نویسنده با بررسى معانى لغوى و اصطلاحى عقل،به تفاوت عقل اصطلاحى و عقل به كار رفته در قرآن و سنت از ناحیه وجودشناختى و معرفتشناختى پرداخته است.
در بخشى از مقاله با طرح صورتهاى مختلف تعارض عقل و وحى به مباحثى بدین قرار اشاره رفته است: ارتباط روح و عقل، زمان بهرهمندى از عقل و كمال آن، درجات عقل، حجیت عقل، ارتباط اراده و عقل، محدوده داورى عقل و دین، تعارض عقل فطرى با نقل قطعى، تعارض عقل اصطلاحى با نقل قطعى.
اغلب مباحث طرح شده در شماره دوم مجله نقدونظر درباره عقل و دفاع عقلانى از دین و ارتباط عقل و وحى بود. روشن ساختن معناى عقل و مشخص كردن حدود آن، از مهمترین و اولیترین بحثهاست و حل منطقى و درستبسیارى از منازعات اعتقادى در گرو ارائه تصویر روشنى از آن است. از این رو انتخاب مساله عقل در شمارههاى نخستین مجلهاى كه سمت و سوى آن در حوزه مباحث اعتقادى و كلامى است، كارى استشایسته و بجا. چنانكه در سرتاسر اظهارات و نوشتههاى مندرج در مجله دیده مىشود، نویسندگان در ضمن بحث معانى متفاوتى را از عقل مراد مىكنند و گاهى نیز خود بر این اختلاف معانى تصریح مىكنند. از جمله این معانى مىتوان از این موارد نام برد: «مجموعه علوم و معارف بشرى»، «عقلى كه نه محدود به روشهاى علوم طبیعى و نظرى است و نه در بند قوانین منطق و مابعدالطبیعه ارسطویى»، «عقل ظاهربین و جزوى»، «عقل الهى و كلى»، «قوهاى كه همه یا تقریبا همه انسانها از آن بهرهمندند و احكامش مورد قبول عمومى و همگانى است» و بالاخره «قوهاى كه مسائل دنیوى را حل مىكند.» (1)
یكى از استادان محترم ضمن بیان این مطلب كه عقل افلاطون و ارسطو، عقل متكلمان، عقل فارابى و ابنسینا و دكارت و... با هم فرق مىكنند، بحق اظهار فرمودهاند. «همه كسانى كه دم از عقل و منطق مىزنند، صورتى از عقل را، هرچند به ابهام و اجمال، در نظر دارند. البته آن عقل را عقل مطلق یا عقل اصلى و اصیل مىدانند و اصلا درباب عقل بحث نمىكنند و چه خوب بود بحث مىكردند». (2)
با عنایتبه این گونه مطالب، این مكتوب سعى كرده است درباب معناى عقل بحثى ارائه دهد و از دیگران انتظار دارد تا در این باب وارد شده و موضوع بحث را روشنتر سازند. از آنجا كه محور اصلى بحثشماره دوم مجله، دفاع عقلانى از دین بود، و این بحثبه ارتباط عقل و وحى مربوط مىشود، بهتر است نخست معنا وماهیت عقل در منابع اسلامى و همچنین در اصطلاح فلسفه اسلامى طرح شود و پس از آن ارتباط و تعارض عقل و وحى بررسى گردد. (3) لازم است قبل از همه، به معناى لغوى عقل اشارهاى داشته باشیم.
معناى اصلى عقل در لغت عرب، منع، نهى، امساك، حبس و جلوگیرى است (4) و اطلاقات دیگر عقل از همین معنا اخذ شده و با آن مناسبتى دارد. خلیل نحوى مىگوید: عقل نقیض جهل است (5) و راغب معتقد است عقل به قوهاى كه آماده قبول علم است گفته مىشود. (6) فارس بن زكریا وجه تسمیه عقل را این مىداند كه انسان را از گفتار و كردار زشتبازمىدارد. (7) و جرجانى در این باره مىگوید عقل صاحبش را از انحراف از راه راست منع مىكند. (8) نتیجه این بررسى كوتاه آن است كه معناى اصلى عقل منع و جلوگیرى است و در این معنا دو جنبه «معرفتى» و «ارزشى» لحاظ شده است. یعنى عقل منشا معرفت است; معرفتى كه انسان را به راه راست و اعمال نیكو رهنمون مىشود. البته رسیدن به راه راست مستلزم شناخت اعتقادات درست و مطابق با واقع است و لازمه اعمال نیكو، شناختن حسن و قبح اشیا و افعال است. بنابراین مىتوان گفت عقل چیزى است كه عقاید درست و اعمال نیكو را به انسان مىنمایاند.
معناى لغوى مذكور در استعمالات قرآن و حدیث مورد لحاظ قرار گرفته است و در این مورد نیز، مانند موارد دیگر، جعل و اصطلاح خاصى به عنوان حقیقتشرعیه در لسان دین وارد نشده است; نهایت اینكه تفسیر ویژهاى از این معنا انجام گرفته و اوصاف و قیودى بر آن اضافه گشته است كه در اصطلاح به آن «تعدد دال ومدلول» مىگویند. در اینجا ابتدا مؤیداتى از منابع اسلامى درباره معناى لغوى عقل بیان مىشود و سپس اوصاف خاصى را كه بر این معنا اضافه شده، ذكر مىكنیم.
الف. مؤیداتى بر معناى لغوى عقل
1. در حوزه اعتقادى
آیات متعددى از قرآن انسان را به تعقل در آیات تكوینى امر مىكند (9) و علت كفر و انحراف را عدم تعقل ذكر مىكند (10) . در احادیث آمده است:
«بالعقول یعتقد التصدیق بالله» (11) ، «بها تجلى صانعها للعقول» (12) . و از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: انسانها با عقلشان مىفهمند كه مخلوقند و اینكه خالقى دارند كه مدبر آنهاست. (13)
در احادیث، از جمله آثار عقل، رشد و هدایت ذكر شده است. (14) در حدیث نبوى آمده است: «ان العقل عقال من الجهل» (15) .
و از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است:«بالعقل استخرج غور الحكمة» (16) «العقل اصل العلم». (17) همچنین امام صادق(ع) در این باره فرمودند:فطانت و فهم و حفظ و علم از عقل ناشى مىشود. (18)
در احادیث گاه عقل در مقابل جهل قرار مىگیرد و گاهى علم در مقابل جهل. (19) شاید وجه جمع این دو دسته این باشد كه عقل، منشا علم است. پس جهل مىتواند به لحاظ اینكه عقل منشا علم است، در مقابل عقل قرار گیرد. نكته دیگرى كه در اینجا به نظر مىرسد این است كه تقابل عقل با جهل بیانگر این است كه جهل به معناى فقدان هرگونه علمى نیست، بلكه فقدان علم صواب و معرفتى است كه انسان را به طریق الهى، رهنمون گردد. بدین سان كسى كه فاقد چنین معرفتى است، با وجود دارا بودن علوم دیگر، جاهل است. در نتیجه جهل دو معنا خواهد داشت: یكى فقدان هرگونه علم، و دیگرى فقدان علم مثبت.
به نظر مىرسد تعابیرى مانند علم و حكمت و معرفت (20) و تصدیق خدا، كه از آثار عقل ذكر شده استبیانگر معرفت مطابق با واقع هستند. از همین جاست كه عقل صدق و كذب را نشان مىدهد و حجت الهى است (21) . در حدیث مشهور معراج تصریح شده كه كسى كه عقلش را به كار گیرد، خطا نمىكند. (22)
2. در حوزه عملى و اخلاقى
در قرآن كریم آمده است:
«و یجعل الرجس على الذین لا یعقلون» (یونس/100)
خداوند پلیدى را بر آنها قرار داد كه تعقل نمىكنند.
در احادیثبسیارى، اعمال نیكو و مكارم اخلاقى از آثار عقل ذكر شده است. براى مثال مىتوان از این موارد نام برد: اعمال نیكو (23) ، ترك گناه (24) ، عبادت خدا (25) ، حلم و تواضع (26) ، ادب و اخلاق نیكو (27) ، تقوا (28) ، انصاف و ترك غضب (29) ، قول صواب (30) ، قرار دادن هر چیز در جاى مناسبش. (31)
در حدیث معروفى آمده است كه وقتى امام صادق(ع) در تعریف عقل فرمودند: عقل آن است كه به وسیلهاش خداى رحمان عبادت مىشود و بهشتبه دست مىآید، راوى پرسید: پس آن چیزى كه در معاویه وجود دارد چیست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: آن شیطنت است و شبیه عقل، اما عقل نیست. یعنى عقل تنها به حقیقت و صواب و نیكى هدایت مىكند، نه به گمراهى و ضلالت. (32)
در شواهدى كه در بالا ذكر شد، افعال خوب از آثار عقل بیان شده است. در برخى از احادیث آمده است كه انسانها با استفاده از عقل به معرفتحسن و قبیح مىرسند. (33) كسى كه عقل را به كار گیرد طغیان نمىكند و عقل نیز غیرمصلحت را به صورت مصلحت تزیین نمىكند. (34) در بخش ارتباط عقل و روح شواهد دیگرى از قرآن و سنت در این باره نقل مىشود.
همان گونه كه مىبینیم در برخى موارد معرفتخوب و بد از آثار عقل بیان شده و در موارد دیگر افعال خوب. شاید نكتهاى كه در اینجا وجود دارد این است كه عقل هم باعثشناختخوب و بد است و هم لزوم چنین عملى را به انسان نشان مىدهد. بنابر این لازمه تعقل و گوش فرادادن به پیام عقل این است كه انسان اعمال خوب را انجام دهد.
خلاصه اینكه عقل در لغت و قرآن و سنت چیزى است كه در حوزه نظرى و اعتقادى انسان را به شناخت مطابق با واقع و اعتقاد درست و دینى مىرساند و در حوزه عملى، اعمال شایسته و صواب را به انسان مىنمایاند. بنابراین احتمال خطا در این معناى عقل وجود ندارد. گرچه ممكن است عقل مطلبى را نفهمد و از حوزه دركش خارج باشد، اما در حوزه درك خویش دچار خطا نمىشود. در تحقیقى كه انجام شد به موردى در منابع اسلامى برخورد نكردیم كه اشتباه عقل را بیان كرده باشد. در ادامه سخن، تاییدات دیگرى براین خصیصه عقل ذكر شده است.
ب. اوصاف دیگر عقل
اوصاف متعددى در احادیثبراى عقل بیان شده است كه در اینجا تنها به صفات اساسیتر مىپردازیم:
1. ارتباط روح و عقل(تحلیل وجود شناختى عقل)
در منابع اسلامى در این باره كمتر بصراحتسخن گفته شده است. اما با ملاحظه مجموع آیات و احادیثبه نظر مىرسد عقل علىرغم آنچه در فلسفه رایج معروف استخصیصه ذاتى و جدانشدنى روح نیست و در تعریف روح اخذ نشده است، بلكه عقل هدیه و نور الهى است كه بر روح انسان مىتابد و آدمى با استفاده از آن حق و باطل را تمیز مىدهد.
در اینجا احادیثى را كه بر این مطلب دلالتیا اشعار دارند بیان مىكنیم. در برخى از این احادیث ویژگیهاى دیگرى نیز براى عقل بیان شده است.
1/1 احادیثى كه عقل را همانند نورى كه بر روح مىتابد بیان مىكنند: در روایتى از امام موسى كاظم(ع) وارد شده است كه: «ان ضوء الروح، العقل» (35) . یعنى همانا روشنایى روح، عقل است.
در حدیث نبوى منقول در كتب شیعه و سنى آمده است: «العقل نور فى القلب یفرق به بین الحق والباطل». (36) یعنى عقل نورى است در قلب كه به وسیله آن میان حق و باطل تمیز داده مىشود. (گاهى به جاى روح لفظ قلب به كار مىرود.)
در حدیث دیگرى وارد شده كه «پس از آنكه انسان به حد مرد بودن و زن بودن بالغ شد، در قلب انسان نورى واقع مىشود و پس از آن واجب و مستحب و خوب و بد را مىفهمد. همانا عقل در قلب مانند چراغى در وسط خانه است.» (37)
1/2 احادیثى كه از خلقت عقل سخن مىگویند (38) . در این احادیث از عقل با عناوینى همچون موجودى مستقل، اولین مخلوق و محبوبترین موجود یاد شده است. روشن است كه همه این اوصاف دلالتبر مقصود مىكنند.
1/3 در حدیثى از امام باقر(ع) وارد شده كه مسكن عقل، روح و قلب است. (39)
1/4 از حضرت امیر(ع) نقل شده كه حضرت آدم(ع) عقل را برگزید. (40)
1/5 در حدیث دیگرى، از خلقت انسانهاى فاقد عقل كه داراى تكلیف نیستند سخن به میان آمده است. (41)
1/6 قرآن كریم مىفرماید: «ونفس وماسواها. فالهمها فجورها وتقواها. قدافلحمن زكاها. وقد خاب من دساها»(شمس/107). در این آیه آمده است كه خداوند پس از اتمام خلقت انسان و كامل شدنش، فجور و تقوا را بر او الهام كرد. امام صادق(ع) در تفسیر آیه و واژه فجور و تقوا مىفرمایند: خداوند آنچه انسان باید انجام دهد و آنچه باید ترك كند و معرفتحق از باطل را به او الهام كرده و روشن ساخت. (42) از آنجا كه این مطالب درباره عقل نیز بیان شده است، به نظر مىرسد این الهام همان الهام نور عقل بر روح انسان است. (43)
2. زمان بهرهمندى از عقل و كمال آن
همان طور كه در آیه شریفه دیدیم، انسان پس از تسویه و كامل شدنش، از عقل و الهام الهى بهرهمند مىشود. در فقه این مرحله را سن تمیز، یعنى تمیز دادن خوب و بد، مىنامند و ظاهرا در انسانها متفاوت است، ولى معمولا در حدود دوازدهسالگى است. در حدیثى كه قبلا گذشت، رسیدن به حد مرد یا زن بودن، زمان بهرهمندى از عقل بیان شده بود. در حدیثى كه در تفسیر آیه «ولمابلغ اشده واستوى آتیناه حكما وعلما»(قصص/14) وارد شده، آمده است: «اشده» یعنى هجده سالگى و «استوى» یعنى زمان روییدن مو بر صورت. (44) همچنین در احادیث از رشد و كمال عقل تا بیستوهشتسالگى (45) و سىوپنجسالگى (46) و پنجاه و صتسالگى (47) سخن رفته است. مطالبى كه در بالا بیان شد، مىتواند مؤید صفت اول نیز باشد.
3. درجات عقل
میزان بهرهمندى انسانها از عقل متفاوت است. در احادیث فریقین درجات فضیلت انسانها متناسب با درجات بهرهمندى آنها از عقل بیان شده است. (48) همچنین میزان تكلیف افراد و مقدار سختگیرى در محاسبه اعمال، براساس درجات بهرهمندى از عقل است. (49) در حدیثى آمده است: «پیامبر اكرم(ص) از نودونه جزء عقل بهرهمند است و یك جزء عقل در میان همه انسانها تقسیم شده». (50)
4. حجیت عقل
حجتبه معناى دلیل و برهان روشن است; به گونهاى كه جایى براى عذر و بهانه باقى نگذارد. خداوند دو گونه حجتبراى مردم دارد: یكى حجت ظاهرى، كه انبیا و ائمه(ع) هستند، و دیگرى حجتباطنى، كه عقل است. (51)
نكته مهم این است كه عقل كه حجتباطنى است اساس حجیتحجت ظاهرى است و عقل است كه انسان را به خدا و دین و شریعت مىرساند. زیرا اساس هر دین الهى، اثبات خدا و نبوت است و این هر دو موضوع با عقل به اثبات مىرسد. از سوى دیگر پس از آنكه حجیت دین روشن شد، عقل وجوب پیروى از خدا و رسولش را نشان مىدهد. (52) از همین جاست كه یكى از شرایط تكلیف، عقل است. درباره ارتباط میان این دو حجت در بحث تعارض عقل و نقل بیشتر سخن خواهیم گفت. حجیت عقل و اساس و پایه بودن آن براى دین خود تاییدى ستبر خطا ناپذیرى عقل از دیدگاه كتاب و سنت.
5. ارتباط اراده و عقل
از مطالبى كه تاكنون بیان شد، برمىآید كه عقل امرى خدادادى است و میزان بهرهمندى انسانها از آن، مختلف است. در احادیث زیادى بر این مطلب تاكید شده كه عقل هدیهاى از سوى خدا، (53) بلكه افضل هدایاى الهى است. (54)
حال سؤالى كه دراینجا مطرح مىشود، این است كه آیا اراده انسان در بهرهمندى از عقل و درجات آن دخیل استیا خیر؟ به نظرمىرسد پاسخ مثبت است. زیرا اولا گرچه اصل عقل موهوبى است، اما به كارگیرى آن و عمل بر طبقش، در اختیار انسان است. ثانیا اراده انسان در تقویت و تضعیف عقل مؤثر است. در مورد اول باید گفت در انسان هم عقل و هم هواى نفس و شهوت وجود دارد و او مىتواند برطبق هریك كه اراده كند، عمل نماید. (55) اگر از عقل پیروى كند، حجیت عقل به نفع اوست، و اگر از شهوت تبعیت كند، علیه او، (حجة له وحجة علیه). از همین جاست كه آیات قرآن كفار را مورد سرزنش قرار مىدهد كه چرا تعقل نمىكنند. درباره مطلب دوم باید گفت كه در برخى از احادیث، عقل به دو نوع تقسیم شده است: یكى عقل طبع، كه خدادادى است، و دیگرى عقل تجربه، كه اراده انسان در آن دخیل است. (56) همچنین در پارهاى از روایات از تعلم و اكتساب عقل سخن رفته است. (57) در منابع اسلامى افعالى همچون تعلم، ادب و تبعیت از حق، (58) به عنوان اسباب زیاد شدن عقل برشمرده شده و آفات زیادى براى عقل ذكر شده است; از جمله: هواى نفس، عجب، طمع، صحبت كردن با جاهل، شرب خمر. (59)
خلاصه اینكه عقل در كتاب و سنت قوهاى بشرى نیست كه احتمال خطا در آن راه داشته باشد، بلكه الهام و نورى الهى است كه روح و نفس انسان از آن بهرهمند مىشود. این نور جنبه معرفتى دارد و با كمك آن مىتوان حق و باطل و صواب و ناصواب را در جنبه اعتقادى و علمى دریافت و از همین جاست كه عقل حجتباطنى و اساس حجت ظاهرى و ملاك تكلیف است. به این عقل گاهى عقل فطرى یا عقل سلیم یا عقل الهى مىگویند.
عقل در اصطلاح
عقل در اصطلاح فلسفه و كلام دو معنا دارد: یكى موجودى كه ذاتا و فعلا مجرد بوده و به طور مستقل، یعنى بدون تعلق به نفس و بدن، موجود است. فلاسفه به مقتضاى قاعده «الواحد لایصدر منه الا الواحد» و قاعده «امكان اشرف» و دلایل دیگر، (60) وجود سلسلهاى از عقول را تصویر كردهاند كه واسطه فیض الهى است. بدین ترتیب كه از خدا تنها یك موجود كه عقل اول نامیده مىشود صادر گشته و از آن، عقل دوم، تا به عقل دهم كه عقل فعال نام دارد، برسد. عالم طبیعت از عقل فعال صادر شده است. این عقول، عقول طولى هستند و در میانشان رابطه علیتبرقرار است. شیخ اشراق ضمن اثبات عقول طولى مشائین، تعداد آنها را بیش از ده دانسته و گذشته از عقول طولى به عقول عرضى یا ارباب انواع معتقد گشته است. برطبق نظر او در مقابل هر نوع مادى، (61) یك عقل عرضى یا «رب النوع» قرار دارد كه مدبر آن است و انواع مادى نسبتبه این عقول «اصنام» نامیده مىشود. در میان این عقول رابطه علیتبرقرار نیست. (62) صدرالدین شیرازى ضمن پذیرفتن ارباب انواع و ارائه تبیین خاصى از آن، در مواردى از آن استفاده كرده است. (63)
معناى دیگر عقل، یكى از قواى نفس انسانى است. در این معنا، عقل مستقل نبوده، بلكه با نفس متحد است و یكى از قوا و مراتب آن به شمار مىرود. عقل بشرى در مقابل قوه خیال، وهم و حس قرار دارد و قادر به ادراك كلیات است و مىتواند مسائل نظرى را از مقدمات بدیهى و معلوم استنباط كند. این عقل به ملاحظه مدركاتش دو نوع است: عقل نظرى و عقل عملى. عقل نظرى خود چهار مرتبه دارد: عقل هیولانى، عقل بالملكه، عقل بالفعل و عقل مستفاد. (64)
اغلب فلاسفه درباره ارتباط عقل انسانى با عقول عشره معتقدند كه كلیات عقلى در عقل دهم یا عقل فعال قرار دارد و هم اوست كه این كلیات را بر عقول انسان افاضه مىكند. بنابراین عقل فعال، گذشته از نقشى كه در وجود جهان دارد، از لحاظ معرفتى نیز نقش ویژهاى ایفا مىكند. البته در حكمت اشراق، چنانكه گذشت، هریك از اشیاى عالم از رب النوع خود، یعنى از یكى از عقول عرضى صادر گشته است.
با مقایسه عقلى كه در قرآن و سنت مطرح شده با عقل اصطلاحى، به این نتیجه مىرسیم كه لااقل دو تفاوت اساسى میان این دو معنا از عقل وجود دارد: یكى تفاوت وجودشناختى و دیگرى تفاوت معرفتشناختى.
1. تفاوت وجودشناختى
عقل در اصطلاح دو معنا دارد: یكى عقل مستقل كه عقول طولى و عرضى است، و دیگرى عقل انسانى كه قوهاى از نفس بوده و از مراتب ذاتى نفس است. تعریف انسان به حیوان ناطق حاكى از همین مطلب است. اما در منابع اسلامى عقل یك معنا دارد و چیزى است كه انسان از آن بهرهمند مىشود، اما ازمراتب ذاتى نفس نیست و میزان استفاده از آن متفاوت است. به نظر مىرسد عقل فطرى و الهى و عقل بشرى و اصطلاحى از لحاظ وجودى هر دو موجودند، اما میانشان تفاوتهایى وجود دارد.
2. تفاوت معرفتشناختى
این تفاوت اساسیتر است; ضمن اینكه با جنبه وجودشناختى عقل نیز مرتبط است. عقل اصطلاحى قوهاى بشرى است و احتمال خطا در آن راه دارد. اما عقل فطرى و سلیم، نورى الهى است و احتمال خطا در آن راه ندارد. ادراكات عقل فطرى واضح و روشن و وجدانى است و از همین جاست كه حجت، یعنى دلیل روشن، نامیده شده است. عقل و ادراكاتش حجت را بر انسان تمام مىكند و جایى براى عذر و بهانه باقى نمىگذارد. البته مراد از روشن بودن، بدیهى منطقى و ریاضى و فلسفى نیست، بلكه مراد این است كه در صورت تعقل، انسان احكام عقل فطرى را بروشنى وجدان مىكند، گرچه ممكن استبه علل مختلف از آن روى برگرداند و موضوع را از دیدگاه عقل اصطلاحى بررسى كند. و در همین جاست كه اختلاف آرا پدید مىآید. در ادامه به این مطلب بازمىگردیم.
تعارض عقل و وحى
گرچه مباحث درباره عقل از مهمترین، باسابقهترین و اختلافیترین مباحث است، اما بىشك مبحث تعارض عقل و نقل بیش از دیگر جنبههاى بحث از خصوصیات فوق برخوردار است و در صورت ارائه راه حل درست و قابل قبول، ثمرات مهمى بر آن مترتب خواهد شد. در مطالب طرحشده درباره این بحث ابهاماتى دیده مىشود و به نظر مىرسد موضوع سخن، بخوبى تنقیح نشده است. از این رو بهتر است ابتدا نكاتى مقدماتى طرح گردد:
1. این تعارض به صورتهاى مختلفى قابل تصویر است. دلیل عقلى و نقلى یا قطعى هستند یا ظنى. از سوى دیگر مراد از عقل یا عقل فطرى استیا عقل اصطلاحى. همچنین موارد این تعارض یا احكام عملى استیا عقاید. بنابراین صورتهاى زیادى براى تعارض متصور است، اما به نظر مىرسد مهمترین مورد، تعارض عقل اصطلاحى قطعى با نقل قطعى در مورد عقاید است.
2. این مطلب مورد اتفاق است كه قطع جنبه روانشناختى دارد و مىتواند مطابق با واقع باشد یا مطابق با واقع نباشد كه در صورت اول، علم و در صورت دوم، جهل مركب نامیده مىشود.
3. این نیز از سوى محققین پذیرفته شده است كه قطع بر قاطع حجت است و بر او واجب ستبرطبق آن عمل كند.
4. در این بحث، قطع و ظن نوعى مراد است، نه شخصى. و منظور دلایلى است كه به طور متعارف و بدون ملاحظه دلایل دیگر، موجب قطع یا ظن مىشود. روشن است كه شخص واحد نمىتواند به صحت دو مطلب متعارض یقین و حتى ظن داشته باشد، بلكه تنها نسبتبه مؤداى یكى از دلایل، یقین یا ظن خواهد داشت و همان را مطابق واقع خواهد دانست. به دیگر سخن، بحث دو مقام دارد: یكى مقام قطع و دیگرى مقام قضاوت. در مقام قطع، بحث تعارض موضوعا منتفى است و تنها در مقام قضاوت و بدون لحاظ تحقق قطع، بحث تعارض مىتواند طرح شود. البته پس از داورى درباره ترجیح یكى از دو دلیل، نحوه برخورد با قاطع نیز معلوم مىشود. زیرا اگر قطع در جانب دلیل مرجوح باشد، باید در مقدمات آن دلیل خدشه كرد تا قطع قاطع بتدریج از بین برود.
5. از نكات مذكور، خصوصا نكته اخیر، معلوم مىشود كه مبحث تعارض عقل و نقل در واقع به تعیین محدوده عقل و دین باز مىگردد. اگر حوزه این دو معلوم و متمایز باشد، آنگاه براحتى مىتوان درباره تقدیم یكى از ادله بر دیگرى قضاوت كرد و در حقیقت تعارض محقق نشده است. زیرا تنها یكى از دو دلیل حجت است و تعارض فرع بر حجیت دو دلیل متعارض است. اما اگر حد مشتركى براى این دو محدوده، قابل فرض باشد، در آنجا احتمال تعارض ممكن خواهد بود و باید درپى مرجحات گشت.
6. محدوده داورى عقل و دین
برخى مسائل را نمىتوان از روى تعبد از دین اخذ كرد. امورى كه اصل حجیت و حقانیت دین بر آنها متوقف است، از این قبیل است; مانند وجود خدا و حجیت وحى. براى مثال نمىتوان گفت چون خدا مىگوید من وجود دارم، پس او وجود دارد. یا چون نبى مىگوید سخنان من حق است، پس كلام او را باید پذیرفت. این امور در محدوده داورى عقل قرار دارد. از این دسته مسائل كه بگذریم، دین در همه موارد مىتواند سخن بگوید. گرچه ممكن است امورى از سوى دین مسكوت گذاشته شده و یا به تجربه و عقل انسانها واگذاشته شده باشد. از سوى دیگر عقل برخى امور را مستقلا و بدون كمك گرفتن از تجربه یا دین ادراك مىكند و برخى مسائل را با یارى امور دیگر. در قسم اخیر عقل با ملاحظه امور دیگر، مثل مفاد آیه یا حدیث، لوازم آن را استنباط مىكنند. هریك از این دو نوع ادراك، دو گونه هستند. گونهاى از آن روشن و بدیهى است و همه عقلا در صورت تعقل و تدبر بوضوح آن را ادراك مىكنند. اما گونه دیگر چنین نیست و احتمال خطا در آن راه دارد و انسانها در سیر عقلانى خویش به نتایج مختلفى مىرسند. بنابراین دریافتهاى عقل چهار نوع خواهد بود: ادراك مستقل و روشن، ادراك مستقل وغیرروشن، ادراك غیرمستقل و بدیهى، ادراك غیرمستقل و غیر بدیهى. (65) قسم اول و سوم در محدوده عقل فطرى است و دو قسم باقیمانده در محدوه عقل اصطلاحى.
مسائلى كه نمىتوان تعبدا از دین اخذ كرد، در محدوده ادراك عقل فطرى است. گرچه عقل اصطلاحى نیز مىتواند در این محدوده فعالیت كند; بخصوص در مقام احتجاج و دفاع از مطلبى كه عقل فطرى بدان دستیافته است. همین طور عقل فطرى در برخى از مسائل عملى و اخلاقى، حسن و قبح افعال را بوضوح نشان مىدهد. مانند قبح ظلم و تعدى و عقاب بلابیان. از این دسته امور كه بگذریم، عقل فطرى مستقلا مطلبى را نشان نمىدهد و تنها لوازم روشن بیان شرع را استنباط مىكند.
اشكال مهمى كه دراینجا به ذهن مىرسد، این است كه در مقدمات ورود به دین، نیز، نظیر اثبات خدا، اختلاف نظر وجود دارد. برخى، گزارههاى متعددى براى ورود به دین ذكر كردهاند كه همه یا اكثر آنها نظرى و مورد اختلاف است. در پاسخ باید گفت گرچه این مسائل از دیدگاه عقل منطقى و فلسفى، نظرى و محتاج برهان مصطلح است، اما از منظر عقل فطرى، بدیهى و روشن است. به نظر مىرسد انبیاى الهى براساس پایگاه خاصى مردم را به خدا و دین دعوت كرده اند كه با روش تئوریك متفاوت است. در این پایگاه، پیامبران میثاق فطرت و نعمت فراموششده را به یاد مىآورند و انسانها را متوجه «دفائن العقول» خود مىكنند. (66)
براین اساس انسانها حامل معرفت فطرى خدا هستند و با تذكر پیامبران و مذكران الهى به این معرفت توجه كرده و قلبا آفریننده خود را مىشناسند و حقانیت او را درمىیابند. و بدین ترتیب حجت قلبى كه محكمترین براهین استبه منصه ظهور مىرسد. از سوى دیگر آدمى با مشاهده موجودات عالم و تامل در باره آنها درمىیابد كه جهان مشاهده شده به سان بناى ساختهشدهاى است كه محتاج سازنده است. این حكم اولیه با تدبر و تعقل در نظم و به هم پیوستگى اجزاى عالم تایید و تاكید مىشود. نیز پس از رهایى از تعلقات و بازگشتبه خود، به مصنوعیت و فقر وجودى و تغییر و تبدل و وابستگى خویش توجه مىكند و به حس درونى درمىیابد كه قائم به غیر است. و بدین صورت انسان به كمك عقل فطرى عقلا نیز به شناختخدا مىرسد. در جاى دیگر بتفصیل به این پایگاه فكرى و تفاوت آن با تلقى فیلسوفان یونان پرداختهایم. (67) اما باید دید نقش عقل بشرى و اصطلاحى در این مورد چیست.
چنانكه قبلا اشاره شد، موضوعات ادراك عقل فطرى را مىتوان از دیدگاه عقل بشرى نیز مورد لحاظ قرار داد و در این وجهه نظر، خطا و اختلاف محتمل است. به نظر مىرسد از نگاه دینى، عقل بشرى باید در ذیل عقل فطرى و وحى و در نور هدایتگر این دو حجت الهى حركت كند. احتجاج و جدال احسن و به تعبیر جدیدتر دفاع عقلانى از دین را براین اساس مىتوان تفسیر كرد. (68) كسانى كه دفاع عقلانى از دین را به طور مطلق نفى مىكنند، باید به لوازم سخن خویش توجه كنند. اولا در قرآن و احادیث صریحا به جدال احسن و احتجاج و بحثبا مخالفین امر شده و شرایطى براى آن بیان گشته است. (69) ثانیا باید پرسید در صورت نفى مطلق بحث عقلانى، در مقابل كسانى كه با انگیزههاى مختلف، دین و معارف آن را محال و غیرعقلانى جلوه مىدهند، چه كار باید كرد؟ آیا باید سكوت كرد یا همچون آگوستین و آنسلم شعار دهیم كه «ایمان بیاور تا بفهمى» (70) اصولا آدمى باید چیزى را بفهمد تا آن بپذیرد. البته این فهم مىتواند فهم قلبى بوده و فراتر از ادراك عقل باشد، اما حقیقت قلبى نمىتواند مخالف صریح عقل باشد; به گونهاى كه عقل آن را محال بداند. بنابراین در مقابل سؤالات و شبهاتى كه بر معارف دینى وارد مىشود، اگر نتوان این معارف را اثبات كرد، لااقل امكان و معقولیت آن را باید نشان داد و این، از مهمترین وظایف ششگانه متكلم دینى است. (71)
برطبق این دیدگاه، عقل فطرى و الهى اساس دین است و انسان را به دین مىرساند و حقانیت آن را ثبوتا به انسان نشان مىدهد. از سوى دیگر، عقل بشرى مدافع دین است و دفاع عقلانى از دین را اثباتا برعهده دارد و شبهات مطرح شده را براساس یافتههاى عقل فطرى و تعالیم وحى، پاسخ مىدهد.
به هر حال محل اصلى اختلاف جایى است كه عقل نمىتواند به گونه واضح داورى كند و احتمال خطا در ادراكاتش وجود دارد و عملا نیز اختلاف زیادى در میان متفكران وجود دارد. در اینجا نزاع بر سر این است كه آیا ادراك عقل اصطلاحى حجت استیا خیر. و در نتیجه اگر مؤداى عقل و وحى در این گونه مسائل متعارض بود، كدامیك مقدم است.
نكتهاى كه در اینجا قابل توجه است، این است كه بسیارى از فیلسوفان به نحوى به محدودیت عقل در شناختحقایق اشیا و مسائل نظرى اذعان كرده و راه را براى كشف و شهود یا وحى باز كردهاند. از جمله مىتوان از ابنسینا، شیخ اشراق و صدرالمتالهین نام برد كه رهبران و بنیانگزاران سه فلسفه مشاء، اشراق و متعالیه در فرهنگ اسلامى هستند، ابنسینا وقوف بر حقایق را از قدرت بشر خارج مىداند و مىگوید نه تنها شناختحقیقى خدا و نفس و عقل بر ما غیرممكن است، بلكه از شناختحقیقت آب و خاك و هوا نیز عاجزیم و تنها خواص و اعراضى از آنها را مىشناسیم. (72) شیخ اشراق نیز ضمن بیان این مطلب و اقامه استدلال بر ممكن نبودن تعریف تام اشیا با جنس و فصل، منبع اصلى فلسفه خویش را سوانح نورى مىداند. (73) صدرالدین شیرازى نیز از معارفى سخن مىگوید كه از طریق برهان بر آن اطلاع نیافته، بلكه از طریق ریاضات دینى و اشراق انوار ملكوتى بدان دسته یافته و سپس تصریح مىكند كه حقیقت وسیعتر از عقل است. (74)
7. تعارض عقل فطرى با نقل قطعى
عقل فطرى نمىتواند با نقل قطعى معارض باشد; زیرا آنچه به وسیله آن به طور مستقل درك مىشود، موارد محدودى است و در این موارد دین یا بیانى ندارد و یا اگر بیانى داشته باشد، ارشاد به حكم عقل بوده و مؤید عقل است. ادراك غیرمستقل عقل فطرى نیز در واقع فهم حكم شرع است و در عرض آن نیست تا تعارضى رخ دهد. بنابراین تعارض در اینجا موضوعى ندارد تا درصدد یافتن راه حل بود. در عمل نیز چنین تعارضى یافت نشده است. بر فرض اینكه نقلى با عقل فطرى در تعارض افتد، نقل محكوم و باطل است; زیرا اساس نقل، عقل فطرى است و با سستشدن اساس، كل بنا ویران خواهد شد.
8. تعارض عقل اصطلاحى با نقل قطعى
تعارض عقل اصطلاحى با نقل قطعى یا در احكام عملى رخ مىدهد یا در معارف نظرى. در مورد اول به نظر مىرسد در حوزه فرهنگ مسلمین، بخصوص شیعه، اختلافى نیست كه نقل مقدم است. زیرا این موارد به عنوان محدوده غیوب كه ادراك عقل در آن حجیت ندارد تلقى مىشود و عقل تنها به طور غیرمستقل لوازم بیانات شرع را استنباط مىكند. البته این تعارض در سنت فلسفى غرب مطرح است; زیرا آنان در جزئیات احكام عملى نیز دخالت مىكنند و تشریع و تقنین را براى عقل بشرى روا مىدانند.
اما در معارف اعتقادى، به طور كلى دو نظر وجود دارد: تلقى غالب در میان فیلسوفان این است كه عقل حق ورود در مسائل نظرى و مشكل را دارد و مىتوان با نظامپردازى، به طور مستقل جهان را تفسیر و تحلیل نمود. گرچه بسیارى از فیلسوفان مسلمان در مقام ثبوت یا شكار، از وحى بهره مىگیرند، اما در مقام اثبات و داورى، برطبق روش عقل فلسفى مشى مىكنند و اگر قادر به ارائه برهان فلسفى بر مؤداى وحى نباشند، آن را تاویل مىكنند. گذشته از اینكه میزان بهرهمندى از وحى نیز در میان آنان متفاوت است. واقعیت این است كه نحوه برخورد فیلسوفان دیندار با وحى متفاوت است. برخى، مانند فارابى و ابن رشد، رتبه فلسفه و فیلسوف را بالاتر از رتبه وحى و عالم دینى مىدانند و از این رو فیلسوف را بى نیاز از وحى و دین مىپندارند. (75) اما چنین سخنانى در میان متاخران نمىیابیم. برخى دیگر، مانند توماس آكویناس، حتى كلام را برتر از فلسفه مىدانند. (76) به هرحال این گروه در واقع میان دو حوزه عملى و نظرى قائل به تفكیكند. در بخش عمل و احكام عملى، جلو ورود عقل را مىگیرند و این بخش را محدوده غیوب فرض مىكنند. اما در بخش نظرى و اعتقادى، راه را براى حركت عقل اصطلاحى بازمىگذارند. البته برخى فلاسفه در موارد خاصى مىپذیرند كه عقل نمىتواند راى صادر كند; مانند معاد جسمانى در نظر ابنسینا. اما برخى دیگر در همین موارد نیز به تحلیل فلسفى مىپردازد; مانند صدرالدین شیرازى كه بتفصیل در معاد جسمانى بحث كرده و در نهایتبه این نظر منتهى مىشود كه مراد از جسم، جسم عنصرى نیست، بلكه صورت برزخى بدن مراد است كه نفس آن را ایجاد مىكند (77) در بحث قبلى به اذعان كلى فیلسوفان مسلمان درباب محدودیت عقل در شناختحقایق اشاره شد. در مقابل این نظر، تلقى عمومى متكلمان و فقیهان شیعه آن است كه پس از آنكه عقل، انسان را به وحى رسانید، در روشنایى وحى گام برمىدارد و به طور مستقل، خواه در بخش اعتقادى و خواه در احكام عملى، حركت نمىكند، در اعتقاد این گروه، احكام مولویه عملى و نیز معارف اعتقادى پیچیده كه عقل فطرى نمىتواند درباره آنها قضاوت كند در محدوده غیوب (78) است و تنها وحى مىتواند در آنجا داورى نماید، گرچه عقل مخاطب شرع است. اینان به لحاظ همین اعتقاد، به نظامسازى، فلسفى نمىپردازند، مگر آنكه همه مصالح این نظام را از وحى استنباط كرده باشند. و در این نظامسازى عقل تنها به استنباط، تبیین، تركیب و دفاع مىپردازد. از این منظر، یكى از فلسفههاى ارسال رسل، تبیین همین دسته از معارف اعتقادى است و فلسفه نبوت را نباید تنها در ارائه احكام عملى دانست. لازم به ذكر است كه عارفان نیز پاى عقل فلسفى را چوبین مىدانند. گرچه برخى از آنان ملاك صحت كشف و شهود را مطابقتبا عقل بیان كردهاند (79) كه این مطالب قابل تامل و بررسى است.
در پایان باید به دو نكته اساسى توجه كرد: نكته اول اینكه تحقق قطع نوعى در موارد نظرى و مشكل، معمولا ممكن نیست. زیرا در این موارد به تعداد متفكران و فیلسوفان، راى و نظر وجود دارد و نوع مردم و حتى نوع فیلسوفان و متفكران، به راى خاصى یقین ندارند. اگر قطعى در این موارد تحقق پذیرد، قطع شخصى است، كه از موضوع بحث تعارض خارج است. بنابراین به نظر مىرسد اصولا در این موارد، تعارض در مقام قضاوت (نه در مقام قاطع كه توضیحش قبلا گذشت) منتفى است. بحثى كه در اینجا وجود دارد، این است كه آیا ورود عقل در این محدوده رواستیا خیر. اگر پاسخ منفى باشد، در صورت تحقق قطع شخصى، گرچه قطع حجت است، اما مقدمات آن پذیرفته نیست و بر دیگران است تا در این مقدمات خدشه كرده و قطع قاطع را بتدریج زایل كنند.
نكته مهم دیگر درباره تعارض دلیل عقلى و نقلى مقطوع این است كه این تعارض، بر فرض وقوع، درحقیقت، به تعارض عقل اصطلاحى و عقل فطرى بازمىگردد و این عقل فطرى است كه وجوب تبعیت از نقل قطعى را بوضوح نشان مىدهد بنابراین عقل اصطلاحى با دلیل نقل و شرع تعارض مىكند، نه با خود آن; زیرا هر مابالعرض به مابالذات بازمىگردد. (80)
ممكن استبه نظر رسد كه عقل فلسفى نیز از بدیهیات فطرى آغاز مىكند و نظریات را به اصل امتناع تناقض بازمىگرداند. بنابراین مىتوان گفت دلیل عقل فلسفى نیز عقل فطرى است و از این رو عقل فطرى با عقل فطرى متعارض گشتهاند. اما به نظر مىرسد كه این سخن درست نباشد. اولا اصل امتناع تناقض معمولا به عنوان صغرا و كبرا به كار نمىروند، بلكه این اصل، اصل صورى و منطقى بوده و ضامن صحت استدلال است. (81) ثانیا اگر هم به عنوان مقدمه استفاده شود، براى اینكه سیر عقلى در مسائل نظرى و مشكل به نتیجه رسد، به مقدمات دیگرى احتیاج است. ثالثا اگر هم كلیه مقدمات فطرى باشند، باز در سیر از مقدمات به نتایج احتمال خطا وجود دارد و این سیر، سیرى نظرى و فلسفى است و نه سیرى فطرى.
سخن آخر اینكه عقل و وحى دو نور الهىاند كه مستغنى از هم نیستند، اما مساله اساسى در چگونگى استفاده از این دو برهان نورانى است. طرح كلى مقبول این است كه انسان به مدد نور عقل فطرى به نور وحى دست مىیابد و پس از آن عقل (به هر دو معنایش) در ذیل وحى به كار مىآید. چون عقل مخاطب وحى است، وحى را مىفهمد و لوازم آن را استنباط مىكند. از سوى دیگر عقل، با تمام توان، به دفاع از وحى مىپردازد و معقولیت آن را نشان مىدهد و حداقل محال بودن معارف دینى را نفى مىكند. بنابراین عقل پس از شناخت وحى، چون در مسائل مشكل و نظرى مستقلا حركت نمىكند، با وحى در تعارض نمىافتد و از این روست كه در ماثورات دینى سخنى از تعارض عقل و وحى نیست، بلكه تنها از ادراك صواب عقل یا عدم ادراك عقل سخن به میان مىآید.
پىنوشتها:
1. به تعرتیب تعاریف مذكور، به صفحات 10، 15، 16، 31و197 از مجله نقدونظر، شماره دوم، مراجعه شود.
2. همان، ص23.
3. در نوشتار حاضر، بخصوص در بحث تعارض عقل و وحى، از مقدمه كتاب ارزشمند توحید الامامیه، نوشته استاد معارف توحیدى و مفسر قرآن، آیتالله محمدباقر ملكى میانجى استفاده كردهایم. همچنین از امكانات مؤسسه شریف دارالحدیث استفاده شده است كه در همین جا از مسؤولین محترم آن مؤسسه تشكر مىكنم.
4. ر.ك: جوهرى، الصحاح، ج5، ص69-71; فیومى، المصباح المنیر، ص422-423; فارس بن زكریا، معجم مقابیس اللغه، ج4، ص69.
5. معجم مقاییس اللغه، ج4، ص69.
6. الراغب الاصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص577.
7. معجم مقاییس اللغه، ج4، ص69.
8. جرجانى، التعریفات، ص65.
9. ر.ك: آل عمران/118، مؤمنون/80، نور/61، حدید/17، بقره/164، رعد/4، نمل/12و67، روم/24و28 و... .
10. ر.ك: انبیاء/67، بقره/170 و171، مائده/58، انفال/22. همچنین ر.ك: تحف العقول، ص44; كنزالفوائد، ج2، ص31; الفردوس، ج2، ص150 وج3، ص217.
11. توحید صدوق، تصحیح سیدهاشم حسینى طهرانى، ص40.
12. نهجالبلاغة، خطبه186. در توضیح مطلب بنگرید به: رضا برنجكار، معرفت فطرى خدا، تهران، مؤسسه نبا، 1374، بخش اول.
13. كافى، تصحیح على اكبر غفارى، ج1، ص29.
14. نهجالبلاغة، حكمت421; غررالحكم ح7078; كنزالفوائد، ج2، ص31.
15. تحف العقول، ص15.
16. كافى، ج1، ص28.
17. غررالحكم ح1959 و816.
18. كافى، ج1، ص25; علل الشرائع، ص103.
19. گذشته از موارد مذكور، ر.ك: كافى، ج1، ص21و14; تنبیه الخواطر، ج2، ص14; غررالحكم ح1736.
20. در لغت و منابع اسلامى شواهد زیادى براین مطلب وجود دارد كه بیان آنها از محدوده این بحثخارج است. راغب در مفردات خویش در ذیل كلمه علم و حكمت و همچنین علامه طباطبایى در المیزان (ج2، ص248) به این مطلب تصریح كردهاند.
21. كافى، ج1، ص25.
22. ارشاد القلوب، ص205.
23. خصال، ج2، ص633، حدیث اربعمائه.
24. كافى، ج1، ص18; غررالحكم ح6393، 1737، 7340.
25. كافى، ج1، ص11.
26. تحف العقول، ص28.
27. ارشادالقلوب، ج1، ص199; غررالحكم ح1280.
28. كافى، ج8، ص241.
29. اعلام الدین، ص127.
30. تحف العقول، ص323; غررالحكم ح9416، 7091، 4776، 10961.
31. نهجالبلاغة، حكمت235; كنزالفوائد، ج1، ص200.
32. كافى، ج1، ص11 و3. درباره آثار عقل، به جنود عقل و جهل مذكور در كافى (ج1، ص21) رجوع كنید.
33. كافى، ج1، ص29.
34. ر.ك: ارشاد القلوب، ج1، ص205.
35 تحف العقول، ص396..
36. ارشاد القلوب، ج1، ص198; ربیع الابرار، ج3، ص137. همچنین ر.ك: عوالى اللیالى، ج1، ص248 و244.
37. علل الشرایع، ص98.
38. ر.ك: كافى، ج1، ص10، 21، 26، 28; خصال، ج2، ص427; معانى الاخبار، ص313; روضة الواعظین، ص7; الاختصاص، ص2440; عوالى اللیالى، ج1، ص248; الفقیه، ج4، ص267; المحاسن، ص192; حلیة الاولیاء، ج7، ص318; تاریغ بغداد، ج13، ص40.
39. علل الشرایع، ص107.
40. كافى، ج1، ص10; ارشاد القلوب، ص198.
41. بحارالانوار، ج93، ص41.
42. كافى، ج1، ص163; تفسیر القمى، ج2، ص424; بحارالانوار، ج24، ص72.
43. براى توضیح بیشتر آیه رجوع كنید به: توحید الامامیة، ص2522.
44. توحید الامامیة، ص23.
45. كافى، ج6، ص46; الجعفریات، ص213.
46. من لایحضره الفقیه، ج3، ص319.
47. الاختصاص، ص244. در مورد كامل شدن عقل همچنین ر.ك: غررالحكم ح4169; كنزالفوائد، ج1، ص200.
48. كافى، ج1، ص16 و24; تحف العقول، ص44; كنزالعمال ح7055; ربیع الابرار، ج3، ص137; حلیة الاولیاء، ج1، ص362; تاریخ بغداد، ج8، ص360.
49. المحاسن، ج1، ص308 و608; كافى، ج1، ص11، 12، 26; معانى الاخبار، ج1، ص2; ارشاد القلوب، ج1، ص199; الجعفریات، ص148.
50. بحارالانوار، ج1، ص97.
51. كافى، ج1، ص16، 13 و25; تحف العقول، ص285، 283 و331.
52. كافى، ج1، ص29.
53. كافى، ج1، ص23; تحف العقول، ص330; كنزالفوائد، ج1، ص56; ارشاد القلوب، ج1، ص198; جامع الاحادیث، ص101; غررالحكم ح227 و3545; شعب الایمان، ج5، ص388، 7040; الفردوس، ج3، ص155، 4419.
54. كافى، ج1، ص12; ارشاد القلوب، ج1، ص99; تحف العقول، ص293; كنزالعمال ح7053.
55. بحارالانوار، ج60، ص299.
56. مطالب السؤال، ص49; المفردات، ص577.
57. تاریخ الیعقوبى، ج2، ص98; الفردوس، ج5، ص325.
58. به دلیل كثرت احادیث در هر مورد، نشانى یك حدیث ذكر مىشود: تحف العقول، ص364; كافى، ج1، ص20; اعلام الدین، ص298.
59. به همان دلیل بالا به ترتیب ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 3; نهجالبلاغة، حكمت212 و219; كنزالفوائد، ج1، ص199; نهجالبلاغة، حكمت252.
60. صدرالمتالهین، دوازده دلیل بر این مطلب اقامه كرده است كه دو قاعده مذكور، دلیل دوم و سم از این دلایل است. ر.ك: اسفار، ج7، ص263.
61. به نظر ملاصدرا از كلمات شیخ اشراق معلوم نمىشود كه عقول عرضى مثال افراد نوع استیا مثال انواع. ر.ك: اسفار، ج2، ص62 اشكال اول.
62. ر.ك: مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هنرى كربن، ج2، ص139 و154 به بعد (كتاب حكمة الاشراق)
63. ر.ك: اسفار، ج1، ص307 و ج2، ص46 به بعد و ج8، ص332.
64. درباره مطلب مذكور مراجعه كنید به: علامه حلى، كشف المراد، تصحیح آیتالله حسنزاده آملى، ص235234; ملاصدرا، المبدا والمعاد، ص258; علامه طباطبایى، نهایة الحكمة، ص248.
65. باید اقرار كرد كه ارائه میزانى دقیق براى تمایز این ادراكات و تعیین مصادیق آنها مشكل است و گمان مىرود انسانها در بسیارى از موارد، اگر ملاحظات مختلف را كنار بگذارند، خود مىتوانند به طور وجدانى میان این ادراكات تمایز نهند. یعنى به تعبیر منقول از پیامبر اكرم(ص) باید از نفس خود استفتا كرد. ر.ك: مسند ابن حنبل، ج4، ص228 و شبیه آن در قرب الاسناد، ص322.
66. نهجالبلاغة، خطبه اول.
67. ر.ك: رضا برنجكار، مبانى خداشناسى در فلسفه یونان و ادیان الهى; همچنین بخش اول از كتاب معرفت فطرى خدا.
68. ر.ك: همان دو ماخد، بخش احتجاج و صفحات آخر كتاب معرفت فطرى خدا.
69. ر.ك: نحل/125; معرفت فطرى خدا، بحث احتجاج.
70. ر.ك: اتین ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ترجمه شهرام پازوكى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، ص10.
71. ر.ك: كیهان اندیشه، شماره60، ص150.
72. ر.ك: ابن سینا، حدود یا تعریفات، ترجمه مهدى فولادوند، تهران، انتشارات سروش، 1366، ص17; التعلیقات، تصحیح عبدالرحمن بدوى، مكتب اعلام الاسلامى، 1604ه.ق، ص34.
73. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج2، ص13 و21.
74. مقدمه اسفار، منشورات مصطفوى، ج1، ص108.
75. ر.ك: فارابى، فصول منتزعه، تحقیق فوزى مترى نجار، تهران، انتشارات الزهراء(س) ، 1405ق، ص98 مساله تقدیم فیلسوف بر نبى مثل تقدیم عالم طبیعى بر كاهن، ص65، مساله برترى فیلسوف بر عالم دینى، والمدینة الفاضله بیروت، دارالمشرق، ص125; ابن رشد، فصل المقال فیما بین الحكمة والشریعة من الاتصال، تصحیح مصطفى عبدالجواد عمران، مصر، مكتبة التجاریة، 1388ق، ص31، 32، مساله تشبیه طبیب وص16.
76. ژیلسون، روح فلسفه قرون وسطى، ص11.
77. صدرا، المبدا والمعاد، تصحیح جلالالدین آشتیانى، ص373 به بعد، خصوصا صفحات 382 و383 و384 و390 و395.
78. درباره غیب و تفسیر آیات آن ر.ك: توحید الامامیه، ص41-44.
79. ر.ك: صفحات آخر تمهید القواعد.
80. ر.ك: توحید الامامیه، ص4140.
81. ر.ك: پل فولكیه، مابعدالطبیعه، ترجمه یحیى مهدوى، ص85 و87.