شلیمان كیست؟
9-1- در سال 1822، پسری در آلمان زاده شد كه مقدر بود كاوشكاری باستان شناسان را به صورت یكی از حوادث پرشور قرن خود در آورد. پدرش به تاریخ باستان عشقی داشت و او را با داستانهایی كه هومر دربارهی محاصرهی تروا و آوارگیهای اودوسئوس (اولیس) به نظم كشیده بود، به بار آورد. «با اندوه فراوان از او شنیدم كه تروا كاملاً منهدم شده، چندان كه از صحنهی روزگار برخاسته و اثری هم به جا نگذاشته است.» هاینریش شلیمان درسن هشت سالگی موضوع انهدامتروا رامورد توجه قرارداد ومدعی شدكه میخواهد خود راوقف بازیافت این شهر گمشده كند. ده ساله بود كه دربارهی جنگ تروا رسالهای به زبان لاتین نوشت و به پدرش تقدیم داشت. در 1836، با اطلاعاتی كه نسبت بهاستطاعت اوبسیار زیاد بود، مدرسه را تركگفت ونزدبقالی شاگردی كرد. در 1841، در یك كشتی بخاری كارگری كرد و از هامبورگ رهسپار آفریقای جنوبی شد. كشتی پس از دوازده روز غرق شد و ملوانان آن مدت نه ساعت با زورق كوچكی به این سو و آن سو رفتند و سرانجام، با مد دریا، به سواحل هلند افتادند. در هلند، هاینریش، با حقوق یك صد و پنجاه دلار در سال، كار منشیگری پیش گرفت و نیمی از درآمد خود را صرف خرید كتاب كرد و با نیمهی دیگر آن در رؤیاهای خود زندگی كرد. به تدریج هوش و پشتكار او نتایج طبیعی خود را پدید آورد: در سال بیست و پنجم عمر، تاجری مستقل بود و در سه قاره دادوستد میكرد. در سی و شش سالگی، كه خود را صاحب سرمایهی كافی یافت، از بازرگانی دست كشید و تمام وقتش را به باستانشناسی تخصیص داد. «در بحبوحهی های و هوی سوداگری، هیچ گاه تروا و قراری كه برای كاوش آن با پدرم گذارده بودم، از یادم نرفت.»
عادت كرده بود كه در ضمن سفرهای تجارتی، پس از ورود به یك كشور، به شتاب زبان آن كشور را بیاموزد و چند گاهی صفحات یادداشت روزانهی خود را به آن زبان بنگارد. به این طریق، انگلیسی و فرانسوی و هلندی و اسپانیایی و پرتغالی و ایتالیایی و روسی و سوئدی و لهستانی و عربی را آموخته بود. هنگامی كه به یونان رفت، توانست، در زمانی كوتاه، یونانی قدیم و یونانی جدید را مانند آلمانی به خوبی بخواند. (1) سپس چنین نوشت: «نمیتوانم در جایی مگر در خاك دنیای كلاسیك ساكن شوم.» چون همسر روسی او میخواست در روسیه سكونت گیرد، شلیمان، به وسیلهی اعلان، خود را داوطلب ازدواج با زنی یونانی معرفی كرد و مشخصات زن دلخواه خود را هم دقیقاً اعلام داشت. پس از آن، از میان عكسهایی كه دریافت داشت، یكی را كه از آن دختری نوزده ساله بود پسندید و بی درنگ به خواستگاری صاحب عكس رفت. والدین دختر، به فراخور تمولی كه برای هاینریش قائل بودند، قیمتی روی دختر خود گذاشتند، و هانیریش، به شیوهی كهن، همسر خود را خرید. موقعی كه همسر تازهاش كودكی آورد، شلیمان با اكراه به مراسم غسل تعمید رضایت داد، ولی، برای آنكه بروقر تشریفات بیفزاید، نسخهای از منظومهی ایلیاد هومر را روی سر كودك نهاد و به آوای رسا صد قطعه شعر خواند. فرزندانش را آندروماخه و آگاممنون خواند، خدمتگزاران خانهی خود را تلامون و پلوپس نامید، و خانهای را كه در آتن داشت بلروفون نام نهاد. (2) آری، شلیمان پیرمردی بود دیوانهی هومر.
در 1870 به تروآده یا تروآس در گوشهی شمال باختری آسیای صغیر رفت و، برخلاف نظر همهی محققان آن زمان، معتقد شد كه پایتخت پریاموس (3) در زیر تپهای به نام حصارلیك مدفون است. پس از یك سال گفتگو با حكومت عثمانی، توانست پروانهی كاوش آن محل را بگیرد و با هشتاد كارگر دست به كار شود. همسرش، كه او را محض كارهای غریبش دوست میداشت، از بام تا شام با او همكاری میكرد. در سراسر زمستان، تند باد سرد شمالی به هنگام روز چشمان زن و شوهر را از گرد و غبار رنجه میكرد و شبانگاه با چنان شدتی از شكافهای كلبهی شكنندهی ایشان به درون راه مییافت كه چراغ هیچ گاه روشن نمیماند و كلبه به قدری سرد میشد، كه با وجود آتش بخاری، آب در درون كلبه یخ میبست. «جز شوقی كه به كار بزرگ خود یعنی كشف تروا داشتیم، چیزی نداشتیم كه ما را گرم نگاه دارد.»
سالی گذشت تا به پاداش خود رسیدند. كلنگ كارگری، پس از ضربات مكرر، یك ظرف بزرگ مسی را هویدا كرد، و سپس گنجینهای شگرف، كه تقریباً شامل نه هزار شیء سیمین و زرین بود، آشكار شد. شلیمان زرنگ نخستین یافتهها را در شال زنش مخفی كرد، به كارگران استراحت كوتاه غیر منتظری داد و به كلبهی خود شتافت. در را بست، اشیای گرانبها را روی میز ریخت، و هر یك را به كمك منظومههای هومر باز شناخت. گیسوان زنش را با یك نیمتاج باستانی آراست، و برای دوستانش در اروپا پیام فرستاد كه «گنجینهی پریاموس» را از خاك به در آورده است. هیچ كس سخن او را باور نمیتوانست. بعضی از نقادان به او تهمت زدند كه آن اشیا را قبلاً خود او در آن محل گذاشته است. در همان حال، باب عالی عثمانی او را به جرم خارج كردن طلا از خاك عثمانی مورد تعقیب قرار داد. اما محققانی مانند فیرخو و دورپفلد و بورنوف به محل آمدند، بر گزارشهای شلیمان صحه نهادند و همراه او كار را دنبال كردند. آن گاه چینههای گوناگون شهر تروا، یكی پس از دیگری، سر از خاك بر آوردند. دیگر مسئله این بود كه از میان چینههای نه گانهای كه در دل خاك پیدا شده است، كدام یك بازماندهی شهر ایلیون (هومر شهر تروا را «ایلیون» میخواند. نام حماسهی او- «ایلیاد» - نیز از اینجاست.) است.
در 1876، شلیمان عزم جزم كرد كه محتوای حماسهی ایلیاد را از جهت دیگری نیز تأییدكند. نشان دهد كه آگاممنون (مطابق حماسهی هومر، رهبر یونانیان در جنگ تروا بوده است). نیز واقعیت خارجی داشته است. وی، به راهنمایی مطالبی كه پاوسانیاس دربارهی یونان نوشته بود، در مو كنای واقع در پلوپونز خاوری، سی و چهار شكاف حفر كرد. ولی مقامات عثمانی كه خواستار نیمی از «گنجینهی پریاموس» بودند، مانع كار او شدند، و شلیمان كه نمیخواست آن آثار گرانمایه را به كشور دور افتادهی عثمانی وا گذارد، زیر بار نرفت. پس، آنها را در نهان به موزهی دولتی برلین فرستاد و جریمهی مقرر را پنج بار بیشتر پرداخت و حفاری را در موكنای از سر گرفت. این بار نیز پاداش خود را یافت: كارگران به تودهای شامل اسكلتها و ظرفهای سفالی و جواهرات و نقابهای طلایی رسیدند، و این كشف چنان شلیمان را به وجد آورد كه بیدرنگ تلگرافی برای شاه یونان فرستاد و آگهی داد كه مقابر آترئوس
كارگران شلمیان در نزدیكی «دروازهی شیر»، در محوطهی تنگی كه تخته سنگهای افراشتهای چون انگشتر احاطهاش كرده است، نوزده اسكلت و آثاری فاخر از دل خاك بیرون آوردند؛ و شلیمان - این تفنن كار بزرگ - به خطا، آنها را گورخانهی فرزندان آترئوس شمرد. شلیمان به خطا رفت، ولی خطای او در خور بخشایش است، زیرا از طرفی این آثار به قدری پرمایه بودند كه مایهی گمراهی میشدند، و از طرف دیگر، مگر پاوسانیاس ننوشته بود كه آن گورهای سلطنتی در خرابههای موكنای قرار دارند؟ در این محل، تاجهای زرین بر جمجمهها، و نقابهای زرین بر استخوان چهرهها به نظر میرسیدند.
(پدر آگاممنون) و آگاممنون را یافته است. در 1884 به تیرونس رفت و در اینجا هم، به راهنمایی كتاب پاوسانیاس ، قصر بزرگ و دیوارهای كلانی را كه هومر شرح داده است از دل خاك بیرون آورد.
كمتر كسی به قدر شلیمان به باستانشناسی خدمت كرده است. اما از فضایل شلیمان لغزشها و نارواییهایی نیز زاده است، زیرا وی، به اقتضای شوق عظیمی كه به كشف دنیای قدیم داشت، متهورانه شتاب میورزید و، در نتیجه، باعث آمیختگی یا نابودی بسیاری از یافتهها میشد. حماسههایی كه ملهم تلاشهای او بودند، مایهی گمراهی او شدند و، به خطا، معتقدش كردند كه گنج پریاموس را در تروا یافته و مقبرهی آگاممنون را در مو كنای كشف كرده است. از اینرو، دنیای علم گزارشهای او را مورد تردید قرار داد، و موزههای انگلیس و روسیه و فرانسه مدتها از قبول اصالت یافتههای او سرپیچیدند. او هم، برای تسلای خود، به تفاخر پرداخت و، با شجاعت، حفاری را دنبال كرد. چندان به كاوش پرداخت كه سرانجام بیمار شد و از پای در آمد. در بازپسین ایام عمرش، مردد بود كه آیا خدای مسیحیت را نیایش كند یا زئوس یونان باستان را. خود مینویسد: «درود بر آگاممنون شلیمان، محبوبترین فرزند! بسیار شادمانم كه میخواهی آثار پلوتارك (پلوتارخوس) را بخوانی و تاكنون از مطالهی گزنوفون (كسنوفون) فارغ آمدهای... دعا میكنم كه زئوس، پدر مقدس و پالاس آتنه تو را روزی صد از سلامت و سعادت برخوردار دارند.» در سال 1890، كه از سختیهای اقلیم و خصومت اهل علم و تب دائم رؤیای خود فرسوده شده بود، جان داد.
مانند كریستوف كلمب به كشف دنیایی عجیبتر از آنچه میجست نایل آمد: جواهراتی كه یافت قرنهای بسیار كهنهتر از عصر پریاموس و هكابه (همسر پریاموس) بود، و مقابری كه كشف كرد به خاندان آترئوس تعلق نداشت، بلكه بازماندهی تمدن اژهای یونان بود و قدمت آنها به عصر مینوسی كرت میرسید. به این ترتیب، شلیمان، بی آنكه خود بداند، این شعر معروف هوراس (هوراتیوس) را به اثبات رسانید: «دلاوران بسیار پیش از آگاممنون زیستهاند.» البته در اینجا لازم به ذكر است كه دورپفاد و فیرخو توانستند شلیمان را در پایان عمرش تقریباً قانعكنند كه وی، به جای آثار آگاممنون، آثار نسلهای كهنتر را یافته است. شلیمان نخست از این خبر به اتدوهی عظیم افتاد، ولی بعداً موضوع را با ظرافت پذیرفت و با تعجب گفت: «چه؟ پس این جسد آگاممنون نیست و اینها زیورآلات او نیستند؟ عیبی ندارد، اسمش را شولتسه میگذاریم:» از آن پس، همواره سخن از شولتسه به میان میآورد. پس از او، دورپفلد و مولر، تسونتاس و ستاماتاكیس، والدستاین و ویس در پلوپونز حفاریهای دامنهدارتری كردند، و دیگران آتیك و جزایر ائوبویا و بئوسی و فوكیس و تسالی را كاویدند، و خاك یونان سال به سال آثار شبح مانند فرهنگی را كه به دورهی پیش از تاریخ تعلق داشت، عرضه كرد. معلوم شد كه در این خطه نیز، مانند سرزمینهای دیگر، مردم، بر اثر انتقال از حیات بیاستقرار صیادی به زندگی سكونی كشاورزی، تبدیل ابزارهای سنگی به ابزارهای مسی و مفرغی، و به مدد كتاب و تجارت از بربریت به تمدن ارتقا یافتهاند. تمدن همواره از آنچه ما میپنداریم كهنسالتر است، و هر كجا گام نهیم، استخوانهای مردان و زنانی را زیرپا داریم كه نام و هستیشان در جریان بیپروای زمان از میانه برخاسته است - مردان و زنانی كه به هنگام خودكار میكردند و عشق میورزیدند، سرود میگفتند و زیبایی میآفرییدند.
اندرون كاخهای شاهان
9-2- چهارده قرن قبل از میلاد، روی تپهی كوتاه كشیدهای واقع در هشت كیلومتری شرق آرگوس و یك و نیم كیلومتری شمال دریا، قصر مستحكم تیرونس قرار داشت. امروز سیاح میتواند، پس از سواری مطبوعی از آرگوس یا ناوپلیون ، به خرابههای این قصر كه در میان غله زارهای خاموش قرار دارد برسد و از پلههای سنگی پیش از تاریخ آن بالا برود و با دیوارهای كلان قصر، كه موافق روایات یونانی دو قرن پیش از جنگ تروا به فرمان امیر پروتیوس به وجود آمده است؛ روبهرو شود (4) . این شهر، حتی در زمان امیر پرویتوس، شهری كهنسال بود؛ آوردهاند كه در طفولیت عالم، به وسیلهی تیرونس، فرزند دلاور آرگوس صد چشم ، (پهلوانی كه در سراسر بدن چشم داشت و شهر آرگوس را بنیاد نهاد.) ساخته، و از طرف امیر به پرسئوس، كه با ملكهی تیره رنگ خود، آندرومده، بر تیرونس فرمان میراند. تقدیم شده است.
دیوارهایی كه ارگ شهر را محافظت میكرد، از هفت و نیم تا پانزده متر ارتفاع، و چنان ضخامتی داشتند كه راهروهایی در درون بخشی از دیوارها كشیده بودند. هنوز بسیاری از سنگهای دیوارها، با دو متر طول و یك متر عرض و ارتفاع، برجا هستند. پاوسانیاس گفته است: «كوچكترین آنها را جفتی استر به دشواری میتوانند تكان دهند.» در داخل حصار، در پشت دروازهای كه بعداً مدلی برای درب ارگ شهرهای بسیار شد، محوطهای سنگفرش، و در اطراف آن، چند ردیف ستون به چشم میخورد. تالار بارگاه این قصر، مانند تالار بارگاه قصر كنوسوس، در میان حجرات فراوان ساخته شده بود. مساحت بارگاه به یك صد و بیست متر مربع میرسید،. كف آن از سیمان منقش بود؛ چهار ستون كه هر یك آتشدانی را در بر میگرفت، طاق آن را نگاه میداشتند. در این قصر، برخلاف معماری شاد كرت، یكی از پایدارترین اصول معماری یونان شكل گرفت: تفكیك قصر زنان یا اندرونی تالار مردان. اطاق شاه و اطاق ملكه در جوار یكدیگر بود، ولی بقایایشان نشان میدهد كه به یكدیگر راه نداشتند. هر نوع ارتباط بین آنها زاهدانه بسته شده بود. طبقهی هم سطح زمین و پایگاه ستونها و قسمتهایی از دیوارهای این ارگ به وسیلهی شلیمان كشف شد. ولی بعداً آثار خانهها و پلهای سنگی و آجری و خردههای ظروف سفالی عتیق در پای تپهی مجاور به دست آمد و نشان داد كه مردم اعصار پیش از تاریخ تیرونس هم، برای آنكه از حمایت امیر خود برخوردار شوند، در پناه دیوارهای قصر او سكونت میكردند. میتوان حدس زد كه، در عصر مفرغ، همهی مردم یونان در حول و حوش ارگها زندگی ناایمن خود را میگذرانیدند.
شهر موكنای ، كه بزرگترین مركز یونان پیش از تاریخ و واقع در شانزده كیلومتری شمال تیرونس بود، به قول پاوسانیاس، در قرن چهاردهم قم به وسیلهی پرسئوس بنیادگذاری شد. اساساً دهكدههایی كه پیرامون ارگی ممنوع الورود قرار داشتند و دهقانان و تاجران و صنعتگران و بردگان فعالی را كه خوشبختانه نامی در تاریخ به جا نگذاردهاند پناه میدادند منشأ این شهر به شمار میروند. شش صد سال پس از ظهور مو كنای، هومر در وصف آن گفت كه شهری است خوش منظر با گذرگاههای وسیع و طلای فراوان، با وجود یغماگران صدها نسل، هنوز برخی از دیوارهای تناور این شهر بر پا ماندهاند و میرسانند كه، در روزگار كهن، كار انسانی بیبها بود، و زندگی شاهان، بیآرام. یكی از دیوارها، دروازهی معروف به « دروازهی شیر » را در بر گرفته است. بالای دروازه، صورت پر شكوه دو شیر، بر سنگی سه گوش نقش شده است. این دو شیر اكنون بی سر و فرسودهاند و گنگ وار از جلالی مرده نگاهبانی میكنند. خرابههای ارگ شهر نیز باقی مانده است، و در اینجا هم، مانند تیرونس و كنوسوس، میتوان عمارتهای گوناگون - اطاق سریر، محراب، انبارها، حمامها، و تالارها - را كه روزگاری دارای كفهای منقش و ایوانهای ستون دار و دیوارهای مصور و پلكانهای مجلل بودند، باز شناخت.
كارگران شلمیان در نزدیكی «دروازهی شیر»، در محوطهی تنگی كه تخته سنگهای افراشتهای چون انگشتر احاطهاش كرده است، نوزده اسكلت و آثاری فاخر از دل خاك بیرون آوردند؛ و شلیمان
صنعت در شبه جزیرهی یونان به پای كرت پیش نمیرود. از اینرو، در موكنای از مراكز صنعتی مهم، همچون مركز صنعتی گورنیا، نشانی نیست. تجارت هم به كندی وسعت میگیرد، زیرا دریا زنان، كه مردم موكنای خود نیز از آن زمرهاند، دریاها را آشفته میكنند. شاهان موكنای. تیرونس هنرمندان كرتی را وامیدارند تا منظرههایی از دریازنیهای ایشان را روی گلدانها و انگشترها حك كنند. مردم موكنای، برای آنكه از دریازنان بیگانه مصون باشند، شهرهای خود را دور از دریا میسازند. معمولاً فاصلهی شهرهای آنان با دریا به قدری است كه از حملههای ناگهانی دریازنان در امان مانند و ضمناً بتوانند خویشتن را به سهولت به كشتیهای خود برسانند.
- این تفنن كار بزرگ - به خطا، آنها را گورخانهی فرزندان آترئوس شمرد. شلیمان به خطا رفت، ولی خطای او در خور بخشایش است، زیرا از طرفی این آثار به قدری پرمایه بودند كه مایهی گمراهی میشدند، و از طرف دیگر، مگر پاوسانیاس ننوشته بود كه آن گورهای سلطنتی در خرابههای موكنای قرار دارند؟ در این محل، تاجهای زرین بر جمجمهها، و نقابهای زرین بر استخوان چهرهها به نظر میرسیدند. بانوان استخوانی، نیمتاجهایی بر آنچه زمانی سرهای ایشان بود، داشتند. ظرفهای منقش، دیگهای مفرغی، جامهای نقرهای، مهرههای عنبری و یاقوتی، اشیای مرمری و عاجی و بدل چینی، دشنهها و شمشیرهای بسیار مزین، و یك نطع بازی كه همانند آن در كنوسوس به دست آمده است، چشمها را خیره میكردند. علاوه بر این، همه گونه اشیای زرین وجود داشت: مهرهها و حلقهها، سنجاقها و دگمهها، جامها و زنجیرهها، دستبندها و سینه بندها، ظرفهای تنظیف، و حتی جامههایی كه با صفحههای طلا قلاب دوزی شده بود. مسلماً اینها را باید جواهرات و مهرههای سلطنتی شمرد.
شلیمان و دیگران در دامنهی تپهی مقابل ارگ نه مقبره یافتند كه كاملاً از «شكافهای گوری» مجاور «دروازهی شیر» متفاوت بودند. وقتی راهی را كه از قصر به پایین میآید رها كنیم، در سمت راست، به راهرویی پا میگذاریم كه دیوارهایی از سنگهای بزرگ خوش تراش در دو طرف آن صف كشیده است. در انتهای راهرو در سادهای دیده میشود. بالای این در، سردر بیتكلفی هست مركب از دو سنگ، كه یكی از آنها نه متر طول وی یك صد و سیزده تن وزن دارد. ستونهای باریك استوانهای شكل از مرمر سبز (كه اكنون به موزهی بریتانیا انتقال یافتهاند) بر جلوهی در میافزایند. چون از این در بگذریم، خود را زیر گنبد یا قبهای به ارتفاع و قطر پانزده متر میبینیم. دیوارها تخته سنگهای بریده شدهای هستند كه به وسیلهی گل و بوتههای مفرغی به یكدیگر پیوند خوردهاند. لبهی هر یك از تخته سنگها، نسبت به لبهی تخته سنگ زیر خود، پیش آمدگی دارد، چنان كه بالاترین تخته سنگ، سقف را تشكیل میدهد. شلیمان این بنای عجیب را مقبرهی آگاممنون پنداشت، و مقبرهی كوچكتری را هم كه در جوار آن بود و به وسیلهی همسرش كشف شد، بی تأمل، مقبرهی كلوتایمنسترا انگاشت. اما در هیچ یك از مقابر، كه مانند «كندوی زنبوران عسل» بودند، چیزی وجود نداشت. ظاهراً دزدان قرون بر باستانشناسان سبقت جسته بودند.
این خرابههای اندوهانگیز، بقایای تمدنی به شمار میروند كه برای پریكلس چندان كهنه بود كه شارلمانی (شاه قوم فرانگ در قرن نهم میلادی.) برای ماست. محققان كنونی قدمت شكافهای گوری را به حدود 1600 قم میرسانند، و این تاریخ تقریباً چهارصد سال قبل از زمانی است كه افسانهها برای آگاممنون معین میكنند. همچنین، موافق نظر محققان كنونی، مقابر «كندویی» به حدود 1450 قم تعلق دارد. ولی البته زمانشناسی پیش از تاریخ میزان دقیقی نیست. ما نمیدانیم كه این تمدن چگونه آغاز شد و چه قومی در موكنای و تیرونس ، اسپارت ، آموكلای ، آیگینا و الئوسیس ، خایرونیا و اورخومنوس ، و دلفی (دلفوی) آغاز شهرسازی كرد. یونانیان، احتمالاً مانند بیشتر ملل، اصل و میراث مختلطی داشتند و پس از هجوم قوم دوری (1100 قم) از این حیث با مردم انگلیس پیش از غلبهی قوم نورمن (5) برابری میكنند. میتوان حدس زد كه مردم موكنای با مردم فروگیا و كاریا در آسیای صغیر و مردم عصر مینوسی كرت پیوستگی دارند. منظر شیرهای موكنای به شیرهای بینالنهرین میماند، و محتملاً این ویژگی كهنسال از طریق آشور و فروگیا به یونان رسیده است. مردم موكنای، در احادیث یونانی، «پلاسگوی» (كه گویا از ریشهی پلاگوس و به معنای «قوم دریایی» است) خوانده شدهاند. بنابر روایات، اینان از تراكیا (تراكه) و تسالی به آتیك و پلوپونز آمدهاند، و این انتقال در گذشتهای چندان دور رخ داده است كه یونانیان بعدی آنان را اوتوختونوی یعنی «بومیان» نامیدهاند. هرودوت (هرودوتوس) این مطالب را پذیرفته و خدایان اولمپ (اولومپوس) (كه كوهی در مرز مقدونیه و تسالی كه، كه مسكن خدایان یونانیان شمرده میشد.) را به قوم پلاسگوی نسبت داده است، ولی او نیز «نتوانسته است با اطمینان بگوید كه زبان پلاسگوی چه بوده است.» ما هم بیش از او نمیدانیم.
اما در این تردید نیست كه این اوتوختونویها بومیان ابتدایی موكنای نبودند، بلكه از خارج به موكنای، كه از عصر نوسنگی آغاز كشاورزی كرده بود، پا نهادند و، به هنگام خود، تفوق خویش را به قوم دیگری باختند: در اعصار بعدی تاریخ موكنای، در حدود 1600 قم، نشانههای بسیاری از وجود فرآوردههای كرت یا مهاجران كرتی در پلوپونز میبینیم، و این، اگر نتیجهی غلبهی نظامی و سیاسی نباشد، دست كم زادهی غلبه فرهنگی و بازرگانی كرت است. همهی عمارات قصور تیرونس و موكنای، مگر عمارات اندرونی، به شیوهی مینوسی طراحی و تزیین میشوند؛ گلدانها به سبكهای كرتی به آیگینا و خالكیس و تب (تبای) میرسند، بانوان والاهههای موكنایی مدهای دلپذیر كرت را اختیار میكنند، و حتی هنری كه از شكاف گور خانهها برمیآید، به رنگ مینوسی است. لابد بر اثر تماس با فرهنگی برتر بود كه موكنای به تارك تمدن خود رسید.
تمدن موكنایی چگونه بود!
9-3- بازماندهی فرهنگ موكنایی در هم شكستهتر از آن است كه، همچون خرابههای كرت یا شعر هومر، تصویر روشنی از دنیای باستان به ما بدهد. در دورهی اعتلای فرهنگ موكنای، شبه جزیرهی یونان به قدر كرت از مرحلهی صیادی دور نشده بود. از اینرو، گذشته از استخوانهای ماهی و صدفهای دریایی، استخوانهای آهو و گراز وحشی و بز و گوسفند و خرگوش و گاو و خوك در خرابههای موكنای بسیار فراوان است و از اشتهایی كه بعداً وجه مشخص قهرمانان هومر شد و با كمر باریك كرتی نمیساخت، حكایت میكند. جای به جای، مظاهر تمدن «قدیم» و تمدن «جدید» به طرزی غریب در كنار یكدیگر قرار گرفتهاند. مثلاً، در كنار پیكانهایی كه از اوبسیدین ساخته شدهاند، متههای مفرغی میان تهی كه گویا برای فرو كردن میخ در سنگ به كار میرفتهاند، به نظر میرسد.
صنعت در شبه جزیرهی یونان به پای كرت پیش نمیرود. از اینرو، در موكنای از مراكز صنعتی مهم، همچون مركز صنعتی گورنیا، نشانی نیست. تجارت هم به كندی وسعت میگیرد، زیرا دریا زنان، كه مردم موكنای خود نیز از آن زمرهاند، دریاها را آشفته میكنند. شاهان موكنای. تیرونس هنرمندان كرتی را وامیدارند تا منظرههایی از دریازنیهای ایشان را روی گلدانها و انگشترها حك كنند. مردم موكنای، برای آنكه از دریازنان بیگانه مصون باشند، شهرهای خود را دور از دریا میسازند. معمولاً فاصلهی شهرهای آنان با دریا به قدری است كه از حملههای ناگهانی دریازنان در امان مانند و ضمناً بتوانند خویشتن را به سهولت به كشتیهای خود برسانند. تیرونس و موكنای چون در كنار راه خلیج آرگولیس به برزخ كورنت قرار دارند، به خوبی میتوانند هم به شیوهی ملوك طوایف، از بازرگانان باج بگیرند و هم گاهگاه به دریازنی بپردازند. اما رفتهرفته موكنای، از ملاحظهی ثروت كرت كه محصول تجارت بود، دریافت كه دریازنی و همچنین جانشین قانونی آن - باجگیری - بازرگانی را خفه میكند و فقر را جهانگیر یا بینالمللی میسازد. پس، درصدد بر آمدند كه به دریازنی سیمایی ظاهر الصلاح بخشند و آن را به صورت تجارت در آورند. در 1400، ناوگان بازرگانان موكنای چنان نیرومند شد كه توانست در برابر نیروی دریایی كرت بایستد. در نتیجه، از آن پس كالاهایی را كه به آفریقا صادر كرد، دیگر از طریق
شاهكارهای مسلم هنر موكنایی نه در تیرونس و نه در موكنای، بلكه درون مقبرهای در وافیو، نزدیك اسپارت - كه روزگاری امیر آن با جلال شاهان شمالی رقابت میكرد - به دست آمده است. در اینجا، در میان گنجینهای از جواهر، دو جام نازك از طلای چكش خورده میبینیم كه مانند هر اثر هنری بزرگ، در عین سادگی، با شكیبایی مهرآمیزی كمال یافتهاند و چنان به بهترین آثار مینوسی ما نندهاند كه بیشتر محققان آنها را به هنرمند كرتی بزرگی، همپایهی چلینی، نسبت دادهاند؛
جزیرهی كرت نمیفرستاد، بلكه مستقیماً به مصر گسیل میداشت، و این وضع علت یا معلول جنگی بود كه به تخریب قلاع كرت انجامید.
آثاری كه از فرهنگ موكنایی مانده است، برپایگاهی والا قرار ندارند و با ثروت روز افزونی كه موكنای از طریق دادوستد به دست آورد، متناسب نیستند. در روایات یونانی آمده است كه پلاسگیها الفبا را از تجار فنیقی فرا گرفتند. در تیرونس و تب، كوزههایی كه روی آنها با حروفی نامفهوم مطالبی نگاشتهاند، كشف شده است. ولی هیچ لوحهی گلین یا كتیبه یا سندی به دست نیامده است. محتملاً مردم موكنای، موقعی كه آهنگ كتابت كردند، مانند كرتیان ابتدایی، موادی فسادپذیر برای نوشتن به كار بردند. از اینرو، چیزی از نوشتههای آنان نمانده است. موكنای در هنرها مقلد كرت شد، چندان كه، به گمان باستانشناسان، هنرمندان كرت را فرا خواند و به هنر- آفرینی گمارد. اما، پس از انحطاط هنر كرتی، پیكر نگاری موكنایی رونق فراوان گرفت. حاشیههای دیوار و گچبریهای زیر سقف به طرزی عالی آرایش یافتند، و این شیوهها، چون میراثی گرانمایه، به عصر كلاسیك یونان رسیدند. همچنین فرسكوهای باقی مانده، از شور حیاتی نیرومندی سرشار بودند. نقش «بانوان لژنشین» نمودار بیوه زنان پر جلالی است كه حتی امروز هم میتوانند زینت افزای یك اپرا باشند و آرایش گیسو و دوخت جامههای خود را به عنوان آخرین مد ارائه كنند. این نقش، از نقش «بانوان گردونه سوار» زندهتر است. نقش اخیر نمودار بانوانی است كه، به هنگام عصر، با حالتی مصنوعی در گردشگاه گشت میزنند. فرسكوی «شكارگراز» تیرونس از این دو عالیتر است. ولی در این نقش، گراز و گلها صورتی خشك و تكلفآمیز دارند و به دل نمینشینند. رنگ تازیها میخكی تند است، ولی اندامهای خلفی آن، چنان باریك مینمایند كه گویی گراز جهنده دوشیزهای است بلند بالا كه از آلاچیق قصر خود فرو میافتد. با این وصف، منظرهی شكار با واقعیت سازگار است: گراز پریشان حال است، سگها به هوا جستهاند، و انسان - این رئوفترین و مخوفترین دد شكاری - با نیزهی قتال خود آمادهی كار است. از این نمونهها میتوان از زندگی طبیعی و فعال مردم موكنای و زیبایی غرورآمیز زنان ایشان و آرایش تابان قصرهایشان تصوراتی به دست آورد.
برترین هنر موكنای فلز كاری است. در این زمینه، فلزكاران موكنایی نه تنها با كرت برابری كردند، بلكه صور و تزیینات مستقلی هم به كار بردند. شلیمان با آنكه در موكنای استخوانهای آگاممنون را نیافت. به وزن آنها سیم و زر یافت - جواهرات هنگفت گونه گون، تكمههای قبهدار شاهوار، گوهرهایی منقش جاندار شكار، جنگ، یا دریازنی، و نیز سرگاوی از سیم تابناك با شاخها و تزییناتی از زر. این سر چنان طبیعی است كه انسان از دیدن آن چنین میپندارد كه صدای غمانگیز گاو را شنیده است. گفتنی است كه شلمیان - مردی كه از تبیین هیچ چیز باز نمیماند - ریشهی نام «موكنای» را در بانگ «مو» گاو جست. ظریفترین آثار فلزی تیرونس و موكنای دو دشنهی مفرغی است، مرصع به طلای جلادار و نمایشگر گربههای وحشی در تعقیب مرغابیها، نیز شیران در تعقیب پلنگها یا انسانهای جنگی. غریبتر از همهی آثاری موكنای، نقابهای زرین چندی است كه ظاهراً بر چهرهی اموات سلطنتی میكشیدهاند. یكی از نقابها سخت به صورت گربه میماند، و شلیمان زن نواز این نقاب را به جای آنكه به كلوتایمنسترا نسبت دهد، از آن آگاممنون دانست.
شاهكارهای مسلم هنر موكنایی نه در تیرونس و نه در موكنای، بلكه درون مقبرهای در وافیو، نزدیك اسپارت - كه روزگاری امیر آن با جلال شاهان شمالی رقابت میكرد - به دست آمده است. در اینجا، در میان گنجینهای از جواهر، دو جام نازك از طلای چكش خورده میبینیم كه مانند هر اثر هنری بزرگ، در عین سادگی، با شكیبایی مهرآمیزی كمال یافتهاند و چنان به بهترین آثار مینوسی ما نندهاند كه بیشتر محققان آنها را به هنرمند كرتی بزرگی، همپایهی چلینی، نسبت دادهاند؛ لیكن بی انصافی است اگر فرهنگ موكنای را از كاملترین بقایای هنریش محروم سازیم. موضوعی كه روی جام نقش شده است، موضوعی است كاملاً كرتی: رام كردن گاو. با این وصف، نباید این آثار عالی را به جایی جز موكنای نسبت دهیم. چون این گونه مناظر كراراً روی انگشترها و مهرها و دیوارهای قصور موكنای به چشم میخورد، در مییابیم كه گاو بازی در شبه جزیرهی یونان نز مانند جزیرهی كرت متداول بوده است. منظرهی روی یكی از دو جام، نره گاوی را نشان میدهد كه در میان توری از طنابهای ضخیم گرفتار آمده است، و هر چه بیشتر برای آزادكردن خود تلاش میورزد، بیشتر مقید میشود و، بر اثر خشم و خستگی توانفرسا، دهان و منخرینش گشادهتر میشود. كمی دورتر از آن، گاو ثالثی به گاو بانی كه دلیرانه شاخ او را گرفته است، فشار میآورد. روی جام دیگر نره گاوی را میبینیم كه گرفتار شده است. چون جام را میگردانیم، چنان كه او نز میگوید، متوجه میشویم كه نره گاو با ماده گاوی گرم گرفته است، و این میرساند كه نره گاو سرانجام تضییقات تمدن را پذیرفته و رام شده است. مقدر چنین بوده است كه چنان هنر استادانهای ناگهان در كرت فرو كشد و قرنها بعد بار دیگر در یونا رخ نماید.
میتوان هم مردم و هم هنر موكنایی را در مقابر موكنای دید. زیرا این مردم، بر خلاف یونانیان «عصر پهلوانی»، معمولاً اجساد را نمیسوزانیدند، بلكه در خمرههایی تنگ دفن میكردند. ظاهراً به حیات پس از مرگ باور داشتند، زیرا اشیای سودمند و با ارزش بسیار در گورها مینهادند. دین موكنای، تا جایی كه بر ما معلوم است، اگر از كرت بر نخاسته باشد، با دین كرتیان بیارتباط نیست. اینان هم، مانند كرتیان، به تبر دودم، ستون مقدس، كبوتر مقدس، مادر - خدا و خدایی نرینه كه ظاهراً فرزند اوست، و نیز خدایان كوچكتر به هیئت مار حرمت میگذاشتند. اعتقاد به مادر - خدا در جریان همهی تحولات دینی یونان ثابت ماند. دمتر ، یا «مادر اندوهگین» یونانیان، همچنان كه جانشین رئای كرتی شد، بعداً جای خود را به مریم یا «مادر خدا» داد. امروز، نزدیك خرابههای موكنای؛ دهكدهی كوچكی كه كلیسای حقیری را در میان گرفته است، دیده میشود: شكوه كهن از میانه برخاسته و سادگی تسلیبخشی باقی مانده است. تمدنها میآیند و میروند، سرزمینها را فرا میگیرند، و سپس با خاك یكسان میشوند، اما اعتقادات انسانی، در دل ویرانهها نیز، همچنان دوام میآورند.
موكنای، پس از سقوط كنوسوس ، به سعادتی دست یافت كه هرگز به خود ندیده بود. دودمانی كه آثاری در شكافهای گوری به جا نهاده است، برفراز تپههای موكنای و تیرونس كاخهای رفیع برافراشت. هنر موكنایی استقلال یافت و بازارهای دریای اژه را فرا گرفت. بازرگانی شبه جزیرهی یونان در سوی خاور به قبرس و سوریه، در سوی جنوب، از طریق جزایر سیكلاد به مصر، در سوی باختر، از طریق ایتالیا به اسپانیا، و در سوی شمال، از طریق بئوسی و تسالی به دانوب رسید، و فقط در تروا ایست كرد. همچنان كه روم تمدن یونان را جذب و پخش كرد، موكنای نیز، كه مغلوب فرهنگ كرت میرنده شده بود، تمدن كرتی را به رنگ خود در آورد و در سراسر دنیای مدیترانه گسترد.
تمدن تروا چگونه بود؟
9-4- بین شبه جزیرهی یونان و كرت دویست و بیست جزیره وجود دارد. این جزایر، كه دریای اژه را
دشت تروا از لحاظ حاصلخیزی وضعی متوسط دارد، ولی در جانب خاوری آن فلزات گرانبها به دست میآید. با این وصف، علت توانگری تروا و همچنین علت هجوم یونانیان را نمیتوان در پرمایگی خاك تروا جست. ظاهراً علت اصلی همانا موقعیت جغرافیایی ترواست. تروا نزدیك تنگهی داردانل و در همسایگی سرزمینهای غنی دریای سیاه قرار دارد. تنگهی داردانل، در سراسر تاریخ، رزمگاه امپراطوریها بوده است،
خالدار كردهاند، در پیرامون دلوس دایرهای پدید آوردهاند كه «سیكلاد» (به معنی مدور) نامیده میشود. بیشتر این جزایر ناهموار و بیآب و علفند و روزگاری كوهستانهای سرزمینی را كه قمست اعظم آن در دریا فرو رفت، تشكیل میدادند. برخی از این جزایر، چون مرمر یا فلزات فراوان داشتند، مدتها پیش از آنكه شبه جزیرهی یونان خودی نماید، فعال و متمدن بودند. در 1896، هیئت باستانشناسان انگلیسی در فولاكوپی، واقع در ملوس، به حفاری پرداخت و ابزارها و سلاحها و سفالهایی همانند آثار مینوسی به دست آورد. بر اثر این كاوش، و نیز حفاری در جزیرههای دیگر، تصویری از عصر پیش از تاریخ جزایر سیكلاد فراهم شد. این تصویر به تصویر كرت میماند، ولی از لحاظ جلال هنری به گرد آن نمیرسد. جزایر سیكلاد، كه مساحت همهی آنها از دو هزار و شش صد كیلومتر تجاوز نمیكرد، مانند یونان كلاسیك، به اتحاد سیاسی دست نیافتند، بلكه پیش از قرن هفدهم قم از لحاظ حكومت و هنر و، در مواردی، زبان و خط، به زیر سلطهی كرت در آمدند. در فاصلهی سالهای 1400 و 1200 قم نفوذ كرت از میان رفت، و از آن پس سفالگری و سبكهای موكنای با شدتی روز افزون بر سیكلاد چیره شد.
چون به خاور روی كنیم و به سوی جزایر « سپورادس » (به معنی پراكنده) پیش رویم، به جزیرهی رودس میرسیم و در آنجا به فرهنگ پیش از تاریخ دیگری كه از فرهنگهای نسبتاً سادهی اژهای است، برمیخوریم.
سپس به جزیرهای كه مس فراوان دارد، و از این سبب قبرس (كوپروس) خوانده میشود، پا میگذاریم و میبینیم كه این جزیره، در سراسر عصر مفرغ (1200 - 3400)، به تحول میگراید. اما ظرفهای آن خشن و ناممتازند و فقط بعداً، به الهام كرت، از صورت پیشین بیرون میآیند. اهالی قبرس كه اكثراً آسیایی هستند، خطی هجایی دارند كه به خط مینوسی میماند، والاههای را میپرستند كه، بنا بر اطلاعات موجود، اصلش به عشتر سامی میرسد و در اعصار بعد به آفرودیتهی یونانیان مبدل میشود. پس از 1600، صنعت فلزكاری جزیره به سرعت تكامل مییابد. معادن، كه از آن سلطان است، به مصر و كرت و یونان مس صادر میكنند. ریختهگران انكومی دشنههای معروف میسازند، و كاسههای گوی مانند سفالگران قبرسی از مصر تا تروا خریدار دارد. چوب درختان جنگلی را به صورت الوار در میآورند، و سرو قبرس با سرو لبنان آغاز رقابت میكند. در قرن سیزدهم، كوچ نشینان موكنایی آبادیهایی در قبرس به وجود میآورند، و این آبادیها زمینهی شهرهای یونانی قبرس به شمار میروند: پافوس ، ( شهر متبرك آفرودیته )، كیتیون ( زادگاه زنون فیلسوف رواقی )، وسالامیس قبرس كه سولون، در طی مسافرت خود، چند گاهی در آنجا درنگ كرد تا قانون را جانشین هرج و مرج كند.
تجارت و نفوذ موكنای از قبرس به سوریه وكاریا، و از آنجا و همچنین از پایگاههای دیگر به سواحل و جزایر آسیا كشیده میشود. و سرانجام به تروا میرسد. شلیمان و دورپفلد، تروا را كه روی تپهای در پنج كیلومتری دریا قرار دارد، شامل نه چینه یا شهر دانستند. هر شهری روی شهر دیگر واقع است - تو گویی تروا نه بار زندگی كرده است:
(1) در پایینترین چینه، بقایای دهكدهای متعلق به عصر نوسنگی (حدود 3000 قم) یافت شده است. در اینجا دیوارهایی از سنگهای خشن و گل، مصنوعاتی از عاج، ابزارهایی از اوبسیدین و قطعاتی از ظروف سفالی سیاه رنگ دست ساخت باقی مانده است. (2) برفراز این دهكده، چینهی دیگری هست شامل خرابههای شهر دوم، كه به گمان شلیمان تروای مورد بحث هومر است. حصارهای پیرامون آن، مانند باروهای تیرونس و موكنای، از سنگهای غولپیكر ساخته شده است؛ دروازههای بزرگی، كه دوتای آنها به خوبی محفوظ ماندهاند، شهر را به خارج پیوند میدهند. استحكاماتی در جنب دیوارها و دروازهها وجود دارد. هنوز بقایای بعضی از خانههای شهر به چشم میخورد، و ارتفاع این بقایا در حدود یك صد و بیست سانتیمتر است. در دیوارهای خانهها، آجر و چوب به كار رفته است، ولی زیرساز دیوارها از سنگ است. این شهر، به گواهی سفالهای خشن و سرخ رنگی كه در آن به دست آمده است، تخمیناً از 2400 تا 1900 قم برقرار بوده است. مردم آن، برای ساختن ابزار و سلاح، مفرغ را جانشین سنگ كردهاند. در شهر، جواهرات فراوان است، ولی مجسمههای كوچكی كه به جا مانده است، به طرزی ناخوشایند، ابتدایی هستند. ظاهراً «شهر دوم» بر اثر آتش سوزی منهدم شده است،