مقاله ها
نویسنده : فریتیوف شووان
مترجم : الف. آزاد
بازدید : 231

در تنظیم وسایط معنوى، زیبایى كه ایجابى و رحیم است، به یك معنا در نقطه مقابل ریاضت، كه سلبى و بى‏رحم است، قرار مى‏گیرد; در عین حال، هر یك از اینها همواه شامل بخش اندكى از دیگرى است. زیرا هر دو از حقیقت نشات مى‏گیرند و بیانگر حقیقتند; گرچه از دیدگاههاى متفاوت.

جستجوى امر نامطبوع تا آنجا موجه است كه نوعى ریاضت‏باشد. اما این كار نباید منجر به ستایش زشتى شود; زیرا به انكار وجهى از حقیقت‏خواهد انجامید. این مساله در تمدنى كه هنوز كاملا سنتى بود نمى‏توانست ظاهر شود; زیرا زشتى كم و بیش به صوررت عارضى در آن پدیدار مى‏شد. فقط در جهان متجدد است كه زشتى، چیزى شبیه به یك هنجار یا اصل شده است; فقط در اینجاست كه زیبایى به صورت یك ویژگى، اگر نگوییم یك تجمل، ظاهر مى‏شود. خلط همیشگى زشتى یا سادگى، در همه سطوح، از همین جا نشات مى‏گیرد.

در زمانه ما تشخیص صورتها اهمیت كاملا خاصى دارد. خطا در همه صورتهایى كه در اطراف ما هستند و ما در میان آنها زندگى مى‏كنیم ظاهر مى‏شود. خطر این است كه خطا، حساسیت ما حتى حساسیت فكرى ما را با داخل كردن نوعى لاقیدى دروغین و تصلب و نوعى ابتذال به آن تباه سازد.

زیباشناسى راستین، چیزى جز علم به صورتها نیست و لذا هدفش باید امرى عینى و واقعى باشد، نه ذهنیت، از این حیث كه ذهنیت است. همه هنر سنتى، به وسیع‏ترین معنایش، مبتنى بر تناظر و تشابه صورتها و تعقلات است. بعلاوه، جستجوى صورت مى‏تواند نقش مهمى نیز در نظرپردازى عقلى ایفا كند. درستى یا منطق نسبتها، معیار [تشخیص] حقیقت‏یا خطا در هر قلمروى است كه عناصر صورى بدان وارد مى‏شوند.

بازتاب امر فوق صورى در امر صورى، امر بى‏صورت نیست; برعكس، صورت دقیق است. امر فوق صورى در صورتهایى كه هم منطقى‏اند و هم سخاوتمندانه، و به این ترتیب، در زیبایى مجسم مى‏شود.

به هر صورت، عملا، مكتب زیباگرایى (1) غافل و غیر دینى، امر زیبا را یا آنچه را كه ایده‏آلیزم احساساتى (2) این مكتب، زیبا مى‏انگارد فوق امر حقیقى قرار مى‏دهد و بدین ترتیب در سطح خودش در معرض خطاهایى واقع مى‏شود. اما اگر مكتب زیباگرایى ستایش غیر هوشمندانه امر زیباست‏یا، دقیق‏تر بگوییم، ستایش غیر هوشمندانه احساس زیباشناختى است، این امر به هیچ وجه دال بر این نیست كه جستجوى زیبایى مكتب زیباگرایى محض است.

این گفته به این معنا نیست كه انسان هیچ چاره‏اى جز گزینش بین زیباشناسى و مكتب زیباگرایى یا، به عبارت دیگر، بین بت كردن امر زیبا و علم به زیبایى ندارد. عشق به زیبایى خصلتى است كه صرف نظر از انحرافات احساساتى و بنیانهاى عقلانى‏اش وجود دارد.

زیبایى بازتابى از بركت الهى است و از آنجا كه خدا حقیقت مطلق است، بازتاب بركتش آمیزه‏اى از بهجت و حقیقت‏خواهد بود كه در همه زیباییها یافت مى‏شود.

صوتها امكان ادغام بى‏واسطه و تاثیرپذیرانه حقایق یا واقعیات روح را فراهم مى‏آورند. هندسه رمز از زیبایى، كه این هم به نوبه خود و به شیوه خود یك رمز است، اشباع شده است. صورت كامل، صورتى است كه در آن، حقیقت در دقت‏بیانات رمزى و در خلوص و هوشمندى سبك بیان تجسم مى‏یابد.

انسانى كه در جستجوى صورت است ممكن است كلبه‏اى را بر معبدى باشكوه ترجیح دهد; او همواره یك كلبه را بر قصرى كه با بدسلیقگى ساخته شده باشد ترجیح خواهد داد. [اما] یك زیباشناس غافل و پراحساس، همواره آن معبد باشكوه و گاهى حتى قصرى را كه با بدسلیقگى ساخته شده باشد، بر یك كلبه ترجیح مى‏دهد. تفاوت میان این دو در همین جاست.

زیبایى منعكس‏كننده بهجت و حقیقت است. بدون عنصر بهجت فقط صورت برهنه صورت هندسى، موزون یا جز آن باقى مى‏ماند و بدون عنصر حقیقت فقط یك شادى یكسره ذهنى یا، مى‏توان گفت، یك تفنن یكسره ذهنى باقى مى‏ماند. زیبایى بین صورت انتزاعى و لذت كور قرار مى‏گیرد، یا بهتر بگوییم، آنها را چنان با هم مى‏آمیزد كه صورت واقعى را سرشار از لذت و لذت واقعى را سرشار از صورت مى‏كند.

زیبایى تبلور وجهى از شادمانى جهانى است; چیزى بى‏كرانه است كه با یك حد جلوه‏گر شده است. زیبایى به یك معنا، همواره بیش از آن چیزى است كه مى‏دهد، اما به معناى دیگرى، همواره بیش از آنچه هست مى‏دهد. به معناى اول، ذات همچون پدیدار جلوه‏گر مى‏شود; به معناى دوم، پدیدار بیانگر ذات است.

زیبایى همواره وراى مقایسه است; هیچ زیبایى كاملى زیباتر از زیبایى كامل دیگرى نیست. انسان مى‏تواند این زیبایى را بر آن زیبایى ترجیح دهد، اما این مساله مربوط به علقه شخصى یا مربوط به ربط و نسبت تكمیل‏گرانه است و نه مربوط به زیباشناسى محض. مثلا، زیبایى انسان را مى‏توان در هر یك از نژادهاى عمده یافت. با این همه، معمولا انسان یك نوع زیبایى را كه در نژاد خودش هست‏بر یك نوع زیبایى دیگر كه در نژاد دیگرى هست ترجیح مى‏دهد. برعكس، گاهى علقه‏هاى بین سنخهاى انسانى كیفى و جهانى قوى‏تر از علقه‏هاى نژادى از كا ردر مى‏آیند.

زیبایى هنرى، مانند هرنوع زیبایى دیگرى، عینى است و از این رو مى‏تواند با عقل كشف شود، و نه با ذوق. ذوق مسلما بر حق است، اما فقط تا همان حد كه ویژگیهاى فردى بر حق هستند; یعنى فقط تا آنجا كه این ویژگیها ترجمان وجوه ایجابى یك هنجار انسانى‏اند. ذوقهاى مختلف باید از زیباشناسى محض نشات گرفته و از اعتبار مساوى برخوردار باشند; درست همان گونه كه شیوه‏هاى مختلف دیده شدن اشیاء با چشم از اعتبار برابر برخوردارند. نزدیك‏بینى و كورى یقینا شیوه‏هاى مختلف دیدن نیستند; آنها صرفا نقص بینایى‏اند.

انسان در زیبایى، وقتى كه آن را منفعلانه احساس مى‏كند و وقتى كه آن را در عالم خارج پدید مى‏آورد، با روشى فعالانه یا باطنى، درمى‏یابد كه خودش چه باید باشد.

وقتى كه انسان در بى‏تناسبى‏هاى هنرى كه منحرف شده محاط مى‏شود، چگونه هنوز مى‏تواند ببیند كه چه باید باشد؟ او در معرض این خطر است كه آنچه مى‏بیند باشد و خطاهایى را پذیرا شود، كه صورتهاى خطاآمیزى كه در میان آنها زندگى مى‏كند القا مى‏كنند.

شیطان‏گرایى جدید (3) ، بى‏شك به صورتى بسیار سطحى و در عین حال، به صورتى كه بیش از هر صورت دیگرى، بى‏واسطه ملموس است و به صورتى كه به بزرگترین تجاوزها دست مى‏یازد، در زشتى نامعقول صورتها ظاهر مى‏شود. انسانهاى گیج و مات با این كه هرگز اشیاء را نمى‏بینند، به خود اجازه مى‏دهند كه چشم‏انداز فكرى عامشان تحت تاثیر صورتهاى پیرامونشان قرار گیرد; صورتهایى كه گاهى آنان، با سطحى‏نگرى حیرت‏انگیزى، منكر همه اهمیت‏شان مى‏شوند، چنانكه گویى تمدنهاى سنتى، به اتفاق آراء عكس آن را اعلام نكرده‏اند. در این زمینه، زیباشناسى معنوى برخى از سالكان بزرگ، شاهدى است‏بر این كه حتى در جهان صورتهاى متعارف، احساس امر زیبا ممكن است اهمیت معنوى خاصى به دست آورد....

شعر باید صادقانه، زیبایى روح را بیان كند، نیز مى‏توان گفت كه صداقت هم عنان زیبایى است. طرح نكته‏اى به این روشنى بى‏فایده مى‏بود، اگر نبود این كه این روزها تعاریف هنر هرچه بیشتر تحریف مى‏شوند; چه از طریق سوءاستفاده از نسبت دادن خصوصیات یك هنر به هنر دیگر، و چه از راه وارد كردن عناصر كاملا خودسرانه مانند تمایل به امروزى بودن در تعریف یك هنر یا همه هنرها; چنانكه گویى ارزش یا بى‏ارزشى یك اثر هنرى ممكن است وابسته به این واقعیت‏باشد كه آن را اثرى نو تلقى كنند یا اثرى باستانى، یا وابسته به این كه كسى اثرى نو را باستانى بداند یا اثرى باستانى را نو.

شعر معاصر عمدتا فاقد زیبایى و صداقت است; فاقد زیبایى است، به این دلیل ساده كه روح شاعران یا بهتر بگوییم روح آنان كه چیزهایى مى‏بافند كه جایگزین شعر مى‏شود فاقد زیبایى است، و نیز فاقد صداقت است‏به علت جستجوى تصنعى و بى‏ارزش براى یافتن تعابیر غیرمتعارف كه مانع از هر صرافت طبیعى است. آنچه با این شیوه حاصل مى‏آید دیگر شعر نیست، بلكه یك نوع اثر جواهرنشان خشك و بى‏روح و پوشیده از سنگهاى تقلبى است، یا پرداختى بسیار دقیق است كه در نقطه مقابل امر زیبا و حقیقى قرار مى‏گیرد. از آنجا كه منبع الهام، چون خشكانده شده است، دیگر بر و بارى ندارد زیرا آخرین چیزى كه انسان امروزى به آن رضا مى‏دهد ساده جلوه كردن است، انسانها نوسانهایى مرض‏گونه در روح پدید مى‏آورند و آن را تكه‏تكه مى‏كنند.2

بوالهوسیهاى امروزى بودن هرچه باشد، پروراندن یك شعر غیرشعرى و تعریف شعر برحسب عدم خودش كارى غیر منطقى است.

شعراى مابعدالطبیعى‏مشرب یا عارف‏مسلك، مانند دانته و برخى از تروبادورها (4) یا شعراى عارف مسلمان، واقعیات معنوى را از طریق زیبایى روحشان بیان كردند. در اینجا مساله، بیشتر مساله وسعت هوشمندى است تا طرز عمل. زیرا هر انسانى نمى‏تواند صادقانه، حقایقى را كه وراى شیوه انسان متعارف است‏بیان كند; حتى اگر مساله داخل كردن اصطلاحات رمزى در شعر در كار نبود، باز هم براى توفیق در شعر و خیانت نكردن به آن، شاعر واقعى بودن ضرورى بود. هر تصورى از معناى رمزى ویتانیووا (5) یا خمریه («آواز شراب‏» از عمر بن الفارض) یا رباعیات خیام داشته باشیم، ممكن نیست كه با شناخت كامل از چنین آثارى منكر خصلت‏شاعرانه آنها شویم; و این خصلتى است كه، از دیدگاه هنرى، معناى مورد بحث را توجیه مى‏كند. و، علاوه بر این، همین ارتباط متقابل شعر و رمزپردازى، در نمونه‏هاى اعلاى الهام الهى همچون غزل غزلها (6) یافت مى‏شود.

گاهى گفته مى‏شود كه تمدنهاى شرقى مرده‏اند، و دیگر شعر نمى‏زایند. تا آن حد كه این سخن درست است‏حق با آنهاست; اعتراف به مردن بهتر از تظاهر به زنده بودن است.

معمارى، نقاشى و مجسمه‏سازى هنرهایى عینى و پایا هستند. این هنرها عمدتا بیانگر صورتهایند، و جهانشمولى‏شان در رمزپردازى عینى این صورتها نهفته است. شعر، موسیقى و رقص هنرهایى ذهنى و پویا هستند. این هنرها، در درجه اول، بیانگر ذواتند، و جهانشمولى‏شان در واقعیت ذهنى این ذوات نهفته است.

موسیقى ذوات را از حیث ذات بودنشان مشخص مى‏كند و، مانند شعر، مراتب تجلى‏شان را مشخص نمى‏كند. موسیقى مى‏تواند خصلت آتش را بیان كند، بى‏آن كه چون عینى نیست‏بتواند معلوم كند كه مساله، مساله آتش مرئى است، یا آتش هیجان، یا آتش اشتیاق، یا آتش شور و شوق عرفانى یا آتش جهانى (یعنى ذات آسمانى‏اى كه همه این جلوه‏ها از آن نشات مى‏گیرند). هنگامى كه موسیقى، مدح شاعرانه روح آتش باشد همه این امور را در یك زمان بیان مى‏كند; و به همین دلیل است كه بعضى از انسانها صداى هیجان را مى‏شنوند و دیگران كاركرد معنوى متناظر آن را، چه ملكى باشد و چه الهى، احساس مى‏كنند. موسیقى شیوه‏اى براى نشان دادن حالات و تركیبات بى‏شمار این ذوات، از طریق فرقها و ویژگیهاى ثانوى آهنگ و وزن، در اختیار دارد. وزن اساسى‏تر از آهنگ است; زیرا همان تعین اصلى یا مردانه زبان موسیقایى است، حال آن كه آهنگ ،جوهر منبسط و زنانه آن است.

ذوات آسمانى را به نهرهاى آب خالص، شراب، شیر، عسل و آتش تشبیه كرده‏اند، و متناظر با آهنگهاى بسیار و مقولات موسیقایى بسیارند.

یك بناى حقیقى، معبد باشد یا قصر یا خانه، نمایانگر كل جهان یا یك جهان اصغر است، كه مطابق با دیدگاه سنتى خاصى دیده شده است. بدین ترتیب، بسته به مورد خاص، نمایانگر بدن عرفانى، كاست (7) یا خانواده نیز هست.

لباس، شان معنوى یا اجتماعى یا روح را نشان مى‏دهد. در حقیقت، این دو وجه مى‏توانند با هم بیامیزند. لباس پوشیدن در مقابل عریانى است، همان گونه كه روح در مقابل بدن است، یا همان گونه كه شان معنوى مثلا شان روحانیت در مقابل بیعت‏حیوانى است. وقتى كه پوشیدگى با عریانى بیامیزد همان گونه كه، مثلا در میان هندوان چنین است ، عریانى در وجه كیفى و مقدسش ظاهر مى‏شود.

هنرهاى بیزانسى، رومى و گوتیك ابتدایى هنرهایى‏اند كه وجود خدا را اصل مسلم مى‏گیرند، یا بهتر بگوییم او را در سطح خاصى درمى‏یابند. هنر شبه مسیحى‏اى كه سلسله‏جنبانش شرك نوین رنسانس بود، فقط در جستجوى انسان است و فقط او را مى‏یابد. این هنر رازهایى را كه باید در جار و جنجال سطحى و ضعیفى كه به ناچار، ویژگى فردگرایى (8) است نشان دهد، خفه مى‏كند و به هر حال، عمدتا با دورویى جاهلانه‏اش، خسارت بسیار بزرگى به جامعه وارد مى‏كند. چگونه مى‏تواند جز این باشد، حال آن كه این هنر فقط شركى است در هیئت مبدل و در زبان صورى‏اش به عفت دینى و عرفانى و زیبایى غیر مادى روح اناجیل اهمیتى نمى‏دهد. چگونه مى‏توان، بدون كتمان حقیقت، هنرى را مقدس خواند كه با غفلت از سرشت تقریبا قداست‏آمیز تصاویر قدسى، و، نیز، با غفلت از قواعد سنتى صنایع و حرف، رونوشتهاى پرزرق و برق و شهوانى از طبیعت و حتى تصاویر رفیقه‏هایى را كه اهل فسق و فجور كشیده‏اند، به ساحت محترم مؤمنان تقدیم مى‏كند؟ در كلیساى قدیم و در كلیساهاى شرق، حتى تا زمان خود ما، شمایل‏نگاران خود را با روزه‏دارى، دعا و عبادت و اداى شعایر دینى براى كار آماده مى‏كردند; آنان الهامات متواضعانه و پرهیزگارانه خود را، به الهامى كه سنخ تغییرناپذیر تصویر را معین كرده بود، مى‏افزودند و با دقت‏بسیار و همواره با حساسیت نسبت‏به گروه بى‏شمارى از تفاوتهاى ظریف و ارزشمند رمزپردازى صورتها و رنگها را پاس مى‏داشتند. آنان سرور خلاقشان را به تصویر كشیدند; سرورى نه ناشى از این كه امور نوظهور متكلفانه‏اى ابداع كرده‏اند، بلكه سرورى ناشى از این كه نمونه‏هاى اعلاى كتاب مقدس را عاشقانه باز آفریده‏اند. و بدین ترتیب، چنان كمال معنوى و هنرى‏اى به وجود آمد كه هیچ نبوغ فردى‏اى هرگز نمى‏توانست‏بدان نایل شود.

رنسانس برخى از خصلتهاى هوشمندى و عظمت را ابقا كرد، اما سبك باروك مى‏توانست‏بیانگر چیزى جز فقر معنوى و مغلق‏گویى بى‏ارزش و شرم‏آور دوره خود باشد.

مجسمه‏سازى گوتیك متاخر نشانگر همه علامتهاى هنر بورژوایى، یعنى كودنى و ناهوشمندى، است. در مقابل آن، رنسانس به سادگى مى‏توانست هنر با عظمت و هوشمندانه امثال دوناتلو (9) و سلینى (10) را علم كند. اما با این همه، در مجموع، گناه هنر گوتیك در جنب گناه رنسانس، با آن هنر غیر دینى، شهوانى و متفاخرانه‏اش، ناچیز است.

بى‏شك بدسلیقگى و ناتوانى همه جا هست، اما سنت آنها را خنثى كرده، به كمترین حدى كه همیشه قابل تحمل است فرو مى‏كاهد. اولین چیزى كه در یك شاهكار سنتى چشمگیر است، هوشمندى آن است: هوشمندى‏اى كه، چه با پیچیدگى‏اش و چه با قدرت تركیبش، انسان را شگفت‏زده مى‏كند; هوشمندى‏اى كه مى‏پوشاند، رسوخ مى‏كند و ارتقا مى‏دهد.

از دیدگاه انسانى، برخى از هنرمندان دوره رنسانس بزرگند، اما بزرگى‏اى كه دارند بزرگى‏اى است كه در مواجهه با عظمت امر مقدس، كوچك مى‏شود. در هنر مقدس، گویى نبوغ پنهان است; چیزى كه مسلط است هوشمندى‏اى غیر شخصى، وسیع و رازآمیز است. شاهكار مقدس رایحه‏اى از امر نامحدود، و نشانى از امر مطلق را در خود دارد. در شاهكار مقدس، استعداد فردى تحت نظم و انضباط درآمده است; و با شان خلاقانه سنت، من حیث المجموع، درآمیخته است; قوا و استعدادهاى انسانى نه مى‏توانند جایگزین این امر شوند و نه، به طریق اولى، مى‏توانند بر آن پیشى گیرند.

در هر رمزى دو وجه است: یكى شان الهى را به خوبى منعكس مى‏كند و بنابراین جهت كافى براى رمزپردازى است، و دیگرى صرفا انعكاس، من حیث هو انعكاس، است و بنابراین ممكن و مشروط است. نخستین وجه، محتواست و دومى نحوه تجلى آن است. وقتى كه مى‏گوییم صتانیثش، نیازى به بررسى این مطلب نیست كه شیوه‏هاى ممكن بیان اصل تانیث كدامند; نوع، نژاد یا فرد اصلا مساله‏اى نیستند; تنها خصلت زنانه مهم است. در مورد هر رمزپردازى‏اى مطلب همین است: از سویى خورشید نشان‏دهنده یك محتواست، كه همان درخشندگى، گرمادهى، موقعیت مركزى، و سكون آن نسبت‏به سیاراتى است كه گرداگردش حركت مى‏كنند; از سوى دیگر، خورشید نحوه‏اى تجلى دارد، كه ماده، چگالى، و محدودیت فضایى آن است. روشن است كه این اوصاف خورشید است كه چیزى از خدا را نشان مى‏دهد و نه محدودیتهایش.

و تجلى متناسب و رسا است; زیرا در واقع، رمز چیزى نیست جز واقعیت مطلقى كه رمز حاكى از آن است; البته تا آنجا كه آن واقعیت مطلق را مرتبه وجودى خاصش كه در آن تجسم مى‏یابد محدود مى‏كند. و بدین ترتیب تجلى، ضرورتا باید وجود داشته باشد; زیرا، به معنایى مطلق، چیزى خارج از خدا نیست; وگرنه چیزهایى وجود مى‏داشتند كه مطلقا محدود، مطلقا ناقص و مطلقا غیر از خدا مى‏بودند فرضى كه از لحاظ مابعدالطبیعى محال است. این سخن كه خورشید خداست از این حیث كاذب است كه دال بر این است كه خدا همان خورشید است; اما این ادعا كه خورشید فقط توده‏اى گرم و نورانى است و مطلقا چیز دیگرى نیست، نیز به همان اندازه كاذب است. این ادعا جدا ساختن خورشید از علت الهى آن، و در عین حال، انكار این امر است كه معلول همواره مرتبه‏اى از علت‏العلل است. آوردن قیود و شرطهایى كه، گرچه ستایشگر تعالى مطلق مبدا الهى‏اند، با نظاره صرفا عقلانى اشیاء بیگانه‏اند، در تعریف رمزپردازى زاید است.

صرف نظر از این، مجازهاى صرف هم وجود دارند: اینها شبه رمزند; یعنى تصاویرى‏اند كه اجمالا بد انتخاب شده‏اند. تصویرى كه هیچ ارتباطى با ذات آنچه در صدد بیان آن است ندارد، رمز نیست، بلكه مجاز است.

پى‏نوشتها:

×. مشخصات كتابشناختى این مقاله چنین است:

.1Chapter ،Two Part ،Schuon Frithjof by ،Facts Human andPerspectives Spiritual

1. این واژه به معناى امروزى و جارى‏اش به كار مى‏رود، نه براى اشاره به نظریه‏هاى مربوط به معرفت‏حسى.

2. همین نكات در مورد موسیقى روزگار ما نیز معتبر است; موسیقى این روزگار دیگر موسیقى نیست، بلكه چیزى دیگر است. در انتهاى دیگر این طیف، یعنى در نقطه مقابل هنرهاى نوسان‏دار یا صصدادارش، ممكن است‏با گرایشهاى عكس مواجه شویم، كه در واقع مكمل این هنرهایند; یعنى با كوششهایى مواجه شویم در جهت معمارى صپویاش یا حتى صنباتیش.

3. .satanism Modern

4. troubadours ،آن دسته از شاعران قرون وسطاى جنوب فرانسه (ایالت پرووانس) كه به لهجه محلى شعر مى‏سرودند و در ضمن خنیاگر هم بودند. آنها غالبا از اشراف بودند و در بینشان شوالیه‏هاى جنگهاى صلیبى هم دیده مى‏شد.

5. .Nuova Vita

6. غزل غزلهاى سلیمان، یكى از كتابهاى عهد عتیق كه منسوب به حضرت سلیمان است.

7. ;Caste طبقه اجتماعى موروثى در هند.

8. .individualism

9. ;Denatello پیكرتراش ایتالیایى (؟1466-1386).

10. ;Cellini پیكرتراش و زرگر ایتالیایى (1571-1500).

 


 
 

 

 


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود