مقدمه
محبت، مدارا و عطوفت، از واژههاى زیبا و ستودنى است كه دارندگان آن، اعم از انسان و مكتب، مورد تحسین و ستایش قرار مىگیرند. در مقابل، واژههایى مانند، تنفر، انزجار و خشونت مورد ذم و سرزنش است. این حكم عقل و فطرت است و هیچ نزاع و مناقشهاى برنمىانگیزد. امانكته اساسى درتطبیقآن بر صغریات است كه در عرصههاى مختلف، چالشهاى گوناگونى را سبب شده است.
برخى، كه شعاع تفكر و دیدشان كوتاه است، به صرف مواجهه با یك نظریه یا عمل به ظاهر خشونتانگیز از سوى انسان یا مكتبى، آن را محكوم و توبیخ مىكنند. اما واقعگرایان بدون شتاب و افتادن در دام احساسات و عواطف، به كالبد شكافى و تحلیل و تبعات آن مىپردازند.
بر این اساس، گروهى از عالمان غرب در مقایسه مسیحیت و اسلام، به تمجید و ستایش مسیحیت پرداختهاند; چرا كه از منظر آنان، مسیحیت، آیین محبت و عارى از خشونت و قوانین خشن است و به عكس، اسلام آیین شمشیر و حاوى احكام اجتماعى و جزایى و خشونتزا.
جان. هیك، متفكر و پلورالیست معروف معاصر، مىگوید: «این خال بر چهره اسلام است كه برخى از كشورهاى اسلامى مجازات زننده و غیر انسانى در حق مجرمان روا مىدارند.» (1)
در این میان، آنچه چهره مىنماید تمایل و تاثر بعضى از روشنفكران اسلامى از استناد و مقایسه مزبور است و در این مقوله، با غربیان هم داستان شده، مىكوشند آیین مقدس اسلام را خشونتزا معرفى كنند.
خشونتانگاران آیین مقدس اسلام با تقریرات مختلف به اثبات مدعاى خود دست مىزنند; برخى گوهر دین را بستر خشونت توصیف مىكنند و برخى دیگر آیین اسلام را حاوى مبانى معرفتى و سیاسى، گروه دیگرى هم احكام اجتماعى و جزایى اسلام را خاستگاه رشد و نمو خشونت توصیف مىكنند و به زعم خود، براى زدودن خشونت از چهره اسلام، خواهان تغییر و تحولات عمقى و جوهرى در مبانى علوم كلامى و فقهى و سیاسى اسلام شدهاند. (2)
پیشینه این صدا با پیشینه سكولاریسم در اسلام در هم آمیخته و در حقیقت، حذف قوانین اجتماعى دین بخشى از ادعاى سكولاریستهاست. متفكر شهید مرتضى مطهرى، نقطه آغازین یا ترویج آن را اوایل مشروطیت ذكر مىكنند. (3) و درباره تاثیر آن بر كشورهاى اسلامى مىگویند: «قوانین جزایى اسلام سالهاست كه مورد بىمهرى واقع شده و بسیارى از كشورهاى اسلامى به همین جهت، قوانین جزایى خود را از جاى دیگر اقتباس كردهاند.» (4)
البته باید اذعان داشت كه در مقوله دین و احكام اجتماعى و جزایى و تصویر عقلانى از آن، اندیشوران اسلامى كمتر قدم به عرصه تحقیق گذاشتهاند و به تعبیر علامه متفكر، «یك نفر ما ندیدیم پیدا شود كه یك كتاب بنویسد از منطق اسلام در این زمینه حمایتبكند.» (5)
نوشتار حاضر تنها به تحلیل احكام اجتماعى اسلام و ترابط آن با خشونت و عقلانیت از منظر استاد مىپردازد. امید است پس از دو دهه و طرح و ترویجشبهات جدید در این مقوله، محققان و اندیشورانى كه دغدغه دین دارند; با استمداد از منابع دینى - كه یكى از آنها عقلانیت و اصل اجتهاد و در نظر گرفتن مقتضیات زمان و مكان در آن است - خلا مزبور را پر و آرزوى دیرین استاد را جامه عمل بپوشانند.
فلسفه احكام جزایى اسلام
پیش از تبیین احكام جزایى اسلام، نخستبه انگیزهها و نمایات كیفرهاى دنیوى اشاره مىشود:
1- اصلاح مجرم: در این قسم از كیفرها، هدف اصلاح شخص مجرم است; مانند تادیب معلم.
2- اصلاح اجتماعى: هدف، اصلاح جامعه و عبرت گرفتن سایران است; مانند مجازات اعدام كه در آن هیچ نفعى براى شخص مجرم متصور نیست.
3- تشفى خاطر: كیفرى كه مظلوم براى تشفى خاطر خودش اجرا مىكند.
4- احقاق حق: این انگیزه - به معناى عام - شامل احقاق حق مظلوم است، خواه توسط شخص یا توسط غیر.
5- پیشگیرى: این كیفر به منظور جلوگیرى از ارتكاب كیفرهاى بعدى انجام مىگیرد; مثلا، كیفر حبس به منظور جلوگیرى از وقوع جرمهاى بعدى كه توسط مجرمان حرفهاى صورت مىگیرد.
البته انگیزههاى مزبور تداخلپذیرند و مىتوان آنها را در دو انگیزه كلى - یعنى: جلوگیرى از جرم و تشفى خاطر - جمع كرد، چنان كه شهید مطهرى; مىنویسد:
«فایده اینگونه مجازاتها دو چیز است:
الف - یكى جلوگیرى از تكرار جرم به وسیله خود مجرم یا دیگران از طریق رعبى كه كیفر دادن ایجاد مىكند و به همین جهت، مىتوان این نوع از مجازات را «تنبیه» نامید;
ب - فایده دیگر، تشفى و تسلى خاطر ستمدیده است و این در مواردى است كه از نوع جنایت و تجاوز به دیگران باشد.» (6)
ایشان سپس درباره فلسفه روانى انگیزه تشفى خاطر مىنویسد: «حس انتقامجویى و تشفىطلبى در بشر بسیار قوى است و در دورههاى ابتدایى و جامعههاى بدوى ظاهرا قوىتر بوده است. اگر جانى را از طریق قانون، مجازات نمىكردند، تباهى و فساد بسیارى در جامعه پدید مىآمد، این حس هماكنون هم در بشر هست. نهایت اینكه در جوامع متمدن، اندكى ضعیفتر یا پنهانتر است. انسان ستمدیده دچار عقده روحى مىگردد. اگر عقده او خالى نگردد، ممكن استبه طور آگاهانه یا ناآگاهانه، روزى مرتكب جنایت گردد، ولى وقتى كه ستمگر را در برابر او مجازات كنند، عقدهاش باز مىگردد و روانش از كینه و ناراحتى پاك مىشود. قوانین جزایى براى تربیت مجرمین و براى برقرارى نظم در جامعهها ضرورى و لازم است; هیچ چیز دیگرى نمىتواند جانشین آن گردد.» (7)
دین مبین اسلام عنایتخاصى به عقلانیت و اخلاقى بودن احكام عملى خود دارد، به گونهاى كه هر حكم و دستور عملى، كه از ناحیه اسلام به انسان ابلاغ مىشود، اوامر آن مشتمل بر مصالح و نواهى آن مشتمل بر مفاسدى است و به تعبیر اصولیان، «الاحكام تابعة للمصالح و المفاسد.»، (8) اما نكته مهم در تشخیص مصلحت و مفسدت است كه گاهى عواطف و نزدیكبینى در انسان بر مسند عقل مىنشیند و او را از درك مصلحت واقعى یك حكم جزایى مثل قصاص ناتوان مىكند. از اینرو، در آیات جزایى قرآن كریم، مشاهده مىكنیم كه وقتى سخن از قصاص به میان مىآید، مخاطب خود را صاحبان عقل (اولى الالباب) ذكر مىكند و از غلبه احساسات و عواطف بر حذر مىدهد.
از اینرو، براى عقلا لازم است درباره احكام جزایى اسلام شتابزده قضاوت نكنند، بلكه با تامل و واقعنگرى و به خصوص، به لحاظ تقدم منافع جامعه بر فرد، به احكام نورانى اسلام بنگرند و بر این باور باشند كه چون خداوند حكیم و قادر همه توان و عالم همهدان و خیرخواه محض است، هر آنچه از تكالیف و مقررات حقوقى و جزایى در قرآن كریم تشریع شده بالضروره مصلحت و نفع انسان و اجتماع در آن نهفته است، هر چند در برخى موارد، ما به عمق مصالح و یا مفاسد بعضى احكام پى نبریم.
6- توجه به معنویت فرد و جامعه: دین مبین اسلام غایت مهم دیگرى از مجازات را نیز، مورد نظر قرار داده كه ماهیت آن نه حفظ منافع مادى انسان و اجتماع، بلكه سوق دادن انسان به سوى كمالات اخلاقى و معنوى است.
خداوند متعال در گفتوگو با فرشتگان، از انسان به عنوان جانشین خود (خلیفةالله) در زمین یاد مىكند كه صعود انسان به این قله رفیع و پرافتخار متوقف بر گذر از سنگلاخها و انجام تكالیف الهى از روى مسؤولیت و اختیار است. لازمه آفرینش انسان آزاد و مختار امكان گرایش به انحراف از جاده حقیقت و تمایل به سوى بدىها و لغزشهاست،شهید مطهرى; در تبیین این مطلب مىنویسند: «مرتبه وجودى انسان ایجاب مىكند كه حر و آزاد و مختار باشد. موجود مختار همواره باید بر سر دو راه و میان دو دعوت قرار گیرد تا كمال و فعلیتخویش را كه منحصرا از راه اختیار و انتخاب به دست مىآید، تحصیل كند.» (9)
كردار و رفتار انسانى نقشى كلیدى در تحقق كمالات و استعدادهاى انسانى دارد، به گونهاى كه اعمال و اخلاق شایسته مىتواند موجب شكوفایى و پرورش كمالات انسانى او گردد و به عكس، اخلاق ناروا و گناهان نیز مىتواند تاثیر منفى بر جوهر فطرى انسان داشته باشد و وى را نه تنها از نیل به مقصد «خلیفة اللهى» باز دارد، بلكه چه بسا او را به سستترین موجود نیز مبدل كند. (10) شهید مطهرى; در این زمینه مىگویند: «روح ما با هر عمل اختیارى، از قوه به سوى فعلیت گام بر مىدارد و اثر و خاصیتى متناسب با اراده و هدف و مقصد خود كسب مىكند. این آثار و ملكات جزو شخصیت ما مىشود و ما را به عالمى متناسب خود از عوالم وجود مىبرد.» (11) درباره تاثیر اخلاق زشت و گناهان در روح انسانى نیز مىگویند: «هر گناه اثرى تاریك كننده و كدورتآور بر دل آدمى باقى مىگذارد و در نتیجه، میل به كارهاى نیك و خدایى كاهش مىگیرد و رغبتبه گناهان دیگر افزایش مىیابد.» (12)
از اینرو، خداوند منان و رحیم براى هدایت انسان و تخلق به اخلاق شایسته و دورى ازاخلاق زشت راهكارهاى گوناگونى را مانند تخویف و مجازات مقرر داشته است; چرا كه اگر نیروى قهریه و مجازات در بین نباشد، چه بسا بعضى از متخلفان نه تنها با خیال آسوده دستبه اعمال غیر اخلاقى و شنیع مىزنند، بلكه این بیمارى خود را به راحتى به دیگران نیز سرایت مىدهند و جامعه در معرض ابتلا به انواع امراض نفسانى و اخلاقى قرار مىگیرد. بنابراین، خداوند براى پاسدارى از اخلاق افراد و جامعه، مجازاتى به تناسب جرم و اهمیت آن، وضع نموده است. به عبارت دیگر، در مجازات اسلامى، نباید صرف بعد مادى مجازات و ترحم به شخص مجرم مورد توجه قرار بگیرد، بلكه در تحلیل آن، باید روى دیگر سكه - یعنى: تبعات و آثار سوء اخلاقى و معنوى ناشى از عدم اجراى - مجازات - نیز مورد نظر باشد.
حاصل آن كه اسلام در تشریع قوانین جزایى خود، جهات گوناگون فردى و اجتماعى را در دو عرصه معنویت و مادیت مورد عنایت قرار داده است.
عقلانیتیا خشونت احكام اجتماعى - جزایى اسلام
در این جا، سعى بر این است كه از منظر علامه شهید، به این پرسش پاسخ داده شود كه آیا احكام اسلام، خشونتزاست؟ یا; احكامى است كه با مداقه در آنها، مىتوان دریافت كه سد باب خشونت است؟ در پاسخ به این سؤال، پنج موضوع را مورد بررسى قرار مىدهیم:
اول. جهاد ابتدایى
برخى از عالمان مغرب زمین وجود هرگونه حكم خشونتآمیز در ادیان را نفى مىكنند. به زعم آنان، بنیان دین باید بر شالوده محبت و مدارا استوار باشد. وجود حكم جهاد ابتدایى در اسلام براى مخالفان مستمسكى شده و گروهى از روشنفكران مسلمان نیز آن را زمینهساز خشونت دینى معرفى مىكنند.
متفكر شهید; درباره انعكاس حكم جهاد در عالم مسیحیت مىنویسند: «بعضىها معتقدند اساسا در دین نباید جهاد وجود داشته باشد، در دین نباید قانون جنگ وجود داشته باشد; چون جنگ بد چیزى است، دین باید بر ضد جنگ باشد، نه این كه خودش قانون جنگ وضع كرده باشد... از جمله مواردى كه مسیحیان فوقالعاده علیه اسلام تبلیغ مىكنند. همین است.» (13)
آیه ذیل یكى از آیات مربوط به جهاد است كه قتل و جهاد با مخالفان را تا رفع فتنه از عالم تجویز مىكند: «و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و یكون الدین لله.» (بقره:193)
شهید مطهرى; در آثار خود، ضمن اشاره به اشكال مزبور از سوى مسیحیان، در تبیین و توجیه اصل جهاد، نكات ارزندهاى را یادآور شدهاند:
الف - تقیید آیات جهاد ابتدایى: ایشان نخستبه تبیین و تحلیل آیاتى مىپردازند كه در آنها به صورت مطلق، حكم به جهاد با مخالفان اسلام، اعم از اهل كتاب و كفار و مشركان، شده است و با توجه به آیات دیگر و فلسفه تشریع حكم جهاد، به این رهیافت مىرسند كه «قرآن اساسا جهاد را تشریع كرده است، نه به عنوان تهاجم و تغلب و تسلط است، بلكه به عنوان مبارزه با تهاجم است.»ا (14)
1- جهاد با جنگ افروزان: ایشان معتقد است كه آنچه از مجموع آیات جنگ و جهاد به دست مىآید، تشریع حكم جهاد منوط به آغاز جنگ و فتنه از سوى دشمنان اسلام است و براى اثبات مدعاى خود، به تبیین اولین آیه جهاد مىپردازد كه در سال دوم هجرت نازل شد: «ان الله یدافع عن الذین آمنوا ان الله لا یحب كل خوان اثیم اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر. الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حقالاان یقولواربنا الله.» (حج:38-41)استاد آیه مزبور را ناظر به شبهات مسیحیان از اصل تشریع جهاد مىداند و در تقریر آن مىگویند: «اى مسلمانان، حالا كه كافران به جنگ شما آمدهاند، پس بجنگید. این درستحالت دفاع است; چرا كه این اجازه داده شد; به دلیل اینكه مظلوم باید از خودش دفاع كند.» (15)
پس آیه ذیل را شاهد دیگرى براى تقیید جهاد ابتدایى ذكر مىكنند: «و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین» (بقره: 90) و مىنویسند: «اى مؤمنان، با این مردمى كه با شما مىجنگند، بجنگید; یعنى: چون با شما مىجنگند، بجنگید، ولى با اینكه مىجنگید، از حد تجاوز نكنید.» (16)
شاهد سوم براى تقیید، آیهاى است كه در آن دستور جنگ با مشركان صادر شده است: «و قاتلوا المشركین كافة كما یقاتلونكم كافة.» (توبه:36) این آیه فلسفه تشریع جهاد را جنگ افروزى مشركان ذكر مىكند. (17)
2- دفاع از حقوق بشر: مقوله «دفاع از حقوق بشر» امروزه دستاویزى براى حمله به اسلام شده، در حالى اسلام چهارده سده پیش، آیین خود را بر شالوده دفاع از حقوق انسان و مظلومان جهان بناء نهاده است. این مختصر گنجایش پردازش مبانى آن را برنمىتابد، اما به ضرورت بحث، باید به این نكته اشاره كرد كه دفاع از حقوق مظلومان، اعم از حقوق اجتماعى، اقتصادى و عقیدتى، از مواردى است كه اسلام جهاد و جنگ با ظالمان و غارتگران این حقوق را تجویز كرده و چه بسا مسلمانان را به دلیل سهلانگارى در این زمینه مورد سرزنش و توبیخ قرار مىدهد: «و ما لكم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان.» (نساء: 75)استاد; با استناد به آیه مزبور، دفاع از مظلومان را قید دیگر جهاد ابتدایى ذكر مىكنند: «ممكن است طرف با ما نخواهد بجنگد، ولى مرتكب یك ظلم فاحش نسبتبه یك عده افراد انسانها شده است و ما قدرت داریم آن انسانهاى دیگر را كه تحت تجاوز قرار گرفتهاند نجات دهیم. اگر نجات ندهیم در واقع، به ظلم این ظالم نسبتبه آن مظلوم كمك كردهایم... بله، این هم جایز است، بلكه واجب است; این هم یك امر ابتدایى نیست.» (18) اصل مورد نظر امروزه پذیرفته شده است و از اینرو، شوراى امنیتسازمان ملل و یا كشورهاى قدرتمند مانند آمریكا و ناتو، دستبه حملات نظامى علیه بعضى كشورها مانند پاناما، كویت، عراق و یوگسلاوى، مىزنند و توجیه خود را دفاع از مردم آن كشورها اعلام مىكنند.
اما در این جا، یك نكته ظریف و بسیار مهم در تفسیر و انطباق حقوق انسان وجود دارد و آن پرسشى است كه استاد چنین مطرح مىكنند: «آیا توحید، اصل لاالهالاالله، جزو حقوق انسانیت استیا جزو حقوق انسانیت نیست؟ ممكن است كسى اینجور نظر بدهد و بگوید: توحید جزو حقوق انسانیت نیست، جزو مسائل شخصى افراد و یا حداكثر، جزو مسائل قومى ملتهاست; یعنى: بنده ممكن است موحد باشم - اختیار دارم، مىخواهم موحد باشم، مىخواهم مشرك - وقتى موحد شدم كسى حق ندارد مزاحم من بشود; چون حق شخصى من است، ولى اگر آن دیگرى مشرك شد، باز هم حق شخصى خودش است... یك نظر دیگر این است كه توحید هم مثل آزادى جزو حقوق انسانى است.» (19)
استاد مطهرى; بر خلاف عالمان غربى و برخى از روشنفكران مسلمان، (20) بر این باورند كه توحید در شمار حقوق مسلم انسانى است. رهیافت مبناى مزبور تجویز جهاد به منظور زمینهسازى براى ایمان و توحید كفار و مشركان است و چنین جهادى در ردیف دفاع از حقوق انسانى قرار مىگیرد. «بنابر نظر كسانى كه توحید را جزو حقوق شخصى و حداكثر، حقوق ملى مىدانند، مىگویند: این كار جایز نیست. اغلب طرز تفكر اروپاییان - كه در میان ما هم سرایت كرده - همین است. ولى اگر توحید را یك مساله عمومى و جزو حقوق انسانى و از شرایط سعادت عموم بشر دانستیم، جنگ ابتدایى با مشرك به عنوان حریم توحید و دفاع از توحید و به عنوان قطع ریشه فساد جایز است.» (21)
ایشان به این نكته اشراف دارند كه توحید و ایمان قلبى است و اكراه بردار نمىباشد و نمىتوان با جهاد، مردمى را موحد كرد. منظور ایشان از تجویز جهاد، سرنگونى حكومت ظالم و رفع مانع از تبلیغ اسلام است تا با ایجاد بستر علمى، مردان ملحد آزادانه رو به اسلام بیاورند. (22)
استاد شهید مطهرى; در تبیین و اثبات مدعاى خود، به تفكیك «فكر» و «عقیده» مىپردازند كه اولى محصول «دلیل» و دومى محصول «علت» است.
3- نفى اكراه در پذیرش اسلام: تبلیغ اسلام و گرویدن بدان باید بر اساس اختیار و منطق باشد; زیرا همانگونه كه گفته شد، اسلام و ایمان قلبى است و به تعبیر استاد، زوربردار نمىباشد. از اینرو، خداوند خط مشى تبلیغ اسلام را خطاب به پیامبر اكرم(ص) سه اصل «حكمت»، «موعظه حسنه» و «جدال احسن» ذكر مىكند: «ادع الى سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هى احسن.» (نحل: 125) در این آیه، هیچ سخنى از خشونت و راهكار زور و تهدید به میان نیامده است. لذا، در توضیح آن مىگویند: «مردم را بخوان به سوى راه پروردگارت. با چى؟ با زور؟ با شمشیر؟ نه، با حكمت، با منطق، با برهان و دیگر، با موعظه نیك. آنها كه با تو مجادله مىكنند تو هم به نحو نیكى با آنها مجادله كن.» (23)
شهید مطهرى; با اتكا به خط مشى اسلام در دعوت به خود، آیه مزبور و نیز آیات ذیل را مقید آیات جهاد ابتدایى ذكر مىكنند: «یك سلسله آیات ما در قرآن داریم كه در آن، تصریح مىكند كه دین باید با دعوت درستبشود، نه با اجبار. این هم باز مؤید این مطلب است كه اسلام نظریهاش این نیست كه به زور، به مردم بگوید: یا باید مسلمان بشوى و اگر نه، كشته مىشوى. این آیات هم به شكل دیگرى، مفهوم آن آیات مطلق [جهاد] را - به اصطلاح - روشن مىكند.» (24)
علامه شهید; در تقریر این موضوع، به آیه معروف سوره بقره «لااكراه فى الدین» (بقره:256) اشاره مىكنند و شان نزول آن را درخواست پدران مسلمان از پیامبر(ص) مبنى بر تحمیل دین اسلام به فرزندانى ذكر مىكند كه به كیش مسیح یا یهود درآمده بودند. آیه صریحا اكراه در اسلام را نفى مىكند. (25) ایشان در ادامه، به آیات (كهف:29 / یونس:99 / شعراء:3) استشهاد كرده و انتساب اجبار به اسلام را مغرضانه مىخواند. (26)
4- توصیه به صلح و مدارا: چهارمین مقیدى كه ایشان ذكر مىكنند آیاتى است كه مسلمانان را به صلح و مدارا با مخالفان توصیه كرده است و تاكید نموده كه اگر مخالفان اسلام تن به صلح دادند، دست از جهاد بكشند: «و ان جنجوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله.» (انفال: 61) «اى پیغمبر، اگر مخالفین تو طرفدار صلح بشوند و بال خودشان را براى صلح پهن بكنند تو هم آماده صلح باش; یعنى: اگر آنها صلح طلب باشند، تو هم صلح طلب باش. پس این آیات نیز نشان مىدهد كه اسلام روحش روح صلح است.» (27)
آیات ذیل نیز به صلح و مدارا با مخالفان دلالت مىكند:
«فان تولوا قخذوهم واقتلوهم حیث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم ولیا و لانصیرا الاالذین یصلون الى قؤم بینكم و بینهم میثاق او جاؤوكم حصرت صدورهم ان یقاتلوكم او یقاتلوا قومهم فان اعتزلوكم فلم یقاتلوكم و القوا الیكم السلم فما جعل الله لكم علیهم سبیلا.» (نساء:89 - 90)آیه مزبور دستور قتال با منافقان را صادر مىكند، اما یادآور مىشود كه اعتبار این حكم موقوف به فقدان صلح و وجود جنگ است.
یكى دیگر از مقیدها آیاتى است كه اعطاى «جزیه» توسط اهل كتاب را پایان جنگ مىداند كه در اینباره، بحثخواهد شد.
5- رفع فتنه: پنجمین و آخرین مقیدى كه استاد; براى آیات جهاد ابتدایى ذكر مىكند، آیه معروف «رفع فتنه از عالم» است: «و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و یكون الدین لله.» (بقره:193)این آیه هر چند در نظر مردم بر تجویز جهاد به صورت مطلق (تا رفع فتنه از عالم) دلالت مىكنند اما تامل در معناى «فتنه» خلاف آن را مىرساند. استاد; مقصود از فتنه را فریب و نیرنگ مخالفان اسلام ذكر مىكند كه مىخواستند با راهكارهاى گوناگون، موجبات ضعف ایمان مسلمانان و در نتیجه، خروج آنان از آیین اسلام را فراهم آورند. معناى آیه این است كه در صورت شیطنت نكرن مخالفان، جهاد متوقف خواهد شد.
ایشان در تبیین آیه مزبور مىگویند: «با آنها بجنگید تا فتنه از میان برود. مقصود از فتنه چیست؟ یعنى آنها كه مىآیند، تفتین مىكنند شما را و مىخواهند مسلمانان را از دین خودشان خارج بكنند، با آنها بجنگید تا این كه فتنه از میان برود. این هم خودش یك قید است.» (28)
از قیود پنجگانه مزبور، چنین برمىآید كه اسلام مروج جهاد ابتدایى نیست، بلكه قرآن كریم آن را با پنج قید و حصر، به مواضع خاصى محدود كرده است.
ب - عرضى بودن جهاد و خشونت: از مطالب گذشته، روشن شد كه آیین مقدس اسلام اصالت را به محبت و تعقل و مدارا داده و اصلا صاحب شریعت اسلام خداوندى است كه رحمتش عالمگیر است: «ورحمتی وسعت كل شىء» (اعراف: 156)حضرت على(ع) در توصیف خداوند مىفرماید: «یا من سبقت رحمته غضبه.» (29)
پیامبر این آیین نیز كسى است كه حامل صلح و رحمتبراى تمامى جهانیان است «و ماارسلناك الارحمة للعالمین»(نسا: 107)مرحوم استاد در اینباره مىنویسند: «این واقعیتى است كه در نظام هستى، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگارى است و كفرها و فسقها و شرور عارضى و غیر اصیل مىباشد و همواره آنچه عارضى است، به سبب جاذبه رحمت، تا حدى ممكن استبرطرف گردد.» (30)
خط مشى مزبور - یعنى: نگاه اصیل به تعقل و مدارا و نگاه عارضى به خشونت - در تمامى عرصهها، اعم از عرصههاى اجتماعى و فرهنگى، جارى و سارى است. استاد; براى عرصه فرهنگ و دین، به سخن توهینآمیز شخصى - ظاهرا یهودى - اشاره مىكنند كه حضرت على(ع) را -كه فرموده بودند: «سلونى قبل ان تفقدونی»- متهم به جهل و تقلید كرده بود و حضرت در پاسخ فرمودند: «ایها المدعی ما لا یعلم و المقلد ما لا یفهم.» اصحاب در واكنش به جسارت او خواستند دستبه خشونتبزنند، اما امام(ع) به اصل كلى اسلام احتجاج مىكنند كه: «ان الطیش لایقوم به حجج الله و لا یظهر به براهین الله»; (31) «این شخص سؤال دارد، از من جواب مىخواهد، شما خشم گرفتید، مىخواهید خشونتبه خرج بدهید; غضب كردید، عصبانیتبه خرج مىدهید. با عصبانیت نمىشود دین خدا را قایم و راست كرد، با عصبانیتبرهان خدا ظاهر نمىشود. بنشینید سرجایتان.» (32)
در عرصه اجتماع و رفتار نیز آیات پیشین بهترین شاهد بر این مدعاست كه به شواهد دیگرى نیز اشاره مىشود:
قرآن كریم نسبتبه كفارى كه خطرى از آنان متوجه اسلام نیست، نه تنها حكم به جهاد نمىدهد، بلكه امر به نیكوكارى نیز مىكند: «لاینهاكم الله عن الذین لم یقاتلوكم فى الدین و لم یخرجوكم من دیارهم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین.» (ممتحنه: 8) (33)
آیه دیگر مردم مسلمان را، كه از مشركان و اهل كتاب انواع اذیت و شكنجه را تحمل كردهاند، تشویق به مدارا و بردبارى مىكند: «ولتسمعن من الذین اوتوا الكتاب من قبلكم و من الذین اشركوا اذى كثیرا و ان تصبروا و تتقوافانذلكمن عزمالامور.»(آلعمران:43)شهید سعید; بردبارى را نشات گرفته از عقل و اندیشه - نه احساسات - توصیف مىكنند: «تعبیر قرآن «من عزم الامور» یعنى: از كارهایى است كه از روى عزم و عقل و اندیشه و تصمیم انجام دادهاید، نه از كارهایى كه از روى میل و احساس و هیجانات بىمنطق.» (34)
لازمه عرضىانگارى خشونت در دین نیمنگاهى به آن در مواقع نادر و ضرورى است كه بارزترین آن دفاع از كیان خود و به یارى مظلوم شتافتن و رهایى او از دست ظالم است. استاد درباره نیم نگاه اسلام به خشونت - البته با هدف مقدس - مىگویند: «محبت تنها داروى علاج بشریت است، در مذاقها و مزاجها، خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت.» (35)
البته نكته ظریف بازگشت نقمتها و خشونتهاى اسلام به محبتهاست كه نگاه واقعبینانه مىطلبد: «ممكن ستبگوییم: نقمتها نیز مظاهرى از عواطف و محبتهاست.» (36)
شیوه عملى پیامبر اكرم(ص) توجه به دو اصل مزبور است، چنانكه حضرت على(ع) شان پیامبر(ص) را شان طبیب مىدانند كه ابتدا به «مرهمگذارى» مىپردازد و در صورت ناامیدى از آن، به داغ كردن جاى زخم (مطابق طب قدیم) رو مىآورد: «طبیب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه.» (37)
استاد فرزانه; در تبیین این مطلب، نوشتهاند: «مقصود این است كه پیغمبر دوگونه عمل مىكرد: یك نوع عمل پیغمبر مهربانى و لطف بود. اول هم «احكم مراهمه» را ذكر مىكند یعنى: عمل اول پیغمبر همیشه لطف و مهربانى بود، اما اگر به مرحلهاى مىرسید كه دیگر لطف و مهربانى و احسان و نیكى سود نمىبخشید، آنها را به حال خود نمىگذاشت، اینجا بود كه وارد عمل جراحى و داغ كردن مىشد.» (38)
ج - جهاد; ضرورت دین اجتماعى: اصل مقابله با دشمن و توجه به نظام جنگى و تدافعى امروزه یك اصل مسلم در بین همه كشورها تلقى مىشود. از آنجا كه آیین اسلام - بر خلاف مسیحیت - داعیه تشكیل حكومت دینى دارد، نمىتواند بدون لحاظ اصل جهاد و مقابله با دشمن، به مقصود خود نایل گردد، منتهى باید از آن به نحو عقلانى و شایسته استفاده كند. از اینرو، انتقاد از اصل تشریع جهاد در اسلام، نادیده گرفتن غایت آن است و از آن سستتر، مقایسه اسلام با مسیحیت. استاد در این زمینه مىنویسد: «مىگویند: مسیحیت این افتخار را دارد كه هیچ اسمى از جنگ در مسیحیت نیست. اما ما مىگوییم: اسلام این افتخار را دارد كه قانون جهاد دارد. مسیحیت كه جهاد ندارد، چون هیچ چیز ندارد، جامعه و قانون و تشكیلات اجتماعى بر اساس مسیحیت ندارد تا قانون جهاد هم داشته باشد. در مسیحیت، چیزى نیست، چهار تا دستور اخلاقى است، یك سلسله نصیحتهاست، اسلام آمده جامعه تشكیل بدهد، آمده كشور تشكیل بدهد، آمده دولت تشكیل بدهد، آمده حكومت تشكیل بدهد، رسالتش اصلاح جهان است. چنین دینى نمىتواند بىتفاوت باشد، نمىتواند قانون جهاد نداشته باشد.» (39)
د - فلسفه تشریع جهاد: نكته چهارمى كه در تحلیل تجویز جهاد در اسلام، باید به آن توجه داشت كالبد شكافى جهاد و فلسفه و انگیزه آن است. جنگهاى فرمانروایان دنیوى معمولا به دلیل آمال پست دنیوى از قبیل چپاول سرزمین یا حقوق و منافع دیگران، جاهطلبى و حسن برترى نژادى است، اما خداوند و آیین مقدس اسلام برتر از آن است كه حكم جهاد را به این دلایل تجویز كرده باشد، بلكه هدف اساسى جهاد - همانگونه كه پیشتر نیز گذشت - دفاع از كیان اسلام و حقوق مظلومان در سراسر جهان است و چنین جهادى مقدس و عقلایى است و وجود آن در اسلام موجب مباهات; چرا كه اسلام نه تنها چشم طمع به سرزمین و حقوق دیگران نمىدوزد، بلكه از حقوق مظلومان نیز دفاع مىكند. (40)
ه- اختصاص جهاد به عصر معصوم7: نكته قابل توجه در اصل جهاد این است كه مطابق قول مشهور و بیشتر فقهاى شیعه، مشروعیت جهاد اختصاص به عصر معصوم (پیامبر و ائمه اطهار:) دارد و در زمان حاضر (عصر غیبت)، حكم جهاد فاقد مشروعیت دینى است تا از آن به خاستگاه خشونت دینى یاد شود.
دوم. جزیه
گفته شد كه اسلام دین مدارا و تسامح با مخالفان و منكران خود است، بهگونهاى كه نه تنها متعرض اقلیتهاى دینى نمىشود، بلكه خود را متعهد و مسؤول تامین امنیت اجتماعى، اقتصادى و همچنین معابد و اجزاى برنامههاى دینى آنان مىداند. براى صدق این مدعا، كافى است نیمنگاهى به قراردادها و عهدنامههاى پیامبر اكرم(ص) با اقلیتهاى دینى در عصر رسالت داشته باشیم:
از سوى دیگر، مىدانیم كه اداره و بقاى حكومت وابسته به دو ركن اساسى - یعنى: منبع درآمد مالى و نیروى نظامى و انتظامى - است كه امروزه ركن اول با وضع قوانین مالیاتى، به صورت مستقیم و غیر مستقیم از تمامى آحاد مردم و ركن دوم با فراخوانى جوانان به خدمتسربازى قوام مىیابد. تفاوت شیوه اداره و نحوه تامین دو ركن مزبور در حكومتهاى امروزى با حكومت اسلامى عصر رسالت در فرق نهادن بین مسلمانان و اقلیتهاى دینى است; به این صورت كه در حكومت عصر رسالت، پیامبر اكرم(ص) بودجه حكومتخود را با وضع قوانین اقتصادى از قبیل خمس و زكات از مسلمانان دریافت مىداشتند و همچنین خدمتسربازى و حضور در جنگها و دفاع از كشور اختصاص به مسلمانان داشت - به این معنا كه اقلیتهاى دینى نه تنها از پرداخت زكات و خمس معاف بودند، بلكه از همه مهمتر، آنان از مشاركت در جنگها و دفاع از كشور نیز معاف بودند. با این وجود، آنان از منافع حكومتبهرهمند بودند. اما اسلام در مقابل این دو امتیاز، كه به اقلیتها اعطا كرده بود، قانونى به نام «جزیه» (41) وضع نمود كه به موجب آن اقلیتها در مقابل امتیازات مذكور، بخشى از درآمد سالانه خود را بهعنوان «مالیات» به حكومت اسلامى پرداخت نمایند.
با توجه به این مطالب، مىتوان ادعا كرد كه نه تنها پرداخت مالیات «جزیه» هیچگونه اجحاف و ظلمى نیست، بلكه با توجه به معافیت اقلیتها از خمس و زكات و از همه مهمتر، مشاركت در جنگها، پرداخت مالیات سالانه به عنوان «جزیه» در مقایسه و سنجش با منافعى كه از حكومت عاید آنان مىشد، جدا قابل مقایسه نبود و اگر قرار باشد به سنجش امتیاز این دو بپردازیم، در حقیقت، این اسلام است كه در مقابل دریافت اندك بودجهاى، امتیازات بیشترى به اقلیتها اعطا كرده است و به تعبیر علامه شهید;، «جزیه» پاداش اهل كتاب به حكومت اسلامى بود كه در سایه آن، با آرامش خاطر از همه جهات همچون مصون ماندن اموالشان از خطر تعرض و عدم مشاركت در جنگها - زندگى مىكردند. (42)
از این جا، سستى ادعاى بعضى از مورخان غربى، كه اسلام را به دلیل قانون جزیه به باد انتقاد مىگیرند، ظاهر مىشود، اگرچه بعضى از عالمان و مورخان منصف غرب زمین مانند ویل دورانت، گوستاولوبون و جرجى زیدان بدان معترفاند. (43)
از مطالب گذشته، روشن مىشود كه روح اصلى جزیه پاداش و مالیات اقلیتها به حكومت است و بر خلاف پندار غربیان، به هیچ وجه، نمىتوان آن را «باج» نامید. در این جا براى توضیح بیشتر، به یك شاهد تاریخى و یك استدلال فقهى توجه كنید:
فقها و از آن جمله صاحب شرائع (محقق حلى) مطرح كردهاند كه اگر یكى از اهل كتاب، كه با مسلمانان معاهده همزیستى دارد، به خطا، قتلى مرتكب شود - مثلا، یك یهودى در حال مزاح، مسلمانى را غیر عمد بكشد - ابتدا به خود مجرم مراجعه مىشود كه آیا وى توان پرداختخونبهاى مقتول را دارد یا خیر. در صورت عسر و حرج قاتل، خونبها باید از بیت المال مسلمانان پرداختشود.
دلیل اینكه چرا دیهاى را كه یك نفر اهل ذمه باید بپردازد، حكومت اسلامى تقبل كند، فقها توضیح دادند: «و مع عجزه عن الدیة فعاقلته الامام لانه یؤدی الیه ضریبته»; (44) در صورت ناتوانى ذمى از پرداخت دیه، امام و حاكم اسلامى باید آن را پرداخت نماید; زیرا ذمى به حكومت اسلامى خراج و مالیات پرداخت مىكند.
مبناى این حكم و استدلال فقهى روایت صحیح امام صادق(ع) است كه فرمودهاند: «فان لم یكن له مال رجعت الجنایة على امام المسلمین لانهم یؤدون الیه الجزیة و هم ممالیك للامام.» (45)
شاهد تاریخى این موضوع آن است كه در عصر خلیفه دوم، كه اقلیتهاى دینى سوریه به حكومت اسلامى جزیه پرداخت كرده بودند، با اعلان جنگ امپراتور روم به مسلمانان، ابوعبیده، فرماندار وقت، تمام جزیه اقلیتها را پس داد و دلیل آن را چنین ذكر كرد كه این وجه از بابت مالیات و براى زندگى مسالمتآمیز و همچنین تعهد حكومت اسلامى در مقابل اقلیتها بوده و ممكن استبا شروع جنگ حكومت اسلامى نتواند به تعهد خود عمل نماید; چرا كه احتمال شكست وجود دارد. بنابراین، دریافت وجه مزبور از نظر شرعى، صحیح نیست. (46)
سوم. قصاص
قانون قصاص در جوامع پیش از اسلام با شدت هر چه تمامتر، اما به صورت تبعیضآمیز رایجبود. (47) اما دین مبین اسلام اصل و نه ضرورت آن را پذیرفت: «من قتل مظوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه كان منصورا.» (اسراء:33) از آن جا كه اسلام به انسان به عنوان «خلیفة الله» مىنگرد و او را داراى حقوقى، از جمله حق زیستن مىداند، اهتمام بسیارى نسبتبه زنده ماندن انسان و نریختن خون بىگناهى مصروف داشته است. بنابراین، از منظر قرآن كریم، كشتن یك انسان، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، برابر با كشتن تمامى انسانهاست: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جمیعا.» (مائده: 22) از اینرو، براى جلوگیرى از ریختن خود بىگناه، «قصاص» را به عنوان اصل پیشگیرى و بازدارندگى مطرح كرده است تا انسانهایى كه توان كشتن دیگران را دارند و غرایز و احساسات آنها در قتل مظلومى غلیان نموده استبا مشاهده قصاص، دستبه كشتن دیگران نزنند. قرآن كریم خود فلسفه قصاص را براى عقلا چنین ذكر مىكند: «ولكم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب.» (بقره:179)این آیه از قصاص، كه به ظاهر، اماته و تجویز قتل دیگرى است، به احیا و مایه زندگانى یاد نموده; چرا كه مجرم با توجه به این حكم، خود را از ارتكاب قتل بر حذر مىدارد و قاتل بالقوه قاتل بالفعل نمىگردد.
اما عواطف بعضى از حقوقدانان غربى گل كرده و این اصل را غیر انسانى توصیف مىكنند و معتقدند به جاى قصاص، باید به اصلاح و تربیت مجرم و قاتل پرداخت. (48) این سخن به ظاهر، صواب و عقلانى مىنماید، اما وقتى به تبعات منفى آن بنگریم، نادرستى آن به صورت موجبه كلیه روشن مىشود.
هیچ كس منكر اصلاح و تربیت مجرم و قاتل نیست. اما سخن در صورتى است كه به عللى، در جامعهاى كه اصول اصلاح و تربیت مجرمان مورد غفلت واقع شده و یا در مجرمانى تربیت و نصیحت مؤثر واقع نمىشود و به قول سعدى، «تربیت نا اهل را چون گردكان بر گنبد است»، پس از موعظه و تربیت، نوبتبه شمشیر و آهن مىرسد، قرآن كریم نیز به گونهاى ظریف، بدان اشارت كرده است، آنگاه كه اول سخن از ارسال رسل و دلیل و كتاب به میان مىآورد تا مردم، خود به اجراى عدالت قیام نمایند و در آخر، به آهن - كه نماد شمشیر و نیروى قهریه است - اشاره مىكند كه براى مجرمان، سخت ترسناك است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس.» (حدید:26)شهید مطهرى; در پاسخ به حقوق دانان غربى كه فقط بر اصلاح و تربیت مجرمان تاكید مىكنند، مىنویسند: «بسیارى از افراد پیدا مىشوند و مىگویند: مجازات اعدام یعنى چه؟ مجازات اعدام غیر انسانى است; یعنى: جانى هر جنایتى را مرتكب شد، نباید اعدام شود. اینها سخن خود را چگونه توجیه مىكنند و چه تحلیلى مىكنند؟ مىگویند: جانى را باید اصلاح كرد. عجب مغالطه بزرگى! شكى ندارد كه انسانها را باید اصلاح كرد، ولى قبل از آنكه مرتكب جنایتشوند، باید اصلاح كرد و نگذاشت كه از آنها جنایتى سر بزند. اما یا در جامعه مثل اكثر جامعهها، تربیتبه قدر كافى وجود ندارد و نه تنها عوامل اصلاح وجود ندارد، بلكه عوامل فساد و افساد وجود دارد ولى همیشه در جامعهها عناصر منحرفى هستند كه علىرغم عوامل اصلاحى، دستبه جنایت مىزنند. براى اینها چه فكرى باید كرد؟ همین قدر كه مجازات اعدام لغو شود، آن جانىهاى بالقوه اصلاح نشده و یك عده جانى بالفطرهاى كه به هر شكلى روح جنایت در آنهاست [دستبه جنایت مىزنند.] ما امروزه به بهانه اینكه جانى را باید اصلاح كرد; به این معنا كه جانى را بگذار جنایت كند و بعد كه جنایت كرد برویم او را اصلاح كنیم، داریم به همه جانىهاى بالقوه چراغ سبز مىدهیم و بلكه این كار ما تشویق جانى به جنایت است.» (49)
در نظر ابتدایى، كشتن انسان دیگر غیر اخلاقى و غیر عقلانى به نظر مىرسد و نباید پاسخ عمل غیر اخلاقى را با عمل غیر اخلاقى داد و نباید با قتل دیگر، دلهاى دیگرى را نیز جریحهدار نمود و براى جامعه بچههاى یتیم بیشترى بر جاى گذاشت.
این سخن ظاهر زیبا و فریبندهاى دارد، اما با كالبد شكافى و نظر به تبعات منفى و هولناك آن، نه تنها روشن مىشود كه حكم «قصاص» غیر اخلاقى نیست، بلكه لغو این حكم است كه غیر اخلاقى به شمار مىرود; چرا كه همانگونه كه متفكر شهید; خاطرنشان نموده، لغو قانون قصاص از مقررات جزایى كشور به مثابه نشان دادن چراغ سبز به جانىهاست و در این فرض است كه جانیان و افراد لاابالى بدون واهمه، دستبه كشتارهاى فردى و جمعى مىزنند. بهترین گواه بر این مدعا وقوع قتلهاى متعدد در كشورهایى است كه در آنها، حكم اعدام لغو شده است. آمار چنین قتلهایى چنان بالا رفته كه امنیت و آسایش عمومى را سلب نموده، به گونهاى كه در بعضى كشورها، مردم عادى براى محافظت از جان خود مجبور مىشوند سلاح گرم به همراه داشته باشند.
اگر آمارى از قربانیان قتلها در دست داشته باشیم، معلوم مىشود كه آیا این قانون قصاص است كه متصف به خشونت و غیر انسانى بودن مىشود یا در حقیقت، بىاعتنایى به این قانون الهى است كه بستر وقوع قتلهاى بىشمارى مىگردد. (50) به بیان دیگر، با لغو قصاص هر چند از اعدام انسانهاى قاتل و گناهكار چشمپوشى شده، اما پیامد آن، وقوع قتلهاى بىشمار دیگر در اجتماع است كه ارمغان لغو قصاص است و به اصطلاح، منتقدان قصاص «از باران به ناودان پناه بردهاند.» بر این اساس است كه طبق نظرسنجىهاى انجام شده (توسط انستیتو امنید آلمان)، 54% مردم آلمان دوباره خواهان اجراى حكم اعدام هستند. (51)
چهارم. مجازات سرقت
یكى دیگر از جرمهایى كه امنیتشغلى و اجتماعى و اقتصادى مردم را تهدید مىكند و در عین حال، مىتواند بستر تنزل اخلاق فردى و جمعى گردد، «سرقت» است. در بعضى از جوامع متقدم، كیفر اعدام براى این جرم ملحوظ بود، اما اسلام بدون تاثر از فرهنگهاى دیگر، حكم به قطع انگشتان سارق با توجه به شروط آن داد تا بدینگونه، جامعه از آفتسرقت مصون بماند: «السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما.» (مائده: 38)در این جا نیز عواطف و احساسات - به اصطلاح - بشر دوستانه غربیان به جوشش درآمده و به جاى رافت و دلسوزى نسبتبه جامعه و توجه به آثار شوم دزدى، به دفاع از دزد بر آمدهاند. به تعبیر شهید مطهرى، در دیگرى مىگوید: یعنى چه كه دست دزد را باید برید؟! این عمل غیر انسانى است، دل انسان به رحم مىآید» (52)
ایشان در نقد استدلال مزبور مىگویند: «آدمهایى كه شعاع دیدشان كوتاه است این حرف را مىزنند. اگر مجازات دزد در جاى خودش صورت گیرد و دزد مطمئن باشد و یقین داشته باشد كه اگر دزدى كند و به چنگال پلیس و قانون بیفتد، این چهار انگشتش را قطع مىكنند و تا آخر عمر داغ این جنایت روى بدنش هست، دزدى نمىكند.» (53)
به بیان دقیقتر، اگر مجازات شدید در حق سارق اعمال نگردد و به بهانه مسائل عاطفى، از مجازات شدید سارق غمض عین شود، در این فرض، هر چند در حق یك شخص - یعنى: مجرم - ترحم و دلسوزى شده، اما پیامدهاى كوتاه مدت و بلند مدت آن، كه رشد جرم سرقت است، از مردم اجتماع سلب امنیتخواهد كرد و امنیت اقتصادى و اجتماعى جامعه را مختل خواهد نمود. به تعبیر شهید مطهرى;، «این نوع ترحم، ترحم در یك مورد و قساوت در موارد دیگر است.» (54)
علامه شهید در پاسخ كسانى كه قطع انگشتان دزد را «خشونت» مىنامند، مىگویند: «جواب این است ملاك خشونت و ملایمت چیست؟ دزدى ضرر به امانت است، ضربه به ناموس اجتماع است، دایما مىبینیم و مىخوانیم كه خود دزدى احیانا منجر به كشتنها و كشته شدنها و دست و پا شكستنها و ناقص الخلقه شدنها مىشود، باید دید چه مجازاتى قادر است كه نقش آخرین دوا را بازى كند. تجربه نشان داده است كه در جاهایى كه این مجازات اجرا نمىشود، صدها و هزارها دزدى مىشود و خانههایى سقوط مىكند و آدمهایى كشته مىشوند و آدمهاى دیگرى ناقص العضو مىگردند، اما آنجا كه این قانون اجرا مىشود، با بریدن انگشتان یك دزد، به كلى باب دزدى با همه تبعات و آثار قهریهاش، از بین مىرود. بریدن انگشتان خیانتیك خائن خشونت نیست، بلكه جلوگیرى از خشونت است، جلوگیرى از یك سلسله خشونتهاى صد درصد سختتر است.» (55)
شروط قطع دست دزد
البته این نكته ناگفته نماند كه از نظر اسلام، قوانین جزایى آنگاه به مرحله اجرا درمىآید كه از قبل اعلام شده باشد و خاطى به این قانون آگاهى داشته باشد. بنابراین انگشتان سارق به صرف تحقق سرقت قطع نمىشود كه بعضى ناآشنایان به احكام اسلام چنین تصورى دارند، بلكه متفرع بر بیش از بیستشرط است كه فهرستوار به آنها اشاره مىشود:
1- مالیت مسروق; 2- ارزش مالى مال دزدى به اندازه ربع یا خمس دینار باشد;3- نداشتن حق در مال; 4- عدم شراكت در مال; 5- عدم صدق خیانت در امانت;6- وجود حرز و محل امن براى مال;7- خفا بودن; 8- مباشرت كامل در سرقت;9- عدم صدق عنوان فریب; 10- عدم ابوت و بنوت; 11- علم به حكم و موضوع; 12- سن قانونى سارق;13- عاقل بودن و روانى نبودن; 14- اختیار و عدم اجبار سارق; 15- عدم اضطرار عمومى;16- مالكیت نداشتن سارق در مال رقتشده پیش از محاكمه;17- توبه نكردن پیش از محاكمه; 18- مطالبه و شكایت مالك;9- فقدان عروض شبهه براى دادگاه; 20- تحقق عملى سرقت.
وجود شروط متعدد اجراى حد سرقت، موجب شده است كه حكم مزبور به ندرت، اجرا گردد، به گونهاى كه مطابق بعضى گزارشات تاریخى، در طول چهار قرن اولیه اسلام، فقط شش بار این حكم به مرحله اجرا درآمده است; زیرا تحقق شروط مزبور در یك محكمه عدل دشوار مىنماید و به موجب شروط مزبور افراد بسیارى از شمول حد سرقت استثنا مىشوند كه در این جا، به بعضى از آنها اشاره مىشود. (56)
1- دزدى از روى اضطرار، همچنین دزدى در سال قحطى;
2- دزدى شریك از سهم شریك خود با این ادعا كه خود را مالك آن مال فرض مىنموده است;
3- سارق پیش از ثبوت سرقتبر حاكم شرع، مال سرقتشده را بخرد یا به ارث ببرد;
4- سرقت از اماكنى كه ورود به آنها منوط به اجازه نیست; مانند منزل پدر، برادر، خواهر و اماكن عمومى از قبل مسجد و حمام.
5- صرف نظر كردن صاحب مال از شكایتخود;
6- دزدى اجیر از صاحب كار و همچنین دزدى مهمان از خانه میزبان;
7- سرقت را دو نفر یا بیشتر انجام دهند، به گونهاى كه یكى قفل صندوق را بشكند یا باز كند و دیگرى مال را بردارد;
8- مال سرقتشده در جاى امن نگهدارى نشده باشد.
9- سرقت در دید عموم انجام شود; مثل زدن بانك یا اماكن تجارى در دید عموم.
10- شخص امین، كه مال به صورت امانت در اختیار اوست، اقدام به دزدى كند; مانند اختلاس مدیران و مسؤولان كارخانهها و ادارات;
11- سارق مدعى جهل به حكم سرقت و یا دزدى بودن عمل خود باشد و این ادعا مسموع دادگاه قرار گیرد;
12- سارق حین سرقت و پیش از اتمام آن دستگیر شود;
13- مطابق اصل جزایى اسلام «تدرؤ الحدود بالشبهات)، با احتمال شبهه نزد دادگاه، حد سرقتساقط مىشود.
پنجم. محلل
ازدواج در اسلام مبارك و میمون است و هر آنچه پایههاى آن را تهدید نماید از نظر اسلام، محكوم و منفور. درباره «طلاق»، كه پاره كننده رشته مبارك زناشویى است، دو راى افراطى و تفریطى وجود دارد: در بعضى فرهنگها، ازدواج مقدس است و به هیچ وجه، نباید علقه زناشویى گسسته شود. این قول قول افراطى را نمىتوان پذیرفت; چرا كه گاهى طلاق ضرورى و آخرین راهكار موجود است و سد باب آن چه بسا پیامدها و عواقب ناگوار و غیر منتظرهاى در بر داشته باشد. در مقابل طرفداران راى تفریطى منزلت ازدواج، به خصوص زن، را چنان پایین آوردهاند كه مرد بارها مىتواند زن خود را طلاق داده و دوباره او را به عقد درآورد; مانند خرید و فروش كالا كه هر وقتخواست، آن را بفروشد و هر قتخواست، بخرد و به تعبیر مجله نیوزویك آمریكا، طلاق گرفتن به آسانى تاكسى گرفتن است. (57) آمار بسیار بالاى طلاقهاى به ثبت رسیده در غرب گویاى این مطلب و سستى قوانین و زندگى خانوادگى در آن دیار است. (58)
اما اسلام یك راهكار معتدل و استوارى ارائه داده است; از یك سو، طلاق را - كه قیچى پیوند ازدواج است - در شمار منفورات و ملعونات جاى داده (59) و پیامبر اكرم(ص) آن را «مبغوضترین حلالها نزد خداوند» یاد مىكنند و در جایى مىفرمایند: «ازدواج كنید و طلاق ندهید كه عرش الهى را به لرزه در مىآورد.» (60) اما با وجود این، اسلام طلاق را در مواقع ضرورى، به عنوان آخرین راهكار پذیرفته است. (61) اما براى اینكه مرد از جواز «طلاق» سوء استفاده نكند و مانند كالا با همسر خود برخورد ننماید، براى تعداد طلاقها و ازدواجهاى مجدد، محدودیتى قایل شده است، به این صورت كه مرد تا دو بار طلاق، مىتواند دوباره به همسر اولى و مطلقه خود رجوع كند، اما پس از طلاق سوم، دیگر حق ازدواج با او را ندارد و این طلاق برگشتپذیر نیست. البته در این مرحله نیز اسلام راه بازگشتى براى ازدواج با همسر پیشین گذاشته كه تا حدى با روحیه مرد ناسازگار است و آن اینكه پس از طلاق سوم، زن با یك مرد دیگرى به صورت طبیعى، عقد ازدواج دایم ببندد - كه در اصطلاح فقهى، از آن به «محلل» تعبیر مىشود - و آن به طلاق منجر شود. در این صورت، شوهر اولى مىتواند دوباره به همسر قبلى خود رجوع نماید.
بسیارى از غربیان و غربزدگان محلل را نوعى مجازات غیر عادلانه در حق مرد مىدانند. نمونه بارز آن منجر به ساختن فیلمى به همین نام (محلل) در رژیم طاغوت شد كه در آن، این حكم الهى به تمسخر گرفته شده بود.
اما با توجه به مطالب گذشته، روشن مىشود كه محلل نه تنها به نفع «زن» است، بلكه جلوى هوس بازى مرد را نیز مىگیرد; چرا كه مرد هوسباز با مشاهده قانون «محلل» یا جدا خواهان تداوم ازدواج خویش مىگردد، در آن صورت، به طلاق روى نمىآورد و یا اگر خواهان ازدواج واقعى نیست، در این صورت نیز عقل و منطق حكم مىكند كه زن دوباره به بدبختى نیفتد.
امام رضا(ع) درباره ضرورت وجود محلل مىفرمایند: «براى اینكه مرد اولى سه بار در كارى وارد شده كه مورد كراهت و تنفر الهى است. خداوند به این سبب، این مجازات را مقرر فرموده كه مردم طلاق را سبك نشمارند و زنان را آزار ندهند.» (62)
شهید مطهرى; نیز درباره دلیل تشریع محلل مىنویسند: «قانون محلل در جلوگیرى از طلاق، تاثیر به سزایى داشته و همواره به شكل یك تهدید دردناك جلوى چشم مردان بوده است. مردانى كه یك درصد احتمال مىدادهاند كه به سراغ زن اول خود خواهند رفت، از مبادرت به طلاق سوم خوددارى كردهاند و به همین جهت است كه بسیار كم اتفاق افتاده است كه چنین نیازى پیدا شود و كار به «محلل» بكشد. كدام مجازات است كه اینقدر قدرت جلوگیرى داشته باشد.» (63)
اینجاست كه انسان به یاد سخن ولتر، دانشمند نامى غرب، مىافتد كه مىگوید: «شاید هرگز قانونى كاملتر از قوانین قرآن درباره طلاق وضع نشده باشد.» (64)
بانو دكتر ساچیكومورآتا، محقق ژاپنى نیز مىگوید: «تعیین محلل در حقیقت، براى جلوگیرى از تصمیم آنى مرد است كه بدون مطالعه، اقدام به مطلقه كردن همسر خود نكند و این امر از نظر عاطفى، ضربه هولناكى استبراى مرد كه تحمل آن آسان نیست. من به عنوان یك نیمه مسلمان محقق، مىپرسم: چرا مسلمانان همواره جنبههاى منفى هر موضوعى را گرفته و درباره آن مجادله مىكنند؟ غرب با همه پیشرفت در بسیارى از موارد، به سوى شرق و به خصوص احكام اسلام، روى آورده است.» (65)