مقاله ها
نویسنده : هاینتس ریسه
مترجم : سهراب برازش
بازدید : 1071

 

هاینتس ریسه در سال 1898 در دوسلدورف متولد شد. در جنگ جهانی اول، به عنوان سرباز، شركت داشت و بعد از جنگ در دانشگاههای ماربورگ، فرانكفورت و هایرلبرگ به تحصیل در رشته‌های اقتصاد ملی و فلسفه پرداخت. از سال 1922 به كارهای اقتصادی اشتغال داشت و به خاطر شغلش، گاه به خارج از آلمان سفر می‌كرد. بعد از چند سال به عنوان حسابرس در شهر زولینگن ساكن شد. او در اواخر دهه چهل میلادی به نگارش رمان،‌ داستان كوتاه و مقاله روی آورد و شغل حسابرسی را نیز كنار اشتغالات ادبی‌اش ادامه می‌داد.
ریسه از سال 1952 تا 1984 عضو انجمن قلم آلمان فدرال بوده؛ البته به استثناء چند سالی كه از انجمن كناره‌گیری كرده بود در 1956 جایزه ادبی شهر دوسلدورف و در 1974 جایزه فرهنگی زولینگن را دریافت كرد. او در نودمین سالروز تولدش جایزه‌ای را به نام خودش، بنیان گذاشت كه هر سال به بهترین نقد ادبی اعطا می‌شود.
آخرین سرمایه دنیا (1949)، وقتی زمین می‌لرزد (1950)، شهر بدون ریشه (1958)، قدرت و سرنوشت یك جنازه و داستانهای دیگر 1967) آثار این نویسنده آلمانی هستند. او در سال 1989 در شهر زولینگن از دنیا رفت.
در داستان «حكم خدا» نویسنده، داستان را به زمان اروپای قرون وسطی می‌برد و نشان می‌دهد كه در آن زمان، شدت خرافه‌ آن‌قدر بوده كه حتی یك قاضی نیز از آن در امان نمی‌ماند و به جای قضاوت درست و عادلانه آن را به مقوله‌ای دیگر (خواب) واگذار می‌كند و نتیجه آن را حكم خدا می‌داند.
در نزدیكی شهر كوچك و كوهستانی اف. در یك صبح ماه ژوئن سال 1412 میلادی جسد مردی پیدا شد كه ظاهراً شب گذشته جیب‌هایش را خالی كرده و او را به قتل رسانده بودند. از آنجا كه مقتول، چیزی همراهش نبود تا با آن هویتش شناسایی شود، او را به شهر انتقال دادند و در مرده‌شوی خانه گورستان، در مقابل انظار عمومی به نمایش گذاشتند. عده‌ای از مردم كه جسد را دیدند، با قاطعیت گفتند كه این مرد را شب گذشته، قبل از به قتل رسیدن دیده بودند. می‌گفتند او را در مهمانخانه دیده‌اند و شنیده بودند كه مقتول به آن‌ها گفته تاجر است و برای مسائل كاری‌اش در سفر است. مرد مهمانخانه‌دار كه قاضی احضارش كرده بود، ضمن تأیید این مطلب گفت: «مرد بیگانه، یعنی مقتول، بعد از صرف غذای مفصل، دیرهنگام مهمانخانه را ترك كرده و قبل از رفتن از ادامه سفرش صحبت كرده بود. همزمان با او دو جوان نیز كه موقع صرف شام سر میز او نشسته بودند و با وی گپ می‌زدند آنجا را ترك كردند. در ضمن صورتحساب آن‌ها را نیز مقتول پرداخت كرده بود.»
قاضی پرسید: «آیا آن دو جوان ساكن اف. هستند؟»
مهمانخانه‌دار پاسخ مثبت داده و نام آنها را گفته بود: «اوربینی و ویگیلیو.»
قاضی دستور داد دو جوان را به حضورش بیاورند. اگرچه آنها اظهار كردند در بیرون مهمانخانه از مرد تاجر جدا شده‌‌اند. و اگرچه از تفتیش خانه‌های آن دو، هیچ مدرك مشكوكی دال بر مجرم بودن آنها به دست نیامد، اما آنها به حكم قاضی زندانی شدند. قاضی در طول روزهای بعد آن‌ها را به كرّات مورد بازجویی قرارداد و هرچند سؤالاتش را بسیار زیركانه و ماهرانه مطرح می‌كرد، اما موفق نشد كوچك‌ترین نشانه‌ای از نقش داشتن آنها در قتل پیدا كند. و بالاخره به این نتیجه رسید كه نه اوربینی و نه ویگیلیو هیچ‌كدام قاتل تاجر نیستند. با این وجود، در آزاد كردن آن دو مردد بود. یك شب در كشاكش تردید‌ها این فكر به ذهنش رسید كه تصمیم را به خدا واگذار كند. روز بعد دستور داد اوربینی را بیاورند. از او پرسیدند آیا در شب‌هایی كه زندانی بوده هیچ خوابی دیده است؟
اوربینی با تعجب به قاضی نگریست و گفت: «بله، یك شب خوابی بسیار عجیب دیدم.» و ادامه داد: «روی خیابانی دراز كشیده بودم، بدون اینكه قادر باشم كوچك‌ترین حركتی كنم. هوا تاریك بود و می‌ترسیدم كه مبادا گاری‌ای از راه برسد و مرا زیر بگیرد، به خصوص اینكه مدام از دور صدای غلتیدن چرخ‌های گاریهایی را می‌شنیدم. اما از گاری هیچ خبری نبود. هنگامی‌ كه از خواب پریدم، از وحشت خیس عرق بودم.»
قاضی اندكی تأمل كرد و بعد دستور داد اوربینی را در گرگ و میش سحر با دست و پای زنجیرشده در مركز شهر روی خیابانی كه در آن ساعت از صبح، روستاییان آن حوالی گاریهایشان را از آنجا به بازار می‌آوردند، به حالت خوابیده قرار دهند. قرار شد دو ساعت آنجا بماند، روستاییان را در نزدیكی محل مجازات متوقف كنند و گاریهایشان را به گونه‌ای هدایت كنند كه انگار در خیابان هیچ اتفاقی نیفتاده است. چنانچه اوربینی این آزمون را پشت سر می‌گذاشت، آزادی‌اش به او بازگردانده می‌شد.
خود قاضی نیز روز بعد در محل حضور پیدا كرد. با مأمورانش منتظر ماند تا برنامه اجرا شود. در نهایت حیرت دید دو ساعت گذشت ولی هیچ‌ گاری از آنجا عبور نكرد. بعد از اینكه شخصاً غل و زنجیر را از دست و پای اوربینی گشود، دو مأمور فرستاد تا به آن حوالی سرك بكشند و ببینند چرا روستاییان صبح آن روز به بازار شهر نیامده‌اند. مأمورها بعد از مدت كمی بازگشتند و خبر آوردند كه كمی پایین‌تر از جایی كه اوربینی را قرار داده بودند، نیمه‌شب گذشته كوه ریزش كرده سنگ و شن تمام جاده را بند آورده بود. این قضیه باعث شده بود كه قاضی دست خدا را در این اتفاق ببیند. او فوراً امر كرد كه ویگیلیو را نزدش بیاورند. از او نیز پرسید آیا در مدتی كه حبس بوده خوابی ندیده است؟ زندانی لبخندی زد و جواب داد: «خواب دیدم دستم را در دهان شیرسنگی كنار ورودی شهرداری فرو كرده‌ام.»
قاضی اندیشید كه او نیز بی‌گناه است.
ویگیلیو ادامه داد: «شیر دستم را گاز گرفت.»
قاضی با ناباوری پرسید: «یعنی شیر سنگی دستت را گاز گرفت؟»
زندانی جواب داد: «خب، این فقط یك خواب بود.»
قاضی گفت: «بسیار خب، اكنون به آنجا می‌رویم. تو دستت را در دهان شیر خواهی كرد و اگر شیر دستت را گاز نگرفت، دستور خواهم داد آزادت كنند.»
بعد همراه زندانی و دو محافظش به طرف شهرداری راه افتاد. از آنجا كه خبر نجات اوربینی به سرعت در شهر پیچیده بود، تعداد زیادی از مردم نیز پشت سر آنها راه افتادند. این خبر كه به یك معجزه شباهت داشت، مردم را مشتاق كرده بود تا در آزمون ویگیلیو نیز حضور یابند. مردمی كه در میدان شهر، گرد آمده بودند وقتی با اشارات محافظین قاضی به عملی كه قرار بود ویگیلیو برای اثبات بی‌گناهی‌اش انجام دهد، پی‌بردند؛ صدای قهقهه‌هایشان بلند شد. حتی خود زندانی نیز وقتی داشت از پله‌هایی كه به ورودی شهرداری منتهی می‌شد بالا می‌رفت، لبخند به چهره داشت. او به این امید كه به زودی آزاد می‌شود دستش را در دهان شیر سنگی فرو كرد، اما با فریادی آن را به سرعت بیرون كشید. مردمی كه نزدیك‌تر بودند به چشم دیدند كه با حركت سریع ویگیلیو عقربی روی پله‌های شهرداری افتاد. گویا حیوان در سوراخ دهان شیر پناه گرفته بود و در مقابل دستی كه وارد پناهگاهش شده بود، با نیش زدن از خود دفاع كرده بود. قاضی دستور داد زندانی را فوراً‌ به زندان بازگردانند. همچنین دستور داد هیچ پزشكی را برای مداوای او نفرستند، چون او از مقصر بودن ویگیلیو مطمئن شده بود. زندانی بعد از تحمل دردی شدید، جان داد. با این وجود اطمینان قاضی، نسبت به قتل مرد تاجر نادرست بود. در واقع نه اوربینی و نه ویگیلیو، هیچ نقشی در قتل آن مرد نداشتند. قاتل واقعی مردی بود كه بیست سال بعد در شهر ناپل، هنگامیكه در بستر مرگ بود، به عمل رذیلانه‌اش اعتراف كرد. اما هیچ‌كس، حتی قاضی شهر اف. از این موضوع مطلع نشد.


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود