آثار شرعى آن ایجاد نمى‏شود؟! چطور در مسائل دیگر این‏چنین گفته نمى‏شود اما در مسائل بانكدارى اسلامى چنین گفته مى‏شود؟!
البته باید مردم بدانند كه دین، یك برلیان معرفتى است كه جامعه كنونى تدریجاً به سمت آن مى‏رود و دین نیز مجموعِ عقائد، اخلاق، حقوق و احكامى است كه در نهاد خود سمحة وسهلة -نه تسامح و تساهل- را مى‏پذیرد. از جاهل قاصر، غافل، مكرَه، مجبور، مضطر، ناسى‏و ساهى مى‏گذرد؛ اما اگر كسى بخواهد عالماً عامداً مرتكب خلاف شود جلوى او گرفته مى‏شود.
پس هم دین توانمند است و هم مؤمنان و دینداران باید به تدریج بر توانایى خود بیفزایند.

حكومت دینى و آزادى
شبهه: اگر دین بخواهد حكومت كند، بدون پشتوانه قدرت نخواهد بود و قدرت هم باعث اكراه مردم خواهد شد؛ زیرا حاكم قادر، اولاً امت را وادار به پذیرش قلبى قوانین دین مى‏كند، ثانیاً آنان را وادار به اجراى آن قوانین مى‏كند، و ثالثاً در صورت تخلّف، آنان را كیفر مى‏دهد. پس حكومت دینى با سه اكراه همراه است و این اجبار مثلّث، اوّلاً با آزادى انسان -كه حق مسلم او مى‏باشد- مخالف است؛ و ثانیاً با خود دین مخالف است؛ براى اینكه در متن دین آمده است «لا اكراه فى الدین»(13) و «قلِ الحقُ من ربكم فمَن شاء فلیؤمن و مَن شاء فلیكفر»(14) و«انّا هدیناه السبیل اما شاكراً و اما كفوراً»(15) و «و هدیناه النجدین».(16) این همه آیات، نشانه آزادى مردم در امر دیندارى است.
از طرف دیگر، در قرآن هر گونه سلطه‏اى براى رهبران الهى، نفى شده است. ذات اقدس اله به پیغمبر(ص) فرمود: «لست علیهم بمسیطر»(17) و «ما على الرسول الا البلاغ»(18) یعنى شأن حضرت رسول را فقط منحصر در تبلیغ مى‏داند.
پاسخ: لازم است ما با تحلیل معناى آزادى به محدویت معناى آن رسید تا روشن شود كه آزادى حقیقى نه طارد دین است و نه مطرود آن؛ توضیح اینكه، این شبهه بر این اساس است كه آزادى یعنى رها بودن انسان؛ در حالى كه حقیقت آزادى یك ارزش و فضیلت است و رهایى و بى‏بند و بارى یك رذیلت است. اینان درباره جمیع مكاتب عالم چه مى‏گویند؟ آیا همه مكاتب اخلاقى، حقوقى و... مساوى‏اند و در یك سطح از بهره‏مندى از حق قرار دارند تا انسان مخیر باشد یكى از آنها را انتخاب كند یا بعضى بر حق و برخى دیگر بر باطل مى‏باشند؟ بالاخره انسان یا مادى مى‏اندیشد و یا الهى فكر مى‏كند؛ آن كس كه «مادى» فكر مى‏كند مى‏گوید نفى الوهیت، حق است و آن كس كه «الهى» مى‏اندیشد مى‏گوید اثبات الوهیت، حق است. و بر اساس ابطال جمع نقیضین، یكى از این دو عقیده حق است و دیگرى باطل. وقتى یكى حق شد و دیگر باطل، انسان كه بین حق و باطل آزاد نیست بلكه باید یكى را قبول كند. بنابراین، از تحلیل معناى آزادى به محدودیت آن مى‏رسیم، هر چند در تشخیص حق و باطل خطا راه مى‏یابد.

آزادى با نگاه برون‏دینى
پاسخ به شبهه مزبور با تحلیل آیاتى كه به آنها تمسك شده بود؛ در دو مقام خواهد بود: 1-برون‏دینى 2- درون‏دینى‏
مقام اول: نسبت دین و آزادى با نگاه برون‏دینى‏
در این مقام، بحث درباره این مسأله است كه آیا مى‏شود كسى را كه بیرون دین ایستاده است، وادار به قبول دین كرد؟
در این مقام، مسأله اكراه در دو مرحله، مطرح است:
الف) اكراه در مرحله علم، ب) اكراه در مرحله اعتقاد و ایمان.
الف. اكراه در مرحله علم‏
در مرحله علم و فهم كه تصدیق و تكذیب صورت مى‏گیرد؛ زمام امر به‏دست خود شخص نیست تا چه رسد به اینكه به‏دست دیگرى باشد. مراد از «لا اكراه فى الدین» در این مرحله این است كه فهم دین و باور علمى پیدا كردن نسبت به یك گزاره دینى اكراه‏پذیر نیست. براى اینكه امور علمى را دلیل، رهبرى مى‏كند. یعنى اگر انسان بخواهد مطلبى را تصدیق یا تكذیب كند و یا در آن شك و تردید داشته باشد، این حالات سه‏گانه در اختیار او ویا دیگرى نیست. پس نمى‏شود به دیگرى گفت بفهم یا تصدیق و تكذیب كن و یا شك داشته باش. خود انسان هم اگر بخواهد در بخش علمى مطلبى را تصدیق یا تكذیب كند و یا در آن شاكّ باشد، براى او ممكن نیست؛ زیرا زعامت تمام بخش‏هاى سه‏گانه اندیشه بشرى با دلیل است. اگر دلیلى بر ثبوت چیزى اقامه شد، ذهن آن را مى‏فهمد و تصدیق مى‏كند و اگر دلیل بر نفى آن اقامه شده باشد، ذهن آن‏را تكذیب مى‏كند. هم‏چنان‏كه اگر ادله، اثبات و نفى متعارض بود و ذهن، قدرت تشخیص نداشت، شك پیدا مى‏كند.
بنابراین تصدیق، تكذیب و شك در امور علمى به‏دست احدى نیست و فقط با زعامت ورهبرى دلیل پدید مى‏آید و با رهبرى دلیل از بین مى‏رود. البته وجوب تحصیل علم بدین خاطر است كه مقدمات اختیارى دارد.
ب. اكراه در مرحله اعتقاد و ایمان‏
در این مرحله زمام كار به‏دست صاحب نفس است و امكان اكراه از بیرون وجود ندارد.
انسان از نظر علمى و عملى به چهار گروه تقسیم مى‏شود. براى اینكه مجارى ادراكى اوازمجارى تحریكى وى كاملاً جداست. همان‏طورى كه انسان در قلمرو بدن، هم مجارى ادراكى دارد مثل سمع و بصر، و هم مجراى تحریكى دارد مثل دست و پا، در فضاى جان،نیزاین‏گونه است. یعنى بخشى از مجارى جان او مربوط به فهمیدن است وبخشى‏مربوط به پذیرفتن؛ كه آن كار علمى كه اندیشه است علم نام دارد و آن عمل قلبى راایمان مى‏گویند.
پس آن شأنى از نفس كه كار عالمانه مى‏كند غیر از شأن دیگر نفس است كه كار عاملانه‏مى‏كند، هم‏چنان‏كه كار چشم و گوش كار علمى در محدوده بدن است و كار دست وپا، كار عملى.
بنابراین انسان‏ها از لحاظ نیروهاى بدنى چهار دسته مى‏باشند؛ گروهى كه هم مجارى علمى قوى دارند و هم مجارى عملى قوى، یعنى چشم و گوش آنان از یك سو و دست و پاى آنها از سوى دیگر قوى است. دسته دیگر فقط مجارى علمى قوى دارند، و برعكس آنان، گروهى هستند كه فقط مجارى تحریكى و عملى قوى دارند و نهایتاً گروه چهارم، هم در مجارى علمى و هم در مجارى عملى، ضعیف مى‏باشند.
در محدوده جان نیز همین‏طور است، به این صورت كه بعضى از افراد، هم مجارى ادراكى قوى دارند، یعنى براهین عقلى را خوب مى‏فهمند و هم از مجارى عملى قوى‏اى برخوردارند، یعنى در تصمیم‏گیرى قوى هستند. مانند عالمِ عادل كه آنجا كه باید جزم علمى پیدا كند یك حكیم توانایى است و آنجا كه باید عزم عملى و ایمان داشته باشد، انسان عادل خوبى است.
گروه دوم مجارى اداركى قوى دارند و عالم و حكیم توانایى مى‏باشند اما در بخش مجارى عملى و مرحله تصمیم‏گیرى ضعیف هستند.
دسته سوم آنهایى‏اند كه در تصمیم‏گیرى خیلى قوى هستند، اما از مجارى اداركى قوى‏اى بهره‏مند نیستند.
طایفه چهارم متأسفانه هم در مجارى اداركى و هم در مجارى تحریكى و عملى ضعیف مى‏باشند، مانند جاهلِ فاسق كه هم مسائل علمى را به زحمت درك مى‏كند و هم در مسائل عملى خیلى لرزان و سُست است.

دستگاه علم؛ دستگاه عمل
با این توضیحات روشن شد كه دستگاه علم كاملاً از دستگاه عمل جدا است، یعنى انسان در فضاى جان خود یك شأنى دارد مربوط به جزم علمى و یك شأنى دارد مربوط به عزم عملى كه گرچه شؤون یك نفس هستند و بى‏ارتباط از هم نیستند ولى كار هر كدام از دیگرى جدا است.
و اما آنجا كه جاى عزم و اراده و نیت است، زمامش به‏دست صاحب نفس است نه غیر او ولذا به هیچ وجه اكراه‏پذیر نیست. یعنى از بیرون نمى‏شود كسى را وادار كرد كه چیزى را باور كند. نیز ممكن نیست كسى را وادار به ایمان و یا وادار به كفر كرد؛ این شدنى نیست. مشركان نیز كه عمار(رض) را وادار به كفر كردند از او در محدوده كفر زبانى اقرار گرفتند، ولى محدوده دل وى كه جاى عزم عملى است مصون از اجبار و اكراه است «اِلّا مَن اكره و قلبه مطمئن بالایمان».(19)
بنابراین جزم علمى و شك زمامش به‏دست دلیل است و عزم و تردید زمامش به‏دست خود نفس است. یعنى بعد از ثابت شدن حقانیتِ چیزى و یا بطلان آن، انسان مى‏تواند بپذیرد، هم‏چنان‏كه مى‏تواند نپذیرد، به طورى كه قبول و نكول آن كاملاً در اختیار نفس است.

ایمان فعلِ اختیارى نفس
اما اینكه ایمان تحت تكلیف است براى این است كه فعل اختیارى نفس مى‏باشد؛ بر خلاف علم كه وصف نفس است. یعنى بین نفس و ایمان، اراده خود انسان فاصله مى‏شود؛ اگر كسى اراده كرد ایمان بیاورد، «مؤمن» مى‏شود و اگر اراده كرد كفر ورزد، «كافر» مى‏گردد و اگر هنوز بین دو طرفِ مسأله تردید دارد «مردّد» مى‏شود.
و اما بین نفس و بین فهم، اراده فاصله نیست، بلكه بعد از اینكه دو مقدمه حاصل شد انسان مضطر به قبول علمى و فهمیدن است.
توضیح اینكه: مادامى كه مطلبى نظرى است و به ضرورى و ضرورت منتهى نشده انسان مضطرّ به قبول آن نیست، اما وقتى از نظرى به ضرورى منتهى شد و انسان در برابر یك امر ضرورى -مثل دودوتا چهارتا- قرار گرفت دیگر مضطر به فهمیدن آن مطلب است. هیچ‏كس در این حالت نمى‏تواند بگوید من نمى‏خواهم مطلب ضرورى را بفهمم، بلكه همین كه دو مقدمه به نصاب تمام رسید انسان نتیجه را مى‏فهمد.

عقد و عقیده
البته بعد از مرحله علم اگر بخواهد نسبت به آن گردن بنهد و یا گردن ننهد، آزاد است، چون ما یك «عقد» داریم و یك «عقیده». عقد آن گرهى است كه بین موضوع و محمول برقرار مى‏شود، لذا قضیه را در اصطلاح منطقى عقد، گویند، یعنى موضوع و محمول به همدیگر گره خوردند و ربط پیدا كردند، وقتى چنین شد عقل حكم مى‏كند به ثبوت محمول براى موضوع. و چون قضاى عقل را در پى دارد به این پیوند موضوع و محمول قضیه نیز مى‏گویند.
اما عقیده در مرحله عزم و باور نفس، تحقق پیدا مى‏كند، یعنى باید عصاره این قضیه با جان آدمى گره بخورد كه اگر با جان انسان گره خورد عقیده نام مى‏گیرد و به چنین شخصى مى‏گویند «معتقد».
بنابراین عقیده آن است كه انسان محصول قضیّه را كه عقد اول است و در مرحله جزم علمى پدید مى‏آید، با جان خود گره بزند و به آن معتقد بشود و این كار فقط از خود انسان ساخته است و از بیرون امكان تحقق ندارد؛ یعنى خود شخص با اختیار مى‏تواند قبول نماید یا با اراده نكول كند و هیچ تحمیلى خارج از حوزه نفس ممكن نیست.
پس منظور از «لا اكراه فى الدین» در بخش عزم عملى این است كه اصلاً اكراه متحقق نمى‏گردد، یعنى خودتان را به زحمت نیندازید و در دین اكراه نكنید كه چنین كارى حاصل نمى‏شود. بنابراین مضمون آیه شریفه، تعلیم و ارشاد است نه تكلیف. یعنى عقاید دینى را نمى‏توان با اكراه ایجاد كرد؛ نه اینكه بخواهد بگوید اكراه در قبول عقاید ممكن است ولى حرام است.
خلاصه آنكه مفاد آیه ناظر به امر تكوینى است كه كارى به «باید» و «نباید» ندارد؛ بلكه در محدوده «بود» و «نبود» سخن مى‏گوید. یعنى بیانگر آزادى تكوینى انسان است. آزادى انسان هم نظیر زوجیّت اربعه، لازمه هویت اوست. این‏طور نیست كه بگوییم آزادى عقیده یك چیز خوبى است؛ بلكه آزادى در اعتقاد «بود» است نه «باید»؛ هرچند آزادى در عمل مى‏تواند از سنخ «باید»، باشد زیرا قابل سلب است.
البته آیه شریفه بحث فلسفى محض نمى‏كند بلكه به تعبیر سیدنا الاستاذ(قده) جنبه ارشادى و هدایتى هم دارد؛ زیرا بعد از «لا اكراه فى الدین» فرموده است: «قد تبین الرشد من الغى» و نفرموده است: لانّه خلق مختاراً. یعنى چون تبیّن «رشد» از «غىّ» حاصل شده است لذا «لاكراه» فى الدین.

آزادى با نگاه درون‏دینى مقام دوم: نسبت دین و آزادى با نگاه درون‏دینى
در این مقام درباره كسى بحث مى‏شود كه براى وى با معجزه و برهان ثابت شده كه دین الهى حق است و او هم آن‏را قبول كرده و به آن عقیده‏مند شده و عزم عملى و جزم علمى برایش حاصل شد و كاملاً وارد فضاى دین شده است؛ آیا در این مرحله هم در پایبند بودن ویا پایبند نبودن به احكام و مقررات دینى آزاد است یا نه؟
اگر كسى مكتبى را قبول كرد مادامى كه به آن مكتب معتقد است، باید به احكام آن ملتزم باشد و پیام راهنماى آن مكتب را بپذیرد چون انسان‏ها نمى‏دانند چه كارى برایشان نافع یا نافع‏تر است: «لا تدرون ایّهم اقرب لكم نفعاً»(20) و این (لاتدرون) صدر و ساقه زنگى تمام جوامع بشرى ما را فرا گرفته است؛ لذا خداوند فرموده است: «و عسى ان‏تكرهوا شیئاً و هو خیرٌ لكم و عسى ان‏تحبوا شیئاً و هو شرٌ لكم و اللَّه یعلم و انتم لاتعلمون».(21) پس انسان كه به بسیارى از امور، جهل دارد، باید به هدایت كسى كه منافع او را مى‏داند و به سود او سخن مى‏گوید، اعتماد كند.
بنابراین كسى كه وارد فضاى دین اسلام شد، دیگر نمى‏تواند بگوید من به دستورهاى دینى پایبند نخواهم بود چون خداوند فرمود: «لا اكراه فى الدین»؛ زیرا همان طورى كه گفته شد مفاد این جمله مربوط به فضاى تكوین است و ارتباطى با فضاى تشریع ندارد، زیرا در فضاى تشریع، مضمون «ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا»(22) حاكم است. اگر پیام قرآن این باشد كه انسان در فضاى تشریع آزاد است، پس این همه وعید بر عذاب چرا؟!
خداوند مى‏فرماید اگر كسى پیام انبیا را گوش نداد و كافر شد و كافر مرد، در قیامت خواهیم گفت:
«خذوه فغلّوه ثم الجحیم صلّوه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه»؛(23) او را بگیرید و با غلّ، ببندید و در دوزخ در اندازید...»
اگر «لا اكراه فى الدین» فضاى تشریع را هم شامل شود، چرا تبهكاران این‏گونه به بند كشیده مى‏شوند؟! عذاب آخرت عذابى است كه سابقه و مانند ندارد و احدى غیر از خدا نمى‏تواند كافران را آن‏گونه تعذیب كند:
«فیومئذٍ لایعذّب عذابه احد و لایوثق وثاقه احد».(24)
پس معلوم مى‏شود كه به بند كشیدن و عذاب نمودن براى این است كه انسان بعد از اینكه حق را از باطل شناخت و مفاد «قد تبین الرشد من الغىّ» براى او حاصل شد -البته مسأله محقّقِ شاك و جستجوگر جداست- دیگر آزاد و رها نمى‏باشد بلكه تكلیف دارد مقررات الهى را در زندگى خود مراعات كند.
نتیجه این مى‏شود كه «لا اكراه فى الدین» به معناى تسویه تشریعى بین قبول و نكول اسلام نیست، به معناى تخییر شرعى بین تصدیق و تكذیب دین نیست، و به معناى آزادى مشروع انسان بین ایمان و كفر نیست، یعنى دین فتواى فقهى به آزادى به این صورت نمى‏دهد. بلكه آیه شریفه فقط مى‏خواهد بگوید دین تكویناً اكراه‏پذیر نیست؛ هم‏چنان‏كه كفر تكویناً اكراه‏پذیر نیست و شك هم در حق و باطل بودن مكتب اكراه‏پذیر نیست.
البته فرق است بین «كُره» و «كراهت». در آیه شریفه كراهت و مكرَه نمودن شخص نفى شده است، اما كُره به معناى دشوارىِ قابل تحمل، در برخى از تكالیف وجود دارد. مانند جهاد كه در قرآن دشوار معرفى شده است «كتب علیكم القتال و هو كُرْهٌ لكم»(25) و حمل جنین براى مادر با دشوارى همراه است.(26) ولى این دشوارى با عشق و علاقه قابل جمع است؛ بر خلاف كراهت كه شخص مكرَه هیچ علاقه‏اى به مورد اكراه ندارد.

تعلیم، تعلّم، امر به معروف
تكمله: اینكه گفته شد در فضاى اسلامى براى تنبیه تبه‏كار، كیفر قرار داده شده است، بعد از طى مراحلى است، یعنى ذات اقدس اله، تعلیمِ مردم را بر انبیا(ع) و ائمّه(ع) و در مرحله بعد بر جانشینان آنها واجب كرده است. از طرف دیگر،تعلّم را نیز بر مردم واجب كرد تا آنچه مربوط به عقاید است، معتقد شوند و آنچه مربوط به اخلاق است، متخلق بشوند و آنچه مربوط به اعمال است را عمل كنند.
مضمون جمله «یعلمهم الكتاب و الحكمة و یزكیهم»(27) وظیفه انبیاى الهى است و مفاد جمله «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون»(28) نیز وظیفه جانشینان آنان و تكلیف مردم را یكجا بیان مى‏كند.
بنابراین وقتى فضاى فرهنگى جامعه تأمین شد، یعنى معلوم شد چه چیزى واجب است وچه چیزى حرام است، چه كارى معصیت است و چه عملى اطاعت، از آن مرحله به بعد نوبت به امر به معروف مى‏رسد. یعنى اگر فضاى فرهنگى جامعه به نصاب رسید و این شخص یا گروه و حزب و دسته مى‏دانند چه حلال است و چه حرام ولى عالماً و عامداً بخواهند معصیت كنند، نوبت به امر به معروف و نهى از منكر مى‏رسد.
پس اگر كسى نداند چه چیز حلال است و چه چیز حرام، باید او را تعلیم داد نه امر به معروف كرد، و یا اگر مى‏داند ولى یادش رفته است باید او را هشدار داد و یادآور شد، نه امر به معروف. و اگر هم به انجام كار ناصواب مضطر شد باید نسبت به او گره‏گشایى كرد نه امر به معروف كرد یا نهى از منكر نمود. زیرا شخص در حالت اضطرار، حرام و منكر را مرتكب شده است؛ چون ارتكاب هر حرامى در حال اضطرار و درماندگى جایز است.
از سوى دیگر فرق امر به معروف و نهى از منكر با مسائل اجرائىِ قضایى در این است كه امر به معروف و نهى از منكر، به منزله بهداشت است و امور اجرایىِ قضایى به مثابه «درمان»، یعنى هدف امر به معروف و به معروف و نهى از منكر این است كه گناه واقع نشود و این هم كار توده مردم است نه خصوص دستگاه قضایى و اگر كسى بدون عذر و در حال علم و عمل گناهى را مرتكب شد، آن‏گاه نوبت به قضا مى‏رسد كه پیام آن این است كه چرا خلاف كردى. هر چند اجراى احكام قضایى نقش بازدارنده نسبت به جرایم بعدى خواهد داشت، ولى بین آنچه در امر به معروف و نهى از منكر واقع مى‏شود و آنچه در قلمرو قضا قرار دارد، تفاوت اساسى است. پس دستگاه قضایى در مرتبه سوم قرار دارد و امر به معروف و نهى از منكر در مرتبه دوم و كار معلمان و مبلغان و مربیان در مرتبه اول. در فضاى دینى هر سه مرحله، لازم وواجب است، یعنى درمرحله اول «تعلیم» بر فقها و عالمان دین واجب است و «تعلم» بر توده مردم واجب است. و در مرحله دوم، امر به معروف و نهى از منكر نیز به‏عنوان واجب متقابل بر همگان لازم است، چون خداوند فرمود: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر»(29).
البته امر به معروف و نهى از منكر نیز مراحلى دارد كه بخش‏هاى ابتدایى آن وظیفه همگانى اجتماعى است، اما وقتى به ضرب و جرح رسید دیگر وظیفه حكومت است كه امر به معروف و نهى از منكر كند، و گرنه هرج و مرج پیش مى‏آید و در مرحله سوم قضا و داورى عالمانه و عادلانه لازم است.

دین، حق یا تكلیف؟
پرسش: دین از سنخ حق است نه از سنخ تكلیف؛ انسان نیز محِقّ و صاحب حق است نه مكلّف، و چون حق انسان لازمه ذات و هویت اوست و لازمه ذات هیچ موجودى قابل جعل نیست، بنابراین اصل دین قابل جعل نبوده و از سنخ تكلیف نخواهد بود.
پاسخ: 1. دین كه مجموع عقاید، اخلاق، حقوق و فقه است، كاملاً به سود انسان است واز جهت دیگر ضامن حیات معنوى اوست؛
2. فتواى عقل برهانى به مانند دلیل عقلى معتبر این است كه شناخت دین، حفظ دین، اجراى آن در متن زندگى مانند شناخت اصل هویت و حیات انسان، حفظ حیات، اجراى برنامه‏هاى حیاتى در عینیت جامعه لازم است؛
3. از اینجا روشن مى‏شود كه هر چند دین، حق انسان است، لیكن شناخت حق، حفظ حق، اجراى دستورهاى آن از تكالیف مهم و وظایف خطیر صاحب حق است؛
4. اگر از منظر امثال سید بن طاوس(رض) به دین نگریسته شود همه تكالیف آن «تشریف» است، همه شرف است، و هیچ كدام «كلفت» نیست؛ لذا سید بن طاووس سالروز بلوغ خود را جشن گرفت، یعنى به شكرانه، مشرَّف شدن به خطاب الهى را جشن گرفت. چرا كه خطاب خداوند، انسان را با دستور خود بالا مى‏برد و او را پرورش مى‏دهد.
اما اینكه گفته شد لازمه ذات قابل جعل نیست، بدین معنا نخواهد بود كه لازم ذات، خارج از نظام علّى و معلولى است و اصلاً معلول نیست.
توضیح اینكه: اگر گفته شود مثلاً زوجیّت لازمه اربعه است معنایش این است كه ثبوت زوجیّت براى اربعه، احتیاج به عامل جدید ندارد، نه اینكه زوجیت اصلاً به هیچ علتى تكیه ندارد؛ بلكه زوجیّت به تبع ملزومِ خود -اربعه- به مبدأ فاعلى آن ملزوم، وابسته است، یعنى همان مبدئى كه اربعه را مى‏آفریند بدون جعل جدید؛ زوجیت را خلق مى‏كند مع‏الواسطه. زیرا اگر آن بُعد اربعه را نیافریند هرگز زوجیّت آن در عالم موجود نخواهد بود.
پس اینكه گفت شد «لازم الشى‏ء بیّن الثبوت له» یعنى ثبوت لازمِ ذات براى ذات ملزوم، نه نیازى به جعل دوباره مبدأ فاعلى دارد و نه نیازى به مبدأ جداگانه‏اى دارد. ولى لازمِ ذات همانند خود ذات، محتاج به فاعل است و این‏گونه نیست كه لازمه ذات -كه بیّن الثبوت براى ذات است- بى‏نیاز از سبب باشد. آرى، معَلَّل به یك علت زائده‏اى نیست.
در نتیجه انسان، 1. هم در مرتبه ذات و هم‏چنین در لوازم ذات خویش محتاج به خداوندِ خالق هستى است و هیچ استقلالى در هیچ مطلب از خود ندارد.
2. آزادى تكوینى لازم هویّت انسان است.
3. هیچ‏گونه تلازمى بین آزادى تكوینى و آزادى تشریعى نیست.
4. حق بودن دین براى انسان، منافى مكلّف و موظّف بودن وى نسبت به شناخت، حفظ واجراى دین كه حق مسلّم او است، نیست، چه اینكه اصل حیات، حق مسلّم انسان است وانسان موظّف است آن‏را بشناسد، حفظ نماید و طبق آن عمل كند.
5. انسان موجودى است محدود، هر گونه حقى كه براى وى ثابت شود صبغه وظیفه حفظ حق را به همراه دارد؛ یعنى او در اصل حیات صاحب حق است ولى در شناخت و حفظ چنین حقى، سلطان و مستقل و رها نیست، بلكه نسبت به آن، مكلف و موظف است، نه رها و آزاد؛ هرچند تكویناً نسبت به نفى و اثبات آن آزاد است.
ادامه دارد.

1. سوره انفال، آیه 24.
2. سوره بقره، آیه 201.
3. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص‏35، خطبه اول، بند 40 و 39.
4. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص‏92، خطبه 26، بند 1.
5. مفاتیح الجنان، ص‏771، زیارت اربعین اباعبداللَّه الحسین(ع).
6. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص‏50، خطبه 3، بند 14 و 13.
7. غرر الحكم، 2172.
8. سوره غافر، آیه 26.
9. نهج البلاغه، محمد عبده، خطبه 189، بند5.
10. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص‏46، خطبه 3، بند2.
11. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص‏1010، خطبه 53، بند 42.
12. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص‏1050، نامه 62، بند 10.
13. سوره بقره، آیه 256.
14. سوره كهف، آیه 29.
15. سوره انسان، آیه 3.
16. سوره بلد، آیه 10.
17. سوره غایشه، آیه 22.
18. سوره مائده / آیه 99.
19. سوره نحل، آیه 106.
20. سوره نساء، آیه 11.
21. سوره بقره، آیه 216.
22. سوره حشر، آیه 7.
23. سورة الحاقة، آیات 13 و 30.
24. سوره فجر، آیات 26 و 25.
25. سوره بقره، آیه 216.
26. سوره احقاف، آیه 15.
27. سوره جمعه / آیه 2.
28. سوره توبه، آیه 122.
29. سوره توبه، آیه 71.


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود