مقاله ها
بازدید : 179

1. آیا ممكن است پیامبری، درآغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آن چه بر او پدید گشته است شك و تردید نماید؟

2. آیا امكان دارد كه گاه شیطان ، در امر وحى دخالت كند و تسویلات خود رابه صورت وحى جلوه دهد؟
 

داستان ورقة بن نوفل

ورقـة بـن نـوفل از عموزادگان خدیجه و فردى با سواد اندك و كم و بیش از تاریخ ‌انبیاى سلف با خـبـر بـود در وصف او گفته اند: ((و كان قارئا للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الاوثان )) ((1)) مـى گویند: او بود كه پیامبر اسلام (ص ) را از نگرانى ـ كه در آغازبعثت برایش رخ داده بود ـ نجات داد بخارى ، مسلم ، ابن هشام و طبرى شرح واقعه را چنین گفته اند:.
آن گاه كه محمد(ص ) در غار حرا با خداى خود خلوت كرده بود، ناگهان ندایى به گوشش رسید كـه او را مـى خواند سربلند كرد تا بداند كیست ، با موجودى هول ناك مواجه گردید وحشت زده به هـر طـرف مـى نـگـریـست همان صورت وحشت ناك رامى دید كه آسمان را پر كرده بود از شدت وحـشـت و دهـشـت از خـود بـى خود شد ودر این حال مدت ها ماند خدیجه كه از تاخیر او نگران شـده بـود، كـسـى را به دنبال اوفرستاد ولى او را نیافت ، تا آن كه پیامبر(ص ) به خود آمد و به خانه رفـت ، ولـى بـاحـالـتـى هـراسـنـاك و خود باخته خدیجه پرسید: تو را چه مى شود؟
گفت : ((از آن چـه مـى تـرسـیـدم بـر سـرم آمـد پـیـوسـته در بیم آن بودم كه مبادا دیوانه شوم ، اكنون دچار آن شده ام !)) خدیجه گفت : هرگز گمان بد به خود راه مده تو مرد خدا هستى و خداوندتو را رها نـمـى كـنـد حتما نوید آینده روشنى است سپس براى رفع نگرانى كامل پیامبر(ص )، او را به خانه ورقـة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت ورقه پرسش هایى از پیامبر(ص ) كرد، در پایان به وى گـفـت : نـگـران نـباش ، این همان پیك حق است كه بر موسى كلیم نازل شده و اكنون بر تو نازل گـردیـده اسـت و نبوت تو رانوید مى دهد گویند این جا بود كه پیامبر اكرم (ص ) احساس آرامش كـرد و فـرمـود:اكـنـون دانـسـتم كه پیامبرم ((فعند ذلك اطمان باله و ذهبت روعته و ایقن انه نبی )) ((2)) .
ایـن داسـتـان یـكـى از ده هـا داسـتان ساخته شده كینه توزان دو قرن اول اسلام است كه خود را مسلمان معرفى نموده ، با ساختن این گونه حكایت هاى افسانه آمیز، ضمن سرگرم كردن عامه ، در عـقـاید خاصه ایجاد خلل مى كردند و تیشه به ریشه اسلام مى زدند در سال هاى اخیر نیز دشمنان اسـلام ایـن داسـتان و داستان هاى مشابه ـاز جمله داستان آیات شیطانى ـ را دست آویز خود قرار داده ، بر سستى پایه هاى اولیه اسلام شاهد گرفته اند.
چـگـونـه پیامبرى كه مدارج كمال را صعود نموده ، از مدت ها پیش نوید نبوت رادر خود احساس كـرده ، حقایق بر وى آشكار نشده است در حالى كه بالاترین ووالاترین عقول را در خود یافته است : ((ان اللّه وجـد قـلب محمد(ص ) افضل القلوب و اوعاها، فاختاره لنبوته )) چگونه انسانى كه چنین تكامل یافته است ، در آن موقع حساس ، نگران مى شود و به خود شك مى برد، سپس با تجربه یك زن و پـرسـش یـك مـرد كـه انـدك سـوادى دارد ایـن نـگرانى از وى رفع مى شود، آن گاه اطمینان حـاصـل مـى كـند كه پیامبر است ؟
! این داستان ، علاوه برآن كه با مقام شامخ نبوت منافات دارد، با ظـواهـر آیـات و روایـات صـادره از اهل بیت (ع ) نیز مخالف است در این جاضمن بیان اقوال برخى بزرگان در باره این داستان ، به ذكر دلایل ساختگى بودن آن مى پردازیم :.
قـاضى عیاض ((3)) (متوفاى 544) در بیان این نكته كه امر وحى بر شخص پیامبر فاقد هرگونه ابـهام و شك است مى گوید: ((هرگز نشاید كه ابلیس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پیامبر مـشـتـبـه سـازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن و همین آرامش و استوارى و اعتماد به نفس ، كه پـیـامـبـر اكـرم (ص ) در این گونه مواقع از خودنشان داد، خود یكى از دلایل اعجاز نبوت به شمار مـى رود آرى هـرگز پیامبر شك نمى كند و تردید به خود راه نمى دهد كه آن كه بر او آمده فرشته اسـت و از جـانـب حـق تـعالى پیام آورده است به طور قطع امر بر او آشكار است ، زیرا حكمت الهى اقـتضامى كند كه امر بر وى كاملا روشن شود تا آشكارا آن چه مى بیند، لمس كند یا دلایل كافى در اخـتـیـار او قرار مى دهد تا كلمات اللّه ثابت و استوار جلوه كند ((و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته )) ((4)) .
امین الاسلام طبرسى نیز بیان مى كند كه براى آن كه پیامبر بتواند دیگران را باوحى هدایت نماید، خـود بـایـد از هـرگـونـه خـطـا و اشـتباه در دریافت وحى مصون باشد لذا در تفسیر سوره مدثر مـى گـوید: ((ان اللّه لا یوحی الى رسوله الا بالبراهین النیرة و الایات البینة الدالة على ان ما یوحى الیه انما هو من اللّه تعالى فلا یحتاج الى شی سواها لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق ((5)) ، به درستى كه خـداونـد وحـى نـمى كندبه رسولى مگر با دلایل روشن و نشانه هاى آشكار كه خود دلالت دارد بر این كه آن چه بر او وحى مى شود، از جانب حق تعالى است و به چیز دیگرى نیازنداردهرگز ترسانده نمى شود و نمى هراسد و به خود نمى لرزد)).
به طور كلى آیات قرآنى بر این نكته تصریح دارند كه پیامبران الهى از آغاز وحى ،پیام ها را به روشنى دریـافت نموده و دچار شك و تردید نمى شوند مقام حضور درپیش گاه حق جاى گاهى است كه در آن وهـم و شـك و تـرس راه نـدارد موسى (ع ) درآغاز بعثت مورد عنایت خاص پروردگار قرار گرفته ، به او خطاب مى شود: ((یا موسى انی انا ربك فاخلع نعلیك انك بالواد المقدس طوى ، و انا اخترتك فاستمع لما یوحى ، اننی انااللّه لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاة لذكری ((6)) ، اى موسى ! ایـن مـنـم پـرودگـار تـو،پاى پوش خویش بیرون آور كه در وادى مقدس طوى هستى و من تو را بـرگـزیـده ام ،پـس بـه آن چـه وحـى مـى شـود گـوش فـرا ده مـنـم ، مـن ، خـدایى كه جز من خـدایى نیست پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار)) سپس به او دستور داده مى شود: ((و الـق عـصـاك ، فـلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم یعقب ، و عصایت رابیفكن ، پس چون آن را هم چون مارى دید كه مى جنبد [ ترسید و] به عقب برگشت و[ حتى ] پشت سر خود را ننگریست )) از ایـن جـهت مورد عتاب قرار گرفت : ((یا موسى لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون ((7)) ، اى مـوسـى نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند)) بدین ترتیب به محض ایجاد ترس ، عنایت الهى شامل حال پیامبر الهى گشته او را از هرگونه هراس رها كرده است این یك قانون كلى است هر كه درآن جاى گاه شرف حضور یافت ، از چیزى خوف ندارد، زیرا در سایه عنایت الهى قرار گرفته و در فضایى امن و آرامش بخش استقرار یافته است .
بـراى آن كـه ابراهیم خلیل الرحمان (ع ) آرامش و عین الیقین پیدا كند، پرده از پیش روى او بركنار شد تا حقایق عالم ملكوت بر او مكشوف گردد: ((و كذلك نری ابراهیم ملكوت السماوات و الا رض و لـیـكـون مـن الموقنین ((8)) ، و این گونه ملكوت آسمان ها وزمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین كنندگان باشد)).
آیات فوق نشان مى دهند كه پیامبران در محضر الهى داراى بینشى روشن وعارى از هرگونه شك و ریـب هـستند هم چنین ملكوت آسمان ها و زمین بر آنان منكشف گردیده تا از موقنین شوند آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنى بود تا درچنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خـویشتن گمان بد برد و دربیم و هراس به سر برد؟
آیا پیامبر اسلام مقامى كمتر از مقام موسى و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتى كه خدا درباره آنان روا داشته است ، درباره او روا ندارد؟
.
مـولـى امـیرالمؤمنین (ع ) درباره پیامبر اكرم (ص ) مى فرماید: ((و لقد قرن اللّه به (ص ) من لدن ان كـان فـطـیـمـا، اعـظم ملك من ملائكته ، یسلك به طریق المكارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نـهاره ((9)) ، خداوند شبانه روز فرشته اى را بر او گمارده بود تا او را به كمالات انسانى رهنمون باشد)).
در ایـن زمـیـنـه روایـات صحیحه فراوان وارد شده است كه برخى از آن ها به عنوان نمونه ذكر شد علاوه بر اشكالات فوق ، ایرادهاى دیگرى نیز به شرح ذیل بر داستان یاد شده وارد است :.
1 سـلـسـله سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمى رسد،ازاین رو روایت چنین داستانى ، مرسله تلقى مى شود.
2 اخـتـلاف نـقـل داسـتان ، خود گواه ساختگى بودن آن است در یكى از نقل هاچنین آمده است : خدیجه خود به تنهایى نزد ورقه رفت ، در دیگرى آمده است كه پیامبر را با خود برد، در سومى ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید، از او جویاشد و بدو گفت ، در چهارمى ابوبكر بر خدیجه وارد شد و گفت : محمد را نزد ورقه روانه ساز اختلاف متن به حدى است كه مراجعه كننده متحیر مى شود كدام را باوركند، و نمى توان میان آن ها سازش داد.
3 در مـتن بیش تر نقل ها علاوه برآن كه نبوت پیامبر را نوید داده ، آمده است : ((ولئن ادركت ذلك لانـصـرنـك نصرا یعلمه اللّه ))، یا ((فان یبعث و انا حی فساعزره وانصره و اؤمن به ))، یعنى هرگاه دوران بـعـثـت او را درك كنم به او ایمان آورده او را یارى ونصرت خواهم نمود محمدبن اسحاق ، سـیره نگار معروف نیز اشعارى از ورقه مى آورد كه كاشف از ایمان راسخ وى به مقام رسالت پیامبر اسـت ((10)) غـافـل ازآن كـه ، ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت ، ولى هرگز به دین مبین اسلام مـشـرف نگردید، ((و مات كافرا)) و در حدیث ابن عباس آمده است : ((فمات ورقة على نصرانیته )) بـرهـان الـدیـن حلبى در كتاب ((السیرة النبویة )) آورده كه ورقة بن نوفل چهارسال پس از بعثت بـدرود حیات گفت و از كتاب ((الامتاع )) ابن جوزى آورده كه اوآخرین كسى است كه در دوران ((فـترت )) (سه سال نخست نبوت ) وفات یافت درحالى كه اسلام نیاورده بود و از ابن عباس نقل مـى كـند كه گفته : ((انه مات على نصرانیته )) ((11)) ابن عساكر صاحب تاریخ دمشق مى گوید: ((و لا اعـرف احـدا قـال انـه اسلم )) ((12)) ابن حجر از تاریخ ابن بكار مى آورد: روزى ورقه از كنار بـلال حـبـشـى عـبـور مى كرد، در حالى كه قریش او را شكنجه مى دادند و او پیوسته مى گفت : احـداحـد ابـن حـجـر گـویـد: ((پـس او تـا زمـان ظـهـور دعـوت حـیـات داشـت ، ولـى چـرا اسـلام نـیاورد؟
)) ((13)) این ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگى بودن داستان اسـت به هر حال شیوع این گونه داستان ها و مفاسد مترتب برآن ها یكى ازدست آوردهاى نامیمون تمسك به غیر اهل بیت (ع ) در نقل روایات و فهم صحیح اسلام مى باشد.

 

افسانه غرانیق (آیات شیطانى )

دومین داستان كه دست آویز بیگانه گان قرار گرفته و سند نبوت را زیر سؤال برده ،افسانه غرانیق است كه به آیات شیطانى معروف گشته است داستان سرایان آورده اند: پیامبر(ص ) پیوسته در این آرزو بـود كه میان او و قریش هم بستگى صورت گیرد، از جدایى قوم خویش نگران بود در یكى از روزها كه او در كنار كعبه نشسته بودو در این اندیشه فرو رفته بود و گروهى از قریش در نزدیكى او بـودند در آن هنگام سوره ((نجم )) بر وى نازل گردید پیامبر(ص ) همان گونه كه سوره بر وى نـازل مـى شـد،آن را تـلاوت مـى فرمود: ((و النجم اذا هوى ، ماضل صاحبكم و ما غوى ، و ما ینطق عـن الـهـوى ، ان هو الا وحى یوحى ، علمه شدید القوى ))، تا رسید به آیه ((افرایتم اللا ت و العزى ، ومـناة الثالثة الا خرى )) ((14)) كه شیطان در این میانه دخالت نمود و بدون آن كه پیامبر(ص ) پى بـبـرد، بـه او الـقا كرد: ((تلك الغرانیق العلى و ان شفاعتهن لترتجى )) ((15)) سپس بقیه سوره را ادامه داد.
مـشـركان كه گوش فرا مى دادند تا این عبارت را ـ كه وصف آلهه (بت ها) مى كرد وامید شفاعت آن ها را نوید مى داد ـ شنیدند، خرسند شدند و موضع خود را نسبت به مسلمانان تغییر داده ، دست برادرى و وحدت به سوى آنان دراز كردند و همگى شادمان گشتند و این پیش آمد را به فال نیك گـرفـتند این خبر به حبشه رسیدمسلمانان كه بدانجا هجرت كرده بودند از این پیش آمد خشنود شـده ، هـمـگـى بـرگـشـتـند و در مكه با مشركان برادرانه به زندگى و هم زیستى خویش ادامه دادنـدپـیـامـبـر(ص ) نـیـز بـیش از همه از این توافق و هماهنگى خرسند شده بود شب هنگام كه پـیـامـبـر(ص ) بـه خـانـه بـرگشت ، جبرئیل فرود آمد، از او خواست تا سوره نازل شده را بخواند پـیـامـبـر(ص ) خـواند تا رسید به عبارت یاد شده ناگهان جبرئیل نهیب زد:ساكت باش ! این چه گـفـتـارى اسـت كـه بر زبان مى رانى آن گاه بود كه پیامبر(ص ) به اشتباه خود پى برد و دانست فریبى در كار بوده و ابلیس تلبیس خود را بر وى تحمیل كرده است ! پیامبر(ص ) از این امر به شدت نـاراحـت گردید و از جان خودسیر گردید گفت : ((عجبا! بر خدا دروغ بسته ام ، چیزى گفته ام كه خدا نگفته است ، آه چه بدبختى بزرگى )) ((16)) .
بـنابر برخى نقل ها پیامبر(ص ) به جبرئیل گفت : ((آن كه این دو آیه را بر من خواند،در صورت به تو مى مانست )) جبرئیل گفت : پناه بر خدا چنین چیزى هرگز نبوده است بعد از آن حزن و اندوه پیامبر(ص ) بیش تر و جانكاه تر گردید گویند: درهمین باره ، آیه ذیل نازل شد:.
((و ان كادوا لیفتنونك عن الذی اوحینا الیك لتفتری علینا غیره و اذن لا تخذوك خلیلا، ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن الیهم شیئا قلیلا، اذن لا ذقناك ضعف الحیاة و ضعف الممات ثم لاتجد لك علینا نصیرا ((17)) ، نزدیك بود آنان تو را [ با نیرنگ هاى شان ] از آن چه بر تووحى كرده ایم بفریبند، تـا جـز آن چـه را كه گفته ایم به ما نسبت دهى و در آن صورت ،تو را به دوستى خود برگزینند و اگر تو را استوار نمى داشتیم [ و در پرتو مقام عصمت ، مصون از انحراف نبودى ] نزدیك بود [ لغزش نـموده ] به سوى آنان تمایل كنى هرگاه چنین مى كردى ما دو برابر شكنجه در زندگى دنیا و دو برابر شكنجه پس از مرگ را به تو مى چشاندیم ، سپس در برابر ما، یاورى براى خود نمى یافتى )).
ایـن آیه بر شدت حزن پیامبر افزود و هم واره در اندوه و حسرت به سر مى برد تاآن كه مورد عنایت حق قرار گرفت و براى رفع اندوه و نگرانى وى این آیه نازل شد:((و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نـبی الا اذا تمنى القى الشیطان فی امنیته فینسخ اللّه مایلقی الشیطان ثم یحكم اللّه آیاته واللّه عـلـیـم حـكـیـم ((18)) ، پیامبرى را پیش از تونفرستاده ایم مگر آن كه خواسته اى داشته باشد كه شـیـطـان در خواسته او القااتى نموده ولى خداوند آن القاات را از میان برده پایه هاى آیات خود را مـسـتـحـكـم مـى سـازد)) آن گـاه خـاطـر وى آسوده گشت و هرگونه اندوه و ناراحتى از وى زایل گردید ((19)) .
ایـن افسانه را هیچ یك از محققین علماى اسلام نپذیرفته و آن را خرافه اى بیش ندانسته اند قاضى عـیـاض مـى گـویـد: ((ایـن حـدیث در هیچ یك از كتب صحاح نقل نشده و هرگز شخص مورد اعـتمادى آن را روایت نكرده است و سند متصلى هم ندارد صرفا مفسرین ظاهرنگر و تاریخ ‌نویسان خـوش بـاور، آنـان كه فرقى میان سلیم وسقیم نمى گذارند و در جمع آورى غرایب و عجایب ولع مى ورزند، آن را روایت كرده اند و دست به دست گردانده اند قاضى بكربن علا راست گفته است كه مسلمانان گرفتار چنین هوس خواهانى شده اند با آن كه سند این حدیث سست و متن آن مشوش و مضطرب و دگرگون است )) ((20)) .
ابـوبـكـر ابـن الـعـربى مى گوید: ((هر آن چه طبرى در این مورد روایت كرده باطل است و اصلى ندارد)) ((21)) محمدبن اسحاق رساله اى درباره این حدیث نگاشته وكاملا آن را تكذیب كرده است و آن را سـاخـته و پرداخته زنادقه مى داند ((22)) استادمحمد حسین هیكل گفتار دقیقى درباره این افسانه دارد و با بیانى روشن تناقض گویى و دروغ بودن آن را آشكار مى سازد ((23)) .
ظـاهـرا نیازى نیست تا تهافت و عدم انسجام صدر و ذیل این افسانه را بازگو كنیم ،زیرا با مختصر دقـت بـر هـر خـوانـنـده اى امـر روشن مى شود جالب آن كه جعل كننده این افسانه ناشیانه عمل كـرده اسـت ، زیـرا این سوره با جمله ((و النجم اذا هوى ، ماضل صاحبكم و ما غوى ، و ما ینطق عن الهوى ، ان هو الا وحی یوحى ، علمه شدید القوى ))آغاز شده است در این آیات بر عدم ضلالت و اغوا و نـطق از روى هوى براى پیامبرتاكید شده است هم چنین تصریح شده كه هرچه پیامبر مى گوید وحـى اسـت ((ان هـوالا وحـی یـوحى )) و اگر چنین بود كه ابلیس بتواند در این جا تلبیس كند، لازمه اش تكذیب كلام خداست و هرگز شیطان ، بر خواست خدا غالب نیاید ((ان كید الشیطان كان ضعیفا)) ((24)) ((كتب اللّه لا غلبن انا و رسلی ان اللّه قوی عزیز)) ((25)) عزیز، كسى راگویند كه دیگرى نتواند بر او چیره گردد چگونه ابلیس كه در موضع ضعف قرار داردمى تواند بر خدا كه در موضع قوت است ، چیره شود؟
.
در قـرآن بـه صـراحت هرگونه سلطه ابلیس را بر مؤمنان كه در پناه خدایند نفى مى كند خداوند مـى فـرمـایـد: ((انه لیس له سلطان على الذین آمنوا و على ربهم یتوكلون )) ((26)) و ((ان عبادی لـیـس لـك عـلیهم سلطان )) ((27)) شیطان خود گوید: ((وما كان لی علیكم من سلطان الا ان دعـوتـكـم فـاستجبتم لی ((28)) ، مرا بر شما سلطه اى نبودجز آن كه شما را خواندم و خود اجابت كردید)) پس چگونه ، ابلیس مى تواند برمشاعر پیامبر اسلام چیره گردد؟
.
بـه عـلاوه خـداونـد صـیـانـت قـرآن را چـنـیـن ضمانت كرده است : ((انا نحن نزلنا الذ كر وانا له لحافظون )) ((29)) و ((لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حكیم حمید)) ((30)) بـنـابـرایـن قـرآن در بـستر زمان ، هم واره از گزند حوادث در امان خواهدبود هرگز كسى یاراى دست برد، افزودن و كم كردن آن را ندارد پس چگونه ابلیس توانست در حال نزول ، به آن دست برد زند و برآن بیفزاید؟
مخصوصا كه پیامبراكرم (ص ) معصوم است ، به ویژه در دریافت و ابلاغ شریعت ایـن امـر مـورد اجـماع امت است هرگز نیرنگ هاى شیطان در این باره كارگر نیست پیامبر(ص ) اشـتـبـاه نـمـى كـند، خطا نمى رود و كسى و چیزى بر عقل و فكر و اندیشه وى چیره نمى شوداو مشمول عنایت حق قرار گرفته ((واصبر لحكم ربك فانك باعیننا ((31)) ، شكیبا باش در پیش گاه فـرمان پروردگارت ، كه در پوشش عنایت ما قرار دارى )) و هرگز خدا او رابه خود رها نمى كند و نـمى گذارد در چنگال اهریمن اسیر گردد از آن گذشته پیامبر،عرب است ، فصیح ترین ناطقان بـه ((ضاد)) است ((32)) بر روابط و مناسبات كلامى بهتر از هركس واقف است ، نمى توان باور كرد كـه آن حـضـرت تـهـافـت مـیـان آن عبارت شرك آمیز و دو آیه پس از آن یعنى ((ان هی الا اسما سمیتموها انتم و آباؤكم ما انزل اللّه بها من سلطان ان یتبعون الا الظن )) ((33)) را كه آلهه مشركان را بـه باد انتقاد گرفته و بى اساس شمرده است ، درك نكند حتى اگر بپذیریم كه او این تناقض را درك نـكرده ،مشركان چگونه این تناقض را پذیرفتند؟
بقیه آیات تا آخر سوره نیز چیزى جز انتقادو نـكوهش و بى ارج دانستن عقاید قریش نیست بدین ترتیب هر انسان اندیش مندى واهى بودن این افسانه را به روشنى درمى یابد.
امـا دو آیـه مورد استشهاد اهل حدیث كه به عنوان تایید آورده اند، هرگز ربطى به افسانه یاد شده ندارد:.
1 آیـه ((فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان )) ((34)) گویاى این حقیقت است كه هر صاحب شریعتى در این آرزوست تا كوشش وى نتیجه بخش باشد، اهداف و خواسته هاى اوجامه عمل بپوشد، كلمة اللّه در زمین مستقر شود، ولى شیطان پیوسته در راه تحقق این اهداف عالى سنگ اندازى مى كند، سد راه به وجود مى آورد ((القى الشیطان فی امنیته )) ((35)) ، ولى ((ان اللّه قوی عزیز)) ((36)) و ((ان كـیـد الـشـیطان كان ضعیفا)) ((37)) پس هر آن چه ابلیس در این راه تلبیس كند و سد راه ایجاد نـماید، خداوند آن را در هم شكسته ((بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق )) ((38)) ، تـمـامى آن چه رشته است از هم مى گسلد ((فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثم یحكم اللّه آیاته و اللّه علیم حكیم )) ((39)) و آیات و بینات الهى را استوارتر مى كند.
2 آیـه تـثـبـیـت ((40)) مـقـام عصمت انبیا را ثابت مى كند اگر عصمت ، كه همان عنایت الهى و روشـن گـر راه پـیـامبران است ، شامل حال انبیا نبود، لغزش و انحراف به سوى بد اندیشان امكان داشـت قـدرت و نفوذ طاغوتیان در ایجاد جو مناسب بااهداف پلیدشان آن قدر گسترده و حساب شده است كه ممكن است شایسته ترین افراد فریب بخورند و به سوى آنان جذب شوند صرفا عنایت الـهـى است كه شامل بندگان صالح خود مى شود و آنان را از وسوسه ها و دسیسه هاى شیطان در امـان نـگـاه مى دارد به هرحال ، آیه تثبیت دلالت دارد بر این كه لغزشى انجام نگرفته و این به دلیل ((لولا)) امتناعیه است (اگر نبود، چنین مى شد).
محمد حسین هیكل مى گوید: ((تمسك جستن به آیه ((لولا ان ثبتناك )) نتیجه معكوس مى دهد، زیـرا آیـه از وقـوع لـغـزش حـكـایت نمى كند، بلكه از ثبات پیامبر كه مورد عنایت پروردگار قرار گرفته است ، حكایت دارد اما آیه ((تمنى )) ـ چنان كه گذشت ـ هیچ گونه ربطى به افسانه غرانیق نـدارد)) ((41)) اساسا آیه مذكور درباره یك دستور عمومى است تا مسلمانان بدانند پیوسته مورد عـنـایت پروردگار قرار دارند واگر لغزشى ناروا انجام دهند هرآینه به شدیدترین عقوبت ها دچار مى شوند و دنیا وآخرت برآن ها تنگ خواهد شد.
و اصـولا ((تمنى )) را ـ كه به معناى آرزو و خواسته است ـ به معناى ((تلاوت )) گرفتن ،كاملا فاقد سند اعتبار است .

-----پاورقی-----

1- و كـان ورقـة قـد تـنـصر و قرا الكتب و سمع من اهل التوراة و الانجیل (سیره ابن هشام ، ج1 ، ص 254) و كان امرا تنصر فی الجاهلیة و كان یكتب الكتاب بالعبرانیة فیكتب من الانجیل بالعبرانیة (صحیح بخارى ، ج1 ،ص 3).
2- محمد حسین هیكل ، حیاة محمد، ص 96 ـ 95 صحیح مسلم ، ج1 ، ص 99 ـ 97 صحیح بخارى ، ج1 ، ص 4 ـ 3 سیره ابن هشام ، ج1 ، ص 255 ـ 252 ابوجعفر محمدبن جریر طبرى ، تاریخ طبرى ، ج2 ، ص 300 ـ 298 هم او،جامع البیان (تفسیر طبرى ) ج30 ، ص 161
3- قـاضـى عـیاض از بزرگان و دانش مندان اندلس بود ابن خلكان گوید: ((كان امام وقته فی الحدیث و علومه والنحو و اللغة و كلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة (وفیات الاعیان ، ج3 ،ص 483شماره511 ).
4- انـعـام 6: 115 ر ك : رسالة الشفا بتعریف حقوق المصطفى ، ج2 ، ص 112 شرح ملا على القارى ، ج2 ، ص 563.
5- ابوالفضل طبرسى ، مجمع البیان (تفسیر طبرسى )، ج10 ، ص 384.
6- طه20 : 14 ـ 11.
7- نمل27 : 10.
8- انعام6 : 75.
9- صبحى صالح ، نهج البلاغه ، خطبه قاصعه ، شماره 192، ص 300.
10- سیره ابن اسحاق ، ص 123 طبقات ابن سعد، ج1 ، قسمت 1، ص 130.
11- ر ك : سیره حلبیه ج1 ، ص 252 ـ 250.
12- ابن حجر عسقلانى ، الاصابة فی معرفة الصحابه ، ج3 ، ص 633.
13- همان ، ج3 ، ص 634.
14- نجم 53: 20 ـ 1.
15-غرانیق جمع غرنوق به معناى جوانى شاداب ، ظریف و زیباست . اساسا اسم مرغ آبى سفید و ظریف است با گردن بلند و با نام ((قو)) معروف است . معناى عبارت چنین مى شود: این پرندگان زیبا كه بلندپروازند از آن هاامید شفاعت مى رود. مقصود سه بت معروف : لات ، عزى و منات بزرگ ترین بت هاى عرب است . .
16- از هـمین جا روشن مى شود كه این خبر ساختگى است ، زیرا اگر درست باشد كه شب هنگام به پیامبر وحى شد كه این كلمات از تلبیس ابلیس است ، چگونه ممكن است در یك روز با وسایل و امكانات آن روز خبر به مسلمانان حبشه برسد و در این فاصله كوتاه به مكه بازگردند.
17- اسرا17: 75 ـ 73.
18- حج22 : 52.
19- تـفـسـیر طبرى ، ج17 ، ص 134 ـ 131 تاریخ طبرى ج2 ص 78 ـ 75 سیره ابن اسحاق ج1 ص 179 ـ178الـروض الانف ج 2 ص 126 جلال الدین سیوطى ، الدرالمنثور، ج4 ، ص 194 و 368 ـ 366 ابن حجرعسقلانى ، فتح البارى فی شرح البخاری ، ج8 ، ص 333.
20- رسالة الشفا، ج2 ، ص 117.
21- فتح البارى ، ج8 ، ص 333.
22- تفسیر كبیر رازى ، ج23 ، ص 50.
23- حیاة محمد، ص 129 ـ 124.
24- نسا4: 76.
25- مجادله58 : 21.
26- نحل16 : 99.
27- اسرا17: 65.
28- ابراهیم14 : 22.
29- حجر15: 9.
30- فصلت 41: 42.
31- طور52: 48.
32- اشـاره است به كلام پیامبر(ص ) كه فرمود: ((انا افصح من نطق بالضاد)) كه از فصاحت والاى وى ایشان درمیان عرب حكایت دارد.
33- نجم53 : 23.
34- حج22 ، 52.
35- حج22 : 52.
36- حدید57: 22 و مجادله58 : 21.
37- نسا4: 76.
38- انبیا21: 18.
39- حج22 : 52.
40- اسرا17: 75 ـ 73.
41- حیاة محمد، ص 129 ـ 124.

 


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود