مقاله ها
نویسنده : فاطمه - صادقی
بازدید : 241

 پژوهشگران دكارت، كانت و هگل را سه تن از فیلسوفان اصلی مدرنیته دانسته اند. اگرچه دكارت مبنای نظری سوژه عقلانی را در آثارش مطرح ساخت اما این كانت بود كه به سوژه ساختاری سیاسی بخشید و ما از طریق وی با سوژه آزاد روبه رو شدیم. مطلب زیر به بررسی فلسفه سیاسی كانت می پردازد.
 
  هاینریش ایمانویل كانت به سال ???? در كونیگسبرگ آلمان به دنیا آمد و در خانواده ای پارسا مذهب و با اصول و اعتقادات پارسا مذهبی بزرگ شد. از اصول معتقدات این مذهب، سختی زندگی، قداست كار و وظیفه، توسل به دعا و نیایش بود كه بر معتقدات كانت و فلسفه نقدی و آرای سیاسی و اجتماعی و روش و سیره زندگی او تأثیرعمیقی برجای گذاشت. كانت تمامی علم اخلاق خویش را بر مفهوم وظیفه بنا می كند كه از اصول معتقدات پارسا مذهبی است. نظم و انضباط او در زندگی شخصی نیز شهره بود. این پارسا منشی در خودداری او از ازدواج نیز مشهود است. به رغم این، كانت شخصیتی چشمگیر داشت و بسیار اهل مطایبه بود. از این نظر با بزرگترین مخالف خود نیچه سر سازگاری دارد. نیچه نیز همچون كانت در خانواده ای پروتستان و انضباط منش به دنیا آمد و این سختگیری را همچون كانت در فلسفه خویش بروز می دهد.

از دیگر اثراتی كه كانت از محیط تربیتی خویش اخذ كرد، می توان احترام عمیق و وافر به عقل و عقل ورزی را بیان نمود. كانت به هنر و موسیقی دلبستگی چندانی نداشت. تنها قاب عكسی كه در منزل او بود، عكسی از روسو بود كه دوستی به او هدیه كرده بود. عمیق ترین ویژگی كانت را در روش زندگی و فلسفه اش می توان «دلبستگی به وظیفه» دانست و به همین دلیل او در میان اهالی شهر خود از محبوبیت خاصی برخوردار بود. زندگی او را می توان به سه دوره تقسیم نمود كه عبارتنداز: ?- دوره مشغولیت به ریاضیات، طبیعیات و فلسفه و منطق

?- دوره فلسفه نقدی كه او در آن بزرگترین آثار فلسفه خویش را پدید آورد

?- دوره تكمیل فلسفه نقدی و پرداختن به فلسفه سیاست. كانت را به لحاظ پدید آوردن اصول استعلایی فارغ از تجربه و براساس عقل محض می توان نقطه اوج مدرنیته و فلسفه سوژه به حساب آورد.

 

كانت و انقلاب كپرنیكی در فلسفه

پیش از بررسی آرا و نظریات سیاسی كانت، لازم است از فلسفه كانت و انقلاب فلسفی او یاد شود. زیرا آرای سیاسی كانت، در بستر فلسفه او قابل فهم خواهند بود. بنابراین در این جا به طور خلاصه شرحی از فلسفه كانت و تلویحات اصلی آن برای نظریه سیاسی او خواهد آمد.

در زمان كانت، مسأله اصلی فلسفه را می توان به جدال میان آرای تجربه گرایان و عقل گرایان تعبیر نمود. در این میان آنچه برای كانت مسأله شد و او را به سمت نظام مند كردن فلسفه خود هدایت نمود، یا به تعبیر خودش از خواب جزمی پراند، آرای دیوید هیوم بود در باب تشكیك در علیت، جهانشمول نبودن معرفت و لذا اخلاق و تشكیك در امكان معرفت نسبت به امور از طریق عقل. هیوم با این آرا، كل معرفت را بر تجربه ابتنا می كند و بنابراین به نوعی دیدگاه گرایی قایل است، زیرا تجربه صرفاً امری شخصی خواهد بود. آن بخش از اندیشه هیوم كه با مفهوم علیت سروكار داشت، بیش از دیگر بخشها باعث نگرانی كانت شد .در مقابل این تجربه گرایی افراطی، عقل گرایی طرفداران لایب نیتس قرار داشت كه همه چیز از جمله معرفت را منوط به ذهن كرده ودرواقع تجربه را به حساب نمی آوردند. از نظر ایشان، می توان معرفتی عینی نسبت به جهان خارج به دست آورد كه تابع دیدگاه هیچ ناظری نباشد. لایب نیتس درواقع به یك «نادیدگاه» معتقد است.

كانت با گرفتن موضعی جدید، بر آن است كه هر دو فیلسوف به خطا رفته اند. كانت نه از ابژه های تجربه، بلكه از ذهن آغاز می كند. به نظر او قوانین طبیعت فی نفسه در طبیعت نیستند، بلكه بر ساخته های ذهن هستند. رجوع به تجربه ضروری است، اما شرط كافی نیست. برای فهم طبیعت نیاز به اصولی داریم كه مستقل از تجربه باشند و لذا جهان را نمی توان شناخت مگر آن گونه كه بر ما ظاهر می شود. جهان نمودها در صورتی شناختنی است كه در قالب مفاهیم یا مقولات زمان، مكان و علیت ریخته شود و بنابراین ذهن واسط میان پدیدارها و تصویر ما از آنهاست. تصویر ما از پدیدارها در قالب مفاهیم شكل می گیرند. این تأكید بر كاركرد ذهن به جای عین را كانت «انقلاب كپرنیكی» در فلسفه می نامد. پس ذهن واجد قواعد یا اصولی است كه مستقل از تجربه هستند و نقد عقل محض كانت درصدد شناسایی این قواعد و اصول است كه آنها را «پیشینی تركیبی» می نامد. در این جا كانت به معارضه با هیوم می پردازد و معتقد است كه تجربه گرایی او خود موضعی استعلایی است. در قدم بعدی او با لایب نیتس معارضه می كند و عدم وجود تجربه را برای معرفت امكان ناپذیر می داند. اما تلاش كانت در صورتی موفق است كه او بتواند صدق معرفت تركیبی پیشین را اثبات كند. درواقع این كار مستلزم آن است كه او ثابت كند كه ذهن بدون تجربه معرفت تركیبی پیشین و نه صرفاً تحلیلی پیشین را داراست. بنابراین نقد عقل محض كانت نه تنها امكان معرفت تركیبی پیشین را مفروض می دارد، بلكه چگونگی وجود آن را نیز اثبات می كند. فلاسفه پیش از كانت اعتقاد داشتند كه تنها معرفت تحلیلی پیشین ممكن است. كانت درصدد اثبات این است كه معرفت تركیبی پیشین نیز ممكن است. منتها این معرفت تنها در مورد عالم تجربه امكان پذیر است و در مورد عالم غیرزمانمند غیرمكانمند نمی توان دارای معرفت پیشین بود. در قدم بعدی، یعنی نقد «خرد عملی» كانت درصدد اثبات وجود قوانین پیشین فاهمه است. كانت با فرض گرفتن مفهوم حكومت عملی ارسطو فاهمه را معادل حكمت عملی می داند. بنابراین قوه فاهمه از عقل محض سواست. در نقد قوه داوری، كانت به بررسی صور پیشین حس می پردازد كه عبارتنداز: زمان و مكان. سه نقد او با این سه پرسش سروكار دارند: یك موجود خودآگاه به چه می اندیشد؟ باید چه كار انجام دهد؟ و چه چیز را زیبا می یابد؟ این موضع كانت، یعنی یافتن قوانین پیشین عقل، فاهمه و داوری، موضعی استعلایی نام دارد، زیرا از مرزهای تجربه فراتر می رود و به معرفتی دلالت می كند كه باتجربه آغاز نمی شود، بلكه مستقل از آن است.

همچنان كه گذشت، نقد دوم كانت یعنی سنجش خرد عملی، كتابی است كه كانت در آن به جستجوی قوانین پیشین فاهمه می پردازد اما پیش از این كتاب، كانت، بنیاد مابعد الطبیعه اخلاق را نوشت كه در آن بدون چشمداشتی از خوانندگانش مبنی بر اینكه با كتاب پیشین او یعنی سنجش خردناب آشنا باشند، بنیاد استعلایی اخلاق را بررسی می كند. دغدغه اصلی كانت در این كتاب آن است كه همانند علم فیزیك، قوانینی را برای علم اخلاق تعبیه كند كه از بنیادی استعلایی و پیشین برخوردار باشند. كانت در آغاز این كتاب ضمن اشاره به تقسیم بندی یونانیان از فلسفه، علم اخلاق را واجد دو بعد تجربی و عقلی می داند. بخش تجربی را در حوزه انسان شناسی عملی می داند كه پیش از او كریستین ولف بدان پرداخته بود و بخش عقلی همان مابعد الطبیعه اخلاق است كه كانت در این كتاب به تشریح مبادی آن می پردازد. مفهوم اساسی اندیشه اخلاقی به نظر او مفهوم خیر نیست، بلكه تكلیف است. كانت اشاره می كند كه «هستی، غایتی متفاوت و والاتر دارد كه عقل برای آن و نه از برای سعادت مقرر شده است،... هدف راستین عقل، پدید آوردنی است كه نه به عنوان وسیله برای رسیدن به غایتی دیگر، بلكه در نفس و ذات خود خوب باشد.» خواست را «عبارت از توانایی برگزیدن تنها آن چیزی [می داند] كه عقل، مستقل از میل، از لحاظ عملی ضروری، یعنی نیك بشناسد.» و سعادت را «برآوردن میل ها و نیازها در انسان» می داند. اما معیار تشخیص خواستی كه دارای صفات بالا باشد، آن است كه «همواره باید به گونه ای عمل كرد كه گویی آن رفتار مطابق قانونی عام است» و این اولین قانون اخلاقی استعلایی است كه كانت آن را امر مطلق می نامد. خواستی كه با قانون بالا مطابقت نكند، خواست نیست. مفهوم وظیفه، مفهومی تجربی نیست، بلكه كاملاً مستقل از تجربه است. در قدم بعدی كانت در پی آن است كه ثابت كند كه امر مقوله ای، یعنی قانون عملی به خودی خود و مطلقاً بی هیچ انگیزه دیگری به ما فرمان می دهد. برای این كار كانت خواست را «توانایی تصمیم به انجام عمل بر طبق مفهوم قوانین معین» می داند و به نظر او «این توانایی تنها در ذات های خردمند یافت می شود.» تصمیم اخلاقی وقتی ممكن است كه اراده [خواست] برای عمل آزاد تصور شود. این خواست انسان است كه می تواند تصمیم اخلاقی را باعث شود. بنابر این «انسان و به طور كلی هر ذات خردمند، به منزله غایتی مستقل و به خودی خود وجود دارد و نه صرفاً به عنوان وسیله ای كه این یا آن اراده، خودسرانه به كارش برد. بلكه در نتیجه كارهایش، چه به خودش مربوط شود و چه به ذات های خردمند دیگر، همیشه باید در آن واحد در مقام غایت دانسته شود.» نهاد خردمند، همچون غایتی مستقل وجود دارد. بنابر این كانت مقوله دیگری را بنا می كند تحت این عنوان كه «همواره چنان عمل كن كه بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگر به عنوان یك غایت به شمار آوری و نه هرگز همچون وسیله». كانت از مفهوم وظیفه، اصل استقلال یا خودآیینی را نتیجه می گیرد. زیرا تنها انسان خردمند است كه به خاطر استقلال خرد خویش می تواند خود را تابع تصمیم اخلاقی كند. بنابر این هر ذات خردمندی می بایست خود را واضع قوانین عام یعنی عضوی از مملكت غایات بداند، كه در آن «ذات های خردمند گوناگون به وسیله قوانین مشترك» با یكدیگر پیوستگی می یابند و لذا هر ذات خردمندی در حكم غایت است. به نظر می رسد میان این دو امر مقوله ای از حیث محتوایی تناقض وجود دارد.

چنانچه به استقلال اراده یا خواست باور داریم، وجوب عمل كردن از روی وظیفه دیگر معنایی نخواهد داشت. هر ذات خردمندی به واسطه خودآیینی خویش، می تواند واضع قانون باشد. اما لزومی ندارد كه اصل قانون اخلاقی را بر مفهوم وظیفه بنا كنیم. البته كانت بعدها سعی می كند این انتقاد را به گونه ای مرتفع سازد.

آنچه كانت را از اخلافش جدا می كند، بنا كردن اخلاق بر عقلانیت است و نه بر طبیعت مشترك آدمی یا متافیزیك یا غریزه و... كانت در همین كتاب این مسأله را این گونه بیان می كند: «این گونه مابعدالطبیعه اخلاق كه [از دانش های دیگر] یكسره جدا است نه با انسان شناسی آمیخته است و نه با خداشناسی و نه با طبیعیات و نه با آنچه بالاتر از طبیعت است، و نه به مراتب اولی با كیفیات عینی (كه می توان آنها را امور زیر طبیعت خواند)، نه فقط شالوده اجتناب ناپذیر هرگونه معرفت نظری وظایف است، بلكه در عین حال برای به جا آوردن دستورهای اخلاقی همچون كمال مطلوبی به بالاترین پایه اهمیت است... و حال آنكه اخلاقیات مركب، كه هم از انگیزه های ناشی از احساسات و تمایلات و هم از مفاهیم عقلی فراهم آمده باشد، ذهن را میان انگیزه هایی كه نمی توانند از هیچ اصلی پیروی كنند و فقط از روی تصادف به خیر و اغلب به شر می انجامد، سرگردان می سازد.» در پانوشتی بر همین مطلب، كانت می گوید «همچنان كه ریاضیات محض از ریاضیات تطبیقی جدا است، می توان فلسفه محض اخلاق را از فلسفه تطبیقی (یعنی تطبیق شده بر طبیعت آدمی) جدا دانست. این نامگذاری در عین حال برای ما یادآور این نكته است كه اصول اخلاقی بر خصایص طبیعت آدمی استوار نیست، بلكه باید به نحو پیشین به ذات خود قائم باشند و در عین حال باید بتوان از این اصول قواعدی برای هر سرشت خردمند و از این رو برای انسان استنتاج كرد.»

لذا عقل واجد استقلال و خودآیینی است و به واسطه این استقلال می تواند واضع قانون اخلاقی باشد. انسان به خاطر داشتن عقل واجد آزادی است، بنابر این در حوزه عقل، انسان آزاد است. اما در حوزه طبیعت و به عنوان نمودی از میان دیگر نمودها، محكوم به همان جبرعلی است كه بر طبیعت حكمران است. كانت میان آزاد بودن در حوزه عقل و مجبور بودن در حوزه طبیعت تناقضی نمی بیند. در نظریه سیاسی كانت، این آزادی در حوزه عقل از اهمیت زیادی برخوردار است. خود این اصل چنانكه پیشتر دیدیم، از اصل استقلال و خودآیینی اراده نتیجه می شود كه به واسطه آن انسان فی نفسه غایت خواهد بود. این اصل یعنی استقلال و خودآیینی عقل و غایت بودن انسان اساس اندیشه های او در باب سیاست و نظریه سیاسی است. البته در بحث آزادی، استدلال كانت دوری به نظر می رسد. زیرا كانت از یكسو عقل را به جهت آنكه می تواند فارغ از تجربه واضع قانون باشد، دارای خودآیینی می داند و اخلاق را از آن نتیجه می گیرد و از سوی دیگر خود آزادی را از اخلاق نتیجه می گیرد. به نظر می رسد كه موضع اول كانت صحیح تر است، یعنی عقل به جهت خود بنیاد بودن می تواند واضع قوانین پیشینی اخلاقی باشد، اما خود این خود آیینی عقل یك مسأله جدلی الطرفین خواهد بود. كانت پیش از این در سنجش عقل محض گفته بود كه در مسایلی مانند اختیار و خلود نفس نمی توان در حوزه عقل محض به داوری نشست، زیرا این مسایل حكم های جدلی الطرفینی خواهند بود كه هركس می تواند له یا علیه آنها استدلال كند. تنها در حوزه عقل عملی می توان این مسایل را به نحوی حل كرد. با این حال كانت از ابتدا آزادی و خودآیینی را مفروض می دارد تا بتواند قانون اخلاقی را اثبات كند و این موضعی استعلایی در باب اختیار است. لذا پارادوكس اختیار همچنان باقی می ماند. این اختیار كردن جایگاه استعلایی برای سنجش شاید تعبیری است از آنچه فوكو آن را «مضاعف شدن سوژه» می نامد. به این معنا سوژه ای كه در صدد نقادی خود است یك خود استعلایی مضاعف خواهد بود.

 

فلسفه سیاسی كانت

«برای كانت، نظریه ای در مورد سیاست، بخشی از متافیزیك اخلاق خواهد بود»، زیرا سیاست در حوزه بایدها و نبایدها مطرح می شود «و در واقع به این سؤال مربوط است كه ما در قالب اجتماعی و سیاسی چه باید انجام دهیم؟ یا به عبارت دیگر، به ایجاد معیاری مربوط است كه به وسیله آن بتوانیم منازعات عمومی در مورد منافعمان را حل كنیم.» همچنان كه اخلاق دارای متافیزیك است، سیاست هم می تواند دارای یك متافیزیك باشد. سیاست نیز مانند اخلاق با قانون سروكار دارد. لذا فلسفه سیاسی كانت با فلسفه اخلاق او مرتبط خواهد بود؛ همچنان كه فلسفه اخلاق او با فلسفه تاریخ او نیز پیوستگی دارد. اخلاق و سیاست از یكسو همپوشانی دارند و از سوی دیگر متفاوتند. كانت برای توضیح این فقره دست به یك تقسیم بندی می زند. او میان وظایف كامل و وظایف غیركامل قائل به تمایز است. وظایف كامل، مستلزم اجرا یا عدم اجرای افعال مشخصی است كه می تواند هم در مورد خود شخص باشد و هم وظیفه شخص در قبال دیگران. مثلاً «قول دروغ نده» وظیفه كامل شخص در قبال دیگران. وظایف سیاسی در نسبت به شخص با دیگران وظایف كاملی به شمار می آیند. بنابراین اینجا سیاست از اخلاق جدا می شود، اما از سوی دیگر وظایف اخلاقی و سیاسی به جهت قرار گرفتن در حیطه بایدها و نبایدها با یكدیگر همپوشانی دارند. این موضع كانت بسیار شبیه موضع ارسطو در باب عدالت است. به نظر ارسطو عدالت فضیلتی است معطوف به دیگران و نفع آن عاید دیگران می شود. هر چند جامعه سیاسی بدون عدالت پابرجا نمی ماند. این شباهت میان فلسفه سیاسی كانت با فلسفه سیاسی ارسطو بخصوص در مورد پیروی سیاست از اخلاق، حائز اهمیت است. هرچند كانت همچون ارسطو غایت سیاست را نه «سعادت» بلكه «تكلیف» می داند و شاید این ضعف موضع كانت نسبت به ارسطو باشد. زیرا كانت برای «تكلیف» هیچ علتی ذكر نمی كند. این مسأله را به طور مبسوط در بحث از فلسفه سیاسی رولز پی خواهیم گرفت. نظریه سیاسی كانت قصد دارد بگوید كه كدام اعمال نسبت به دیگران عادلانه اند و كدام نیستند؟ می توان گفت این مسأله صورت دیگری است از این مسأله كه ما از كدام حقوق برخورداریم و از كدام حقوق بی بهره؟
 
 


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود