“رضا براهنی” در رمان معروفش به نقل از آزاده خانم، باب گفتگویی را با نویسنده باز میكند و شاید برای ابراز دلیلی برای اتفاقات داستانی، در جملهای مستقل از گفتوگو میگوید: «و خدا جهان را بهصورت رمان آفرید».
هنگامی كه شروع به خواندن رمان تاریخ كردم شاید به این فكر نبودم كه وقتی به اواسط رمان رسیدم چگونه میخواهم چیزی دربارهی آن بنویسم؛ جهانی كه خود را با جهان زندگی یكی میداند ولی شاید در سراسر رمان شخصیتی یافت نشود كه مستقیماً درباره زندگی سخن بگوید. درست است كه شخصیتها در نمای بازی از نویسنده، صبورانه و گاه ناشكیبا فقط زندگی میكنند، اما برشی از تاریخاند. با اینحال، درباره این زندگی چه میتوان گفت؟
«ما كجا میرویم؟ ما را كجا میبرند؟ به سرزمین پیچییوئی! وقتی راه میافتیم كه هوا هنوز روشن نشده. وقتی میرسیم كه هوا دیگر تاریك شده است. كشور رودها و فریادها. پس چرا مادران تركمان كردند. چهكسی قبل از جان دادن، آب در گلویمان خواهد ریخت؟»
بسیاری از جمله خودم، معتقدند كه ادبیات نمیتواند چهرهی واقعی زندگی را نشان دهند چرا كه در بسیار از موارد، زندگی موزونی است پر از قواعد و زندگی موزون، كاملاً غیرواقعی و مسخ شده است.
ادبیات همیشه دوست دارد تا لباس بر تن زندگی كند. لباسی كه یك نفر میدوزد و همه میخواهند آنرا بپوشند. بسیاری از نویسندگان به تاریخ آگاهی مخاطبانشان نگاه نمیكنند و بسیاری آنقدر به دنبال سوژه ناب میگردند كه رمان یا داستانشان ملغمهای میشود از تكنیكها و زبان صرف، اما بسیاری از اندیشمندان معتقدند، اصل زندگی عریان است. اصل زندگی علاوه بر حمل لایههای معنا، میل شدیدی به شهود دارد؛ اصلی كه بسیاری از نویسندگان از آن گریزانند. شاید آدمهای واقعی یك زندگی، وقتی سراغ ادبیات میروند كه از زندگی خسته شده باشند و هنگامی كه دردهایی مثل جنگ فریاد میزنند، دردهای فرضی مثل پوچی و گندیدن انسان، فراموش میشود. رمان تاریخ دو حوزه داشت؛ حوزه موقعیتهایی كه جنگ ایجاد كرده بود و حوزه مستقل شخصیتهایی كه تنها میخواستند زنده بمانند و این شخصیتها در جایگاهی تعبیه شدند كه پلی بین دو شناسانندهی همیشه درگیرخوانش باشند، نویسنده و خواننده؛ دقیقاً برخلاف برخی از شخصیتهای رمانهایی مانند «آثار الباپدس» كه كاركردشان بازنمایی شكل خاصی از رخدادهاست بهگونهای كه طرح و توطئه داستانی آنرا ایجاد كرده باشند. اینجاست كه منظور از زنده ماندن همان زندگی میلیونها انسانی است كه در پس روزمرگیشان چهرهای از معناها، تصاویر و عقاید پنهان شده و جبارانه میكوشد در میان زندگی روزمره، جایی برای آنها بیابد؛ اما نهایتاً این تقدیر است كه پیروز خواهد شد؛ امری كه در سراسر زندگی انسانها سایه افكنده و رهایش نخواهد كرد. در این میان است كه میپنداریم ادبیات تبدیل به توجیهكننده مصائب زندگی شده یا به اسباببازیای میماند كه دست بچهای بدهی تا با آن بازی كند و منتظر مینشینی تا شاهد باشی كی تازگیش را از دست خواهد داد.
انسان در رمان تاریخ، در خط روایی واحدی قرار نگرفته است اما مورنته از پرسوناژهای متعددی بهره میجوید و علاوه بر بسط ایستا بودن فضاها، شخصیتهای اصلی را وارد همزیستی مسالمتآمیزی میكند كه اولین نتیجه آن نگاه كردن از زوایای مختلف به این زندگی و میل شدیدی به نمای باز از زندگی آدمها است. در بسیاری از نمونهها به این مسأله اعتقاد پیدا كردهام كه نویسندهای كه همواره میكوشد نمای بازی از زندگی شخصیتهایش ارائه دهد، بیشازپیش درگیر زندگی ذهنی آدمها در مقابل با زندگی و دنیای واقعی آنها خواهد شد. نویسنده برای حفظ تعادل میان قدرت تخیل و دنیای ذهن انسان با دنیای واقعی از یك طرف و همچنین حفظ فاصله از دنیای شخصیتها با نویسنده، سعی میكند تا این دو را بهگونهای در مقابل هم قرار دهد كه یكدیگر را در فضای مالیخولیایی گرفتار كنند و گاه این جدال، تبدیل به شاعرانگی متن خواهد شد؛ چرا كه منطق حضور شعر، تبعاتی را كه دنیای واقعی بدان چیره خواهد شد، پس میزند و در عوض میتواند با آزادی، از تعدد احساس، برای القای حضور یك شخصیت با تمام خصایص انسانیش بهره جوید و خواننده را برای قبول آن آماده سازد. اما نكته اینجاست كه راوی سعی ندارد خود را به خواننده معرفی كند. او شارح شخصیتهاست و هر هنگام كه از خط روایی خارج میشود و به زندگی شخصیتهای دیگری میپردازد از نقطهنگاه آنهاست كه مكانها و موقعیتها شرح داده میشوند. به زبان سادهتر تعدد آدمهاست كه هستی را میشناساند. برای مثال. در نگاه اوزپه با جهانی روبهرو میشویم كه واقعیت آن در پس زمینه خط روایی باقی میماند و با درآمیختن ذهنیت او با دیگر آدمها، آگاهی هر یك از آنها در موقعیت را پس میزند و یا به شخص دیگری واگذار میكند كه پیوند نزدیكتری با زاویه دید آن شخصیت دارد.
جهان تاریخ، بیشتر از رمانهای دیگر سعی دارد خود را با زمان، مكان و شخصیتهایش به شناسانندهی جزء زندگی نزدیك كند؛ این میلی است كه مورنته را از تكنیكهای یك نویسنده به همسانیهایی میكشاند و سراسر درگیر با هستی دربرگیرندهی او است و آن چیز كه هر انسان در آن سعی دارد خود را بدان نزدیك كند و وفق دهد. عنصری مبهم كه در ذهن نویسنده با الوان و صور گوناگون ظهور میكند و باید اندیشید كه چگونه میشود انسانی را متصور شد كه در خلال آئینهای این عنصر جبار تنها مانند سایهای هذیان وار در ذهن مورنته سر بیرون كند و در جدال بی پایانش با هستی بخواهد ضرباهنگ زندگی روزمرهاش را بازبشناسد.
او در این بین، در زندگی و ذهن شناسانندهی آن، رابطهای متكی بر روابط انسانی برقرار خواهد كرد و او را وادار میكند تا برای توصیف این زندگی به شخصیتهایش در ورود به تخیل نویسندگی خود، خوشامد بگوید. این سیری است برای گریز از واقعیت تلخ، پوچ و بیهوده زندگی و تداخل آن با برهوتی به نام ادبیات. مورنته در سال 1945 در مصاحبهای، رمان را اینگونه تعریف میكند: «هر گونه تغزلی كه در آن نویسنده از خلال روایت ابداعی سرگذشتهای نمونهوار (كه به عنوان محمل یا مظهر در روابط انسانی از دنیا برمیگزیند)، صور خیال خود را از كائنات (یعنی انسان)، در مصاف با واقعیت، تمام و كمال ارائه دهد، رمان خوانده میشود».
رمانهایی مانند “خشم و هیاهو”، “سفر به سوی فانوس دریایی”، “در جستوجوی زمان از دست رفته” از فاكنر، وولف و پروست و تاریخ، هر كدام همتراز با روابط انسانی سعی دارند تا با شیوهای خاص، ذهنیت فرد را به ایستایی مكانهایی بكشانند كه موقعیت و احساس انسان با محیط اطرافش را بهطور پنهانی نمایش دهد (كه البته جنسش با آن چیزی كه همینگوی ارائه میدهد متفاوت است). دغدغهی این نویسندگان، مبادلهی احساس و موقعیت آدمها با چاردیواریهایشان است كه برخی مواقع به بزرگی دنیا میرسد. آنجا كه برای مثال، فردی نتواند لیوان چایش را با دست چپ بردارد اما بارها در ذهنش مرور كرده كه هنگام سخنرانی میهمان دربارهی سیاست یا شلوار جین، باید حتماً لیوان را با دست چپ بردارد تا شاید چای روی شلوار میهمان بریزد؛ چرا كه فكر میكند این اعتراض خاموشی است به تمامی كسانی كه احمقانه چهرههای خویش را پنهان میكنند، مانند میهمان محترم؛ اما به محض اینكه دست چپ را بلند میكند، با متانتی خاص دستمال سفید را برمیدارد و روی زانو پهن میكند و با دست راست گوشه فنجان را بلند میكند بیآنكه بخواهد بدان بیاحترامی كرده باشد یا اینكه ادب نداشتهاش را به نمایش گذارد. این وضعیت چرخش ذهنی دنیای فرد با واقعیت است كه بازتاب آن در عمل شخصیتها بارزتر به نظر میرسد و در مقابل دنیای ذهن آنها قرار میگیرد. این صحنه، درگیری ایماژهای ذهنی دنیای آرمانی تخیلی با دنیای عینی و واقعی نویسنده است. مثال دیگر، اول رمان خشم و هیاهو. اشتراك این چهار رمان، در نحوهی شخصیتپردازی است كه همواره ما را درگیر تصاویر نویسنده از دنیای خارج از رمان میكند. شخصیتها برای وصف بیشتر، درگیر ایماژهای ذهنی نویسنده میشوند و این ادبیات رمانواری است كه تمام این چهار نویسنده به خوبی ارائه میدهند. ادعای اصلی این اشتراك، در موقعیت و همسانی انسان با اشیاء و موضوعات غیر خود اوست؛ در خشم و هیاهو، با توصیف مزارع برداشتهای مرد مفلوج از دنیای اطرافش. در سفر به سوی فانوس دریایی، با جزیره و خود فانوس دریایی در جستوجوی زمان …، با كلیساها، خیابانها و كنسرتها و… و در رمان تاریخ، همگونی خانهها و سایر موارد كه جنگ را ایجاد كرده است. باید گفت كه رابطهی فرد با جهانش همواره از صافی اشیاء و همگونی آنها میگذرد و گاهی آنقدر مستقل میشود كه نمیتوانیم بفهمیم، این دانههای ریز، مستقل از همزیستی با محیطی مشترك ایجاد شدهاند. “جوزپه” كه او را “اوزپه” مینامند، پسر حرامزاده “ایدا” در چاردیواری محبوس خانه، تكهپارههای كهنههای مندرس را الوان رنگارنگ و ابر و ستارگان مینامند. به این دلیل كه ایدا میترسد او را بیرون ببرد مبادا رازش فاش نشود. بدین ترتیب دایره لغات اوزپه محدود به اشیاء خانهشان میشود با یك دریجه كه رو به آسمان باز میشود و جوزپه به خاطر قد كوتاهش تنها آسمان را میبیند و شبها ستارگان را؛ اما این دسیسه در رمان هیچگاه نمیخواهد به شكل مستقیم و به عنوان یكی از دالهای رمان، بازتابی در عمل بعدی شخصیتها داشته باشد.
همهی اینها از دید شخصی روایت میشود كه همیشه حضور دارد و مناسبات آدمها در برابر هستیشان، سراسر دستخوش آن چیز بیگانه میماند یعنی «تاریخ». درست است كه واقعیت شخصیتهای رمان تاریخ، زنده بودن است و تلاش برای بدست آوردن سرپناه در موقعیتی است كه زندگی، مرزی برای جدال چند نفر بر سر سرنوشت آدم ها به نظر میرسد. اما مورنته زندگی را تبدیل به چیزی میكند كه علاوه بر بررسی روزمرگیها، بهطور مداوم، نقش ساختاری رمان را در جداسازی مكانها و سلسله وقایع و تأثیر آن بر كنش شخصیتها پیش میكشد همان احساس نوستالوژیكی كه بسیاری از نویسندگان سعی دارند با مؤلفه زمان در فاصله شخصیتها با مكانهایی كه در آن زندگی میكنند، به آن دست یابند و یا با زوال مكانهایی كه خود، آنرا تبدیل به زندگی میكنند و سپس آنرا ویران میكنند؛ این مؤلفه در رمان تاریخ، درید رخدادهاست، نه زمان. باید گفت كه زمان به شكل ساختاری، القاء شده است و حتی در شروع هر بخش كه مختص به سالی از جنگ است ارجاعی از بخش قبل را در اختیار میگذارد و زندگی، خط سیر فاصلهجویانهای با سرگذشت آدمها ندارد. این خود شخصیتها و موقعیتها هستند كه زندگی را تبدیل به سراب میكنند. این موضوع، عریان بودن زندگی را بیشتر نمایان خواهد كرد. شخصیتهای فرعی دقیقاً در همان میزان واقعیت یا بهتر بگوئیم اهمیت قرار دارند كه شخصیتهای چون ایدا و اوزپه؛ چرا كه برخلاف نگاه اول، رمان نمیخواهد صرفاً درگیر یك زندگی خانوادگی شود. مورنته، شخصیتهایی كاملاً مستقل ساخته است و عمل ایستایی را به نمایش میگذارد كه به راحتی به خواننده اجازه میدهد تا بتواند در هر یك از شخصیتها ریز شود و در آنها تأمل كند، بیآنكه خود آنها با این تأمل درگیر باشند. شخصیتها نماینده تاریخی از سال 1941 تا 1951 هستند و بدین دلیل نمیتوانند از خود فاصله بگیرند. آنها از چگونگی وضعیت خود دركی ندارند. تنها زندگی میكنند و زندگی میكنند چرا كه سوم شخص راوی همان قدر از شخصیتها فاصله گرفته كه خود آنها از آگاهی به وضعیتشان؛ بدین دلیل راوی میتواند هر كدام از آدمها را كه حرفی برای گفتن یا عملی برای انجام دادن دارند در مكانی خاص یا در موقعیت گفتوگوییشان با دیگران تنها بگذارد. به قول مارسل پروست: «نویسنده به خوانندگانش نبوغ هدیه میدهد و راوی به شخصیتهایش نوعی آگاهی كاذب میبخشد». دقت مورنته در حفظ استقلال و حركت مكان با توجه به حركت شخصیتهاست و به هماهنگی بین شخصیتها در ایجاد زنجیرهای از مكانها توجه دارد. درست است كه این در مرحله اول ارتباطی است مبنی بر آگاهی بر مكان واكنش نسبت به درك آن، اما تداخل عمدی نویسنده در عمل مستقل شخصیتها گاه از آنها چهرهای میسازد كه مداخلهجویانه است و با مسیرهای رمان میتواند به بازگویی رؤیا و خواب هر كدام از شخصیتها اشاره كند. آیا میتوان گفت تكنیك مورنته برهم زدن حكومت موقعیت بر شخصیت است و بالعكس؟ و یا بهتر است بگوییم گاه این شخصیتها هستند كه عمل نوشتن را پوشش میدهند و گاه نوشتن است كه شخصیتها را توجیه میكند در پایان باید گفت كه رمان تاریخ، خود را نمایندهی ادبیاتی نشان داده كه میتواند چهره زندگی را منعكس كند. او هیچگاه زورمندانه زندگی موزون را ارائه نمیكند؛ مورنته اینطور است.