چكیده:
اصل كمالطلبى در آدمى، ریشه حقیقى اصلاحطلبى است.انسانها به طور فطرى به دنبال اصلاحاند و پیامبران الهى همگى براى ایجاد اصلاحات درونى و بیرونى در جامعه انسانى آمدهاند.باید توجه نمود كه مفهوم اصلاح مفهومى روشن است، اما آنچه كه تشخیص آن مشكل مىنماید، مصادیق اصلاح است.در جامعه امروز ما، كسانى با داعیه اصلاحطلبى، در پى افسادند وهمازاینروست كه پرداختن به بحث اصلاحات، مهم و ضرورى است.در این مقاله، مباحثى پیرامون واژه اصلاح، سیر تاریخى اصلاحگرایى، اصلاحگران دینى، تفاوت اصلاح و انقلاب، اصلاحطلبى دینى و غیردینى مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.معرفت
اصلاحات و اصل كمال جویى آدمى
اصلاحات به عنوان یك نیاز اساسى و بنیادین، از اصل كمال جویى انسان نشات مىگیرد و از آنجا كه آدمى به طور فطرى خواهان رشد و كمال است، به اصلاحات اجتماعى كه تضمین كننده سلامت راه رشد و كمال او در گستره حیات جمعى است، متمایل و مشتاق مىباشد.
اگر چه مفهوم اصلاح و اصلاحات امروزه در جامعه ما به صورت گسترده مطرح مىگردد، ولى در تفكر دینى ما از صدر اسلام و آغاز بعثت، پیامبر با دعوتمردم به یگانگى و یكتاپرستى، فكر و اندیشه اصلاح و اصلاحات را به جامعهبشرى نوید داده است.دعوت پیامبر به یكتاپرستى در راستاى اصلاح بشر آن روز دقیقا در زمانى بود كه اروپا در اوج جاهلیت قرون وسطى به سر مىبرد و هنوز خبرى از رنسانس و نهضت اصلاحطلبى نبود.به علاوه رنسانس كه چند قرن بعد در اروپا به وقوع پیوست، خود تحت تاثیر جنگهاى صلیبى و در پرتو آموختن و یادگیرى مسائل زیاد از مسلمانان، بوده است.
بحث اصلاح جامعه و عقاید و اعتقادات بتپرستان و مشركان آن زمان از وظایف و رسالتهاى اصلى رسول گرامى اسلام بود كه با شعار «قولوا لااله الا الله تفلحوا» آغاز گشت و پس از پیامبر تاكنون ادامه یافته است.
تردیدى نیست كه مصلحان بزرگى در تاریخ آمدهاند و حرفهاى نو و مفید و تغییر دهنده در جهت رشد و تعالى انسانها آوردهاند.بدون شك توجه اندیشمندان به مشكلات و دردهاى جامعه اسلامى از دغدغههاى فكرى همیشه
متفكران اسلامى بوده است.تلاش براى رشد علمى، فكرى و فرهنگى، زدودن جهل ونادانى، تقویت پایههاى اعتقادى و پیشگیرى از تحریف دین و دفاع از آزادى و عدالت و...جزء اصلىترین اهداف آنها بوده و علاوه بر برخوردهاى علمى، كوششهاى علمى ارزندهاى نیز در این زمینه به ثمر رسیده است.
به تحقیق ریشه بسیارى از انحرافات افراد و جوامع بشرى ناشى از تحریفات و القائات غلط بوده است.امروزه با وجود رشد و توسعه دانش بشرى و دستیابى به پیچیدهترین علوم و فنون، بشر از دست زورمندان تزویرگر نتوانسته رهایى یابد.
واژههاى اصیل اخلاقى و الهى به دلیل ریشه دار بودن در فطرت آدمیان هرگز قابل نابودى نبوده و نیستند، اما متاسفانه تحریف آنها به وسیله امواج شبكههاى منسجم سیاسى - تبلیغى، واقعیت نامطلوبى است كه امروزه پیچیدهتر و مؤثرتر از دیروز رایج و مرسوم است.
در جامعه امروز ما تلاش بىسابقهاى براى تحریف حقایق و مفاهیم اسلامى، سیاسى و اجتماعى در جریان است.این تلاش در شكلى تازه و سازمان یافته با حضور برخى افراد تازه به دوران رسیده و با حمایت تبلیغات امریكایى - اسرائیلى، ایجاد یك انحراف بزرگ تاریخى را هدف قرار داده و آن را تحت پوشش اصلاحطلبى مطرح نمودهاند.تا آنجا كه این واژه دستاویز تجدیدنظر طلبان جهت تحقق مقاصد آنها قرار گرفته است.
علىرغم اینكه واژه و مفهوم اصلاحات متوجه شاخ و برگها و برخى مسائل اجتماعى است، آنها آن را به حربهاىبراىهدم اصول انقلاب، آرمانهاى امام و قانون اساسى تبدیل نموده، با تهاجم به ارزشهاى انقلاب، اصول مسلم دینى وحملهبهبرخىشخصیتهاىانقلاب ازجمله خودحضرت امامرحمه الله سعى مىكنند تا به تدریج محدوده اصلاحات را تا مرز براندازى و كودتاى مدنى به پیش ببرند.
واژه اصلاح
اصلاح از نظر لغتبه معناى درست كردن، نیكو كردن، به سازش در آوردن، آراستن و به صلاح آوردن مىباشد كه در فرهنگ علوم سیاسى آن را «رفورم» مىگویند; یعنى اقداماتى كه براى تغییر و تعویض برخى از جنبههاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى صورتمىگیرد، بدون آنكه جامعه را دگرگون سازد.«رفورم» در اصطلاح در برابر مفهوم «انقلاب» قرار دارد و فرآیندى آرام، صلحجویانه، معتدل، متعادل و غیر جهشى را در بهسازى جامعه مىرساند.
در فرهنگ دینى ما اصلاح یعنى سامان بخشیدن، و نقطه مقابل افساد است.به همینجهتاصلاح و افسادیكىاز زوجهاى متضاد قرآن است كه مكرر در قرآن مطرح مىشوند، مثل توحید و شرك و ایمان و كفر.برخىازاین زوجهاى متضاد ازآن جهت در كنار یكدیگر مطرح مىشوندكه یكىبایدنفى شود ودیگرىبایدجامهتحقق بپوشد و اصلاح و افساد از این قبیل است.
اصلاح در قرآن گاهى در مورد رابطه میان دو فرد است كه از آن به اصلاح ذات البین یاد مىشود و گاهى در مورد اصلاح محیطخانوادگى وگاهىاصلاح محیطبزرگ اجتماعى مىباشد كه آیات زیادى گویاى این مطلب مىباشد.در این مقال منظور ما عمدتا بحث اصلاح اجتماعى مىباشد.
به هرصورتاصلاحاتاسلامىحركتى است انقلابى: انقلاب در افكار، فرهنگ و اخلاق و روحیات انسانها و به موازات آن تغییر رو به تكامل در نظامات اجتماعى حاكم بر آنها.به عبارت دیگر اصلاح در دیدگاه دین تغییرى است در جهت رشد و كمال انسانها، كه هم مبارزه با آداب و عادات ناپسند را لازم مىشمرد و هم نظامهاى حاكم بر اجتماع را بر اساس حق و عدالت و صلاح استوار مىدارد.
بنابراین، هر مسلمانى به حكم اینكه مسلمان است، خواه ناخواه اصلاحطلب و دستكم طرفدار اصلاحطلبى است; زیرا اصلاحطلبى، هم به عنوان یك شان پیامبر در قرآن آمده است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منكر است كه از اركان تعلیمات اجتماعى اسلام است.البته هر امر به معروف و نهى از منكرى، لزوما مصداق اصلاح اجتماعى نیست، ولى هر اصلاح اجتماعى مصداق امر به معروف و نهى از منكر مىباشد.حضرت شعیبعلیه السلام خطاب به قوم خود چنین مىفرماید: «ان ارید الا الاصلاح مااستطعت» (هود: 88) ; من جز اصلاح امر شما تا آخرین حد قدرت و توانایىام هدف و منظورى ندارم.
خداوند در قرآن مىفرماید: «والذین یمسكون بالكتاب و اقاموا الصلوة انا لا نضیع اجرالمصلحین» (اعراف: 170) ; آنان كه به كتاب آسمانى تمسك مىجویند و نماز به پا مىدارند ما اجرشان را ضایع نخواهیم كرد.
امام حسینعلیه السلام در مجمعى بزرگ در ایام حج و در میان بزرگان صحابه در زمان معاویه ضمن سخنانى، نقش خود را بعنوان یك مصلح بیان كرد.آن حضرت در وصیتنامه معروفش خطاب به برادرش محمد بن حنفیه عمل خود را اصلاح و خود را مصلح معرفى مىكند و مىفرماید: «قیام من قیام فردى جاه طلب یا كامجویا آشوبگرویاستمگرنیست. در جستوجوى اصلاح كار امت جدم به پا خاستهام.اراده دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سیره جد و پدرم رفتار نمایم.»
در تاریخ اسلام حركتها و جنبشهاى اصلاحىفراوانرخدادهاست ودستكم هزار سال است كه این اندیشه در میان مسلمانان راه یافته و تقریبا در اول هر قرن یك مجدد و احیا كننده دین ظهور كرده است.
بنابراین، نتیجه مىگیریم كه: 1- در قرآن واژههاى اصلاح و افساد متلازم با واژههاى معروف و منكرند; اصلاحطلبى مصداق امر به معروف و افساد مصداق اشاعه منكر است.اصلاحطلبى دینى رابطه عمیقى با امر به معروف و نهى از منكر دارد، به همین جهت همه مسلمانان راستین را مىتوان طرفدار اصلاحات وبلكه اصلاح طلب دانست.
2- اصلاحطلبى هدف همه نهضتهاى توحیدى و بعثت انبیاى بزرگ الهى است، هم چنانكه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله و جانشینان پاك و معصومشعلیهم السلام از بارزترین اصلاح طلبان تاریخ بشریتند.
3- اصلاحطلبى همواره مدعیان دروغینى داشته است كه قرآن كریم آنان را در زمره منافقان معرفى نموده است.
4- در تمییز دادن میان اصلاح واقعى و اصلاحات دروغین از الگوى انبیاى الهى باید استفاده نمود.
5- هر تغییرى اصلاح نیست، لذا تغییر وضعیت اصلاح شده هرگز نمىتواند اصلاح گرى باشد.
سیر تاریخى اصلاحگرایى
شیوع و رواج اندیشه اصلاحطلبى در میان مسلمانان بیانگر این حقیقت است كه مسلمانان لااقل در فاصله تقریبى هر یك قرن، انتظار مصلح، یا مصلحان را داشتهاند و لذااصلاح ونهضتاصلاحى و تجدد فكر دینى، آهنگى آشنادرگوش مسلمانان است.
بر خلاف سیر تحولات اصلاحى در تفكر اسلامى، نهضت اصلاح دین در اروپا - كه به دنبال رنسانس و انقلاب صنعتى شكل گرفت - راه دیگرى را پیمود.رنسانس یا تجدید نظرطلبى در باورها، آداب و سنتهاى دیرین، تا حدودى به انكار ارزشهاى كهن انجامید.
نگرش تازه به دین و تفسیرهاى نوین از آموزههاى مسیحیت، بازتاب واقعیتهاى تلخ دوران حاكمیت كلیسا و سوء استفادههاى روحانیان و پیشوایان مذهبى به ویژه در قرون وسطى بود; زیرا در نظر آنان این آیین كلیسا بود كه همچون پیلهاى در فكر و ذهن مردم تنیده و مانع رشد و ترقى مىشد، به ویژه آنكه اغراض فردى، صنفى و سیاسى بعضى از پدران روحانى سبب مىگردید كه نخست پیرایههایى از خرافه و نیرنگ را بیامیزند و سپس با نام دین، استبداد و خفقان وحشت آورى را بر جامعه حاكم كنند. این واقعیتهاى زشت، دینگریزى و مذهبستیزى را در پى داشت و لذا مصلحان و نو اندیشان مسیحى را وامىداشت كه اصلاح جامعه مسیحى را در گرو اصلاح آیین آن بدانند.براى پایان دادن به سلطه كلیسا به انكار كارایى دین در صحنه سیاست و اجتماع پرداختند و رسالت دین مسیح را در جنبههاى فردى و اخلاقى و معنوى منحصر ساختند.اروپاییان همین برداشت را به دین اسلام تسرى داده، كسانى در شرق و در جهان اسلام از آن حمایت كردند و جهتگیرى فكرى خود را در این راستا تنظیم نمودند.اما در این میان مصلحان بزرگى در جهان اسلام ظهور كردند كه میان افراط و تفریط خط وسطى ترسیم نموده، شرایط جامعه اسلامى را با جوامع اروپایى متفاوت دانستند و دین حاكم در اروپا را منسوب به مسیحیت تحریف شده، شمردند.
متفكران مغرب زمین، نجات جامعه خویش را در مبارزه با كلیسا و باورهاى دیرین مردم دیدند تا آنجا كه درصدد برآمدند دین را از صحنه اجتماع و سیاستبیرون كنند و تدبیر مدن و امور معیشت جامعه را به دست عقل و علم تجربى بسپارند.اما اندیشمندان مصلح مسلمان بر خلاف آنان تلاش كردند كه دین را در صحنههاى اجتماع و سیاست پایدار سازند و اسلام را همچون دینى كامل كه مىتواند پاسخگوى همه نیازهاى فردى و اجتماعى بشر باشد، ارائه نمایند.مصلحان مسلمان همواره براى علم و دانش و صنعت ارزش قائل بوده، كسب آن را از نیازهاى ضرورى شمردند و باور داشتند كه اسلام به كسب آنها سفارش اكید كرده است.
از سویى جوامع مسلمان در شرایط انحطاط و ركود، در معرض هجوم تمدن جدیدغربىقرارگرفتند وباكاستى و ضعف، در شرف هضم در نظامجهانى سرمایهدارى پیشرفته بودند.براى مقابله با این وضعیت، دو جریان خواهان تغییر وضع موجود و نوسازى و اصلاح امور در دوره معاصر شدند: یكىتجددطلبان و متجددین غربگرا بودند كه خواهان پیروى از تمدن غرب و الگوهاى آنها بودند و اصلاحات ونوسازىهاىصورىرادرجهتغربىسازى باورها و گرایشها و نهادها سوق مىدادند. جریان دیگر احیاى تفكر دینى یا اصلاحطلبى دینى بود و مصلحان دینى خواهان تغییرات و تحولات و حل و رفع موانع توسعه از منظر دین و با مبانى و اهداف دینى و اسلامى شدند.این جریان خود در درون داراى دو شاخه متمایز است كه یكى با جهتگیرىهاى بنیادگرایانه و دیگرى با تمایلات نوخواهانه شكل گرفت.نماینده جریان اول بعد از ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب و نماینده شاخه دوم سید جمال الدین اسدآبادى است.وى اعتناى جدى به عقل و فلسفه داشت و اجتهاد و نوآورى را توسعه داد و به همت وى جریان اصلاحطلبى دینى عمق و غناى خاصى یافت.
به طور كلى جنبشهاى اصلاحگرایانه اسلامى را مىتوان به سه دسته تقسیم كرد:
1- برخى داعیه اصلاح داشته و واقعا هم مصلح بودهاند، مثل علویین در دوره اموى و عباسى;
2- برخى بر عكس، اصلاح را بهانه قرار داده و در واقع افساد كردهاند، مثل بابك خرمدین كه افكارش از علل اصلى دوام نسبى حكومت عباسیان بوده است.
3- برخى دیگر در آغاز داعیه اصلاح داشته، سرانجام از مسیر اصلاحات منحرف شدهاند، مثل شعوبیه كه در آغاز علیه تبعیض قیام كردند ولى بعدا خود در مسیر انحرافى احساسات نژادپرستانه و ناسیونالیستى قرار گرفتند.
این جنبشهاى اصلاحى و اسلامى، برخى داراى صبغه فكرى و برخى جنبه اجتماعى و برخى هم فكرى و هم اجتماعى بودند.مثلا نهضت غزالى، فكرى محض بود و در صدد احیاى علوم دین برآمد.اما نهضتهاى علویین و سربداران نهضتى اجتماعى علیه حكام زمان بود و سرانجام نهضت اخوان الصفا هم فكرى و هم اجتماعى بود.
از نیمه دوم قرن سیزدهم اسلامى و نوزدهم مسیحى به بعد، جنبشى اصلاحى در جهان اسلام آغاز شد كه شامل ایران، مصر، سوریه، لبنان، شمال آفریقا، تركیه، افغانستان و هندوستان مىشد.این جنبشهابه دنبالركودىچند قرنى صورت گرفتوتاحدى عكسالعملهجوماستعمار سیاسى، اقتصادى و فرهنگى غرب بوده و نوعى بیدار سازى و رنسانس و تجدید حیات در جهان اسلام به شمار مىآمد.
مصلحان دینى در جهت اصلاح و تصحیح جهان بینىهاى محدود، بر اساس اسلام اصیل و اولیه بودند و به نوعى سخن از پیوند و ارتباط و هماهنگى میان دنیا و آخرت، ماده و معنى، طبیعت و ماوراء الطبیعه، آسمان و زمین، معاش ومعاد، عقل و دین، علم و ایمان، دین و تمدن، دین و جامعه، دین و سیاست، نظم و حركت، ثبات و تغییر به میان آوردند و اجتهاد و نوآورى با حفظ اصول مناسبت و مطابقتبا مقتضیات زمان و مسائل مستحدثه را مطرح كردند.
تاریخ نشان مىدهد كه مسلمانان در دوران پیشرفت فرهنگى و تمدنى در فاصله قرون سوم تا هفتم ه.ق داراى جهان بینىاى پویا و زنده بودند.ولى مسیحیان قرون وسطى مقارن همان دوره در عقب ماندگى و انحطاط ناشى از نگرش خرافى خود بودند.اما متاسفانه به تدریج مسلمانان بینش اصیل و وسیع خود را رها كرده، در دام غفلت و عقب ماندگى و انحطاط ناشى از آن فرو غلتیدند.از سوى دیگر، پروتستانها در اروپا به تاثر از اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامى از كانال اسپانیا بازنگرى در تمدن یونان و روم به جهانبینى جدید رسیده، وارد دوره رنسانس و پیشرفتهاى بعدى و انقلابات علمى، تجارى، صنعتى، سیاسى و اجتماعى شدند.اما به دلیل تزلزل در اركان و مبانى دینى و معرفتى، دین و معنویت را كنار نهاده، به تفریط دچار شدند.ارتباط نامناسب شرقیان با فرهنگ و تمدن جدید غربى و ورود و هجوم استعمار اروپایى و امپریالیزمو سرمایهدارى جهانى به جهان اسلام با توجه به استعمار فرهنگى كه در جهت استحاله فرهنگى جوامع شرقى و مسلمان صورت گرفت، بسیارى از تحصیل كردگان جدید و روشنفكران این جوامع را به جریان تقلید از تمدن غرب و غربگرایى و غربزدگى و تجدد كشاند.از این طریق تغییرات اجتماعى و اصلاحات شبه مدرنیستى و در واقع غربىسازى به جاى نوسازىمستقل، افراد جوامع مسلمان را با یك بحران هویت مواجه ساخت.
برخى آراء اصلاحگران دینى
سید جمال الدین اسدآبادى: سید جمال الدین اسدآبادى بدون تردید سلسله جنبان نهضتهاىاصلاحىصدسالهاخیردرقرن19 مىباشد.او بیدار سازى را در كشورهاى اسلامى آغاز كرد و دردهاى اجتماعى مسلمانان را با واقع بینى خاصى بازگو نمود وراهاصلاح و چارهجویى را نشان داد.
نهضت او، هم فكرى و هم اجتماعى بود.او رستاخیزى در اندیشه مسلمانان و نظامات زندگى آنان به وجود آورد و به همه جا سفر كرد.توقف طولانیش در كشورهاى غربى اعثشد تا به ماهیت تمدن اروپا و نیتسردمداران آن آشنا شود.سیدجمال مهمترین درد جامعه اسلامى را استبداد داخلى و استعمار خارجى دانست و با این دو مبارزه كرد.او براى مبارزه با این دو بیمارى، آگاهى سیاسى و شركت فعالانه مسلمانان در سیاست را واجب و لازم شمرد و بازگشتبه اسلام نخستین را ضرورى دانست و براى این منظور، بدعتزدایى و نفى خرافه پرستى و اتحاد جهان اسلام را تبلیغ كرد.
سید جمال روحانیتشیعه و سنى را به درستى شناخته بود و روحانیتشیعه را نهادى مستقل و قدرتى ملى مىدانست كه از آغاز در كنار مردم و در برابر حكمرانان بوده است.لذا به سراغ علما رفته، به آگاه نمودن آنان پرداخت.مىتوان نقش او در اطلاعرسانى بهمیرزاىشیرازىرا از عواملى دانست كه نهایتانهضتتنباكو را پدید آورد.
سید جمال مردى تجددگرا بود و همواره مسلمانان را به فراگیرى و اقتباس از علوم و فنون جدید غربى فرا مىخواند و در عین حال متوجه خطرهاى تجددگرایى افراطى بود. سید جمال چاره دردها و اصلاح جامعه مسلمین را عمدتا این امور مىدانست:
1- مبارزه با خودكامگى مستبدان; او تحول فكرى اساسى را در این مىدانست كه مسلمانان ایمان پیدا كنند كه مبارزه سیاسى یك وظیفه شرعى و مذهبى است و باور كنند كه از نظر اسلام سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست و همواره بر این نكته تاكید داشت كه همبستگى دین و سیاست را باید به مردم تفهیم كرد.
2- مجهز شدن به علوم و فنون جدید;
3- بازگشتبه اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایهها;
4- ایمان و اعتقاد راسخ به مكتب اسلام;
5- مبارزه با استعمار خارجى در ابعاد سیاسى و اقتصادى و فرهنگى;
6- اتحاد مسلمانان و تشكیل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر;
7- دمیدن روح سلحشورى و مبارزه و جهاد در كالبد نیمه جان جامعه اسلامى;
8- مبارزه با خودباختگى در برابر غرب.
محمد عبده: یكى دیگر از شخصیتهایى كه از او به عنوان مصلح در جهان تسنن نام برده مىشود، شیخ محمد عبده شاگرد و مرید سیدجمال است.چیزى كه او را از سیدجمال متمایز مىسازد، توجه خاص او به بحران اندیشه مذهبى مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربى و مقتضیات جدید جهان اسلام است.مسلمانان در اثر ركود چند صد ساله آمادگى درستى براى مقابله با این بحران نداشتند، لذا او مسائلى را مطرح كرد كه سیدجمال تقریبا به آنها توجه نكرده بود.عبده اعتبار اجماع را همان اعتبار افكار عمومى شمرده، اصل شورا در اسلام را همان اصل دمكراسى دانسته كه غرب قرنها بعد مطرح كرده است.او مانند سید جمال در پى آن بود كه ثابت كند اسلام توانایى دارد كه به صورت یكمكتبو ایدئولوژى، راهنماوتكیهگاه اندیشه جامعه اسلامى قرار گیرد و آنها را به عزت دنیایى و سعادت اخروى برساند.
سید عبدالرحمن كواكبى: یكى دیگر از قهرمانان اصلاح در جهان اسلام و عرب كواكبى است.او یك متفكر اسلامى ضد استبداد بود.آراء اصلاحى او در كتاب «طبایع الاستبداد» و «ام القرى» مندرج است.وى آگاهى سیاسى را بر مسلمانان واجب شمرده، معتقد بود رژیم سیاسى به تنهایى قادر نیست جلوى استبداد را بگیرد; زیرا هر رژیمىممكناستشكل استبدادى پیدا كند و اما شعور و آگاهى سیاسى و اجتماعى مردم و نظارت آنها بر كار حاكم مىتواند جلو استبداد را بگیرد.وى به همبستگى دین و سیاستسخت پاى بند بود و دین اسلام را یك دین كاملا سیاسى مىدانست.كواكبى توحید اسلامى را تنها توحید فكرى و نظرى و اعتقادى كه در مرحله اندیشه پایان مىیابد، نمىدانست و آن را تا مرحله عمل و عینیتخارجى توسعه و گسترش مىداد و معتقد بودباید نظام توحیدى را به هر قیمتى برقرار كرد.
تفاوت اصلاح و انقلاب
در تعریف و توضیح مفهوم «اصلاحات» اختلاف زیادى وجود دارد و تعاریف اصطلاحى آن نیز بسیار محدود و یا نزدیك به هم هستند.فرهنگ علوم سیاسى «اصلاح» را «رفورم» معنا كرده و مراد از آن اقداماتى است كه براى تغییر و تعویض برخىازجنبههاى حیات اقتصادى و اجتماعى و سیاسى مىباشد، بدون آنكه بنیاد جامعه را دگرگون سازد، مثل رفورمهاى آموزشى، ادارى، بازرگانى، انتخاباتى و....
گاهى تشخیص اصلاح و انقلاب مشكل است و مرز اصلاح با انقلاب كمرنگ مىشود.اما به هر حال این دو از نظر شتاب، پهنه و جهت دگرگونى در نظامهاى سیاسى و اجتماعى، تفكیك پذیرند.یك انقلاب بزرگ یا انقلاب اجتماعى به معناى دگرگونىهاى مهم در همه ابعاد نظام سیاسى و اجتماعى است، اما دگرگونىهایى كه دامنهشان محدود بوده، از نظر سرعت، رهبرى، خط مشى و نهادهاى سیاسى خصلتى میانه روتر داشته باشند را مىتوان در مقوله اصلاحات قرار داد.البته هر دگرگونى میانه روانه را نیز نمىتوان اصلاحات نامید.مفهوم اصلاحات با جهت دگرگونى و پهنه و درجه آن نیز ارتباط دارد.به گفته «هیرشمن» اصلاحات، دگرگونى است كه در آن قدرت گروههاى تاكنون ممتاز كاسته مىشود و جایگاه اقتصاد و منزلت اجتماعى گروههاى ناممتاز بالا مىرود.
به تعبیر دیگر اصلاحات به معناى دگرگونى در جهت تامین برابرى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بیشتر و گسترش دامنه اشتراك سیاسى در جامعه است.
راه اصلاحگر راه ناهموارى است و از سه جهت مسائل او از مسائل یك انقلابى دشوارتر است.نخست او ناچار است در دو جبهه یعنى هم علیه محافظه كاران و هم در برابر انقلابیون بجنگد.اما هدف یك انقلابى، دو قطبى كردن سیاست است.انقلابى به انعطاف ناپذیرى در سیاست دامن مىزند و اصلاحگر به نرمش و تطبیقپذیرى آن كمك مىكند.در نتیجه یك اصلاحگر بسیار بیشتر از یك انقلابى به مهارت سیاسى نیاز دارد.اصلاحات از آن روى كمیاب است كه استعدادهاى سیاسى براى تحقق آن، كمتر پیدا مىشوند و برخلاف یكانقلابى، یكاصلاحگرموفق همیشه باید یك سیاستمدار ورزیده باشد.
علاوه بر این یك اصلاحگر علاوه بر اداره كردن نیروهاى اجتماعى باید به عنوان یك ناظر در امر دگرگونى اجتماعى پیچیدگى بیشترى از خود نشان دهد.
همچنین مساله اولویتها و گزینشهاى میان انواع گوناگون اصلاحات، براى یك اصلاحگر حادتر از یك انقلابى است.یك انقلابى هدفش گسترش دامنه اشتراكسیاسىاست و سپس باید نیروهاى سیاسى را كه در این رهگذر پدید مىآیند براى ایجاد دگرگونى در ساختار اقتصادى و اجتماعى به كار گیرد.محافظهكاران هم با اصلاحات اقتصادى و اجتماعى مخالفند و هم با گسترش اشتراك سیاسى.اما یك اصلاحگر باید تعادل میان این دو هدف را برقرار كند.در نتیجه یك اصلاحگر باید میاندگرگونىدرساختاراجتماعى، اقتصادى و دگرگونى در نهادهاى سیاسى توازن برقرار نماید و این دو را در چنان ارتباطى قرار دهد كه هیچ یك مزاحم دیگرى نباشد.
پیش روى یك اصلاحگر در ساختار اقتصادى و اجتماعى و نهادهاى سیاسى دو استراتژى گسترده وجود دارد: نخست او باید همه هدفهایش را آشكار اعلام كند و به امید دستیابى به بسیارى از این هدفها، تا آنجا كه مىتواند بر آنها تاكید كند. دوم اینكه از روش پنهان كردن هدفها و جدا كردن اصلاحات از یكدیگر و دنبال كردن تنهایكدگرگونى دریك زمان معین استفاده كند.یك اصلاحگربراىآنكه به هدفهایش برسد باید مسائلش را از هم تفكیك كند و یك به یك به آنها بپردازد.اصلاحگرى كه بكوشد همه كارها را یكباره انجام دهد، در پایان كمتر كارى را به انجام خواهد رساند.
بر اساس این فرضیه سیاسى و تجربه تاریخى، «لازول» و «كاپلان» معتقدند كه اصلاحات متوالى و برنامهریزى شده به عنوان جانشین انقلابهاى سیاسى و اجتماعى عمل مىكنند. و یا «فرایدریش» مىگویدكهانقلابهاىكوچكمتعدد از یك انقلاب بزرگ جلوگیرى مىكنند، در نتیجه تنشهایى كه ناگزیر به براندازى خشن سامانسیاسىمىانجامند، تخفیف مىیابند و در مسیرهاى سازندهاى مىافتند.
ازسوىدیگر، مىتوانگفت: اصلاحات نه تنها ممكن است تاثیر مثبتى در استوارى سیاسى نداشته باشند، بلكه گاه به نااستوارى بیشتر و حتى به انقلاب نیز منجر شوند. اصلاحات ممكن استبه جاى آنكه جانشین انقلاب شود، حلال انقلابگردد و هم از اینروست كه انقلابات بزرگ گاه پس از دوران اصلاحات پیش آمدهاند ونه درپىدوران ركود و سركوبى.
در هر صورت اصلاحات در میان پارهاى روشنفكران به عنوان حلال انقلاب تلقى شده و لذا آنان طرفدار اصلاحات هستند.ولى در میان برخى به عنوان جانشین انقلاب مطرح بوده و هست.
اصلاحطلبى دینى و غیر دینى
اسلام و ماركسیسم و لیبرالیسم از مكاتبى هستند كه بیشتر در رویارویى با یكدیگر و یا در بطن تعلیمات خود به مقوله اصلاحات پرداختهاند و همواره در ارائه نظرات خود دچار چالش و تضاد شدهاند.
دو دیدگاه ماركسیسم و لیبرالیسم از اصلاحات به عنوان ابزارى در جهت رسیدن به اهداف خاص خود استفاده مىكنند.ماركسیسم منع اصلاحات و جلوگیرى از هر گونه اصلاح را براى ایجاد انفجار در جامعه و وقوع یك انقلاب كارگرى سرلوحه كار خود قرار مىدهد.اما لیبرالیسم براى جلوگیرى از انفجار اجتماعى و حفظ سرمایهدارى و گسترش آن در سراسر جهان از اصلاحات به عنوان ابزارى كارآمد نام مىبرد.امروزه در دنیاى غرب امریكایىها سردمداران اصلاحات لیبرالى بوده و با حمایت از عناصر داخلى به ظاهر اصلاح طلب در كشورهاى دیگر، از بروزانقلابات اساسى جلوگیرى مىكنند.
اسلام و مصلحان مسلمان، در واقع اصلاحات را در راستاى سعادت انسان و ایجاد زمینه رشد و كمال انسان دنبال مىكنند.از نگاه اسلام و نظام اسلامى، اصلاحات جزیى وتدریجى - البته مشروع - است و هر جامعهاى نیاز به اصلاحات دارد; چرا كه بدون اصلاحات قادر به بقا نخواهد بود.هر حكومتى لاجرم دچار آفتهایى مىشود كه این آفتها جز از طریق اصلاحات رفع نمىشود.به طور طبیعى یك نظام پویا، باید بتواند براى حفظ سلامتخود از طریق اصلاحات با این آفتها مقابله جدى كند.
به استناد آیات و روایات متعدد براى ما روشن است كه اصلاحطلبى، یك اصل اسلامى است.و هر مسلمانى به حكم اینكه مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب و لااقل طرفدار اصلاحطلبى است.
اولین گام در اصلاحطلبى دینى، بیدارى انسان است و اصلاح نفس انسان ركن اساسى اصلاح مىباشد.
گام دیگر در اصلاحطلبى اسلامى، شناخت عوامل فساد و اصول مبارزه در بعد بیرونى آدمى یعنى ظرف جامعه است.براى اصلاح جامعه قبل از هر چیز لازم استعواملفساد، ریشههاى آن و نوع فساد موجود در جامعه شناخته شود و سپس اصول و راههاى مبارزه با آن تعیین گردد.
به طور كلى سه ویژگى براى اصلاحطلبى دینى مىتوان برشمرد:
1- پیراستن عقیده مسلمانان از خرافات و بدعتها و بازگشتبه اسلام اصیل و اصول اولیه;
2- وحدت و همبستگى مسلمانان در برابر خطر سلطه فرهنگى و سیاسى غرب;
3- هماهنگ كردن تعالیم و رهنمود هاى دینى با عقل و مقتضیات زمان.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، گستره وسیعى از اصلاحات مطرح شده است; مثل اصلاح نظام ادارى، اصلاح قوانین و مقررات و برنامهریزىها در جهت آسان كردن تشكیل خانواده، و اصلاح وضعیت مطبوعات، اصلاح نظام اقتصادى بر طبق ضوابط اسلامى، اصلاح در جهت رفع تبعیضات ناروا بین آحاد ملت.
اصلاح طلبانى كه به چیزى فراتر از قانون اساسى و اسلامى دل بستهاند، خواسته یا ناخواسته در مسیر غیر اسلامى گام برمىدارند.با توجه به شعارهاى انقلاب كه برخاسته از متن منابع دینى است اصلاحات در كشور و نظام دینى ما به هیچ روى نمىتواند خارج از معیارهاى اسلامى و انقلابى باشد.قانون اساسى ما سند واضح و تبیین كنندهاندیشه اصلاحطلبى در جمهورىاسلامىمىباشد.
اصلاحات امریكایى كه مورد نظر غربىها به ویژه امریكایىها و برخى طرفداران آنها در داخل است، با اصلاحات اسلامى تفاوت اساسى دارد.یكى از تفاوتهاى عمده ایندو این است كه اصلاحات آمریكایى فقط به بعد مادى آدمى توجه دارد و معناى انسان در فرهنگ اصلاحات پستمدرنیستى یكسرهملهماز اومانیسم و سكولاریزم است كه دو ركن اساسىتوسعهسیاسى بهمعناىغربى است.
بدون شك هدف اصلاحات امریكایى حذف برخى باورها و ارزشهاى دینى است كهبامنافع آنان تنافى دارد.
منابع:
1- محمدصادق نجمى، سخنان حسینبن على7 از مدینه تا شهادت، ص 37
2- مطهرى، مرتضى، نهضتهاى اسلامى در چند ساله اخیر، چ شانزدهم، 1371، انتشارات صدرا.
3- كواكبى، عبدالرحمن، اسلام و اندیشه سیاسى معاصر (طبایع الاستبداد) ، ترجمه: عبدالرحمن میرزایى قاجار، نقد و تصحیح: محمد جواد صاحبى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، سال 1372.
4- موثقى، سید احمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چدوم، سال 1378.
5- هاتینگتون، ساموئل، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، چ دوم، سال 1375.
6- معاونتسیاسى نمایندگى ولى فقیه در نیروى زمینىسپاه، درآمدىبراصلاحطلبى، چ نمایندگى ولى فقیه در نیروى زمینى، چاپ اول، 1379.
7- كیهان: اصلاح واصلاحطلبى در اسلام، عباسعلى پرچى زاده، 12/7/1379، ص 6.
8- جمهورىاسلامى: اصلاحاتاسلامى، اصلاحات امریكایى، حمیدمولانا، 10/7 1379، ص 15.
9- كیهان: هدایت اصلاحات در قانون اساسى، 20/13796 ص 8.