این مقاله بر آن است كه تاریخ اندیشه سیاسی اسلام را از دیدگاههای مختلف و با رویكردهای متفاوت و در گفتمانهای متغایر بررسی كند و شجرهنامه آن را بهصورت مختصر ارائه نماید. مولف معتقد است كه مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی اسلام در گفتمانهای ذیل قابل طرح میباشد: الف، گفتمان استشراق كه معمولاً شیوه اروپائیان است؛ ب، گفتمان سنت. براساس این گفتمان تنها از راه فهم سنتی از سنت امكانپذیر است.مولف در گفتمان سنت ادوار اندیشه سیاسی اهل سنت و شیعه را مورد بررسی قرار میدهد.
او سپس، به ادوار اندیشه سیاسی از نگاه "شجرهنامه نویسی" اشاره میكند و بر آن است كه با این نگاه اندیشه سیاسی اسلام از آغاز تا كنون به هشت دوره تاریخی مهم تقسیم میشود.
اگر دانش سیاسی در اسلام را مجموعهای از آگاهیها و باورهای ذهنی مسلمانان در عرصه حیات سیاسی بدانیم، اندیشه سیاسی مجموعهای از باورهای (فلسفی و غیرفلسفی) است كه بهطور مستقیم به اداره امور جامعه مرتبط است و جلوههای آن در قالب "فلسفه سیاسی"، "فقه سیاسی" و "كلام سیاسی" سامان یافته است. مهمترین آزمایشگاهی كه میتوان فرآیند اندیشه سیاسی را در آن مطالعه كرد، "تاریخ" است. در آنجاست كه اندیشه سیاسی مورد كاوش و كالبد شكافی قرار میگیرد به طوری كه هم جنبه حدوثی و ایجادی آن مطالعه میشود و هم جنبه تحول و تطور و كشف منطق درونی آن ارزیابی میگردد و شجرهنامه كامل آن ارائه میشود.
ویژگی مهم تاریخ اندیشه آن است كه نشان میدهد تطور علمی، در درك مسائل و موضوعات اندیشه نقش به سزایی دارد و هنگامی میتوان سیر تطور یك علم و اندیشه را بررسی كرد كه از آثار و شیوه كار علمی دانشمندان آن رشته آگاهی داشت. بنابراین مهمترین كار ـ ویژه تاریخِ اندیشه سیاسی، تبیین چگونگی حدوث و پیدایش اندیشه و سیر تطور و تحول آن است. از این رو زمانی میتوان به تدوین آن مبادرت كرد كه موضوع آن وجود داشته، در طول زمان تدوام یافته و اجمالاً تحولات و تطوراتی را به خود دیده باشد. با این فرض، تاریخنگاری اندیشه سیاسی تنها از اندیشمندان متأخر ساخته است، و چون كشف منطق درونی تطور و تحول دشوار است، از این جهت حوزه تاریخ اندیشه سیاسی یكی از بخشهای پیچیده و مشكل در حوزه معرفتِ سیاسی است. در خصوص تاریخ اندیشه سیاسی اسلام تا كنون تحقیق جامعی در ابعاد مختلف آن به عمل نیامده است و تكنگاریهایی كه عرضه شده است، عمدتا با رویكرد بیرونی است كه پیشفرضهای شرقشناسانه را از خارج به اندیشه سیاسی اسلام تحمیل میكند و بر اساس آن حكم انحطاط و زوال اندیشه صادر گشته و در گستره تاریخ و سنت سیاسی اسلام تعمیم داده میشود.
معدود تحقیقاتی كه با رویكرد درونی صورت گرفته است، چنان مخدوش هستند كه در صدق اطلاق تاریخ اندیشه سیاسی بر آنها، تردید وجود دارد و بیشتر به تحلیل مسائل سیاسی شباهت دارند و بعضا بدون آن كه فهم درستی از ماهیت و طبیعت اندیشه سیاسی اسلام ارائه دهند و منطق درونی تحول را كشف كنند به ترسیم "ادوار" آن پرداختهاند. نوشتار حاضر در نظر دارد تاریخ اندیشه سیاسی اسلام را از دیدگاههای مختلف و با رویكردهای متفاوت و در گفتمانهای متغایر بررسی و شجرهنامه آن را ـ ولو بهطور مختصر ـ ارائه كند. در مجموع در این نوشتار دو رویكرد عمده اندیشه سیاسی به لحاظ تاریخی مطالعه شده است كه عبارتند از:
1. رویكرد نخست بر این اعتقاد است كه اندیشه سیاسی در هر دورهای از تاریخ، از عناصر ماهوی و اصیل و منطقی برخوردار است كه به آن نوعی انسجام داده است و آن را از مناسبات تاریخی و شرایط سیاسی ـ اجتماعی زمانه جدا ساخته است. در این رویكرد تقدم ذهن بر عین پذیرفته شده است.
2. رویكرد دوم در مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی آن است كه تفكر جدا از شرایط تاریخی قابل ارزیابی نیست و اندیشه سیاسی، در حقیقت تفكر سامان یافته و صورتبندی شدهای است كه اندیشمند سیاسی برای حل بحرانها و پاسخ به مشكلات زمانه با چیره دستی ارائه میدهد. از اینرو، اندیشمند هیچگاه در خلأ نمیاندیشد و فهم او مبتنی بر اكتشاف مناسبات تاریخی است. بنابراین واقعیتهای عینی تاریخی را بر یافتههای ذهنی مقدم میشمرد.
در نوشتار حاضر تأكید بر آن است كه اندیشه سیاسی علاوه بر تعامل خارجی و ترابط تاریخی، از نوعی استقلال و اصالت برخوردار است و كشف منطق درونی آن داوری در مورد ماهیت تحول و تطور اندیشه و ادوار تاریخی آن را آسانتر میسازد و محقق را قادر میكند تا بیآن كه بخواهد خود را به صِرف توصیف دورههای تاریخی محدود كند، به نسبت اندیشه سیاسی با دوران تاریخی حكم نماید و با روش منطقی دورهها را از یكدیگر متمایز و تبیین كند. بنابر آن چه گذشت مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی اسلام در گفتمانهای ذیل قابل طرح میباشد:
الف) گفتمان استشراق (خاورشناسی)
اصطلاح استشراق معادل لاتین (ORIENTALISM) است و به نوعی شرقشناسی اطلاق میشود كه اروپاییها از قرن نوزدهم آغاز كردند و بر مبنای روشهای پدیدارشناختی و تاریخیِ برخاسته از تجارب خود، به مطالعه فرهنگهای شرقی و بهویژه فرهنگ اسلامی مبادرت كردند و چون رویكرد مطالعاتی آنها بر ایده "اروپا محوری" استوار بود، هدف اولیه نمایش هژمونی فرهنگ غربی و به تعبیر ادوارد سعید، "الهیمنةُ علیالشرق"1 متمركز بود. آنها در آغاز به انگیزه تبلیغ و تبشیر مسیحیت2 و یا كاوشهای عالمانه3 وارد شرق شدند و دیری نپایید كه اهداف استعماری خود را آشكار ساختند. بهطوری كه هر كجا استشراق حضور مییافت، استعمار به وجود میآمد و در هر كشوری استعمار غربی بود، شرقشناسی نیز آغاز میشد. شرقشناسی، لوازم و الزامات خاصی دارد. تحقیقی است بیرونی كه با خروج از سنت اسلامی و تكیه بر تجدد اروپایی به عنوان مفهومی بنیادی، به طرح پرسشهایی درباره سنت سیاسی اسلام میپردازد و از آن جایی كه این پرسشها برخاسته از درون سنت سیاسی اسلامی نیستند، پاسخی شایسته پیدا نمیكنند و یافتههای آنان مبتنی بر پیشفرضهای غربی است. بنابراین الگوی استشراق، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام را تاریخی معكوس و قهقرایی مینمایاند و به نظریهای از زوال و انحطاط رهنمون میشود كه فراز و فرود آن نه در واقعیت تاریخ اندیشه سیاسی اسلام، بلكه ساخته ذهن مستشرقان است. آنها چه بسا "اسلامی" را كشف كردهاند كه اختراع "غیریتآفرین" غربی است و خود زاده تجدد اروپایی است.4 این گفتمان همانند بسیاری از عناصر فرهنگی و پدیدههای مدرن، سلطه خود را بر ذهنیت روشنفكری نویسندگان شرقی و اسلامی تحمیل كرده است. بهطوری كه برخی از آنها باور كردهاند كه فهم صحیح سنتهای تاریخی اسلام جز از مجرای اندیشه غربیان امكانپذیر نیست؛ زیرا "بحث درباره سنت جز با خروج از سنت كه خود به معنای پایان حضور زنده و زاینده سنت است، امكانپذیر نیست."5 به دیگر سخن "ما را توانایی خودنگری نیست چون "خود" ما فاقد بینش خودنگر است. در این جا به وضوح دایرهای دیده میشود، كه خارج شدن از این دایره ایجاب میكند كه بینش خودنگر در خارج آن گذاشته شود. اما این بینش بر "خودی" دیگر استوار است."6 نتیجه آن كه بر اساس الگوی استشراق، اندیشه سیاسی در اسلام، جلوه بازسازی شده بر اساس مبانی اندیشه سیاسی غرب است و به دلیل ناتوانی درونی، قادر به خودنگری نیست. به طوری كه براساس آن نمیتوان به مطالعه سنت سیاسی اسلام پرداخت و "ادوار" آن را مشخص ساخت. بنابراین هرگونه پرسشی نه با ورود به دایره سنت، بلكه با نفی مطلق سنت به پاسخ میرسد. در میان نویسندگان معاصر دكتر سیدجواد طباطبایی بر اسلوب استشراق حركت مینماید و در همه آثار خود، این الگو را تقویت میكند و بر اساس ایده هگلی تاریخ را پیوسته و یكپارچه میبیند كه عقلانیتش در غرب است و به صورت مستقیم و خطی استمرار یافته است. ویژگیهای عقلانیت غربی بر شرایط مختلف قابل تعمیم است و شرایط و موقعیت فرهنگها و اندیشهها مانع از این تعمیم نیست. بر این اساس او تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام و ایران را در حاشیه اندیشه سیاسی غرب به شرح ذیل به سه دوره تقسیم میكند:
دوره اول: سپیده دم زایش اندیشه سیاسی در یونان باستان
دوره دوم: نیمروز اندیشه سیاسی در آغاز و ورود فلسفه یونانی به جهان اسلام در قرون سوم و چهارم
دوره سوم: شامگاه زوال اندیشه سیاسی بعد از قرن پنجم تاكنون
ملاك داوری طباطبایی، عقلانیت غربی است. بنابراین از نظر او تمایز دورهها و تطورات فكری بر اساس استقلال عقل و یا وابستگی آن به شریعت مشخص میشود. اگر اندیشه سیاسی به شریعت نزدیك شود و عقل در خدمت شرع قرار بگیرد، دیگر عقل مستقل نیست، بلكه عقل دینی است. بنابراین دوره زوال اندیشه فرا میرسد ولی اگر عقل مخالف دین باشد و بر مقتضای شریعت مشی نكند، و از قفس دین رهایی یابد، اوج شكوفایی اندیشه سیاسی است. او به این دلیل سهم "نیمروز"ی را به جهان اسلام اختصاص داد، كه اندیشه و فلسفه سیاسی تازه وارد، هنوز به طور كامل در فرهنگ اسلامی هضم و ادغام نشده بود و آثار سیاسی، بیشتر جنبه تحشیه و تعلیقه و ترجمه منابع یونانی داشت. در این برهه، اندیشه سیاسی به تبع یونان وجود داشت. اما زمانی كه فلسفه و اندیشه عقلی در سیطره تفسیر شرعی شریعت درآمد، غروب آفتاب اندیشه سیاسی، آغازیدن گرفت. طباطبایی در شرح اندیشه ابنسینا، گناه "زوال" را به گردن او انداخته است؛ زیرا او "حكمت عملی را در بنبست الهیات دوره اسلامی قرار داد و... استقلال بحث سیاسی از میان رفت و اندیشه فلسفی در ایران نتوانست خود را از سیطره الهیات رها كند."7 بعد از ابنسینا متفكر آغاز دوره "شامگاه" را خواجه نصیرالدین توسی معرفی میكند؛ زیرا او در چالش عقل و شرع موازنه را به نفع شریعت بر هم زده است و "تعادل ناپایدار میان حكمت و شریعت و عقل و نقل را به نفع شریعت از میان برد." حكمت عملی بهگونهای كه خواجه نصیر متكلم، برمبنای ارتباط نسنجیده میان حكمت و شریعت و عقل و نقل تدوین كرد، به هرحال، ناگزیر میبایست به "لانه تضادها" تبدیل شود؛ زیرا افزون بر اینكه رابطه میان عقل و نقل به درستی اندیشیده نشده بود، سیطره اخلاق بر بخشهای دیگر حكمت عملی و عدم درك پیوند میان اخلاق و سیاست، جز به بنبست تضادهای غیرقابل حل نمیتوانست رانده نشود."8 او در حاشیه اندیشه "جلالالدین دوانی" وی را نیز به همین دلیل نقد میكند و او را متهم میسازد كه بیجهت در مقام توجیه رابطه عقل و شرع و "سیاست عقلی" و "سیاست شرعی" برآمده است.9 دكتر طباطبایی در سرانجام تحقیق خود، با اعلام غلبه شریعت بر عقلانیّت، پرونده اندیشه سیاسی را بعد از وفات صدرالمتألهین میبندد. در تنش و چالش پانصد ساله میان تفسیر شرعی شریعت و دریافت عقلی و فلسفی آن كه به ویژه با غزالی آغاز شده بود سرانجام با مرگ صدرالدین شیرازی، آن بر این غالب شد و با تدوین تفسیر شرعی شریعت كه به كوشش نماینده بارز این جریان یعنی علامه مجلسی به انجام رسید، نوزایش و تجدد ایرانی برای سدههایی كه به دنبال آن آمد، از پشتوانه آیینی و فكری مناسب خالی شد."10
ایشان بر مبنای همین گفتمان استشراق، علاوه بر عناوین "نیمروز" و "شامگاه" از اصطلاحات دیگری استفاده میكند و اندیشه سیاسی را از آغاز تا دوران اسلامی به سه دوره ذیل تقسیم میكند:
1. دوره نوزایش اندیشه î عصر فلسفه سیاسی یونان.
2. دوره نیمروز اندیشه سیاسی î عصر سیاست نامهنویسی.
3. دوره شامگاه اندیشه سیاسی î عصر شریعت نامهنویسی.11
ب) گفتمان سنت
"محمد عابدالجابری" متفكر مسلمان معاصر در تعریف سنت میگوید:
"مقصود از سنت سیاسی، مجموعهای از میراث علمی و عملی و تجارب بازمانده از گذشته دور و نزدیك اسلامی و غیراسلامی است كه همراه ما، یا در زندگی سیاسی ما حضور دارد."12
فهم تاریخی این سنت و كشف منطق درونی تحول و تطور آن، براساس این گفتمان تنها از راه "فهم سنتی از سنت" امكانپذیر است. مكانسیم این فهم در اختیار عالمانی است كه از درون سنت بدان مینگرند و با اعتقاد قلبی به اصالت آن، بدان تعلق خاطر دارند. آنها سنت سیاسی را ـ كه بخشی از حكمت عملی است ـ بخش جداییناپذیر از حكمت نظری و الهیات، تلقی میكنند. ازاینرو سیاست بر اساس نوع نگاه به هستی و انسان و اهداف خلقت تنظیم شده است. بنابراین در گفتمان سنتی، اندیشه سیاسی اسلام، تفكر انسان مسلمانی است كه بر مبنای جهانبینی توحیدی خدا را در مبدأالمبادی و انسان را خلیفةاللّه و سیاست را ابزار رسیدن به معاش معطوف به معاد، میداند. این تلقی از صدراسلام تا كنون توسط همه شخصیتهای دینی و سیاسی اعم از پیامبر(ص)، امامان، صحابه، تابعین، فیلسوفان، متكلمان و فقیهان وجود داشته است و تلاش همه آنها بر این مهم متمركز بوده است كه انسجام درونی سنت محفوظ بماند. آنها بر مبنای ملازمه عقل و شرع، همه یافتههای عقلی و عرفی را به اصول شرعی ارجاع داده و بدانها صبغه دینی دادهاند و هر نوع آموزهای كه با اصول شریعت ناسازگار بوده آن را طرد كردهاند. آن چه در این میان قابل تأمل است، این است كه فیلسوفان مسلمان به دلیل آن كه حوزه "سیاست مدن" را بخشی از حكمت عملی تلقی نمودهاند، مسئولیت تحقق آن را برعهده فقه و فقیهان واگذار كردهاند. به همین دلیل گرایش فلسفه اسلامی بیشتر به مباحث نظری است و فقه تمایل دارد، عهدهدار عرصه حیات سیاسی باشد. بنابراین در كشف سنت سیاسی اسلام بیشتر باید به "فقه سیاسی" توجه داشت.
یكی از ویژگیهای گفتمان سنت در حوزه فقه، "الگوسازی" است و مایل است رفتار و سیره سیاسی گذشتگان را الگوی رفتاری آیندگان قرار دهد و تلقی آیندگان نیز آن است كه اندیشمندان مسلمان هرچه به مصدر وحی نزدیكتر باشند، فهمشان از شریعت بیشتر است. بنابراین اندیشه آنها "اندیشه معیار" است و در موارد تعارض با اندیشه متأخران فهم آنان از حجیتِ بیشتری برخوردار است. این تلقی از جمله مواردی است كه همه فرق اسلامی بر آن اتفاق نظر دارند "ابواسحاق شاطبی" از علمای اهل سنت در این خصوص مینویسد:
"مراجعه به كتابهای متقدمان از اهل علم پسندیدهتر است؛ زیرا آنان در علم از متأخران استوارترند... اعمال متقدمان برخلاف متأخران در اصلاح دین و دنیا، و دانش آنان در راه تحقیق استوار است... بدینسان كتابها، كلام و رفتارهای متقدمان برای كسی كه بخواهد با احتیاط در راه علم گام بردارد، در هر دانشی، به ویژه در علم شریعت كه عروةالوثقی و پناهگاهی استوار است، پرفایدهتر به شمار آمده است."13
این نوع رویكرد به گذشته، ناشی از دلمشغولیها، دغدغهها و احتیاطهای فراوان عالمان دینی در حفظ اسلام و فهم سنت اسلامی است و همین امر سبب شده است، رشد و شكوفایی اندیشه سیاسی اسلام بر مبنای "اندیشه معیار" حركت كند تا آن جا كه در طول تاریخ اسلام آثار و افكار دانشمندان اسلامی گذشته، محور تحشیه و تعلیقات فراوان متأخران، شده است و در فرآیند رشد و تكامل علمی، به ویژه در علم فقه و علم كلام، هماهنگی و همسانی موضوعات و مسائل بسیار زیاد است و در آنها مسائل نوپیدای ناشی از شرایط و تحولات زمان، كمتر یافت میشود. سنت شرح و تفسیر و حاشیهنویسی سبب "تورم" بیش از حد آثار قدما شده است و به آنها "مرجعیت" بلامنازع بخشیده است. بهطوری كه سنت سیاسی عالمان دینی به یگانگی با دین تمایل پیدا كرده است. این رویه در سنت فقهی "اهل سنت" بیشتر دیده میشود. به طوری كه فقیهان سنّی از نیمه دوم قرن چهارم رسما دوران توقف اندیشه و اجتهاد و انسداد باب علم را در "فقه سیاسی" اعلام كردند و "گذشتهگرایی" و "تقلیدگرایی" سبب شد كه همه تلاش آنها به "تدوین" و "تخریج مناط" و كشف "علل استنباطات" گذشتگان و "قیاس" بر فتاوای آنان، مصروف گردد. "به نظر میرسد كه در این دوره پیروی و لااقل وابستگی به پیشوایان "مذاهب فقهی" یك ضرورت مذهبی شده و حالت تقدس و شعاریت به خود گرفته است. چنان كه اگر كسی به پیامبر اسلام "ص" وابستگی نداشته باشد، نمیتواند ادعای اسلام كند، همین طور كسی كه به پیشوایان مذاهب فقهی (چهارگانه) وابسته نباشد، نمیتواند ادعای سنّی بودن داشته باشد. لذا با این كه برخی از بزرگان نیمه اول این دوره بهطور قطع از برخی از پیشوایان مذاهب فقهی كمتر، نیستند، با اینحال به هیچ وجه حاضر نبوده و نیستند وابستگی خود را به یكی از ائمه فقه از دست بدهند."14
نویسنده كتاب "ادوار اجتهاد" حسن ظن به سلف، عدم اعتماد به خویش در برابر عظمت گذشتگان، خوف تجاوز از حدود شرع (از آن رو كه گمان میبردند، عالمان سلف كاملاً بر حدود و ثغور شرع آگاه بوده و بدون خطا از آن محافظت میكردند) و حصول اجماع بر تعبد به آرای پیشین را از علل پیدایش ایده "انسداد باب اجتهاد" میداند."15 با آگاهی بر این منطق درونی فقه اهل سنت و به ویژه فقه سیاسی و تفكر سیاسی آنها، ادوار اندیشه سیاسی اهل سنت را میتوان به شرح ذیل تقسیم كرد:
دوره اول: عصر صحابه
دوره دوم: عصر تابعین
دوره سوم: عصر پیشوایان مذاهب
دوره چهارم: دوره توقف اجتهاد و گزینش مذاهب
دوره پنجم: عصر تقلید محض
دوره ششم: عصر حاضر (پنجاه سال اخیر)16
در عرصه فقه شیعی و اندیشه سیاسی تشیع اگرچه "گذشته گرایی" و "مرجعیت" عالمان سلف ـ كه ویژگی فقه و حقوق است ـ وجود دارد، اما اجتهاد و پویایی اندیشه نیز در همه ادوار تاریخی وجود داشته است و هیچگاه اندیشه سیاسی شیعه در بنبست "انسداد باب علم" و توقف اجتهاد گرفتار نیامده است. بر همین اساس برخی دورههای اندیشه سیاسی و اجتهاد شیعی را به هشت دوره تقسیم كردهاند:
1ـ عصر پیدایش مبادی اجتهاد
]}مختص دوران پیامبر و ائمه اطهار(ع)
2ـ عصر تمهید و زمینهسازی به كارگیری اجتهاد
3ـ عصر تدوین قواعد اصولی و عناصر مشترك اجتهادی
]نماینده اصلی آن ابن ابیعقیل عمانی(ره)
4ـ عصر به كارگیری عناصر مشترك اجتهاد در منابع
]نماینده اصلی آن شیخ طوسی(ره)
5 ـ عصر گسترش استدلال در مسائل اجتهادی
]نماینده اصلی آن شیخ طوسی(ره)
6ـ عصر تكامل اجتهاد
]نماینده اصلی آن وحید بهبهانی(ره)
7ـ عصر ژرف اندیشی در ابحاث اجتهادی
]نماینده اصلی آن شیخانصاری(ره)
8 ـ عصر كلیت كاربرد اجتهاد با شیوه نوین آن
]نماینده اصلی آن امامخمینی(ره)
17
برخی از نویسندگان با همین رویكرد درون فكری اندیشه سیاسی شیعی را در پنج دوره طرح كردهاند:
الف) دوران امامت: دورهای كه فلسفه و اندیشه سیاسی شیعی بر محورامیرالمؤمنین علیبن ابیطالب(ع) و سپس یازدهتن از فرزندان او شكل گرفت و به تدریج در طول 250 سال تثبیت شد.
ب) دوران رو آوردن به سلطان عادل: با این كه در عصر غیبت رویكرد اصلی اندیشه سیاسی شیعه، هر حكومت غیرمعصوم را نامشروع میدانست، اما به تدریج به ویژه در سده چهارم شرایط سیاسی و موقعیت شیعه اقتضائات جدیدی را پدید آورد و اقلیت شیعه توانست در مقابل اكثریت سنّی توازن قوا به وجود آورد. به گونهای كه موجودیت خود را حفظ كند. خاندان بویهی و حمدانی توانستند خلافت را در چنگ خود اسیر كنند و این روند به نوعی همكاری با سلاطین غیرمعصوم را ایجاب كرد و بدین ترتیب سؤال اساسی اندیشه سیاسی شیعه این شد كه آیا میتوان با حاكمان غیرمعصوم همكاری كرد؟اندیشمندان بزرگ شیعه با استدلالهایی، از قبیل ضرورت و اجبار، تقیه و كمك به مصالح شیعیان، راه آن را باز كردند و با تدوین شرایط پذیرش "ولایت" و "عرافت" از ناحیه سلطان جور، اندیشه سیاسی شیعه وارد مرحله تازهای شد18 و عالمانشیعی خود دست به همكاری زدند. "رضیالدین علیبن طاووس" حكم "نقابت سادات" را از دست خان مغول گرفت و در پاسخ خان كه میپرسد آیا پادشاه كافر عادل بهتر است یا پادشاه مؤمن ظالم؟ نظر میدهد كه كافر عادل بهتر است.19 ارتباط نزدیك علامه حلی (648-726) با "سلطان محمدخدابنده الجایتو" كه منجر به شیعه شدن سلطان نیز شد، از برجستهترین نمونه اندیشه و عمل سیاسی شیعی در این دوران است.
از سده چهارم تا سده دهم تلاش متكلمان، فقیهان و عالمان شیعی، مصروف تفسیر و تحكیم مبانی نظری امامت و رد و نقد آراء متكلمان سنّی در این باب شد. در این دوره ششصد ساله مسئله جایگاه "امامت" در حیطه دینشناسی كاملاً تثبیت شد. مسئله "مهدویت" و "انتظار فرج" به صورت اصلی بنیادین در فكر سیاسی و دینی شیعی درآمد و در عمل رویكرد همكاری با سلاطین مورد توجه قرار گرفت و فقیهان نقش اصلی را در تطور و تحول "اندیشه سیاسی" بر دوش گرفتند و هرگونه تفسیر و توجیه شرعی از رفتار سیاسی حاكمان به وسیله آنها انجام میگرفت.
ج) دوره مشروعیت دادن به سلطان عادل:
این دوره سرآغاز قدرت بلامنازع پادشاهان شیعی صفوی در ایران است. آنها براساس سه ركن شیعهگری، صفویگری و ملیگرایی، توانستند اقتدار سیاسی پردامنهای را به وجود آورند و با تكیه بر اعتقادات شیعی و ادعای سیادت و پیوند با امامان شیعه، توانستند مشروعیت سیاسی كسب كنند و با استفاده از عواطف سركوب شده هزارساله شیعی، احساسات ملی را تحریك و به دشمنی و ستیزه با خلافت سنّی عثمانی برخیزند. با ظهور این پدیده جدید این سؤال در مقابل اندیشمندان و فقیهان شیعی قرار گرفت كه: آیا میتوان حكومت سلطان عادل شیعی غیرمعصوم را حكومت شرعی دانست؟ پاسخ به این سؤال اندیشه سیاسی شیعه را با چالش مواجه ساخت و دو دیدگاه مختلف شكل گرفت:
1. دیدگاه سنتی كه معتقد بود حكومت سلطان غیرمعصوم اعم از جائر و عادل، حكومت جور است و همكاری با آن حرام است.
2. دیدگاه نوگرایانه كه معتقد بود حكومت سلطان عادل شیعی كه مروج تشیع باشد، اگر به امضای مجتهد جامعالشرایط برسد مشروع است و همكاری با آن جایز میباشد.
"محقق كركی" بزرگترین نماینده این تفكر است. او با تأیید حكومت شاه طهماسب، مرحله جدیدی از مشروعیت سیاسی را در اندیشه سیاسی شیعه به وجود آورد و برای اولین بار به همكاری بین فقیهان و عالمان با دستگاه سیاسی رسمیت بخشید و در مقابل، شاه طهماسب در دستورالعمل حكومتی نقش پیشوایی او را به رسمیت شناخت:
"مقرر فرمودیم كه سادات عظام و اكابر و اشراف فخام و امراء و وزراء و سایر اركان دولت، قدسی صفات مومیالیه را مقتدا و پیشوای خود دانسته و در جمیع امور اطاعت و انقیاد به تقدیم رسانده، آن چه امر نماید بدان مأمور و آن چه نهی نماید منهی بوده باشند."20 منصب شیخالاسلامی و ملاباشی كه توسط مجتهدان در دستگاه سیاسی به وجود آمد آنچنان از اقتدار سیاسی برخوردار بود كه گاهی سلطان مانند یك عامل بیاراده در دست فقیهان قرار میگرفت. آقا حسین خوانساری (1061-1099) مجتهد برجسته در ایام سفر و غیبت شاه سلیمان صفوی (م 1099) رسما جانشین او بود و بر طبق نظر خویش اِعمال حكومت مینمود.21 فتحعلیشاه قاجار مشروعیت حكومتش را از میرزای قمی دریافت كرد و شیخ جعفر كاشفالغطاء (1167-1227) در كتاب "كشفالعظاء" از موضع یك فقیه نائب امام زمان (عج) اجازه جهاد و اخذ مالیات برای تأمین هزینه جنگ با روس را به شاه قاجار میدهد.
د) دوره رویكرد به حكومت مردمی و عرفی: پدیده نوظهور مشروطه و حكومت پارلمانی، چهارمین نقطه عطف در اندیشه سیاسی شیعی است. این پدیده جدید آرامش و تعادل تثبیت شده چهارصد ساله شیعه را مختل كرد و فقیهان شیعه، نظیر سیدجمالالدین اسدآبادی، شیخ هادی نجمآبادی و میرزای شیرازی زمینهساز این گرایش جدید بودند و عالمانی چون طباطبائی، بهبهانی، نائینی و شیخفضلاللّه نوری مستقیما رهبری تحولات جدید را بر عهده داشتند. بلافاصله بعد از پیروزی، بر سر مبانی مشروطیت و مطابقت و یا عدم مطابقت آن با شریعت، اختلافات شدیدی بهوجود آمد و اولین چالش بین سنت شرعی و مدرنیسم غربی، سبب شد تا شیخفضلاللّه نوری نماینده فكری مشروعهخواهان و مرحوم محمدحسین نائینی نماینده فكری مشروطهخواهان در دو جناح معارض قرار گیرند و بر سر مفاهیمی چون عدالت، مجلس، آزادی، قانون، انتخابات، شورا و...، به مناظره برخیزند.
ه··) دوره ولایت فقیه و جمهوری اسلامی: پنجمین مرحله تاریخی مهم در تطور و تكامل اندیشه سیاسی شیعی توسط بزرگترین فقیه، فیلسوف و متفكر در قرن چهاردهم هجری با طرح نظریه ولایت فقیه، به وجود آمد. برای اولین بار امام خمینی پیشنهاد كرد كه برای تشكیل حكومت اسلامی و اجرای قوانین شرعی فقیهان شخصا حكومت را به دست گیرند. لذا برای تحقق این امر، سلطنت را از بنیان نامشروع و غیراسلامی معرفی كرد و با استناد به دلایل عقلی و نقلی، ولایت و زعامت فقیهان را به نیابت از طرف امام عصر (عج) قطعی و مسلم گرفتند. نظریه ولایت فقیه و تحقق آن در قالب جمهوری اسلامی در اندیشه سیاسی شیعه امر تازه و بیسابقهای محسوب میشود.22
تأملی بر دو گفتمان
در بررسی شجرهنامه اندیشه سیاسی علاوه بر دو گفتمان شرقشناسانه و سنتی، روشهای دیگری مانند "جامعهشناسی" و "تحلیل گفتمانی" نیز امكانپذیر بود، اما چون بیشترین كاربرد و استفاده با دو گفتمان اول است، به ضرورت آن دو گزینش اجباری این پژوهش شدند. در بررسی رویكرد هر دو گفتمان به اندیشه سیاسی اسلام، تا حدودی به امتیازات و كاستیهای آنها پی بردیم و معلوم شد كه یكی از سكوی بیرون از دایره اندیشه سیاسی اسلام بدون هیچ تعلق خاطر و عشق و علاقهای به نقد بیرحمانه آن مینشیند و مبدأ و منبع آن را در خارج از دایره میپندارد و انحطاط و زوالش را به درون اندیشه اسلامی نسبت میدهد. گفتمان دیگر هم آن چنان در درون سنت غرق شده است كه با عشق و علاقه به سیره پیشینیان، كلیت آن را حجت میداند و با نگاه احیاگرایانه به تزیین آن مبادرت میورزد و هیچگاه در مقام نقد و سادهسازی و اصلاح برنمیآید. گفتمان شرقشناسی برای اندیشه سیاسی اسلام، هیچ اصالتی قائل نیست؛ زیرا منشأ آن را خارج از اسلام میداند در حالی كه گفتمان سنت بدان اصالت میبخشد. اولی "اروپا محور" است و دومی "گذشته محور" رویكرد نخست با پیشفرضهای غربی به اندیشه سیاسی اسلامی مینگرد در حالی كه دومی با پیش فرض متقدمان، اندیشه سیاسی اسلامی را مطالعه میكند. اندیشه سیاسی اسلام در گفتمان اول مفهومی غیرواقعی و بازسازی شده با قرائت شرقشناسی است و در گفتمان دوم معنای بازسازی شده براساس قرائت پیشینیان است. یكی اندیشه سیاسی اسلام را آن چنان بر موج زمان شناور ساخته است كه مبادی متكثر یونانی، ایرانی و رومی در آن نقشی بیش از خود اسلام یافتهاند و دیگری آن چنان پیوند سنت و زمان را قطع كرده است كه به وحدت عقل در اسلام منجر شده و راه هرگونه نوآوری را بر روی خود بسته است. گفتمان بیرونی در فرآیند تاریخ اسلام هرگونه نزدیكی بین سنت سیاسی با دین را به مفهوم زوال و انحطاط اندیشه سیاسی تلقی میكند و گفتمان درونی سنت سیاسی را به گونهای تفسیر میكند كه تمایل به یگانگی با دین دارد. گفتمان سنت چون به تحشیهنویسی آثار قدما گرایش دارد، از پویایی لازم برخوردار نیست و گفتمان استشراق چون اروپا محور است در پویایی اندیشه به هویت دینی و سنتهای اسلامی توجه نمیكند و رویكرد آن به اندیشه اسلامی به صورت دورهای است. در حالی كه گفتمان سنت در قالب دوران بدان مینگرد. بنابراین با عنایت به نارساییها و كاستیهای دو گفتمان، جا دارد در بررسی تاریخی اندیشه سیاسی اسلام تأملی تازه داشت و طرحی نو در انداخت.
رویكردی تازه به تاریخچه و ادوار اندیشه سیاسی اسلام
به اعتقاد برخی از مورخان، تاریخ افكار سیاسی در كل جهان كمتر از تاریخ اقتصادی و اجتماعی دستخوشِ تغییر و تنوع شده است. با فرضِ پذیرشِ این ادعا به نظر میرسد در خصوص تاریخ اندیشه سیاسی اسلام این داوری صادق نیست و تحول و تطور در عرصههای كلام سیاسی و حتی فقه سیاسی به مراتب بیشتر از تحولات اقتصادی است و از آن جایی كه كانونهای این تحول هنوز شناسایی نشده است، تاریخنگاری در این حوزه با دشواری مواجه است. در اندیشه سیاسی غرب كانونهای تاریخ اندیشه سیاسی شناسایی شده است و منابع اصلی اندیشه را در آثاری چون "جمهوری افلاطون"، "سیاست ارسطو"، "شهر خدای اگوستین"، "لویاتانِ هابز"، "روحالقوانین مونتسكیو" و "قرارداد اجتماعی روسو" منحصر كردهاند، اما در مورد منابع اندیشه سیاسی اسلام اگرچه آثاری چون "آراء اهل المدینةالفاضله فارابی"، "تهذیب الاخلاق مسكویه"، "رسائل اخوان الصفا"، "اخلاق ناصری خواجه نصرالدین توسی"، "مقدمه ابنخلدون"، "سیاستنامه خواجهنظامالملك"، "فصوص الحكم ابنعربی"، "شفای بوعلی"، "قبسات میرداماد" و "حكمت متعالیه ملاصدرا" به مثابه آثار بنیادی در تاریخ فلسفه سیاسی اسلام محسوب میشوند اما در قیاس با منابع غربی در تطور و تكامل اندیشه سیاسی نقش محوری نداشتهاند. بنابراین قبل از هرگونه داوری در مورد اندیشه سیاسی اسلام، باید "منطق درونی" تحول و تطور آن را كشف كرد و با دستیابی به پرسشهای اساسی در طول تاریخ اسلام، منظومه فكری پاسخ به آنها را سامان بخشید. همین پاسخها است كه ادوار اندیشه سیاسی اسلام را شكل میدهد و ما از مجموعه ردیابی این فرآیند به "شجرهنامه اندیشه سیاسی اسلام" تعبیر كردیم. به نظر ما شجرهنامه سیاسی حكم "تقویم هویت" را دارد و در هر نقطهای از تاریخ تحول و تطور اندیشه، رگههای پیوند نسلهای فكری بعد را با دورههای فكری قبل برقرار میكند. بنابراین اصطلاح شجرهنامه سیاسی، گونهای از تاریخنگاری فكری است كه بیطرفانه، شكافها، گسستها، انحطاط و زوال را در كنار عظمت و شكوفایی و پیوند و اوج فكری به نمایش میگذارد و بازتاب و بازخورد همه كاستیها، شكستها، پیروزیها، كامیابیها و ناكامیهای فكری است و همچون آیینهای است كه واقعیت را به نمایش میگذارد و "خود" خودنگر را به صورت بازسازی شده در اختیار ناظران و ناقدان و داوران میگذارد تا جایگاه فكری خود را شناسایی و تبار فكری خود را پیدا كنند و در اوج انحطاط تاریخی با آن پیوند برقرار سازند. اینگونه تاریخ توسط كسانی طراحی و ترسیم میشود كه در علم "انسابشناسی سیاست" سررشته دارند و میتوانند با ارائه واقعیتهای تاریخی، زمینه تفكرات نوین را فراهم كنند. این نوع تاریخنگاری علاوه بر مطالعه طولی در فرآیند اندیشه سیاسی، نگاهی افقی و عرضی به شاخ و برگهای آن نیز دارد. مشكل عمده در این حوزه این است كه ضرورت و اهمیت آن هنوز برای نویسندگان تاریخ اندیشه، روشن نشده است و از طرفی منابع اندیشه اسلامی هنوز شناسایی و ارزیابی نشدهاند. هنوز رابطه منابع فقه سیاسی با آثار فلسفه سیاسی و "كلام سیاسی" تبیین نشده است. چه بسیار منابع سیاسی ارزشمندی كه هنوز به صورت نسخههای خطی و كمیاب در كتابخانهها هستند. به این دلیل تنها ادوار اندیشه سیاسی اسلام را از نگاه "شجرهنامه نویسی" به صورت اجمال طرح مینماییم. با این نگاه اندیشه سیاسی اسلام از آغاز تاكنون به هشت دوره تاریخی مهم ذیل تقسیم میشود:
1. دوره باور سیاسی: این دوره از آغاز اسلام تا پایان خلافت عثمان است؛ در این دوره جامعهاسلامی بر محور دین وحدت كامل دارد.
2. دوره كلام سیاسی: از آغاز دوره حكومت امام علی(ع) تا پایان حكومت امویان؛ در این دوره اندیشه سیاسی عمدتا در قالب مباحث كلامی مطرح شده است و منازعات سیاسی جامعه معطوف به مبانی كلامی است.
3. دوره فقه سیاسی، كلام سیاسی و فلسفه سیاسی: در ادامه دوره دوم نزاعها و مناقشات اعتقادی ـ كلامی در جامعه اسلامی وجود دارد، ولی گسترش مباحث فقهی توسط رهبران مذاهب چهارگانه اهل سنت و حضور رئیس مذهب شیعه یعنی امام جعفر صادق(ع) سبب گسترش مباحث فقهی شد. به گونهای كه فقه در عرصه سیاست برای خود نقش پاسخگویی پیدا كرد. از طرفی بهراه افتادن نهضت ترجمه در قرن سوم، فلسفه یونانی و ایرانی را وارد ادبیات سیاسی جهان اسلام كرد و از قرن سوم تا ششم چیرگی خود را نسبت به فقه و كلام آشكار ساخت. از عصر مأمون عباسی تا پایان عباسیان اندیشه سیاسی در قالب این سه علم در نوسان بود.
4. دوره عرفان و كلام سیاسی: ظهور اندیشمندانی چون ابنعربی و شیخ اشراق سهروردی سبب تحول جدیدی در حوزههای فكری جهان اسلام شد و رگههای عرفانی وارد اعتقادهای كلامی و مباحث فلسفی و حتی فقهی شد و تا عصر علامه سید حیدرآملی،23 میرداماد و صدرالمتألهین24 ماهیت عرفانی اندیشه سیاسی ادامه پیدا كرد.
5. دوره فقه سیاسی: ظهور صفویان در ایران و رابطه فقیهان شیعی با دستگاه حكومتی، سبب شد یكبار دیگر اندیشه سیاسی شیعی حضور عملی خود را در قالب فقه سیاسی به نمایش بگذارد و اندیشمندانی چون محقق كركی، محقق اردبیلی، شهید ثانی، محقق سبزواری25، فیض كاشانی26 و...، اندیشههای خود را ارائه نمایند. در این دوران برای اولین بار خصیصه فقه سیاسی شیعه مطرح شد و نظام سیاسی عصر غیبت بر مبنای "ولایت فقیه" طراحی گردید.
6. دوره چالش فقه سیاسی و مدرنیسم غربی: در دوره مشروطیت برای اولین بار آموزههای سیاسی غربی در ایران مطرح شد و مفاهیمی چون، آزادی، انتخاب، پارلمان، قانون و مشروطه طرح گردید و با آموزههای سنتی در فقه تعارض پیدا كرد. اگرچه در ظاهر به تفوق نوگرایی غربی منجر شد، ولی فقه سیاسی از صحنه رقابت خارج نشد.
7. دوره چیرگی فقه سیاسی: تعارض فقه و مدرنیته بالاخره بعد از سالها با وقوع انقلاب اسلامی و تشكیل جمهوری اسلامی به پیروزی فقه سیاسی انجامید و نظام سیاسی بر اساس الگوی "ولایت فقیه" ایجاد شد و برای اولین بار فقه سیاسی خود را در عرصه چالشهای حكومتی بهطور گسترده وارد كرد.
8. دوره چالش نوین فقه سیاسی و نوگرایی در ایران: علیرغم چیرگی فقه سیاسی در نظام ولایی، بعد از پایان جنگ هشتساله ایران و عراق، فضای سیاسی جدیدی آغاز شد و به تدریج تحولات سیاسی و جابه جاییِ نخبگان حكومتی سبب شد تا گفتمان جدیدی كه مبتنی بر الگوی برون دینی است، در چالش با فقه سیاسی قرار گیرد و این روند هنوز ادامه دارد.