اشاره:
این روزها به رغم وجود بعضی مسائل و مشكلات در عرصههای سیاسی كشور، برنامهی چهارم توسعه در حال تهیه و تدوین است و انشاءالله مسیر تحولات كشور را در یك دورهی پنج سالهی دیگر با نگاهی عالمانه و كارشناسانه به سمت توسعه و پیشرفت رقم خواهد زد.
سند برنامهی توسعهی هر كشور قبل از آن كه نشان دهندهی جریان تخصیص منابع بر فعالیتهای مختلف دولتی و غیردولتی باشد، نشان دهندهی نظام تخصیص «توجه» مدیران و برنامهریزان هر كشور نسبت به مسائل مختلف جامعه است و همیشه این سؤال اساسی وجود دارد كه آیا میتوان با تخصیص توجهی متفاوت با آن چه در جریان است، روند سازندگی را سرعت بخشید و (با همین اندیشه) آیا میتوان با مروری بر اسناد برنامههای تهیه شده برای ادارهی كشور در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، روند تخصیص توجه مدیران و برنامهریزان كشور را به موضوع فرهنگ و هنر ارزیابی كرد؟ و آیا میتوان با توجهی بیشتر و عمیقتر به حوزهی فرهنگ و هنر، موانع توسعه را كاهش و پتانسیلها را افزایش داد؟
آن چه به طور اجمال برای ورود به این بحث و برای پاسخ به این سؤال میتوان بدان اشاره كرد، این است كه به رغم نام برنامهی توسعه (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی) فصل فرهنگ و هنر از حاشیهنشینترین فصول همهی برنامههای تدوین شده است. این حاشیهنشینی را میتوان با مروری بر اصول حاكم بر اسناد برنامهها، خطمشیها و سیاستهای كلان، راهكارهای اجرایی، جداول تخصیص منابع ریالی و ارزی و بالاخره مكانیزمها و شاخصهای ارزیابی تهیه شده برای پیگیری اجرایی برنامهها به دست آورد.
بسیار دور از انصاف است كه بدون یك بررسی و تحلیل محققانه و قبل از هر مطالعهی كارشناسی، نتیجهگیری كنیم كه این حاشیهنشینی صرفاً حاصل نگاه اقتصادی حاكم بر مدیران و كارشناسان سازمان مدیریت و برنامهریزیست. واقعیت این است كه عوامل متعدد و پیچیدهای در این انزوای تلخ تأثیر دارد كه بخش مهمی از آن در حوزهی نگرشی اهالی فرهنگ و هنر نهفته است. آن چه میتوان به طور اختصار به عنوان عوامل انزوای فرهنگ و هنر در فرآیندهای برنامهریزی كلان كشور، از جمله در جریان تدوین و تصویب سند برنامهی توسعه كشور، به آن اشاره كرد، عبارت است از:
1. ناشناخته ماندن اهمیت و جایگاه فرهنگ در تحولات جامعه در بین نخبگان و مدیران جامعه؛
این عدم شناخت با دلایل و عوامل مختلفی ارتباط دارد، از جمله:
1-1- حضور فرهنگ در همهی عرصههای زندگی روزمره:
مگر نه است كه عصارهی فرهنگ عبارت است از اندیشهها، نگرشها، تمایلات و رفتارهای انسانها كه به نحو درهم و تنیدهای در تعامل با محیط اجتماعی، حضور انسانها را در روابط فردی، خانوادگی و اجتماعی نمود میبخشد؟ پس كدام عرصهی اقتصادی، سیاسی و اجتماعیست كه تجلی بخش اندیشهها، تمایلات و رفتار انسانها نباشد و از فرهنگ عمومی جامعه تأثیر نپذیرد و بر آن اثر نگذارد و اگر این واقعیت را پذیرفتیم، آن گاه باید گفت در همان اولین قدم كه میخواهیم برای فرهنگ و هنر فصل مستقل در كنار سایر فصول تعریف كنیم، اولین گام را در انزوای فرهنگ و هنر برمیداریم و به همهی وزیران، مدیران، سازمانها، شخصیتهای سیاسی و اقتصادی اعلام میكنیم كه شما نگران سیر تغییرات و تحولات فكری، اندیشهای، تمایلاتی و رفتاری انسانهایی كه مستقیم و غیرمستقیم تحت مسئولیت شما یا متأثر از فعالیتهای سازمان شما هستند، نباشید. و همین نگران بودن است كه منشأ بیتوجهی و به دنبال آن عدم تخصیص منابع انسانی، مالی، تجهیزاتی و در نهایت عدم توسعهی فرهنگی جامعه میشود. اجازه دهید این بحث را به لحاظ اهمیت موضوع با چند مثال باز كنیم.
مثال 1) در صدر هر سه برنامهی توسعه كه در نظام مقدس جمهوری اسلامی تدوین شده است، موضوع رفع محرومیت از مناطق محروم و جهتگیری به سمت عدالت بیشتر و توسعهی متوازن مناطق مختلف كشور، تأكید شده و برای تحقق این هدف همه گونه تمهیدات مالی و اعتباری و تجهیزاتی و قانونگذاری پیشبینی شده است، اما به دلیل عدم شناخت نقش تفكر، عادات و تمایلات رفتاری انسانها (یعنی نقش فرهنگ عمومی مردم در مناطق مختلف در روند تحولات توسعهی مناطق) هیچ گاه برای اصلاح این نگرشها، برنامهای تدارك نشده است. نتیجهی این بیتوجهی، عدم بازدهی زیر ساختهای اولیه (مثل جاده، آب، برق، تلفن و گاز) بوده است، زیرا به دلیل مشكلات فرهنگی این مناطق، نه تنها در كنار این زیرساخت، بخش خصوصی مولد و متناسب به وجود نیامده، بلكه ایجاد این زیرساختها زمینهسازی مهاجرت جوانان اهل ریسك این مناطق شده است، همان كسانی كه باید به عنوان موتور محرك توسعهی منطقه، ایفای نقش میكردند.
چرا؟
چون در جریان انقلاب، باید با سرمایهداران وابسته به رژیم گذشته برخورد میشد و برای زمینهساز این برخورد، یك بستر فرهنگی ضد سرمایهداری لازم بود كه از قبل از انقلاب وجود داشت و در جریان انقلاب باید عمیقتر و گستردهتر میشد، اما وقتی همهی آنها قلع و قمع شدند و قرار شد جامعه ساخته شود، مدیران توسعهی كشور پس از دو دهه سعی و خطا متوجه شدند كه دولت باید حتیالمقدور خود را از عرصهی اقتصاد بیرون آورد و اجازه دهد نسل تازهای از متخصصین بخش خصوصی به وجود آیند كه آمادگی حركتی قانونمند دارند و با وفاداری به ارزشهای انقلاب و دلسوزی برای مردم میخواهند به سود منطقی برسند. در چنین شرایطی باید فرهنگ تازهای در مردم نسبت به چنین افرادی به وجود میآمد و برای آنها كه سرمایههای خود را از درون اقتصادمخفی خارج كرده و از شهرهای بزرگ به سمت مناطق محروم میآورند و در چارچوب قانون به تولید شغل و برپایی كارخانه و مزرعهی صنعتی میپرداختند، احترام خاصی قائل میشدند و شرایطی را فراهم میكردند كه به دور از تنگنظریهای مردم و مسئولان این مناطق، از این افراد حمایت میشد، اما دیدیم و دیدید كه كسی به این فكرها نبود و هم اكنون هم هر كس سرمایههای خود را در مناطق محروم به سالن كارخانهای تبدیل كند، زیر فشار افكار عمومی خرد خواهد شد و در چنین شرایطی در بهترین حالت باید سرمایهی خود را به جادهی كرج یا به مناطق توسعه یافتهی كشور منتقل كند تا از فشار روانی محیط آزاد شود، و چنین است كه به رغم تلاش برای كاهش فاصلهها، همچنان فاصلهها رو به افزایش است، چرا كه نقش فرهنگسازی این فرایند اقتصادی دیده نمیشود.
مثال 2) سالهاست كارشناسان انرژی كشور با عدد و رقم و منطق اقتصادی ثابت میكنند كه ادامهی تزریق یارانهی انرژی كه به نام محرومین ادامه مییابد، ضمن تخریب اقتصاد كشور، به صورت چند برابر به جیب گروههای برخوردار ریخته میشود و همواره هم این مطلب گفته میشود كه جامعه به لحاظ روانی آمادهی چنین شوكی نیست و به مجرد گران شدن انرژی - متأثر از ذهنیت غلط مردم و به لحاظ تأثیرات روانی و نه با منطق ریاضی - سایر كالاها نیز گران میشود، اما به راستی نمیتوان با كمك متخصصین عرصههای فرهنگ و هنرمندان اندیشمند جامعه، این معضل روانی را كه ریشه در بیاطلاعی، عادات و رفتارهای غلط دارد، طی یك برنامهی دو و سه ساله با كمك دستگاههای ارتباط جمعی حل كرد؟
آری:
اگر فارغالتحصیلان مدارس و دانشگاهها در درون شهرها در جستوجوی شغلاند و منابع تولید در معدن است و كارخانهها؛ اگر بخش عظیمی از توان انسانی جامعهی ما در خدمات غیرمفید جامعه، نقشی تخریبی در اقتصاد دارد؛ اگر بعضی از نیروهایی كه استعداد آنها با سرمایهی ملی شكوفا شده، در سالهای آخر تحصیل به فكر ترك وطن میافتند؛ اگر روحیهی همكاری جمعی نیست و بسیاری از شركتها به پویایی لازم نمیرسند و نمیتوانند با رقبای خارجی رقابت كنند؛ اگر نظم و انضباط در محیط كار نیست؛ اگر اطلاعات تولید شده از سرمایههای ملی در خزانهی خودخواهی افراد زندانی میشود؛ اگر بسیاری از افراد در جریان سازندگی كشور آیهی یأس میخوانند و اگر روحیهی تلاش را از یكدیگر میگیرند؛ اینها همه تنها گوشهای از رابطهی فرهنگ و اقتصاد است كه ناشناخته مانده و برای اصلاح آن، مسئولی و سازمانی یافت نمیشود و در سند برنامه طرح نمیگردد.
البته نه این است كه نویسنده اعتقاد داشته باشد اهالی فرهنگ و هنر رسالتشان در این خلاصه میشود كه بستر توسعهی اقتصادی را هموار سازند، نه؛ بلكه رسالت اصلی فرهیختگان عرصهی فرهنگ و هنر قبل از هر چیز، احیای فطرت پاك انسانی و تعمیق اندیشههای انسانی به سمت معبود یكتاست، اما در راستای همین رسالت اصلیست كه وقتی میخواهیم جامعهای در خور نام اسلام داشته باشیم، باید در همهی ابعاد آن رشد نماییم و ضروریست كه رسالت جامعهی فرهنگی كشور در قبال توسعهی اقتصادی نیز مشخص شود، همان طور كه باید مسئولیت اقتصاددانان در قبال توسعهی فرهنگی شفاف شود.
(ادامهی بحث علل ناشناخته ماندن فرهنگ در شمارهی بعدی تقدیم میگردد.)