مقاله ها
نویسنده : محمد میانجى
بازدید : 160

هفدهمین شماره كوثر را در حالى پیش روى دارید كه طراوت ولادت امام عسكرى(ع)دل و دیده كوثریتان را از شادابى سرشار ساخته است. آنچه مى‏خوانید، طرحى‏است از سیماى امام حسن عسكرى یازدهمین مظهر ولایت الله بر جهانیان كه به‏صورت گزیده و انتخابى از بحارالانوار و اصول كافى گردآورى شده است.
سروش امامت

محمد یكى از پسران امام هادى(ع) بود (و اكنون به امامزاده‏سیدمحمد معروف است‏و مرقد شریفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).


در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنیا رفت. شیعیان و دوستان از هر سو به خانه‏امام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسلیت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنى‏هاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امام‏هادى(ع) تسلیت گفتند. در این هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امام‏هادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:


یا بنى احدث لله عز و جل شكرا، فقد احدث فیك امرا.


«پسرم، خدا را شكر كن كه در باره‏ات امرى پدید آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]


جوان گریه كرد، خداى را سپاس گزارد، كلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:


« حمد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانیان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، كامل كردن نعمتش را براى ما مى‏خواهم، انا لله و انا الیه راجعون;«ما ازآن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم.»


بعضى از حاضران كه جوان رانمى‏شناختند: پرسیدند: «این جوان كیست؟»


گفته شد: «حسن(ع) پسر امام‏هادى(ع) است‏».


حاضران در آن روز، كه حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دریافتند كه‏امام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشین خود ساخته است.
جانشین پدر

وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات یافت، با خود فكر كردم ماجراى محمدو برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعیل و امام كاظم، فرزندان امام‏صادق(ع)،است. نخست تصور مى‏شد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش امام‏است; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسكرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همین‏طور. نخست تصور مى‏شد اسماعیل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعیل درگذشت، معلوم شدامام كاظم(ع) هفتمین امام است.


غرق در افكار خود بودم كه امام هادى(ع) رو به من كرد و فرمود: «آرى، اى‏ابوهاشم، ابومحمد (حسن عسكرى(ع‏» جانشین من است. علوم مورد نیاز مردم، وابزار امامت (كتاب و سلاح پیامبر(ص‏» همراه اوست.
نگین انگشتر

موقعیتى كه امام حسن عسكرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعیت امامان دیگرتفاوت داشت; زیرا بعد از وفات وى غیبت امام دوازدهم پیش مى‏آمد و شیعیان بایدبراى تحمل آن آماده مى‏شدند. امام حسن عسكرى، در چنین زمانى، نگین انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهید» متبرك كرد. گویا مى‏خواست‏به شیعیان بگوید گمان‏نكنید همه چیز به آخر رسیده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشیعیان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نباید كارى كنید كه باعث‏بدنامى‏شیعیان گردد. بر انگشتر دیگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقالید السموات‏و الارض‏» حك گردیده بود; یعنى همان خدایى كه كلید آسمانها و زمینها تحت قدرت‏اوست، حضور یا غیبت جانشینان پیامبر را تعیین مى‏كند.
نقش بر سنگ

در حضور امام حسن عسكرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند كه اهل یمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوان‏امامت، به امام حسن عسكرى(ع) سلام كرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین.


او كنارم نشست. با خود گفتم: كاش مى‏فهمیدم این شخص كیست؟


امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است كه سنگ كوچكى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر كرده‏اند، و اكنون آن سنگ را نزد من آورده است تا من‏نیز مهر كنم.»


سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ كوچك را بده‏».


مرد یمنى سنگ كوچكى را، كه یك سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....


از مرد یمنى پرسیدم: آیا تا كنون امام حسن(ع) را دیده بودى؟


نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق دیدارش بودم تا اینكه لحظه‏اى پیش جوان‏ناشناسى نزدم آمد و مرا به اینجا آورد.


مرد یمنى در حالى كه این عبارات را بر زبان مى‏راند، از جاى برخاست: رحمت وبركات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضایل را از بعضى دیگر به ارث‏مى‏برید. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق‏امیرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.


پیش از آنكه برود، پرسیدم: نامت چیست؟


گفت: من «مهجع بن‏صلت‏بن‏عقبه بن‏سمعان بن‏غانم بن‏ام غانم‏» (حبابه) هستم; همان‏زن یمنى صاحب سنگ كوچك كه امیرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آن‏را مهر كرده‏اند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد

حضور امام حسن عسكرى(ع) رسیدم. تصمیم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگیرم و از آن، به عنوان تبرك، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور كلى هدف اصلى‏ام را فراموش كردم. وقتى‏برخاستم و خداحافظى كردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:


تو نقره مى‏خواستى، ما انگشتر به تو دادیم، نگین و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارایت‏باد، اى ابوهاشم.


گفتم: مولاى من، گواهى مى‏دهم ولى خدا و امام من هستى، امامى كه دیندارى من دراطاعت از او است.


امام فرمود: خدایت‏بیامرزد، ابوهاشم!
پاسخ به پرسش قرآنى

سفیان بن محمد مى‏گوید: ضمن نامه‏اى از امام حسن(ع) پرسیدم: منظور از «ولیجه‏» در آیه‏شانزدهم سوره توبه چیست؟ خداوند مى‏فرماید:


«و لم یتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجه‏»


«آن مجاهدان‏مخلصى كه جز خدا و رسولش و مومنان كسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»


هنگام نوشتن نامه با خود فكر مى‏كردم كه منظور از «مؤمنین‏»، در این آیه‏كیانند؟


امام حسن(ع) چنین جواب نوشت: «ولیجه، غیر امام حق است كه به جاى او نصب مى‏شود; و اما اینكه در خاطرت‏گذشت مراد از «مؤمنین‏» در آیه چه كسانى هستند؟ بدان كه مؤمنین امامان‏برحقند، كه از خدا براى مردم امان مى‏گیرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»
پرسش فراموش شده

حسن بن‏ظریف مى‏گوید: دو مساله در ذهنم بود كه‏تصمیم داشتم ضمن نامه‏اى ازامام حسن عسكرى(ع) بپرسم. یكى چگونگى داورى حضرت‏قائم(عج) پس از ظهور و دیگرى‏در باره «تب ربع‏». پرسش دومى را فراموش كردم،تنها نخستین پرسش را نوشتم وجواب خواستم.


امام حسن عسكرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور كند، بر اساس علم‏خود قضاوت مى‏كند و شاهد نمى‏طلبد; مانند قضاوت داود پیامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع‏» نیز بپرسى، ولى فراموش كردى. آیه زیرا را بر كاغذى بنویس وبه آن كه تب دارد بیاویز; به اذن خدا، ان‏شاءالله، سلامت‏خود را باز مى‏یابد.


«یا نار كونى بردا و سلاما على ابراهیم.


اى آتش، براى ابراهیم خلیل(ع) خنك و مایه سلامتى باش.»(انبیاء،69).


همین دستور را انجام دادم و بیمار سلامتى خود را بازیافت.
یادگارى

به محضر امام حسن عسكرى(ع) رفتم و تقاضا كردم برایم به خط خود چیزى، به‏رسم یادگار، بنویسد تا هر وقت كه خط آن بزرگوار را دیدم، بشناسم.


فرمود: بسیار خوب. احمد، خط درشت و ریز به نظرت گوناگون است، مبادا به شك‏بیفتى!


آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا كردم قلمى را كه با آن مى‏نویسد، (به‏عنوان تبرك) به من ببخشد.


وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت كرد; قلم را با دستمال پاك كرد، به من‏داد و فرمود: «بگیر، احمد».


گفتم: فدایت‏شوم; مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگینم. مى‏خواستم ازپدرتان بپرسم، توفیق نیافتم. اكنون مى‏خواهم از شما بپرسم.


فرمود: آن مطلب چیست؟


پاسخ داد: مولاى من، راویان از پدرانتان نقل كرده‏اند كه: «پیامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شیطانها به رو مى‏خوابند.»


فرمود: این روایت درست است.


عرض كردم: مولاى من! هر چه مى‏كوشم به طرف راست‏بخوابم، نمى‏توانم.


امام حسن(ع) لختى سكوت كرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزدیك بیا.» نزدیكش رفتم.


فرمود: دستت را زیر لباست‏ببر; چنین كردم. آنگاه حضرت، دست راست‏خود را به‏پهلوى چپ و دست دیگرش را به پهلوى راستم كشید و این كار را سه بار تكراركرد. از آن زمان به بعد، نمى‏توانم به پهلوى چپ بخوابم
خبر قتل

هنگامى كه‏مهتدى (چهاردهمین خلیفه عباسى) سرگرم جنگ با موالیان ترك بود،براى امام حسن‏عسكرى(ع) نامه نوشتم كه: «آقاى من! خدا را سپاس كه شرمهتدى را از مابازداشت، شنیده‏ام او شما را تهدید كرده و گفته است: به خدا آنها (اهل‏بیت(ع‏» را نابود مى‏كنم.»


امام حسن(ع) به خط خود چنین‏پاسخ داد: «این گونه‏رفتار او، عمرش را كوتاه كرد. از امروز تا پنج روزبشمار; او در روز ششم،بعد از آنكه خوار گردید، كشته خواهد شد.»


همان‏گونه‏كه امام(ع) فرموده بود،تحقق یافت.
زندان على بن نارمش

زمانى امام حسن عسكرى(ع) را به زندان «على بن‏نارمش‏»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مى‏شد. ولى تحت تاثیر جذبه معنوى‏و سیماى ملكوتى امام قرار گرفت. هنوز بیش از یك روز از دستگیرى امام نگذشته‏بود، كه در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاك نهاد و تا خروج امام از زندان،دیده از زمین برنداشت.


او، از آن پس، بیش از همه امام را مى‏ستود و در شناخت جایگاه امام از همه‏بصیرتر بود.
سامرا در سفرنامه 1- سفرنامه سیف‏الدوله

روز دوشنبه دهم، از تكرید نه ساعت كلك رانده به‏آستانه متبركه عسكریین، كه موسوم به سامره و سرمن‏راى است، مشرف شدیم.


آبادى خود سامره قدرى دور از شط در زمین هموار ریگ بومى واقع است. به قدرهزار خان[وار] جمعیت دارد. [در] همه عرب به خوشى آب و هوا معروف است. بیست‏سال قبل، از [230 آ] لكناهور هند وجهى آورده، قلعه ساختند.
2- مدفن عسكریین(ع)

مدفن مطهر امامین الهمامین بقعه و گنبد بسیار بزرگ، دومناره و صحن وسیع دارد كه همه آنها را، در عهد فتحعلى شاه قاجار، خوانین‏دنبلى خوى ساخته‏اند. متصل به همان صحن مقدس، بر روى سرداب و محل غیبت‏حضرت‏صاحب عجل الله فرجه در عهد خاقان، كه محمد على میرزاى مرحوم وزیر بغدادرا شكست فاحش داده، سامره را متصرف شد، مسجد و صحن ساخته است.


[سامره] به قدر سى صد خانوار جمعیت دارد و ربع فرسنگ دوره قلعه سامره است،لیكن همه قلعه معمور نیست و دیوار قلعه سامره را محمدشاه هندى از گچ و آجرساخته‏اند و برجهاى بسیار محكم به دورش انداخته.


هواى سامره چون بهشت است و خاكش عنبر سرشت. اكثر از سنگ ریزه‏هایش سلیمانى‏است و سبز و زرد و مرجانى; زیرا كه، از كثرت خوشى هوا در آن دشت‏باصفا، سنگش‏بدان طریق مصفا شود. همه روزه كه به جهت تفرج و تماشا به آن دشت و صحرامى‏رفتیم، از آن سنگ ریزه‏ها برمى‏چیدیم و با جیب و دامان به منزل مى‏كشیدیم.


چون حضرت امام على‏النقى(ع) را از مدینه طیبه خارج كردند و به سامره آوردند،مى‏فرمودند كه:


«خرجت من المدینه كرها و دخلت‏بسر من راى كرها و ان خرجت منها خرجت كرها».


شخصى عرض كرد كه از چه بابت این فرمایش را مى‏فرمایید؟


فرمودند: «لطیف هوائها [63 ب] و قله دائها و عذب مائها»; یعنى به جهت‏پاكیزگى هوایش و كمى دردش و شیرینى آبش.
3- تپه خلیفه

معتصم را اسباب جلالت‏بسیار بود و لشكر بى‏شمار. هر وقت كه برباره شوكت‏سوار شدى صد هزار نفر در ركابش سوار بود و همه صحراى سامره دریاى‏لشكر مى‏نمود. روزى با خود خیال كرد كه جلالت‏خود را بر حضرت امام حسن‏عسكرى(ع) بنمایم و بر روى او باب خفت‏بگشایم. چون پاى در ركاب نمود، امر به احضار آن جناب فرمود. با رسیدن امام معظم ونوباوه دودمان سید عرب و عجم، خلیفه امر كرد كه هر گاه در این صحرا و دشت وملك و كشت جاى بلندى بود كه در آنجا به تماشاى سبزى صحرا و تفرج ریاحین وگلها مى‏نمودیم و به عشرت مى‏افزودیم. و در آن بین امر كرد كه هر سوارى یك‏توبره خاك آورده، در یك جا بریزید.


بر حسب امر خلیفه، بعد از نیم ساعت، پشته‏اى از خاك برآمد و درخت‏حكم خلیفه‏را نوبت ثمر. فورا بر بالایش فرش انداخت و خلیفه به عشرت پرداخت. چون كار آن‏تپه به اتمام رسید، خلیفه از امام(ع) پرسید كه چقدر [68 ا] سوار مى‏باید كه‏در نیم ساعت چنین تپه بیاراید؟ امام(ع) فرمودند كه، این سوار پیش سواران‏خداوند علام قدرى ندارد و كسى ایشان را لشكرى نمى‏شمارد; و هر گاه تماشاى لشكرخدایى خواهى و جلالت و منزلت پادشاهى حضرت الهى در میان دو انگشت من نظاره كن‏و بر حالت ذلت‏خود چاره. معتصم چون در میان دو انگشت آن حضرت دید، هوش ازسرش پرید. دید كه همه روى زمین لشكر ابلق سوار است و همه زره‏پوش و نیزه‏دار. فورا از بیم و ترس دیده بر هم نهاد و زبان به تمجید آن حضرت گشاد. از آن روزآن حضرت مشهور به امام حسن عسكرى گردید.

 
 
 


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود