نویسنده : دکتر محمد حسن احمدی مدرس جامعه شناسی هنر
بازدید : 457
1ـ چنین به نظر میرسد كه تنها وجه تمایز انسان از سایر موجودات، میل به تحول در وجود اوست كه به صورت قدرت خلق هنر، یعنی نوآوری بروز و ظهور میكند. ولی از شناخت زمینه و قابلیت خلاقیت در انواع هنرها و ابداعات تا فراهمساختن امكان رشد و شكوفایی و سرانجام معرفی و رواج آن نوآوریها، قطعاً و مسلماً به حمایت مادی و معنوی اشخاص هنرپرور نیاز است. طبعاً نمیتوان انكاركرد كه حمایت از استعداد یك انسان و قابلیتهای او توسط هر مرجع قدرتی، اعم از اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی، قطعاً با مطامعی همراه است كه ممكن است مشروع یا نامشروع باشند، ولی بههرحال چنین حمایتی مستلزم اِعمال سلیقهها و معیارهای همان مرجع است كه قدرت خود را از طریق بهكارگیری و تسلط بر وسائل ارتباط جمعی و سازوكار قند و شلاق اعمال میكند. گرچه این اصطلاح دربارهی هنرمندان ناخوشایند به نظر میرسد، ولی وضعیت و رابطهی ارباب قدرت و هنرمندان در طول اعصار و قرون همواره اینگونه بوده است. هنرمندانی كه تن به خواستههای آنها دادهاند از شهرت و رفاه و امكان شكوفایی بیشتر هنر خود برخوردار شدهاند و كسانی كه حاضر به رعایت سلیقه و خواستهی قدرتمداران نبودهاند، به عزلت و محرومیت محكوم گشتهاند. اینان اگر هم پس از حیاتشان مورد ستایش و تقدیر واقع شدهاند، باز از سوی ارباب ثروت دیگری بوده كه با مالومنال خود به قدردانی از هنر هنرمند ازدسترفته همت گماشته است.
البته هنرمندان نیز از راههای مختلف با این واقعیت روبهرو شدهاند. برخی از آنان در كنار تولید آثار مطبوع طبع اربابان، به خلق آثار هنری مستقل و دلخواه خود نیز پرداختهاند؛ همچون حافظ، شاعر نامی ایران.
2ـ این فرض كه «سازوكار پاداش و مجازات در یك نظام فرهنگی برای حفظ و تثبیت ساختار اجتماع عمل میكند» محتمل است، ولی نباید آن را مطلوب دانست؛ زیرا فرآیند شلاق و قند برای ساختار فرهنگی اجتماعات بشری اگرچه برحسب غریزه مؤثر است ولی منجر به توسعهی پایدار فرهنگی نخواهد شد. این فرایند درواقع همان چیزی است كه در روانشناسی یادگیری با عنوان «شرطیشدن فراگیر» مطالعه میشود و خلاف طبیعت و فطرت خلاق انسان است، زیرا ارزشهای مطرحشده در اثر هنری و نه هنجارهای اجتماعی مستقر در آن، ارزشهای ویژه و سازندهی فرهنگ بشریاند. چنین ارزشهایی در آثار هنری نه بر مبنای سازوكار پاداش و مجازات بلكه نشأتگرفته از جهانبینی خاص خالق آنها پدید آمدهاند. البته این آثار به سبب نوآوری كه لازمهی خلق جدید است، قطعاً هنجارشكن نیز خواهند بود.
چنانچه آثار هنری بر اساس سازوكار پاداش و مجازات تولید شوند و حاوی هنجارها و ارزشهای پاداشدهنده یا مجازاتكننده باشند، به هنر سفارشی و مزدوری تبدیل میگردند؛ یعنی هنر بیایمان و هنری كه هنرمند نه از سر اعتقاد به مضمونهایی كه ابراز میكند بلكه به طمع پاداش یا از ترس مجازات، اثری را خلق كرده است. تأثیر ترویج چنین سازوكاری طبعاً به صورت یك چرخه عمل خواهد كرد؛ بدینترتیب كه هنری كه اینگونه تولید شده باشد (همچنان كه در پاسخ به پرسش اول آمد) درواقع به فن و تكنیك خدمت میكند و به بازتولید خود و فرآیند تولید بر اساس منفعت و ضرر یا همان پاداش و مجازات خواهد پرداخت. فرهنگی كه اینگونه شكل میگیرد، مروج همین فرآیند در میان عموم خواهد گردید، همچنان كه گردیده است.
برخی دیگر از هنرمندان كوشش كردهاند تا در قالبهای دلخواه حامیان خود كار كنند، امّابه صورتی نیمهپنهان كه تنها در حدّ فهم خواص باشد، مضمونهای موردنظر خود را بگنجانند و آثار چندلایهای بسازند كه هر كس با هر ذوق و سلیقهای با آن ارتباط برقرار كند. بسیاری از نقاشان، نویسندگان و سینماگران دوران مدرن از این جملهاند كه تمثیلها و نشانههایی كه تعبیرهای متعدد بر آنها مترتب است در آثارشان به چشم میخورد.
و سرانجام گروهی از هنرمندان نیز هستند كه قدرت نوآوری و ابداع خود را به صورت تكنیك و فن در اختیار ولینعمتهایشان و مقاصد و اهداف آنها قرار میدهند و بهاصطلاح همراه با موج شنا میكنند. این همراهی موجب رشد فزاینده و حیرتانگیز شكلهای هنری در همهی زمینهها شده است. اینگونه هنرمندان شوق خود را با صرفنظركردن از محتوا و پیشگامی در فرم پاسخ میدهند.
آنچه بدیهی به نظر میرسد این است كه هویت هنرمند نشأتگرفته از پشتوانهی فرهنگی اوست. این پشتوانه از خصوصیات خانوادگی و تعالیم مدرسه و اجتماع و محدودیتها و امكاناتی كه به او داده شده، تشكیل میشود. درواقع، دستاوردهای پیشینیان و چگونگی اِعمال این دستاوردهاست كه اندیشه و احساس و قابلیتهای هنرمند را شكل میبخشد. به همین ترتیب نیز آثار هنری دستاوردی است كه بر دستاوردهای پیشینیانش افزوده میشود و به پشتوانهای برای آیندگان تبدیل میگردد.
3ـ تمامی حجم فرهنگ و تمدن بشری به همین منوال شكل گرفته و بر هم افزوده شده است و میشود. هر خلق جدیدی و هر پدیدهی تازهای كه توسط بشر آفریده میشود، درواقع، یك اثر هنری است؛ زیرا بدیعبودن تنها خصوصیتی است كه اگر از هنر گرفته شود ماهیت آن سلب میگردد. به همین جهت، تنها صفت غیرقابلانكار در هر اثر هنری بدعت و تفاوت آن با پدیدههای قبلی و موجود در عالم است. از اینرو، باید اثر هنری را تنها با بدیعبودن آن تعریف كرد و سایر صفات را هر چه كه باشند میتوان با سایر پدیدهها مشترك یافت.
تأثیر اثر هنری بر جامعه را از طریق درك تحولی كه در اجتماع به وجود میآورد و افزایشی كه در حجم فرهنگ و تمدن بشری ایجاد میكند، یعنی خلق چیزی كه تا به حال نبوده است، اعم از اندیشه یا تصویر و نوا، میتوان دریافت. چنان كه قبلاً اشاره شد، طبیعت و فطرت انسان تمایل به طراوت و نوآوری دارد و نوخواه است؛ یعنی انسان از جهت روانی همواره نیازمند پدیدههای تازه است. بنابراین، نوآوریهای فرهنگی، یعنی ابداعات هنری، الهامبخش و تغذیهكنندهی حیات روانی و اجتماعی بشری است. بر این اساس، نسلهای جدید كه سازندگان آیندهی هر جامعهای هستند، تحول میپذیرند و شكل میگیرند. پس هویت هنرمند چیزی غیر از تجربههایی كه فرهنگ خانوادگی و آموزشوپرورش جامعه با تمام امكانات و محدودیتهایی كه برایش ایجاد كردهاند، نیست.
4ـ نیروی حیاتی و غریزی انسان همراه با گرایشهای فطری و تحولطلبانهی او، در تقابل و تعامل با محیط، میتواند به هرز برود یا متمركز و درنتیجه، تحولساز شود. این تحول اعم از اینكه سازنده و خلاق یا مخرب و ویرانگر باشد، محصول تعامل انرژی سیال روان بشر با آن چیزی است كه در قالب آموزشهای اجتماعی، به صورت محدودیتهایی برای ارضای بیقیدوشرط امیال به او تحمیل شده است. این نظر شباهتهایی با آرای پیروان فروید پیرامون نقش پیشبرندهی محدودیتهای فرهنگ و تمدن (super-ego) در سركوب خواستههای غریزی فرد، دارد امّا دقیقاً آن نیست. متأسفانه، در اینجا فرصت بررسی این مسئله نیست، امّا آنچه فروید «لیبیدو» میخواند و آن را نیروی حیاتی كنشهای انسان میدانست، با این سخن كه نوآوری و ابداع سنگ بنای اعمال بشری است، تفاوت اساسی دارد.
محدودیتها به صورت سدّی در مقابل انرژی غریزی انسان برای آفرینندگی و نوآوری عمل میكند و موجب انباشت و تمركز آن نیرو میگردد كه در صورت هدایت هدفمند، سازنده خواهد بود و در غیر این صورت، مخرب و ویرانگر میشود. در اینجاست كه نقش ارزشها و هنجارهای اجتماعی، آداب و رسوم و آنچه بهطوركلی به عنوان ساختار یك جامعه شناخته میشود، برای نوآوری روشن میگردد؛ زیرا برخی فرهنگها آنقدر موانع و محدودیت برای افراد خلاق و انرژی نوآوری آنها ایجاد میكنند كه دیگر نمیتوان محدودیتهای مذكور را هدایتكننده دانست، بلكه باید از اصطلاح سیاسی و اجتماعی «تحجّر» استفاده كرد.
چنانكه محدودیتی اعمال نشود، ارضای آزادانهی غرایز نیز امكانی برای انباشت انرژی تحولبخش بهجا نمیگذارد. این عملكرد مانند بارش باران بر عرصهی وسیع صحراست كه تنها قادر به مرطوبكردن سطح خاك است و فقط گیاهان بیریشه و كوتاهعمر را رشد خواهد داد. در حالی كه هدایت آبهای سطحی به پشت آببندها موجب انباشت انرژی عظیمی خواهد شد كه قادر به ایجاد تحول و دگرگونی بنیادی در عرصههای مختلف است.
درواقع، آموزشوپرورش چیزی جز بهكاربردن فنآوری مناسب برای بهینهسازی و شكوفایی استعدادها نیست؛ همچنانكه اگر بارش بارانی نباشد، هدایت آبهای سطحی و ایجاد سدّ بیمعنا و مفهوم است. هر قدر باران بر پهنهی شورهزار بهفراوانی ببارد اما شبكهی آبیاری زراعی نباشد، هیچ درخت تناوری رشد نخواهد كرد و این مثال دقیقاً وضعیت مدارس و دانشكدههای هنر را توصیف میكند كه هرگز هنرمندی را بهوجود نمیآورند مگر آنكه استعدادی را درست هدایت كنند و او را به تكنیك و فن مناسب مجهز سازند كه در غیر این صورت، بیتأثیر و بیحاصلاند. به همین خاطر است كه بسیاری از فارغالتحصیلان هنر بهكارهای دیگر اشتغال پیدا میكنند.
5 ـ آن بخش از آثار هنری كه هیچ تأثیری بر حیات اجتماعی بشر ندارند، در كنج موزهها و نگارخانهها خاك میخورند ولی آثار پویا و مؤثر جایگاه خود را در زندگی روزمره پیدا میكنند و به حیات ما تحول میبخشند.
به نظر میرسد منحصركردن هنر به آثار عرضهشده یا قابلعرضه در موزهها و نگارخانهها اشتباه و ناشی از سادهانگاری در سازوكار تولید هنر باشد. هنر تنها یك صفت دارد كه نمیتوان از آن جدا كرد و نمیتوان به غیر هنر نسبت دادو آن بدیعبودن است. سایر صفات هر اثر هنری را كموبیش در سایر پدیدهها نیز میتوان مشاهده كرد. هر پدیدهی بدیعی یك اثر هنری است و این تنها وجه ممیزهی انسان از سایر موجودات است كه به تقلید از خداوند و لابد در اثر دمیدهشدن روح او و تفویض خلیفهگریاش، انسان به خلق جدید و بدیع تمایل دارد و همواره تشنهی طراوت است. بر این اساس، فرض اصلی پرسش پنجم باطل است و تمام اختراعها، انتظارها، كشفها، نظریهها و پدیدههای بدیع دستاوردهای هنری بشر است كه فرهنگ و تمدن را میسازند و متحول میكنند و محدود به موزهها و نگارخانهها نیستند.
6ـ رسانهها ظاهراً برای توضیح، تفسیر، تأویل، درك بهتر و نقد سازندهی آثار هنری مناسباند، ولی از آنجا كه طبعاً تابع منویات اربابان، خود یعنی مالكان و حامیانشان هستند، نقد و تحلیلی را كه ارائه میكنند گزینششده و منطبق با نظر و سیاست صاحبانشان است. پس نقد در رسانهها همواره در جهت مطرحكردن آن گروه هنرمندانی است كه از سازوكار پاداش و مجازات متأثرند (رك: پاسخ پرسشهای 1،2). همچنین رسانهها به منزویكردن آنانی كه برای خلق آثار هنری مستقل تلاش میكنند مشغولاند. اگرچه هر اثر هنری خود یك رسانه است، ولی ارباب رسانه برای اظهار جهانبینی شخصی خود میكوشد از هنرمندان، حتی مستقلترین آنها، بهره بگیرد. ازاینروست كه محدودیت پیامرسانی هنر به عنوان رسانه توسط هنرمندان مستقل، در مقایسه با قدرت رسانههای جهانشمول و سلطهجو، ناكافی جلوه میكند.
بهاینترتیب، روشن است همچنان كه استعدادهای هنری منطبق با اهداف و سیاستهای اربابان قدرت، گزینش و انتخاب میشوند، به همان ترتیب نیز تحلیلهای هنری كارشناسان و اهلنظر در صورتی كه حاضر به خدمت آگاهانه یا غیرآگاهانه برای معرفی و مطرحكردن ارزشهای موردنظر باشند، در سطح گسترده و جهانی معرفی و تبلیغ خواهد شد. البته این كار با فرایندی پیچیده همراه است كه میتواند گاه به صورت رویارویی ارزشها جلوه كند امّا سرانجام به برتری ارزش موردنظر منتهی میشود. این فرایند مبتنی بر این واقعیت است كه هر صاحباقتداری طبعاً اقتدار خود را در جهتی كه معتقد است صحیح و مبتنی بر منافع موردنظرش است هدایت میكند كه البته این منافع در نظر دیگران میتواند مشروع یا نامشروع باشد.
7ـ خوب یا بد، بههرحال رسانههای جمعی با وسعت، گستردگی و فراگیریشان، بهخصوص با شیوههای نوین، قدرت ذائقهسازی و ایجاد حقانیت (legitimacy) دارند. البته فنآوری و مهارتهای متنوع و گاه شگفتانگیز، در رقابت میان ارباب قدرت و صاحبان رسانهها نقش مهمی به عهده گرفته و به این جهت رشد و توسعهی رسانهها را موجب شده است.
نكتهی قابلتوجه، همانطور كه در پاسخ به پرسش پیشین مطرح شد، غلبهی روایت موردنظر گردانندگان رسانهها از حقیقت و حقانیت است. صرفنظر از اینكه حقیقت چه باشد، رسانهها قدرت آن را یافتهاند تا آنچه را حقیقت میپندارند یا به صلاح خود و دیگران میدانند، ترویج ترغیب كنند تا ذائقههای آنها را دوست بدارند و خود را با آنها تطبیق دهند. این كار عمدتاً از طریق همذاتپنداری (identification) صورت میگیرد؛ یعنی اینكه مخاطبان، خود را با قهرمانان افسانهای و جذاب فیلمها همانند میسازند و سعی میكنند كه مثل آنها زندگی كنند.
8 ـ مخاطب اثر هنری، هممانند خود هنرمند، هویت و فرهنگ خویش را از خانواده، مدرسه و جامعه دریافت كرده است. ازاینرو، طبعاً مفهومی را كه در اثر هنری جستوجو و درك میكند بر اساس زاویهی تقرّبی است كه با آن اثر برقرار كرده است. به عبارت دیگر، میتوان اثر هنری را پس از سطح اولیه و ظاهری آن برای مخاطب، به صورت گونهای آینه تلقی كرد. درواقع، علت اینكه افراد و مخاطبان مختلف احساسهای متفاوتی را در مقابل اثر هنری واحد پیدا میكنند و آن را دوست میدارند یا بدشان میآید، باید در همین خاصیت جستوجو كرد؛ شبیه نقوشی كه روانشناسان برای محكزدن دغدغههای ذهنی بیماران روانی به آنها نشان میدهند و از آنان میخواهند هر چه به ذهنشان میآید بازگو كنند. درك و تفسیر اثر هنری توسط ما نیز تابع همین سازوكار است؛ یعنی ما دغدغههای خود را در اثر جستوجو میكنیم وگرنه نمیتوانیم با آن رابطه برقرار كنیم. دقیقاً تفاوتها از همینجا ناشی میشود، زیرا بر اساس خواستهها و انتظارات مختلف، تفسیرهایی كه گاه بینهایت از هم دورند، در ذهن مخاطبان ایجاد میشود.
9ـ موضوع جامعهشناسی هنر شناخت فرایندها و سازوكارهای تحولات هنری و مناسبات آن با تحولات اجتماعی و درنهایت فرهنگی بشر است. نمیتوان ادعا كرد كه جامعهشناس هنر تأثیری مستقیم بر تولید و ماهیت یا كیفیت و فرم آثار هنری داشته باشد، ولی شناخت این سازوكارها در تبیین سیاستهای فرهنگی و برنامهریزیهای كلان اجتماعی میتواند به كار آید؛ ضمن اینكه قطعاً شناخت این فرایندها برای نخبگان فرهنگی و گردانندگان جامعه موجب میشود كه آنها از طریق پیبردن به تمهیدات رسانهها، به راههای خردمندانهای برای پالایش وضعیت موجود دست یابند.
10ـ تجربه نشان داده است كه آموزش هنر هرگز به تولید هنرمند منجر نشده و نمیشود ولی میتواند صاحبان استعدادهای شناختهشدهی هنری را پرورش دهد و فنآوری مورد نیاز آنها را در اختیارشان قرار دهد. ازاینرو، باید به جای آموزش هنر از آموزش فنآوری هنر نام برد. امّا آن بخش از آموزشدیدگان كه بدون استعداد هنری شناخته شوند، میتوانند كارشناسان و منتقدان آثار هنری را تشكیل دهند. این عده قطعاً برای تعمق و تأمل عمیقتر و جامعتر در آثار هنری باید بیاموزند كه چگونه در مواجهه با آثار هنری از ذائقهی شخصی خود فاصله بگیرند و جهانبینی هنرمند و تأثیر آن بر اجتماع و همچنین فنآوری بهكارگرفتهشده در اثر هنری را كه به منزلهی زبان تازه خواهد بود، كشف و استخراج كنند. برای مثال، ادبیات به منزلهی هنر، و زبان به منزلهی فنآوری سخنگفتن است. اگر ادبیات به خلاقیت خود دست نیابد، زبان رایج نیز محكوم به ركود، جمود و فنا خواهد بود. گرچه شاعر و نویسنده همین زبان را كه همگان با آن سخن میگویند به كار میبرد، امّا آن را به سطح بالاتری ارتقا میدهد. خلاصه اینكه نه آموزش هنر بلكه آموزش فنآوری هنر قطعاً متأثر از مناسبات تحولات هنری و اجتماعی است و خود نیز بر آنها مؤثر است.
طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی