مقاله ها
بازدید : 1032

 

بنده متولد سال 1339 هستم. پدرم كارگر بود. به حلال و حرام اعتقاد داشت. یكی از نیروهای انتظاماتی ورود حضرت امام بود. یك زندگی متوسط به پایین‌ ـ خیلی پایین‌تر (می‌خندد) ـ داشتیم. پنج برادر و چهار خواهر دارم. من بچه اول خانواده هستم. اطراف سی‌متری جی و فرودگاه مهر‌آباد ساكن بودیم. وقتی انقلاب شد، من هیجده نوزده ساله بودم. با بچه‌های دبیرستان در تظاهرات و راهپیماییها شركت می‌كردیم. درگیریهای جلوی دانشگاه به خوبی یادم هست. در خیلی از آنها شركت داشتیم. از بعضی از این صحنه‌ها عكس گرفته‌ام. تقریباً كار حرفه‌ای من هم‌زمان با انقلاب بود. حتی با یك دوربین قدیمی سوپر هشت، یك مقدار فیلم هم گرفته‌ام. البته درآمد مالی نداشتم. الان تقریباً عكاسی كردن كم‌هزینه‌تر است اما در آن روزگار كار پ‍ُرهزینه‌ای به شمار می‌آمد. اولین دوربینی كه خریده بودم، ده یا پانزده تومان قیمت داشت. با همان عكس می‌گرفتم. چون محدودیت مالی داشتم نمی‌توانستم عكسهای زیادی بگیرم. صرفه‌جویی می‌كردم. گاهی دوربین نداشتم و از دیگران قرض می‌گرفتم.

عمو و دایی‌ام به عكاسی علاقه‌ داشتند. پدرم از كوچكی ماها عكس گرفته. شاید به همین دلیل هم به عكاسی علاقه‌مند شدم. تقریباً از سال 52 عكس می‌گرفتم. در خانه یك آب‌انبار قدیمی داشتیم كه چون لوله‌كشی شده بود، به عنوان زیرزمین از آن استفاده می‌كردم. من در همین زیرزمین با یك مقدار چوب و یك پروژكتور قدیمی و یك سری وسایل ابتدایی كه خودم سر هم كرده بودم، عكس چاپ می‌كردم.
زمان انقلاب آرام و قرار نداشتم. می‌خواستم تا آنجا كه می‌توانم عكس یا فیلم بگیرم. البته كارمان سازمان‌یافته نبود. بسیاری از عكسهای انقلاب را مردم عادی می‌گرفتند. یك جوری احساس می‌كردیم اتفاق بزرگی در شرف وقوع است و باید ثبت شود.
این عكسها «شاهد زمان» است؛ سند است. از آن روزها خاطراتی هست كه وقتی آدمها بروند، آن خاطرات هم می‌رود؛ اما عكس می‌ماند. این عكسها می‌تواند آن خاطرات را ـ اگر مكتوب شده باشد ـ كامل كند.
در تظاهرات مختلف شركت می‌كردیم و گاهی عكس هم می‌گرفتیم. بعد از انقلاب وارد جهاد سازندگی شدم و پس از مدتی به عضویت بسیج مسجد محله‌مان در آمدم. آن وقتها بسیج تازه شكل گرفته بود و هنوز زیر نظر سپاه نرفته بود. تشكلی بود كاملاً خودجوش و مردمی. جوانها شور و شوق عجیبی داشتند. پایگاههای بسیج خیلی فعال بودند. مدتی هم سپاهی بودم. وقتی جنگ شروع شد، آموزش دیدیم و به جبهه رفتیم. با وجودی كه سپاهی و بسیجی بودم، فكر می‌كردم باید سربازی هم بروم. این بود كه با چند دوست دیگر به سربازی رفتیم.
من هر چقدر هم كه بخواهم از خاطرات انقلاب و جنگ تعریف كنم، باز هم نمی‌توانم گویای آن لحظات باشم. چطور می‌توانم بگویم در زمینی پیش‌ر‌َوی می‌كردیم كه آن قدر صاف بود كه هیچ كاری نمی‌توانستیم بكنیم؟ یك وجب پستی و بلندی نبود كه سرمان را داخل آن كنیم و از رگبار گلوله‌ها در امان باشیم. صاف صاف اما این حرفها را با عكس می‌توان گفت.
به هر حال دوران سربازی را گذراندیم و در سپاه و نیروهای فداییان اسلام هم به صورت داوطلب بودیم. البته همان طور كه عرض كردم. چون تا زمان انقلاب، عكس یك حالت تشریفاتی و فانتزی داشت، از اهمیت و كارآیی آن خیلی خبر نداشتیم. رویمان نمی‌شد وقتی دیگران اسلحه در دست دارند و جان می‌دهند، ما عكس بگیریم؛ در حالی كه امروز می‌بینیم سخت‌ترین كارها را عكاسهای جنگ كردند. چون هیچ دفاع و سنگری به جز دوربین نداشتند. به هر تقدیر این طور بگویم كه آن روزها رویم نشد عكس بگیرم. خیلی محدود و جسته و گریخته عكس می‌گرفتم.
دو بار مجروح شدم و سه چهار مرتبه تا پای شهادت رفتیم ولی قسمت نشد. یك بار زمان انقلاب موقع فتح پادگانها بود. یك بار در عملیات طریق‌القدس و تپه‌های الله‌ اكبر كه بمباران كردند و حتی ماها را با گلوله‌های تیربار میگ از بالا می‌زدند كه باز جان سالم به در بردیم. یك بار در آبادان در عملیات ثامن‌الائمه زخمی شدم كه عكس آن را دارم. بار چهارم كه افقی برگشتیم، بمباران خوشه‌ای شد. 23 آذرماه بود كه برگشتیم. اوایل جنگ بود. آبادان كه می‌خواستیم برویم راه خشكی نداشت. از روی آب با هلی‌كوپتر می‌رفتیم. اولین عید جنگ را در منطقه جنگی آنجا بودیم.
الان طاقت آن گرما را نداریم، چطور ما طاقت آوردیم؟ نه یخچال بود نه كولر. گرمای طاقت‌فرسا كه من خودم مانده‌ام بچه‌ها چطور طاقت می‌آوردند. بچه‌ها هیچی نمی‌خواستند به جز آب خنك. اگر سی قالب یخ به جبهه می‌آوردند تا برسد سه قالب بیشتر نمی‌ماند.
بعد از مجروح شدن دو سال بیمارستان خوابیدم. مجروحیت سختی داشتم؛ یك طرف بدن. در بیمارستانها هم بچه‌های مجروح جنگی با تمام جراحتی كه تحمل می‌كردند، تمیزترین و سالم‌ترین بخش را داشتند. آنها روحیه عالی‌شان را در ورزش جانبازان و مقولات دانشگاهی و حضور در اجتماع نشان دادند. آرام و قرار ندارند. شعری هست كه می‌گوید: هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم؛ این بچه‌ها مصداق همین شعر هستند.
اگر جنگ تمام شده، برای بقیه تمام شده ولی بچه‌های جانباز یا خانواده‌های شهید با جنگ زندگی می‌كنند. برای ما هنوز جنگ ادامه دارد. همه لحظه‌هایمان همین است. آنچه را كه ما داریم افراد سالم ندارند. با همین محدودیتها و زجرها و زحمتها زندگی می‌كنیم و همیشه هم آن دوران در ذهن ما هست.
در زمان انقلاب هم اگر پشتوانه داشتم، می‌توانستم عكسهای خوب بگیرم. مشكل مالی داشتم. دوربین را قرض می‌گرفتم. اگر از جایی ساپورت می‌شدم، می‌توانستم عكسهای خوبی بگیرم. كمی هم فیلمبرداری كرده‌ام.
آن موقع سن من كم بود اما با علاقه‌ای شدید از راهپیماییها، از خود دانشگاه تا میدان آزادی ـ جاهایی كه می‌توانستم بروم ـ عكاسی و فیلمبرداری می‌كردم. كار كارگری می‌كردم، فقط به عشق اینكه یك دوربین تهیه كنم و چند عكس بگیرم. اینكه ناخواسته بخواهم به عكاسی بیایم نبود. واقعاً علاقه داشتم و دلم می‌خواست آنچه را كه می‌بینم، بقیه هم ببینند. آنچه را كه در دلم هست، به مخاطب بگویم؛ با تصویر بدون اینكه حرف بزنم. یكی حرف نمی‌زند و می‌نویسد، كار من هم مثل نوشتن است. كار ما با ثبت لحظه‌ها توسط نور و مقوله فیزیكی و شیمیایی انجام می‌گیرد ولی آنچه كه قرار است تأثیر بگذارد، بیان احساس عكاس به مخاطب به واسطه همین دریچه و زاویه دید است.
عمده عكسهای زمان انقلاب بنده از تشییع شهدا، راهپیماییها، مسجد دانشگاه تهران، میدان انقلاب، میدان و خیابان آزادی، بستن راهها و رفتن شاه بود. دوربین لوبیتل داشتیم. شش در شش، می‌خواستیم دوازده عكس بگیریم. مشكلات زیادی داشتیم. قبل از آن هم دوربین داشتم كه 10 تومان خریده بودم. بعد هم یك 15 تومانی و بعد یك 20 تومانی. اما دوربین تاپ ما لوبیتل بود كه 100 تومان خریده بودم. یواش‌یواش از این و آن قرض بگیر. علاقه داشتم. یك مدتی عكاسی كار كردم و خودم كتاب خودآموز می‌خواندم ولی به صورت جدی با انقلاب شروع كردم. وارد جبهه و جنگ شدیم و می‌خواستم عكس بگیرم.
ما بچه‌های زیادی داشتیم كه خیلیهاشان شهید شدند. در همان زمان مجروحیت هم دوربین دستم بود. سرم خون می‌آمد. بچه‌ها باندپیچی كردند. قبل از اینكه عقب برویم، گفتند بیا عكس بینداز. می‌روی و شهید می‌شوی. با دوربین خودم عكس گرفتند.
دو سال در بیمارستان بودم؛ حتی امید به زنده ماندنم نبود. خانواده برایم نذر كرده بودند. حتی نمی‌توانستم حرف بزنم. بعد از سه ماه، كه خودم را در آینه دیدم، باورم نمی‌شد. موها بور مثل اروپاییها. خیلی آنتی بیوتیك مصرف كرده بودم. عفونت زیاد بود. بعد از ده سال دوری از دانشگاه و درس ـ سال 57 رها كرده بودم ـ سال 67 قبول شدم. باورم نمی‌شد رشته عكاسی باشد. نفر هفتم بودم. كارشناسی ارشد را هم سال 77 شركت كردم و قبول شدم. الان مقطع فوق لیسانس هستم و اگر شرایط فراهم شود، به ادامه تحصیل علاقه دارم؛ به خصوص آموزش و تحقیق. پایان‌نامه كارشناسی ارشد من چهار جلد بود. یازده سال كار كرده بودم. عینكی هم نبودم و به جای یك عینك دو عینك گرفتم؛ هم برای مطالعه و هم برای دوربین. راجع به تعزیه كار كردم؛ مراسم سوگواری محرم. عاشورا تاسوعا و سرآمدش تعزیه بود. یازده سال یازده نقطه از 69 تا تقریباً 80 در مجموع پایان‌نامه كارشناسی ارشد شد.

خیلیها دوربین دارند نمی‌دانند چیست. فقط می‌خواهند ببینند و بگیرند. خیلیها كه اصلاً می‌خواهند ندانند و بگیرند. نمی‌خواهند از عقل و اندیشه استفاده كنند، یعنی برایشان زحمت دارد. شركتهای سازنده دوربین هم فهمیدند كه با عامه مردم چه كار كنند. می‌نویسند Free of focus یعنی خلاص از همه چی؛ فقط ببین و بگیر. فقط دید چشمی مهم نیست؛ دیدگاه خردمندانه همراه با اندیشه هم مهم است.

یكی از عكسهایی كه دارم مربوط است به مانعهایی كه جلوی تردد نیروهای گارد را می‌گرفت كه نتوانند بچه‌ها را سركوب كنند. روز بعد گفتند امام می‌آید. خانمهایی كه چادر سر كرده بودند و شهر از این رو به آن رو شده بود. خیابانها را جارو می‌كردند. مقر ما جلوی نوشابه‌سازی زمزم فعلی و پپسی سابق بود. دو عكس گرفتم. امروز مانع است و فردا گل. دیروز و امروز از زمین تا آسمان با هم فرق می‌كرد در عرض نصف روز مردم خیابان را تمیز كردند كه انگار نه انگار مانعی، آتش‌سوزی و لاستیكی بود. صبح آماده بودند كه امام می‌آمد.
عكس، مردم را در حین تمیز كردن نشان می‌دهد. نتوانستم از روز بعد عكس بگیرم؛ فیلمبرداری كردم. هم فیلم و هم عكس. الان فكر می‌كنم در همان لحظات هستیم.
عكسهای دیگری هم از محرم است. سیاسی، دینی و... نداشتیم. یعنی واقعاً عاشورا را كه می‌دیدید نه فكر می‌كردید عاشوراست و نه فكر می‌كردید تظاهرات و راهپیمایی است. نمی‌شد تشخیص داد. هر دو با هم شده بود. هم زنجیر و سینه می‌‌زدند و هم شعار می‌دادند. همه‌اش یكی شده بود.
می‌توانم بگویم یكی از نقاط قوت عكاسی جنگ ما همین از جان گذشتگی عكاسها بود كه از جانشان مایه می‌گذاشتند. عكس را برای عكس نمی‌گرفتند، برای این می‌گرفتند كه یك گوشه‌ای از تاریخ كشور را كه رقم می‌خورد ثبت كنند یا برای اینكه می‌دانستند به كشور ما حمله شده. برای آژانس خاص و پول نبود، عكس را برای دل می‌گرفتند.
هر جا كه می‌توانستند تصاویر خوبی را ثبت كنند حضور داشتند. پا به پای رزمنده‌ها، در خط مقدم، حمله و به موازات بچه‌ها می‌رفتند. در كنار كار هنری كار رزمی هم انجام می‌دادند. حتی با خود خط‌شكنها جلو می‌رفتند. من ممكن است این حرفها را بزنم ولی عكسها خودش نشان می‌دهد كه كجا حضور داشتند، اعتقاد، ایمان و هدفشان خیلی مهم است. اینكه عكاس جنگ می‌رود برای كشور متجاوزی كه به كشور دیگری حمله می‌كند عكس می‌گیرد، آن عكس جنگ با این فرق می‌كند. این با ایمان و برای هدف و انگیزه می‌رود، برای كشور دیگر و تجاوزگری نمی‌رود. برای اینكه فكر می‌كند به واسطه این قضیه خدمتی به مملكت خود می‌كند، چون می‌خواهد این جان‌فشانیها و رشادتها را ثبت كند. ممكن است با رمان و كتاب نشود ولی با تصویر می‌توان این كار را كرد. می‌توان این ارزش و فرهنگ را به واسطه عكسی كه آن زمان ثبت شده، نشر داد. آنجا یك مقطع بوده ولی در هر نسل و هر دوره می‌توان شاهد احیا آن زمانها بود. هر دوره‌ای برای افراد جدید مرور می‌شود. امروز هم باید به این بچه‌های عكاس بها داد؛ وگرنه هر چقدر هم تولید خوب صورت بگیرد، اگر متولی نداشته باشد از بین می‌رود. البته زمان جنگ و انقلاب هم این كارها متولی خاصی نداشت؛ خودجوش بود.
متولی نداشتند ولی جهت داشتند. ما می‌گوییم آنچه كه آن زمان بوده حفظ شود و آنچه را كه ادامه دادند، نشر بدهیم. حالا هم همان عكاسها در زمینه‌های مستند اجتماعی، ورزشی و غیره وارد شده‌اند و كار می‌كنند. این كارها ارزش تاریخی دارد و باید آرشیو بشود. الان خیلی جسته و گریخته است. اولین قدم برای سر و سامان دادن به این وضع، تأسیس همین انجمن عكاسان انقلاب و دفاع مقدس است. چیزی به این عنوان نبوده كه منسجم باشد و بچه‌ها را جمع كنند و همدیگر را بشناسند. بعد از بیست سال همدیگر را ببینند. هر كدام این قدر مشغلة كاری پیدا كرده‌اند كه فرصت نمی‌كنند به هم زنگ بزنند. این نمی‌تواند تلنگری باشد؛ تبادل اطلاعات و خیلی حرفها. «آن روزگاران یاد باد»؛ فقط نمی‌تواند آن روزگار باشد، می‌تواند بچه‌های آن روزگار هم باشد. این بچه‌ها آن را خلق كردند. حالا در كنار هم باشند، یك گالری ندارند. الان فرهنگسرای هنرمندان، پیرمردان، سالمندان و جوانان و... داریم. یكی هم به عنوان گالری باشد. عكسهای اینها را نشر بدهیم. همه عكس گرفتند و بایگانی كردند. چرا از اطلاعات غنی و پرباری كه دارند، همه بهره نبرند؟ كمك و پشتیبان داشته باشند؛ به طریقی یا بهانه‌ای، ارتباط،‌ همفكری، یادآوری و دیدار بچه‌ها، گالریهای مختلف. من پول دارم عكس می‌گیرم و چاپ می‌كنم. یكی دیگر كه ندارد باید چه كار كند؟ من الان هر چی عكس گرفتم نگه داشته‌ام. بعد می‌گوییم از بچه‌های آن موقع خبری نیست. خبری هست ولی پشتوانه‌ای نیست.
این است كه بچه‌ها هم نمی‌توانند آرام شوند و نه می‌شود این عكسها را بایگانی كرد. باید نشر داد. یكی باید كمك كند. سخنرانی می‌كنند و كتاب را راحت چاپ می‌كنند. كسی نیست كه كتاب اینها را چاپ كند. هزینه‌ها و بوروكراسی اداری و از این جور مصیبتها. آن زمان كه بچه‌ها یا علی گفتند اصلاً انتظار نداشتند كه كسی برایشان دست بزند و هورا بكشد. حالا هم برگشتند و كار انجام دادند. نمی‌شود كه آنها را هل بدهید و بعد خود را كنار بكشید.
پایان‌نامه كارشناسی من روش تحقیق در عكاسی بود. عكاس باید محقق هم باشد. چرا منتظر باشیم از آن طرف مرز چه كتابی راجع به ایران می‌آید و بعد ترجمه‌اش كنیم.
در دانشكده هنر رشته كارشناسی عكاسی هست؛ به صورت عمومی فرد مجربی را تربیت می‌كند كه از عكاسی اطلاعات داشته باشد. كار تخصصی نمی‌كند. اینكه بگویید ایشان عكاسی معماری یا خبری می‌كند. در حد آشنایی است. بعدها در آخر كار كه می‌خواهد رساله را بگذراند مطابق علاقه خود مثلاً عكاسی ورزشی می‌كند. اینجا جهت پیدا می‌كند؛ وا‌ِل‍ّا در یك رشته خاص تربیت نمی‌كنند. باز تمام رشته‌ها هم نه، فقط در این حد كه با رشته‌ها آشنایی داشته باشند و كار را بدانند. به عنوان اینكه ایشان كارشناس عكاس خبری است، نه این ایده‌آل نیست؛ می‌تواند منسجم‌تر باشد. بچه‌هایی كه می‌آیند، دید دیگری دارند، یا اینجا برنامه را خوب بچینیم ولی ورودی ما بد باشد؛ آن هم ناجور است، مثل اینكه عكسی را با رزولوشن پایین بگیرم با رزولوشن بالا اسكن كنم. هیچ فایده‌ای ندارد. اصلاً با هم سنخیت ندارند. اگر دانشجو واقعاً اولویتش عكاسی باشد، خوب است ولی متأسفانه از جاهای دیگر سرریز یا زده می‌شود یا صرفاً برای گرفتن مدرك در رشته عكاسی می‌آیند. آن كسی كه واقعاً برای خود عكاسی بیاید، خیلی كم است. چون ورودی به این صورت است، خروجی هم سنخیت ندارد. حرفی كه از دل برآید بر دل نشیند. باید هر دو باشد. دل سخن‌پذیر باید باشد تا سخن دلپذیر تأثیر خود را بگذارد.
در دانشگاهها هیچ وقت نمی‌توانند عكاس خوب تربیت كنند؛ ولی می‌توانند خوب عكاسی كردن را یاد بدهند. عكاس شدن به جوهره فرد بستگی دارد. پذیرش دانشجو در دانشكده هنر سالی هجده بیست نفر است و در دانشگاه آزاد تا صد نفر. خیلی كم پیش می‌آید كه همه دنبال كنند. یك عده از روی علاقه ادامه می‌دهند. ما مثلاً با عكس گرفتن ارضا می‌شویم. بعضیها خیلی عكس می‌گیرند. علاقه هم ندارند. فقط برای اینكه پول بیشتری گیرشان بیاید، این كار را می‌كنند. یكی هم فقط مدرك می‌خواهد.
عكس خیلی مهم است. بعضی وقتها عكس را قبول دارند ولی خودمان را نه. كارت شناسایی ما را اگر رئیس‌جمهور هم امضا كند، بدون عكس جایی راه نمی‌دهند. در این دوره انتخابات ثابت شد كه عكس خیلی می‌تواند تأثیرگذار باشد. حتی زمان بنی‌صدر هر جا می‌رفت عكاسی می‌برد كه سریع چاپ كنند. برای همین روی عامه مردم تأثیر گذاشت كه در انتخابات ریاست‌جمهوری می‌گفتند بنی‌صدر صد در صد. یك عكس برابر هزاران كلمه است، اگر خوب بیان شود.
هنر بهترین تبلیغ است. مثل فیلم چشم شیشه‌ای كه قشنگ است، به واسطه دوربین و فیلمبرداری. حالا مستقیم هم وارد مقوله جنگ نشویم، به مدد هنر وارد این مقوله بشویم، چه اشكالی دارد؟ با نمایشگاههای جنبی، نشر كتب و خاطرات این بچه‌ها....
عكاس زمان جنگ میدان داشت، امروز هم باید به او میدان بدهند. وضعیت و موقعیت آن جنگ را با هیچ مقوله‌ای نمی‌توان قیاس كرد. در جنگ یك مقدار فضا بازتر است، راحت می‌شود كار كرد ولی بعد از جنگ بستر و میدان چیز دیگری است؛ بوروكراسیهای اداری. می‌خواهم از نماز جمعه عكس بگیرم، سی نفر جلوی من را می‌گیرند و كارت می‌خواهند. آن زمان راحت بودیم. یك همایش می‌خواهیم عكس بگیریم، از جایی معرفی دارید؟ 48 ساعت قبل دوربین چك شود و فلان... پیچ و بساط را بیرون می‌آورند. دیگر عكاسی نمی‌روم. مجالس زیادی رفته‌ام. 72 ساعت قبل باید اینجا باشید. 48 ساعت قبل دوربین را بگذارید. 12 ساعت قبل خودت را چك كنیم. قبل از مراسم بیا. اصلاً من ناراحت می‌شوم. می‌خواهیم یك چیزی را بیان كنیم، نشر و تبلیغ بدهیم و مردم را متوجه كنیم، بعد این طوری با ما رفتار می‌كنند. مشكل عكاس همین است. هنوز ما را نشناخته‌اند. فكر می‌كنند كه مثلاً می‌خواهید جاسوسی كنید. خیلی بد شده است. مثلاً زمان ارتحال حضرت امام گفتم بروم بالای سكو عكس بگیرم. گفتند نه نمی‌شود. تا خارجی می‌آمد، بالا می‌بردند. خارجیها را دستشان را می‌بوسند و می‌فرستند بالا. باید به خبرنگار و عكاس داخلی هم اهمیت بدهند تا خارجی. خارجیها امانتداری نمی‌كنند. خیانت هم می‌كنند. ولی این داخلی است كه می‌تواند نشر دهد. آن چیزی كه ماندگار است، عكس خبرنگار و عكاس داخلی است.
معیشت و مقوله اقتصادی بچه‌ها هم هست؛ ولی ایرانی چنین خصلتی دارد. زمان جنگ حاضر است از جان مایه بگذارد. در آن برهه حس می‌كند باید آن باشد ولی بعد از جنگ چون دیگر حمله به مملكت و ناموس نیست، می‌ماند. آنكه كار می‌خواهد انجام دهد؛ با همان علاقه و اشتیاق، معیشت مشكل است، چه كار كند؟ شاید آن موقع مجرد بوده، حالا متأهل است و مسئولیت سنگین‌تر و سن بالاتر. انتظارات هم بیشتر شده. الان خیلی متفاوت است. مشغله‌های فكری، كاری، معیشتی یك مقدار بچه‌ها را فتیله‌پیچ كرده است. امنیت شغلی هم می‌تواند مطرح باشد.
بنده با روزنامه اطلاعات، مجله دنیای ورزش، فدراسیون جانبازان، عكاسی ورزشی كرده‌ام. بیشتر كارم روی عكاسی بچه‌های جانباز بوده، خودم هم جانباز هستم؛ تنها كسی كه می‌تواند متولی این قضیه باشد، بچه‌ها هم او را راحت می‌پذیرند.
من حساسیت همان زمان جنگ را دارم. دلم هم مثل همان زمان است ولی بستر و محیط آماده نیست. آن زمان آماده بود. جبهه و جنگ و همه بچه‌ها خالص بودند. آن موقع طوری بود كه نیاز نبود از من بخواهند، من خودم داوطلبانه می‌رفتم. ولی حالا اگر كاری انجام می‌دهیم، می‌گویند چرا انجام دادی؟ بعد هم می‌گویند نمی‌خواهیم و چاپ نمی‌كنند. پشتوانه نیست. این مسائل دست به دست هم می‌دهد. من كلی عكس دارم كه مانده. یعنی من تعهد و رسالت خودم را انجام داده‌ام.
من باید برای یك عكس 30 در 40 پنج هزار تومان بدهم. همه‌اش خرج كنم. برای سفر هزینه می‌كنم و می‌روم شهرستان. از خانواده‌ دور هستم. عكس می‌گیرم. نگاتیو، هزینه، چاپ، كنتاكت؛ ولی به مرحله نمایشگاه نمی‌رسد. بایگانی و آرشیو. من بخواهم نمایشگاه بزنم باید حداقل حقوق دو برج را بگذارم. پس پشتوانه می‌خواهد. این همه متولی حفظ و نشر برای خودشان نباید بوق و كرنا كنند؛ باید به داد این بچه‌ها برسند.
آنها مقوله جنگ و حفظ ارزش را در كلیشه و قالب اداری و كاغذ می‌بینند. تعهد و ارزش و دل نیست. افراد عوض شده‌اند. بروید طبقه چندم. به ما مربوط نمی‌شود... دلسوزانه جواب نمی‌دهند. متعهدانه حمایت نمی‌كنند. متأسفانه در مملكت ما بیشتر ریاست‌ است تا مدیریت و مسئولیت. آن زمان به محض اینكه عكسی را می‌آوردید به سرعت در روزنامه چاپ می‌شد و می‌گفتند این سی حلقه را هم بگیر. الان بی‌تفاوت شده‌اند و آن ارزشها كم‌رنگ شده. تبلیغ می‌كنیم ولی در همان حد پلاكارد تبلیغی و زبانی، نه در عمل.
من پایم شكسته بود. درست هفته جانباز هم بود. ما را به بیمارستان جانباز راه ندادند. گفتند تخت نداریم. اما پلاكارد بزرگ داشتند كه جانباز روزت مبارك!

كمی هم راجع به عكاس ورزشی صحبت كنم. دلمان هوای آن زمان را می‌كرد. نه خود جنگ، جو‌ّ و حال و هوا و محیط آن زمان. تنها نقطه گریزی كه داشتیم بچه‌های جانباز بودند؛ به خصوص ورزش جانبازان. با بچه‌ها از سال 68 تا 78 بودم. تا المپیك بارسلون هم رفتیم. بچه‌هایی را كه زمانی در میدان جنگ بودند در میدان ورزش می‌بینی. هم آنجا همت كردند، هم اینجا غیرت به خرج می‌دهند كه دست خالی به كشورشان برنمی‌گردند. در آمریكا و المپیك آتلانتا آن قدر بچه‌ها مدال طلا آوردند كه گفتند پنج مدال كه شد یك پرچم را بالا می‌بریم؛ در حالی كه برای هر مدال باید سرود ایران پخش می‌شد و پرچم كشور بالا می‌رفت. تنها جایی كه می‌شد بچه‌ها باز دوباره مثل زمان جنگ حرفشان را بزنند، مقوله ورزش بود. آمریكاییها را مجبور كردند، تندتند مدال گرفتند. پرچم بالا می‌رفت و تندتند سرود ایران نواخته می‌شد. به رغم میل باطنی آنها، دولت‌مردانشان با دستهای خودشان پرچم ایران را بالا می‌بردند. تنها راهی كه می‌شد اینها را مجبور كرد، همین ورزش بود. بچه‌ها خیلی تعهد دارند و برای مسابقات از روستاها جمع می‌شوند و یك روز تمرین می‌كنند و بعد هم مدال می‌آورند. اگر بچه‌ها برد و قهرمانی داشتند، به واسطه همان همت و غیرت جبهه‌ها بود كه در ورزش جانبازان تداوم داشت. گاهی برای جانبازان كارهایی انجام می‌دهیم كه كسی قبول ندارد. كلی عكس می‌گیریم و استفاده نمی‌شود. این عكسها هزینه دارد، گاهی برای یك فریم آن ساعتها منتظر مانده‌ایم و در یك لحظه ماشه دوربین را زده‌ایم. به هر حال حمایت نمی‌كنند.
در دنیای ورزش هم كار می‌كردم، می‌گفتند عكسهایی بگیرید كه بتوانیم فروش داشته باشیم. اما باید تشخیص بدهند عكس خوب یعنی چه و عكس بد یعنی چه.
به مقوله فرهنگ و هنر باید بها بدهید. می‌گویند در زمان رژیم سابق زن شاه یك دفتر در هنرهای زیبا داشت و به این موضوع اهمیت می‌داد. می‌گفت اگر اینجا بچه‌ها عوض شوند، هنر عوض می‌شود. مملكت هم عوض می‌شود. به فرهنگ و هنر و آموزش و پژوهش بها نمی‌دهند. بیشتر دنبال كسی هستند كه حالا برایشان چیزی داشته باشد؛ در حالی كه خارجیها می‌گویند كار می‌كنیم كه بعدها برایمان چیزی داشته باشد. یعنی آنها آینده را نگاه می‌كنند، ما زمان حال را. دیدها خیلی مهم است. اینكه با چه عینكی نگاه كنیم؛ و ا‌ِل‍ّا این مسئول‌ِ آنجاست و آن یكی مسئول‌ِ اینجا. انتصابی است و كارشناسانه و دلسوزانه نیست.
كاش آن خاطرات ما در عملیاتها به شكل مصور بود؛ شكست حصر آبادان، گرفتن پادگان، درگیری جلوی دانشگاه، درگیری بین ایران و عراق كه گرد و خاك می‌شد، همدیگر را نمی‌دیدیم، یكی دستش قطع شده بود، یكی را موج گرفته بود، حملاتی كه برای شكستن خط بود، گروههای 22 نفره، تصویرها خیلی زیاد است ولی متأسفانه همه بایگانی ذهن است.
آن اوایل كه بعد از مجروحیت سر كار آمدیم 2200 تومان گرفتیم ـ سال 62 ـ كیف می‌كردیم. كلی هم پس‌انداز می‌شد و بابركت هم بود. ولی حالا نه. هر چی می‌دوی نیست. قبل از انقلاب یك هفته كارگری می‌كردم 40 تومان می‌گرفتم. كارگر ساختمانی بودم تا به اینجا رسیدم. به موقعش درس هم می‌خواندم. در این جامعه درد زیاد داریم، احساس مسئولیت می‌كنیم ولی كاری از دستمان بر نمی‌آید.
حرف آخرم این است كه یك مقدار ارزشی فكر كنند، فقط ارزش را در لغت مد‌ّ نظر نداشته باشند. احساس مسئولیت داشته باشند و كارشناسانه عمل كنند. بعضی چیزها باعث دلسردی بچه‌ها می‌شود.
همین قوانین دست و پا گیر و بی‌توجهیها باعث می‌شود كه آدم رو بیاورد به آثار باستانی و گل و بوته و منظره. الان من كرمان، اصفهان و كاشان را كار كرده‌ام. همه‌اش آنجاست. چهارصد پانصد حلقه فیلم به آنها داده‌ام.
فكر می‌كنم بهترین دوران، دوران جوانی ماست چون دوره‌ای بود كه انقلاب و جنگ و شاه را دیدیم. خیلی بزرگ و تأثیرگذار. هیچ جوانی هم به اندازه ما با این مقولات عجین نبود. خیلی سنگین بود؛ از مرحله طاغوت و شاهنشاهی بیرون بیا، مرحله انقلاب و جمهوری اسلامی. مرحله جبهه جنگ و دفاع و مجروحیت و از همه این كانالها رد شو؛ بعد نگاه می‌كنی چطور این جوانی تمام شد. چقدر سریع گذشت. فكر می‌كنیم هنوز جوانیم. شكل و قیافه عوض شده ولی انگار هنوز در آن زمان هستیم.
گاهی به بچه‌ها می‌گویم جمع شویم از خاطرات آن زمان تعریف كنیم. به فرض درس معارف را یاد نمی‌گیرند و فرار می‌كنند. همان را از من می‌پرسند، یعنی تشنه معارف هستند ولی شیوه گفتن معارف مهم است. من حتی دانشجویی دارم كه از رشته كامپیوتر به عكاسی آمده، جوان همان جوان است. باید توجه كرد، به چه شكل و شیوه‌ای؟ شیوه خوب هیچ وقت قدیمی نمی‌شود. اصلاً جوانان امروزی تشنه این ارزشها هستند. آن وفاداریها، صداقت و امانتها حالا هم می‌تواند باشد. چون نیست، فكر می‌كنند عوض شده و كم‌رنگ. حالا ما درس و مدرسه و مكتب را بهانه كردیم برای اینكه این مقوله باشد. با اخلاق، عمل و صداقت، یك پلی به نسل سوم بزنیم. اگر ارتباط و اتصال باشد، اصلاً جدا كردن نسلها معنایی ندارد. چون ارتباط نداریم، نسل اول و نسل دوم و نسل سوم داریم. حالا با این نسل سوم چه كار كنیم؟ حركت نكردم و دنبال راه حل می‌گردم. بارها گفته‌ام كه گرفتاریهای مملكت ما به خاطر گیرهای خودمان است. به هم گیر می‌دهیم؛ بعد می‌گوییم گیر از كجا باز می‌شود و چرا این گرفتاری به وجود آمده؟ چون این فكر كوتاه است و ارزشها را هم كنار گذاشته‌ایم، دنبال چیزهای دیگر می‌گردیم كه پیش خودمان است. اگر خوب ببینیم متوجه می‌شویم.

گاهی خواب بچه‌های شهید آن زمان را می‌بینم. آن جوانان كه رفتند، به كمال و اوج رسیدند و شهید شدند و جوانان ما به طریق امروزی می‌روند و پرپر می‌شوند و به طرف پایین سقوط می‌كنند. جوانان حالا را می‌بینم، جوانان دوره خودمان را هم می‌بینم. چرا باید برنامه‌ریزی درستی نباشد؟ چرا خارجیها فكر كنند؟ شنیدم آمریكاییها سال 2010 را سال جوان ایرانی نام گذاشته‌اند. روی ایرانیها و جذب آنها كار می‌كنند. اشتغال، ازدواج، باید دنبال راه حل باشیم. هر روز هم كه بگذرد بدتر می‌شود. در اوج جوانی باید درآمد و پولی داشته باشد. باید راهی باز كنیم كه وارد كانالهای دیگر نشود. ما هر روز سردرد داریم كه جوانها چرا باید به هدر بروند. به غیر از ایرانی هم كسی برای ایران و ایرانی كار نمی‌كند. اگر خودمان دلمان نسوزد، هیچ كس دلش برای ما نمی‌سوزد. باید خودمان به فكر خودمان باشیم. باید جدی‌تر و عمیق‌تر و متعهدانه‌ نگاه كنیم. آن زمان تعهد بود تخصص نبود. حالا تخصص هست تعهد نیست. همه‌شان هم هست، از هیچ كدام هم استفاده نمی‌كنیم....


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود