نویسنده : مهدى گلشنى
بازدید : 177
با درود به روان پاك امام امت و شهیدان حوزه و دانشگاه على الخصوص شهید آیت الله مطهرى و شهید دكتر مفتح سخنم را آغاز مىكنم. موضوع سخن بنده علم دینى است و بنده این موضوع را از این جهت انتخاب كردم كه مسئله علم دینى، اسلامى كردن علم و اسلامى كردن دانشگاهها در سالهاى اخیر به شدت مورد مناقشه و تشكیك قرار گرفته و حتى بعضى از اهل علم را مىبینیم كه در قضیه تشكیك كردهاند. من به عنوان نمونه دو مورد آن را برایتان مىخوانم: 1. یكى از اساتید دانشكده الهیات دانشگاه تهران در مقالهاى كه در مجله راه نو از ایشان به چاپ رسیده است مىنویسند: «اینجانب از همه صاحبنظران دینى كه چنان تعبیراتى را به كار مىبرند تقاضا مىكنم به صراحت اعلام كنند منظورشان از چسباندن پسوند اسلامى به امورى كه به وضوح امورى عقلانى و برنامهاى هستند چیست؟ امروز تا این مطلب دقیقا روشن نشود صاحبان قرائت رسمى و قرائت نواندیشانه به گفتگو و بحث نتیجهبخش با یكدیگر موفق نخواهند شد». 2. یكى از استادیاران دانشكده علوم سیاسى دانشگاه تهران مىگویند: «نمىدانم دین و ایمان داشتن استادى كه مىخواهد فیزیك درس بدهد چقدر مهم است؟ » بنده مىخواهم به بررسى این نوع شبهات بپردازم. البته، اگر این قبیل شبهات بیستسال پیش یعنى قبل از انقلاب مطرح مىشد چندان تعجببرانگیز نبود. البته نه به دلیل وقایعى كه داخل مملكت اتفاق افتاده، بلكه به دلیل وقایعى كه خارج از این مرز و بوم اتفاق افتاده است. بیستسال پیش در حوزههاى علم، صحبت از دین مجاز نبود حتى دقیقا یازده سال پیش كه بنده در كنفرانسى در امپریال كالج لندن در مورد تعبیر فیزیكى نظریه نسبیت اینشتین شركت كرده بودم; یك فیلسوف مسیحى كه اشاره به نظریههاى كیهانشناسى درباره پیدایش جهان مىكرد اسمى از خدا برد; بلافاصله یكى از استادان فیزیك دانشگاه استانفورد آمریكا بلند شد و گفت در كنفرانس فیزیك اسمى از خدا نباید برده شود. وضعیت در گذشته آنچنان بود و امروز درس علم و دین طبق نوشته مجله نیوساینتیست (New Scientist) پر رشدترین درس در دانشگاهها بوده است. فقط در دو سال اخیر بیش از دویست دانشگاه در آمریكا درس علم و دین را ارائه كردهاند. در سال اخیر دانشگاه لیدز انگلستان مركز مطالعات میان رشتهاى در مورد تعامل علم و دین را تاسیس كرده است و از یكى دو ماه پیش دوره فوق لیسانس علم و دین را ارائه كرده و دانشگاه باستون (Boston) در آمریكا دوره دكتراى علم و دین و فلسفه را اعلام كرده است، و این در حالى است كه الان بزرگترین جایزه روز كه از جایزه نوبل نیز از نظر مبلغ بالاتر است (یعنى یك میلیون و دویست و سى هزار دلار) در رشته علم و دین داده مىشود. بنابراین، در سطح بینالمللى وضعیت تا این حد تغییر كرده است. در حوزههاى فلسفه علم و در حوزههاى علم بسیارى از چیزها تغییر كرده است و متاسفانه اصلا نسیمى از این جریانات به گوش این آقایان كه این مسایل را مطرح مىكنند نرسیده است.
پیشینه تاریخى
گاهى گفته مىشود كه مقصود از علم دینى این است كه كشفیات علم را به قرآن و احادیثبرگردانیم و به جاى تجربه به سراغ قرآن و احادیثبرویم یا از قرآن و حدیث استفاده كنیم كه چگونه آزمایش انجام دهیم و غیره، ولى هیچیك از اینها مطرح نیست. مسئله در یك سطح بسیار بنیادىتر مطرح است. البته مسئله اسلامى كردن علم در جهان اسلام یك امر نوظهورى نیست. پیش از شروع قرن حاضر سید احمد خان در هندوستان كالجى به راه انداخت كه علوم جدید را به مسلمانان ارائه كند. در اوایل این قرن (حدود 80 سال پیش) به ارزیابى محصول این دانشگاه پرداختند و متوجه شدند كه فارغ التحصیلان آن دانشگاه اكثرا لائیك هستند. به همین دلیل از مرحوم مودودى و دیگران خواستند كه از نظر فكرى به آنان كمك كنند كه چگونه مىتوان دانشگاه اسلامى داشت. همان موقع مرحوم مودودى على رغم آنكه فیلسوف هم نبود خیلى خوب به رخنهاى كه در قضیه وجود داشت و موضوع اصلى كه در آن دانشگاه مورد غفلت واقع شده بود پىبرد و گفت اینكه شما بیایید فلسفه الحادى را تدریس كنید و درسهاى دیگر را ارائه كنید و در كنار آن یكى دو درس تعلیمات اسلامى بگذارید مشكل را حل نمىكند. دانشجو على الاصول محشور استبا درسهایى كه دست كم خدا در آنها مورد غفلت است و با خدا كارى ندارد و یا آنكه خدا در آن دروس انكار مىشود. دقیقا یكسال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى، كنفرانس عظیمى در مكه تحت عنوان تعلیم و تربیت اسلامى به راه افتاد كه 313 نفر از دانشمندان بزرگ اسلام در آن شركت كردند از آن جمله آقاى دكتر سید حسین نصر از ایران و دكتر عطاء الرحمن كه از شیمیدانهاى بنام پاكستانى است و جمعى از اسلامشناسان دیگر از اقطار عالم اسلام. همه بحثها بر حول همین مساله مىچرخید و خلاصهاش همان چیزى است كه امروز من در این همایش مطرح خواهم كرد كه علم اسلامى مفهوم دارد، علم دینى مفهوم دارد. در ده بیستسال گذشته هم در اقطار عالم اسلام شما مىبینید كه كنفرانسهایى تحت عنوان اسلامى كردن علم برپا شده است. البته متاسفانه گزارشى كه از این كنفرانسها در مطبوعات منعكس شده است گزارش صحیح و دقیق نیست و تحریف شده است. اخیرا دیدم یكى از اساتید دانشگاه تهران آمده است كل این كنفرانسها را خلاصه كرده است در اینكه منظور از اسلامى كردن یعنى این كه مطالب علمى را به قرآن و حدیثبرگردانیم. بنده به عنوان كسى كه در كنفرانس مالزى كه از بزرگترین این كنفرانسها بود و در 14 سال پیش به دعوت دولت مالزى برگزار شد شركت داشتم شهادت مىدهم كه اصلا مسئله اعجاز علمى قرآن محوریت نداشت. بلكه بحث فلسفه علم و جاى اساسىاى كه علم اسلامى مىتواند داشته باشد مطرح بود. به هر حال در جهان اسلام از آن زمان به بعد مرتب این مسئله مطرح بوده است و این تهمتها هم همواره مطرح بوده است كه مگر فیزیك و شیمى، اسلامى و غیر اسلامى دارد؟ مگر علوم اجتماعى، اسلامى و غیر اسلامى دارد؟ علم عینیت دارد فرقى نمىكند در روسیه یا در آمریكا یا در جاى دیگر انجام گیرد. البته آنها كار خودشان را ادامه دادند و به این حرفها اعتنا نكردند و ما هم باید كار خودمان را انجام دهیم و البته پشتوانه برهانى خیلى خوبى هم براى این مسئله داریم كه عرض خواهم كرد، ولى مسئله اسلامى كردن علم منحصر به جهان اسلام نیست. دینى كردن علم در جهان غرب هم مطرح بوده است. در تابستان امسال در كانادا كنفرانسى تحت عنوان علم در زمینههاى خداباورانه Science In Theiry Contexs برگزار شد. كنفرانس عظیمى بود. همه مطلب آن این بود كه علم در زمینهاى خداباورانه با مفهوم است، و این چیزى است كه من مىخواهم به توضیح آن بپردازم. پس این مسئله یعنى مسئله علم دینى در جهان یك مسئله كاملا جاافتادهاى است.
طرح علم دینى
ما مرتب در جامعه و مطبوعاتمان مىبینیم كه مطرح مىشود، مگر علم اسلامى و غیر اسلامى دارد. من مىخواهم بگویم از دو جهت علم مىتواند دینى باشد و به عبارت دیگر علم دینى معنادار است. 1. علم چه علم تجربى طبیعى و چه علوم اجتماعى همه داراى مفروضات متافیزیكى بسیار قوى هستند و فكر نكنید كه فقط علوم اجتماعى مفروضات فلسفى دارند. متاسفانه این مسئله كه علوم طبیعى مملو از پیشفرضهاى فلسفى است در محیط ما كاملا مغفول مانده است، ولى در غرب این بحثها بحثهاى رایجى است. پس نكته اول این است كه علوم طبیعى مبتنى بر برخى پیشفرضهاى متافیزیكى هستند. 2. علم دینى یك علم جهتدار است و روى كاربردهاى علم اثر مىگذارد و از تخریبهایى كه علم سكولار موجود به بار آورده است و مىآورد جلوگیرى مىكند. وقتى این دو نكته را در سطح بالاترى نگاه كنیم وضعیت جالبتر از این است كه گفته شد. در مورد علوم تجربى مخصوصا فیزیك و زیستشناسى كه زیربناى دیگر علوم تجربى هستند فرضیات زیادى وجود دارد و متاسفانه كتابها فرضیات را از واقعیات تجربى تفكیك نمىكنند. به عنوان مثال، علم كیهانشناسى با ساختار بزرگ مقیاس جهان سر و كار دارد; اینكه جهان چه زمانى به وجود آمده، و چه تحولى را طى كرده است و اگر بناست پایانى داشته باشد تا آنجا كه فیزیك مىتواند بحث كند، پایانش چیست؟ ولى این علم از نظر پیشفرض، پیشفرضهاى خیلى قوى دارد كه از خود علم تجاوز مىكند. ما در گوشهاى از جهان قرار گرفتهایم و در مورد كل جهان قضاوت مىكنیم. واسط بین ما و بقیه جهان هم نور است، یعنى: ما اطلاعاتى كه از بقیه جهان داریم عمدتا از طریق امواج الكترومغناطیسى است، كه نور مرئى بخشى از آن است. اگر مىدانیم در ماه چه چیزى وجود دارد از طریق نور عمده اطلاعاتمان را به دست آوردهایم، اگر مىدانیم ساختمان خورشید چگونه است، اگر مىدانیم كهكشانهاى بسیار دور چگونه است همه اینها از طریق نور است. در اینجا فرضیات بسیار مهم و اساسى وجود دارد كه از تجربه به دست نمىآید. مثلا فرض مىكنیم كه قوانینى را كه بطور موضعى و محلى كشف كردهایم به تمام جهان قابل تسرى است. ما در اینجا عنصر سدیم را به صورت گاز تهیه مىكنیم مىگذاریم جلوى شعله آتش و نورش را پشت اسپكتروسكپ (Spectroscope) مىبینم، دو خط زرد در نور آن مشاهده مىكنیم. اگر در طیف ستاره دیگرى هم این دو خط زرد را دیدیم مىگوییم آنجا هم سدیم هست و قوانین محلى را به همه جهان تعمیم مىدهیم و این از علم كیهانشناسى برنمىآید. یك فرض بسیار مهم دیگر در این علم وجود دارد و آن این است كه هیچ نقطهاى از این جهان از هیچ نقطه دیگرى متمایز نیست، شما هر جاى جهان بایستید یك وضعیتیكسان و مشابه را در اطرافتان مىبینید این مطلب به اصل كیهانشناختى معروف است. این اصل چگونه از كیهانشناسى برمىآید تجربه اینها را تایید مىكند، ولى از تجربه برنمىآید. آنچه در كل كیهانشناسى ما از تجربه داریم این است كه: (1) نورى كه از ستارگان به ما مىرسد به طرف قرمز میل مىكند (نسبتبه نورى كه در زمین دریافت مىكنیم) و این را به انبساط جهان تعبیر مىكنیم (2) یا اشعهاى وجود دارد كه از همه جوانب به ما مىرسد و به آن اشعه میكروویو ( جهانى مىگویند و این منبع اطلاعات بسیارى براى ما شده است و (3) ما مقدار هلیوم (Helium) موجود در جهان نسبتبه ئیدروژن را اندازه مىگیریم. به كمك این سه اطلاعات مىخواهیم به ساختار جهان اولیه پى ببریم. ببینید ما بر اساس دو سه مبناى زمینى داریم سرنوشت كل عالم را تعیین مىكنیم و از اینجاست كه یكى از اخترفیزیكدانان بنام دانشگاه پرینستون (Prinstone) كه امسال یكى از بزرگترین جایزههاى اخترفیزیك را گرفت مىگوید: البته من در مقام مقالهنویسى مجبورم این حرفها را بزنم و براى امرار معاشم ناچارم اینها را بگویم، ولى خیلى گستاخانه است كه ما بخواهیم در مورد -39 10 ثانیه پس از انفجار بزرگ صحبت كنیم. این خیلى دور از تواضع است. من به عنوان نمونه یكى از این رشتهها را به صورت كلى برایتان مطرح كردم كه در آن فرضیاتى مىكنیم كه از علم تجربى برنمىخیزد. اجازه بدهید وارد برخى از این مسایل بنیادى بشوم. یك وقتشما در مقام جمعآورى دادههاى تجربى هستید، این دادههاى تجربى فرقى نمىكند در ایران یا در آمریكا جمعآورى شود. در مقام گردآورى پیشفرضها مهم است و مثالش را خواهم زد، ولى شما عموما در مقام پس از گردآورى است كه این تعبیرها و پیشفرضها و گرایشهاى فلسفى نقش خودشان را بازى مىكنند. البته در مقام گردآورى هم اعتقادات مهم است نردبانى را كه در جهتیافتن ساختار ریزتر و ریزتر ماده طى مىشود دنبال نكند; آقاى هایزنبرگ (Heisenberg) كه یكى از ستارگان درجه اول فیزیك جهان در قرن حاضر بود مىگفت: «شما این كار را ادامه ندهید و متوقف كنید; زیرا او با ایده تجزیهپذیرى نامحدود ماده بر اساس زمینههاى فلسفى مخالف بود و چون فرد خیلى مهمى بود براى چند سالى ساختن دستگاههاى شتابدهنده تولید كننده ذرات بنیادى پرانرژى را متوقف كرد; یعنى پیشفرضها مىتواند حتى در مقام گردآورى تاثیر بگذارد». ولى عمدتا پیشفرضها در مقام تعبیر اثر مىگذارد كه چند نمونه آن را من ذكر مىكنم: 1. واقعیتى است كه در 20-30 سال اخیر كشف شده است كه اگر شما به ثابتهاى بنیادى طبیعت نگاه كنید (ثابتهاى بنیادى طبیعت; یعنى آن اعداد ثابتى كه تغییر نمىكنند و همه ناظرها روى آنها یك نظر دارند مانند بار الكترون، سرعت نور، عدد پلانك و امثال آن) قوت نیروهاى شناخته شده طبیعت را مىشود بر حسب این ثابتهاى بنیادین طبیعتبیان كرد. مثلا ما چهار نیرو در طبیعت مىشناسیم و هیچ دلیلى هم ندارد كه تا چند سال دیگر به این نیروها اضافه نشود، همان طور كه در ابتداى قرن حاضر ما فقط دوتا نیرو مىشناختیم. به هرحال مطالعات انجام گرفته این مطلب را نشان مىدهد كه اگر مثلا شدت نیروى ثقل كمى كمتر از مقدار كنونى یا كمى بیشتر بود جهان به وضعیت فعلى تشكیل نمىشد. حیات براى بروزش به یك ابزار مادى نیاز دارد. از نظر فیزیولوژى و زیستشناسى آن ابزار فلز كربن است. این است كه حیات ما را حیات مبتنى بر كربن مىگویند. كربن در شرائط خاصى در ستارگان ساخته مىشود. ستاره باید عمر بسیار طولانى داشته باشد و تحتشرائطى این كربن را بیرون بریزد و ستاره دیگرى آن را دریافت كند. خود ستاره براى آنكه آن عمر را پیدا كند باید نیروهاى طبیعتشرائطى داشته باشند. به این طریق آمدهاند و دیدهاند كه این ده، بیستبیلیون سالى كه الان براى عمر جهان حدس زده مىشود لازم بوده است تا كربن وجود پیدا كند و در نتیجه حیات مبتنى بر كربن پدید آید. اینها نشان مىدهد كه مثلا اگر نسبتشدت نیروى الكترومغناطیسى به نیروهاى هستهاى قوى اندكى كمتر یا بیشتر بود امكان نداشت كربن پدید آید، یا ستارگان خیلى زود تشكیل مىشدند و كل جهان انبساطش متوقف شده بود و جهان برگشته بود به وضعیت انقباض در جهت عكس وضع فعلى، و یا اینكه به این مراحل كنونى نمىرسید. بنابراین، یك تنظیم بسیار ظریفى لازم استبین نیروهاى طبیعت رخ داده باشد تا كربن بتواند به وجود آید. من نمونههایى از این تنظیم را در كتاب از علم سكولار تا علم دینى ذكر كردهام و اگر اندكى این تنظیم ظریف متفاوت بود كربن پیدا نمىشد. این تنظیم ظریف به نام اصل آنتروپیك معروف است. متالهین و فیزیكدانان خداباور این تنظیم ظریف را نمودى جدید از برهان نظم دانستهاند، برهان نظم در سطح بالاترى كه خدشههاى داروینى به آن وارد نیست و در واقع این تنظیم ظریف را یك تعبیر خداباورانه كردهاند; یعنى این تنظیم به اراده خداوندى صورت گرفته است، ولى غیر متالهین و خداستیزان دنبال تعبیرهاى دیگر رفتهاند، اما تعبیرهایى كه اینها دنبالش رفتهاند همان قدر متافیزیكى است كه تعبیر متالهان متافیزیكى بود. اینها گفتهاند ما به جاى اینكه فقط یك جهان داشته باشیم بلیونها بلیون جهان داریم و در هر كدام از این جهانها ثابتهاى بنیادى جهان طبیعت مقدار خاصى دارند و اگر بلیونها بلیون جهان وجود داشته باشد بالاخره در یكى از این بلیونها بلیون، جهان به صورت تصادفى آن تنظیم ظریف كه به پیدایش كربن منتهى مىشود وجود پیدا كرده است. آنها به این طریق معتقد به بلیونها بلیون جهان مىشوند كه از فرض وجود خدا خود را رها سازند. اینجاست كه هویل (Hoyle) یكى از بزرگترین اخترفیزیكدانان دوران ما كه تمام تلاشش در دهه 50 و 60 این بود كه برود سراغ آن نظریه كیهانشناسى كه جهان را ازلى و دائمى مىداند; یعنى نظریه جهان ماندگار، ناچار شد اعتراف كند كه هیچ چیز به اندازه اصل آنتروپیك، الحاد وى را نلرزانده است. پس موضوع واحدى از طریق تجربه به ما ارائه شده است، (یك تنظیم ظریف) ولى در مقام تعبیر هم تعبیر خداباورانه و هم تعبیر غیر خداباورانه كردهاند. 2. نمونه دیگر نظریه تكامل داروینى است. من كارى به ثبات یا عدم ثبات انواع ندارم از باب مماشات مىگوییم: فرض كنید انواع طبق نظرى كه داروین ارائه كرده و البته بعد از وى امورى به آنها اضافه شده استبه وجود آمده باشند. پیدایش این انواع دو نوع تعبیر شده است; تكاملگرایان غیرخداباور مانند داكینز (Dawkins) استاد جانورشناسى دانشگاه آكسفورد صریحا مىگوید: «نیروهاى بىهدف تكامل كافى هستند كه تمام عجایب حیات ذهن را توضیح دهند»، ولى تعداد بسیار زیادى از فیزیولوژیستهاى خداباور مىگویند ما تكامل را قبول داریم، اما این مكانیسم را خداوند براى پیدایش بشر انتخاب كرده است. برخى از آنها آن بعد غیر مادى اضافه شده به بشر را هم قبول دارند. پس من به تئوریهاى جزیى كارى ندارم. اگر بنا باشد شما طیف یك عنصر را بخواهید بررسى كنید فرقى نمىكند در ایران یا آمریكا یا جاى دیگر بررسى كنید، ولى مسئله مهم آنجایى است كه شما با تئوریهاى بنیادى سروكار دارید و مىخواهید تصمیمهاى نهایى را بگیرید و حرفهاى جهانشمول و بزرگ درباره جهان بزنید. 3. نمونه سوم، مسئله حیات است كه كسانى امثال داكینز و اتكینز Atkins چیزهاى كاملا مكانیكى فرض مىكنند و فكر مىكنند كه همین تحولات فیزیكوشیمیایى مىتوانند مسئله حیات را توضیح دهند. در مقابل بعضى دیگر معتقدند كه مسئله حیات و مسئله شعور بسیار پیچیدهتر از آن است كه با فیزیك و شیمى توضیح داده شود. من به یاد ندارم كه در بیستسال پیش در میان فیزیكدانان یا شیمیستها كسى بوده باشد كه به چنین قولى معتقد باشد، ولى در سالهاى اخیر دانشمندان بسیار برجسته را مىبینید كه مىگویند مسئله شعور با علم فعلى قابل توضیح نیست. ویگنر، فیزیكدان درجه اول قرن حاضر و برنده جایزه نوبل، مىگوید: «من هنوز مطمئن هستم كه حیات یك پدیده بنیادى است كه كاملا خارج از اهتمام فعلى فیزیك است»، یا پنروز كه از اساتید برجسته و طراز اول دانشگاه اكسفورد، استبر این باور است كه مسئله شعور را نمىتوان با فیزیك كنونى توضیح داد و باید برویم سراغ یك ریاضیات غیر الگوریتمى كه كاملا از مقولهاى دیگر باشد. او به طریق ریاضى استدلال مىكند كه نمىتوان شعور را با كامپیوتر پیشرفته مقایسه كرد. شعور از مقوله دیگرى است. اینها مىگویند شما ابزار بروز حیات را كشف كردهاید، اما این به معناى آن نیست كه بتوانید غیر از آن را نفى كنید. یكى از دانشمندان مثال خوبى زده است. او مىگوید شما فرض كنید خبر ندارید كه دستگاه فرستندهاى در تهران امواجى را مىفرستد، مىآیید یك ترانزیستور، یك خازن و تعدادى چیزهاى دیگر را كه در یك رادیوى ترانزیستورى وجود دارد برمىدارید و به شكل خاصى به هم وصل مىكنید و رادیوى ترانزیستورى آماده مىشود و شما آن را روشن مىكنید و صدایى را مىشنوید و فكر مىكنید كه این صدا از خود این رادیوست. البته اگر این رادیو خراب شود شما صدا را نمىشنوید; زیرا براى شنیدن صداى دستگاه فرستنده این ابزار لازم است. خوب این سیستم یك آثارى را بروز مىدهد كه در اجزاء آن نبود. این دانشمندان غیر معتقد به خدا مىخواهند بگویند كه یك سیستم پیچیده خواصى را بروز مىدهد كه در مؤلفههاى تشكیلدهنده آن نبوده و در فیزیك از این نوع سیستمها زیاد است. پدیده حیات هم از همین نوع است، ولى دانشمندان برجستهاى را مىبینم كه این را قبول ندارند. تاونز (Charls Towns) ، برنده جایزه نوبل فیزیك، مىگفت: «زیستشناسان مانند ما فیزیكدانان سرشان به سنگ نخورده است كه از خر شیطان بیایند پایین و به چیزهایى كه ما اكنون حاضریم اقرار كنیم اقرار كنند».نمونههاى متعدد دیگرى مىتوانم ذكر كنم; مثلا نظریه كوانتوم را مىتوانید على و یا غیر على بسازید و در هر دو صورت پیشبینىهاى واحدى را بدست آورید. پس علم مىتواند هم بر مبناى خداباورانه و هم برمبناى غیرخداباورانه تفسیر شود. نكته دیگرى هم وجود دارد كه جامعهشناسان علم در ده بیستسال اخیر معتقد شدهاند كه علم یك محصول اجتماعى است و از كنش متقابل بین دانشمندان پدید مىآید و آن عینیت و بىطرفىاى را كه قبلا براى علم ادعا مىشد قبول ندارند البته افراد افراطى هم در میان آنها هستند. برخى مىگویند كه علم در شكلگیرى، فرمولبندى، ترویج و پذیرش از عوامل اجتماعى و روانشناختى متاثر است، برخى هم مرحلهبندى مىكنند: در مرحله شكلگیرى، عوامل روانشناختى و در مرحله ترویج و انتشار، عوامل اجتماعى موثر هستند. چند دهه قبل پال فورمن (Paul Forman) ، عالم برجسته آمریكایى، تحلیل جالبى ارائه داد كه بسیار سر و صدا به راه انداخت. این نظریه را ارائه كرد: «طرد علیت توسط فیزیكدانان آلمانى در عصر وایمار (Weimar) ، یعنى 1919-1933، عكس العملى در برابر محیط فرهنگى موجود در دوران قبل از تكون مكانیك كوانتومى و در اثناء شكلگیرى آن بود. از پایان جنگ جهانى اول تا زمان عرضه شدن مكانیك ماتریسى هایزنبرگ در 1925، تعداد زیادى از فیزیكدانان شهیر، نظیر اكسنر، وایل، نرنست، زومرفلد، رایشنباخ و ...، با علیت وداع كردند. استدلال فورمن به قرار زیر بود: علیتبراى فیزیكدانان اول قرن معرف قانونمندى طبیعتبود و رویكرد علمى نیز یك رویكرد عقلانى تلقى مىشد. وقتى بعد از شكست آلمان در جنگ جهانى اول، علم مسؤول وضعیت غمناك آلمان به حساب آمد، عكسالعملى علیه عقلانیتبروز كرد و این به معناى نفى علم و در نتیجه نفى قانونمندى طبیعت تلقى شد. لذا اگر فیزیكدانى مىخواست تصویر خوبى در جامعه داشته باشد باید علیت را ترك كند و این درست راه حلى بود كه براى حل مسائل موجود فیزیك اتمى در آن دوران، كارا تلقى شد. به عقیده فورمن مسائل اساسى فیزیك اتمى نقش ثانویه در طرد علیت داشت. «اما در حالى كه فورمن بیشتر روى عوامل جامعهشناختى تكیه داشت، بعضى نظیر كوشینگ (J. Cushing) معتقدند كه عوامل روانشناختى نیز در شكلگیرى مفاهیم و نظریهها و تعبیر آنها مؤثرند و در واقع عوامل روانشناختى نقش بیشترى در شكلگیرى و تعبیر نظریهها دارند تا عوامل جامعهشناختى، در حالى كه عوامل جامعهشناختى نقش اساسى در پذیرش و انتشار نظریهها دارند». دانشمندان هم اگر مىخواستند محبوبیت داشته باشند در آغاز سخنرانى خود در دانشگاهها باید گریزى به رها كردن اصل علیت مىزدند. او این مطلب را به صورت مستند نشان مىدهد، كه هرچند برخى از موارد آن را جواب دادهاند، ولى فىالجمله سخن ایشان درست است. بنابراین، چیزى كه مورد غفلت كسانى است كه این شبهات را در جامعه ما مطرح مىكنند این است كه علم پشتوانه بسیار قوى متافیزیكى دارد و این پشتوانه مىتواند خداباورانه باشد و جهان را هدفدار و داراى نظام اخلاقى و متكى به خداوند بداند. در كنفرانس امسال كانادا یكى از دانشمندان استدلال كرد كه این كه گفته مىشود در آغاز قرن هفدهم كه علم جدید شروع شد دانشمندان منكر غایتمندى جهان بودند نادرست است و درشتنمایى شده است. پس به طور خلاصه در نظریههاى علمى پیشفرضهاى متافیزیكى نهفته است. نكته دیگرى كه مساله علم دینى را موجه مىسازد مسئله جهتگیرى و كاربرد علم است و آن بسیار مهم است و بسیارى از دانشمندان برجسته جهان غرب متفطن به این مسئله شدهاند كه علت پیدایش مفاسد و خرابیهاى جامعه غرب از دست دادن جهتگیرى الهى آن است. یكى از برندگان جایزه نوبل پزشكى در سخنرانى خود در دهه 60 ادعا كرد كه 50% دانشمندان و مهندسان عالم در مؤسسات و مراكزى كه در مراتب مختلف اسلحهسازى قرار دارند، مشغولند; یعنى 50 درصد تحقیقات به اسلحهسازى اختصاص یافته است. هماكنون علوم زیستشناسى و علم ژنتیك افقهاى جدیدى را به وجود آورده است و تاثیرى كه مىتوان در ژن انسانها ایجاد كرد مطرح كردهاند. نگرانى نسبتبه این مسائل در میان دانشمندان متدین غربى مشاهده مىشود، ولى در جامعه ما این مسایل اصلا مطرح نیست. ما باید پیشقدم باشیم و تابع و منفعل نسبتبه این مسایل نباشیم. نكته دیگر، این است كه مىگویند چرا مىگویید علم اسلامى و دینى و نمىگویید عالم اسلامى و عالم دینى. پاسخ این است كه به قدرى مسئله دادههاى علمى و تعابیر در كتابها در هم تنیده شده است كه تفكیك آنها بسیار مشكل است، مگر براى كسانى كه اهل فن باشند. به قول انیشتین فرد باید فیلسوف باشد، فیزیكدان باشد، ریاضىدان باشد تا در باب لیتبحث كند و فیزیكدان تنها حق ندارد در این باب بحث كند. به علاوه مواردى در علم مطرح است كه ربطى به عالم ندارد مستقیما از دین آمده وارد علم شده است. اینشتین مىگوید: «یكى از اسرارآمیزترین چیزها براى من قابل فهم بودن جهان است»، در جاى دیگر مىگوید: «قابل فهم بودن طبیعت را ما از دین گرفتهایم، به این یعنى [حوزه دین] همچنین ایمان به امكان این كه نظمهاى سارى در جهان وجود عقلانى هستند; یعنى براى عقل قابل دركند، تعلق دارد. من نمىتوانم هیچ دانشمند واقعى را بدون آن ایمان عمیق تصور كنم. وضعیت را مىتوان به وسیله یك تصویر بیان كرد: علم بدون دین لنگ است; دین بدون علم كور است». دانشمندانى كه درصدد بررسى دلایل رشد علم در غرب برآمدهاند (حتى غیر متالهان آنها) به این موضوع اعتراف كردهاند. مورد جالبتر موضوعى است كه در همین تابستان گذشته من در آمریكا شاهد آن بودم و آن اینكه یكى از كارهاى مهمى كه در فیزیك در قرن اخیر دارد انجام مىگیرد اصل وحدت نیروهاست. ما در طبیعت چهار نیرو داریم و فیزیكدانها درصدد بودهاند كه این چهار نیرو را به یك ابرنیرو برگردانند. آنها مىگویند در آغاز جهان یك ابرنیرو بوده است و بعد تبدیل به چهار نیرو شده است. مسئله وحدت نیروها از بزرگترین كارهاى علم در عصر حاضر است و سه نفر از جمله عبد السلام مسلمان، جایزه نوبل را در مورد آن دریافت كردند. امروز همه دنبال نظریه همه چیز هستند (theory of every thing) نظریهاى كه همه نظریهها و محصولات علم از آن بیرون مىآید. آقاى آندره لینده، فیزیكدان درجه اول روسى عصر حاضر كه تئورى جهان خودزا را ارائه داده است و جایى براى خدا قایل نیست، امسال در كنفرانسى در بركلى مىگفت: «كل كیهانشناسى عمیقا متاثر از سنت غربى توحید است. .. این ایده كه ممكن است جهان را از طریق یك «نظریه همه چیز» نهایى بفهمیم ناشى از اعتقاد به خداى بیگانه است». پس، علم دینى معنا دارد; زیرا جهانبینى مىتواند پشتوانه علم قرار گیرد، ولى برخى از این حد بالاتر مىروند، و بنده هم جزو اینها هستم ولى منفرد نیستم. برخى از فیلسوفان غربى معتقدند كه اگر از یك سطح بالاتر نگاه كنیم علم بدون مبناى خداباورانه مفهومى ندارد و قابل فهم نیست. علم موفق است، ولى توفیق علم را نمىفهمیم. مغز انسان ریاضیات را خلق مىكند. چرا با ریاضیاتى كه ما خلق مىكنیم مىتوانیم جهان را بفهمیم؟ چرا عدد 14/3 (آآآآآآآ) كه نسبت محیط دایره به قطر آن است در ساختار ریز اتم ئیدروژن كه هیچ ربطى به دایره ندارد (زیرا در آنجا مسیر و مدار و همه این مقولات را منتفى اعلام كردهاند) وارد مىشود. آقاى ویگنر مقالهاى دارد با عنوان «اعجاز در ریاضیات» كه محتواى آن این است كه چرا ریاضیات در توضیح جهان طبیعت موفق است. در خاتمه، سخنان آقاى تریگ، استاد فلسفه دانشگاه واریك، را كه از فیلسوفان عصر حاضر است، برایتان نقل مىكنم. وى آشكارا اعلام مىكند كه علم در غیر یك متن خداباورانه مفهومى ندارد: براى كار علمى باید قبول كنیم كه جهانى كه مورد مطالعه علم قرار مىگیرد قانونمند است و منظم. این را نمىتوان از علم استخراج كرد; زیرا ما نیازمند به یك فرض فلسفى هستیم كه «ناشناخته مانند شناخته شده است» و الا هرگز نمىتوانستیم یافتههاى علمىمان را تعمیم دهیم و فرض كنیم كه تمام بخشهاى واقعیتیكسان است و قابل درك، حتى اگر قابل مشاهده نباشد. ما نیاز به مبنایى داریم كه به ما اطمینان دهد كه كشفیات علم را مىتوان با اطمینان در زمانها و جاهاى مختلف به كار برد. كاربردپذیرى ریاضیات در مورد جهان فیزیكى خود حاكى از این است كه یك عقلیت زیربنایى در ساختار جهان به كار رفته است. این غیرعادى است كه علائم تولیدشده در عالم انسان بتواند عمیقترین اسرار جهان فیزیكى را كشف كند و به ما قدرتى براى تسلط بر طبیعتبدهد. به نظر مىرسد كه نظمى در درون اشیاء باشد كه قابل شناختبراى ذهن انسان است. علم بدون این استعداد انسانى براى فهم ساختار واقعیت فیزیكى غیرممكن مىبود. یك جواب به این سوال كه چرا واقعیتیك نظم ذاتى دارد، این است كه این درست وضعیتى است كه اشیاء دارند، اما این استدلال وزنهاى ندارد كه موجب اطمینان به جهانشمولى ادعاهاى علم شود. یك جواب اساسىتر این است كه واقعیت اینچنین است كه هست; زیرا خداوند جهان را اینچنین آفرید. این حركتى از رئالیسم متافیزیكى به خداباورى است. در واقع، مىتوان ادعا كرد كه علم نمىتواند در هیچ زمینه دیگرى مشروعیت پیدا كند مىتوان گفت كار علم مستلزم پیشفرضهایى است كه تنها مىتوان از خداباورى آنها را استنتاج كرد. قطعا تاریخ تكون علم جدید موید این مطلب است (پایان مطلب آقاى تریگ). نكته پایانى من، این است كه این كه برخى مىگویند ما علم را به صورت مجرد در نظر مىگیریم كه ایرانى و آمریكایى و اسلامى و غیراسلامى نداشته باشد، در صورتى ممكن است كه ما فقط حقایق تجربى را جدول كنیم و بگوییم اگر این عنصر را حرارت دهیم این نور را مىبینیم و اگر این فلز را حرارت دهیم طولش اینقدر افزایش مىیابد و امثال آن، ولى واقعیت این است كه فیزیكدانان بزرگ هیچگاه قانع نبودهاند كه به این مقدار بسنده كنند. اینشتین مىگفت: «من مىخواهم بفهمم خداوند چگونه این جهان را ساخته است، من به این یا آن پدیده، یا طیف این یا آن عنصر علاقهاى ندارم. من مىخواهم افكار خدا را بدانم. بقیه جزئیات هستند». آقاى ویتن كه از بزرگترین فیزیكدانان جوان قرن حاضر است (و برنده جایزه فیلد در ریاضیات) مىگوید: من مىخواهم بدانم در جهان چه مىگذرد. من به بازى ریاضى كارى ندارم.
طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی