اخبار
منبع : iranshahr.org

کتر علی‌قلی محمودی‌بختیاری- در شگفت خواهید ماند اگر بگویم فردوسی همزمان رودکی بود و شاهنامه‏اش در نیمه نخست سده‌ی چهارم هجری پایان پذیرفت.

سه سده‏ی نخستین اسلام یکی از تاریک‏ترین‏ و بحث‏انگیزترین دوران تاریخ بشر است. پرمطالعه‏ترین پژوهشگر تاریخ اسلام در برابر نخستین پرسش فرومی‏ماند و کار و بررسی‌اش پر از لغزش است. به شیوه‏ی بررسی‌های‏ مذهبی، اصلی را چشم‌بسته پذیرفته‏اند و بر آن پایه‌ی کاخ‌های پررنگ و نگار برآورده‏اند. در زیبایی این کاخ‌ها سخن نیست، اما در اصل و پایه‏ی آن سخن بسیار است. دو سده‏ی نخستین‏، سکوت و خاموشی بود. سکوت و خاموشی‏ای دانستنی، وگرنه این دو سده‏ی نخستین،‏ یکی از پرآشوب‌ترین و پرتلاطم‏ترین دوران زندگی انسان است. این همه آشوب نهفته در خاموشی و تاریکی با این بررسی‌های جزمی … روشن و شناخته نمی‏شود. کنکاشی دیگر و تلاشی بسیار و بینشی ویژه می‌خواهد که این خود در بررسی فرهنگ و تمدن‏ ایران -تا آن‌جا که من دریافته‏ام- روشن خواهد شد. اما این‏جا به یکی از گوشه‏های‏ این تاریخ می‏پردازیم و آن، زایش و پیدایش شاهنامه است؛ چه، شناخت شاهنامه و زمان‏ پیدایی آن روشنگر آغاز عصر «زنده‏گری »ایران است و راه شناخت فرهنگ این مرز و بوم‏ و این مردم جای‌گرفته در فلات ایران از دیرین زمان تاکنون است.

نگاهی به «زمینه‏ی‏ فرهنگ و تمدن ایران» و «شکرستان» و «بابل، دل ایرانشهر» و «راهی به مکتب حافظ» راه‏ و روش نگارنده را روشن می‌سازد و تلاش و کوشش وی را می‏نمایاند که چه می‌خواهد و چه می‌جوید و چه می‌گوید؟ شناخت شاهنامه و دانستن زمان پیدایش آن با بررسی آثار شاعران و نویسندگان‏ دیگر و کشف نسخه‌بدل‏ها تفاوت بسیار دارد که آن شناسنامه و کارنامه ملتی است و این‏ تفنن، زمان‌کُش و کم‏سود است نه بیهوده. دشواری کار در این است که در کشور ما نقد و بررسی‏ به معنی راستینش وجود ندارد؛ هرکس خر خود را می‏راند و کسی را با حیات و بقای ملت و فرهنگ‏ و سرگذشت آن و سرشت و چندوچون و فراز و نشیب زندگی‌اش کاری نیست. از همه چیز و همه جا چشم می‏پوشیم و به همین موضوع «زمان شاهنامه» می‏پردازیم. مگر نه این است‏ که همه پژوهشگران شاهنامه -چه ایرانی و چه ایران‌شناس باختری- به هر حال فردوسی‏ را به دربار محمود می‌کشانند و شاهنامه را به زمان او منسوب می‌دانند؟ حتی آنان که‏ شاهنامه را فرآوری عصر سامانی می‌دانند پایان آن را به زمان محمود می‏پیوندند و هیچ کس تاکنون سخنی همانند سخنی که در سطر نخستین این گفتار آمده، نگفته و پیرامونش نگشته است. این سخن به‌راستی بدعت است و باید در اساس این بدعت سخنی‏ می‌گفتند یا دست‏کم دشنامی می‌دادند و طعنی می‌زدند…!

در سال 1347 به خواهش انجمن‏ دانشجویان دانشگاه تهران مقاله‏ای نوشتم با نام «نگاهی به فرهنگستان» که در «نامه‏ی‏ دانشجو» -معروف‌ترین «نامه» آن روزگار- چاپ شد و سپس جداگانه در «شکرستان». اکنون‏ بخشی از آن را در این‌جا نقل می‌کنم که به زمان شاهنامه مربوط می‌شود: «… سومین فرگشت‏ بزرگ فرهنگی ایران که در نهان، فرهنگستانی آن را اداره می‌کرد، در عصر سامانی پس از اسلام رخ داد. این فرگشت پس از دو قرن خاموشی، یکباره فرهنگ ایران را چون‏ آتشی از زیر توده‏های خاکستر بیرون کشید تا شعله‏هایش سرتاسر فلات ایران را دربرگرفت. این فرگشت آنچنان سنجیده و ژرف و ریشه‏دار بود که بررسی آن هنوز آدمی را به حیرت‏ می‏افکند… سرانجام این فرگشت به پدیدآمدن شاهنامه فردوسی انجامید این کار بزرگ فرهنگی که بی‌شک در قرن سوم آغاز شد و در نیمه‏ی اول قرن چهارم پایان یافت، وجود فرهنگستانی را در این روزگار ثابت می‌کند… » در پانویس همین مطلب افزوده شده‏ است: «برخلاف آنچه تاکنون درباره‌ی زمان فردوسی گفته و نوشته‏اند فردوسی همزمان‏ رودکی بوده و شاهنامه را قبل از سال 329 که سال درگذشت رودکی است سروده است.» این گفتار باید به هر حال مورد انتقاد قرار می‌گرفت یا رد می‌شد یا پذیرفته می‌شد؛ یا دلیل‏ نویسنده را جویا می‌شدند که از کجا چنین سخنی را آورده‌است؟ دلیل و برهانش چیست؟ اما نه انتقادی شد و نه پرسشی به میان آمد. به ناچار امروز هم همان سخن را باز می‌گویم، امروز که چند صباحی از «جشنواره طوس» گذشته است، جشنواره‏ای که با وجود انگیزه‏ی پاک و نیت‏ عالی بنیانگذار بزرگوار آن به سبب غفلت و بی‏مبالاتی کارگردانان ناشی و کینه‏توزی و شهرت‏‌طلبی برخی سخنرانان عقده‏دار، با کمال افسوس، رهاوردی جز مشتی دشنام به ملت ایران و لجن‏مالی فردوسی و شاهنامه‌ی او نداشت! چه خواری‏زاست که کار امروز نه‌تنها به پایه و مایه‌ی کار چهل و چند سال پیش نمی‌رسید، بلکه با مقام و شأن زمان به هیچ صورت سازگار نبود! آن بزرگداشت فردوسی سودمند و در حد خود کاری نوپدید بود و انگیزه‏ای داشت و خدمتی به شمار می‏رفت و این جشنواره‏ی فردوسی به زیان‏آوری و بی‏نتیجگی پایان یافت! آن‏ روزگار نه «رسانه‏های گروهی» در کار بود و نه راه‌ها و کارهای کشور همه هموار و نه درآمد ملی کافی؛ امروز همه چیز بیش از حد انتظار ماست ولی نتیجه کار برخلاف توقع، بهره‌ی آن بزرگداشت‏ همه چیز و حاصل این جشنواره هیچ! پس از 40 سال زمان و هزینه‏ای گران و فراخواندن پژوهشگرانی از کران تا کران‏ گیتی، از طرف سخنرانان ما یک نکته‌ی تازه، یک سخن نو، یک پژوهش آفریننده چهره ننمود و یک روزنه به سوی جهان فردوسی نگشود! راستی روزگار فردوسی و انگیزه‏ی پیدایی شاهنامه‏ و دو سه قرن نخستین اسلامی روشن و بی‏ابهام بوده است یا دست‏اندکاران و معرکه‏گردانان‏ جشنواره‏ی طوس در خواب و بی‏خبر بودند؟ آن یک روشن است که تاریک و پرابهام است،‏ ولی این بی‌گمان حقیقت دارد…

بر سخن برگردیم. آشنایی با فردوسی و شاهنامه او چه زمانی آغاز شد؟ این پرسش بیدارکننده است؛ کی، کجا و کی سخن از شاهنامه بر زبان راند و چگونه راند و چرا راند؟ زمینه‏ی اجتماعی ایران پس از سامانیان برای پیدایی و روایی شاهنامه آماده‏ بود یا نبود؟ یا هم بود و هم نبود؟ چهار قرن نخستین اسلامی از نظر برخورد عقاید و آرا و پدیدآمدن اندیشه‏ها و راه‌های نو چگونه بود؟

بررسی و کندوکاو درباره این پرسش‌ها شاید راهگشا و راهنما باشد و بیدارکننده از آغاز اسلام و چگونگی پیدایی آن. به هیچ روی سخن نمی‏گویم که آن بخش‏ جداگانه است و در جای خود خواهد آمد و زمینه‏ی یک کتاب ویژه است. از آن‌جا سخن‏ می‌گویم که ایرانیان بنیان‏گذاران اسلام و ایرانیان سازنده زبان عربی و پدیدآورنده فلسفه‏ در راه و دین نو در همه جهات -مانند هر موجود متفکر زنده- همگام و همراه هم نبودند. در جنبش نوپدید، برخورد عقیده و رای پیش آمد و بالاتر از همه «بقا و حیات ملت» مطرح بود. ملت ایران یعنی این موجودیت سیال و پرخروش و طوفان‏زا و تیزرو باید چه سرنوشتی می‌داشت؟ هر پدیده‏ای به خاطر موجودیت و تازگی حیات این وجود سیال‏ و زنده و باقی بود، نه این وجود به خاطر آن پدیده‏ها. پس خواه و ناخواه برخورد به وجود می‌آید -که آمد- ما جلوه‏ی آشکار جسمانی این برخوردها را با نام «طاهر ذوالیمینین» همراه‏ نمی‏بینیم، که نباید نادیده‏اش گرفت؛ جلوه‏ی درخشان‌تر و پرنورتر آن را همراه برق و نوای‏ مس‌های انعطاف‏پذیر در زیر چکش یعقوب رویگر به چشم و گوش ما رسانیده‏اند -که ظاهر کار برای ما مهم نیست، اصل موضوع دل‌پذیر است- یعقوب لیث که بود؟ چه بود؟ چه می‌خواست؟ چه کرد؟ این پرسش‌ها درخور بررسی و ژرف‏نگری است در زمینه‏ی اندیشه و سخن، یک جمله‏ از او نقل کرده‏اند و آن این است که به شاعران می‌گوید: «سخنی که من اندر نیابم چرا باید گفت»، سخن پرمغز و آسمانی است. سخنی سازنده و پی‏افکن و دیرمان است. سخن آغازین است. شاید گمان می‌کنید که: همه او را می‏شناسید و سرگذشت و کارنامه‏اش همان است که در کتاب‌ها آورده‏اند؟ نه! اشتباه می‌کنید؛ او نیز ناشناخته مانده است؛ چون فردوسی -به این روایت یا سخن تاریخی که از یکی از معتبرترین تاریخ‌ها نقل شده‏ است توجه کنید- که همه به‌اصطلاح تاریخ‌دانان و پژوهندگان به این سخن تاخته‏اند و آن را اشتباه و خطای محض خوانده‏اند و آن نقل از مقدمه‌ی بایسنقری است بر شاهنامه.  در این مقدمه از چگونگی گردآوری شاهنامه و تاریخ گذشته‏ی ایران سخن به میان آمده است‏ و سخن را به این‌جا می‌کشاند که: «… یعقوب لیث به هندوستان فرستاد و آن نسخه‏ بیاورد و بفرمود ابومنصور عبدالرزاق ابن عبید فرخ را که معتمدالملک بود تا آنچه‏ «دانشور دهقان» به زبان پهلوی ذکر کرده بود به پارسی نقل کند و از زمان خسرو پرویز تا ختم کار یزدجرد شهریار هرچه واقع شده بود بدان کتاب الحاق کردند. پس ابومنصور عبدالرزاق وکیل پدر خود مسعود بن منصور المعمری را بفرمود تا این نسخه را به‏ اتفاق چهار تن دیگر یکی تاج بن خراسانی ازهری، یزدان داد بن شاپور از سیستان،  ماهری بن خورشید از نیشابور و شادان بن برزین از طوس تمام کنند و در تاریخ ستین‏ و مأتین هجرت، این کتاب را درست کردند و در خراسان و عراق از آن نسخه‌ها گرفتند.»  چه خوب بود که تاریخ‏دانان و پژوهشگران به جای دشنام و بی‏ارزش‌دانستن این نوشته،‏ به گمان می‌افتادند که نکند گردآورندگان این مقدمه که مسلما با فردوسی و شاهنامه و اندیشه‏ی فردوسی موافق نبودند و دست در کاری بسیار و دخل و تصرف بی‌شمار در شاهنامه‏ کردند… مأخذ ویژه‏ای داشته‏اند و نکند این مطالبی که تاکنون درباره آغاز اسلام‏ و پیدایی جنبش‌های ایرانی خوانده‏اند چندان درست و استوار نباشند… در این‏باره شکی‏ نکردند که نکردند، اما آن را بی‏هیچ جهت و سببی مردود شمردند. از یعقوب لیث که آن جمله‌ی معروف را گفت و با آن جمله جهت و مسیر یک جنبش را وارونه کرد دور نیست که در اندیشه‏ی چنان کاری (گردآوری تاریخ پیشینیان و زنده‌کردن آتش نهفته به خاکستر) بوده‌است.

اکنون به خود شاهنامه فردوسی برگردیم؛ همین گرفتاری در این‌جا نیز هست. در بالا گفتیم و پرسش کردیم که آشنایی با فردوسی و شاهنامه کی و از کجا آغاز شد. در تمام‏ روزگار غزنوی و آثار به‌جامانده از آن زمان سخنی از فردوسی به چشم نمی‏خورد و حال آن‌که‏ بیش‌ترین تلاش برای بقای شاهنامه در همین روزگار محمود غزنوی و جانشینانش شده است که تلاش برای بقای شاهنامه حتما باید در نهان صورت می‌گرفت و بر زبان‏ها نمی‏افتاد، زیرا که این یادگار و خلاصه و جوهر نخستین جنبش ایرانی پس از اسلام بود و دربردارنده‏ی‏ تاریخ و فرهنگ ایران. باید بااحتیاط برای بقای آن تلاش می‌کردند که کردند؛ نخستین‏ کسی ‏که با ارادت و از سر صدق و راستی و از بن دندان و با آهنگ جان فردوسی را ستود، انوری بود که گفت:

آفرین، بر روان فردوسی‏ '  آن همایون‏نژاد فرخنده

‏ او نه استاد بود و ما شاگرد '  او خداوند بود و ما بنده

در روزگاری که امام محمد غزالی همشهری فردوسی حتی حاضر به دیدن مزار فردوسی نیست که او ستایشگر گبرکان بود، تمام شخصیت‌های شاهنامه را با همان صورت‏ «مث»وار و رازآمیزش همین انوری در قطعه‏ای بیان می‌کند. قطعه‏ای که در شأن نزولش‏ جالب و گیراست، او این قطعه را برای «خواجه اسفندیار» زرتشتی می‌سراید و از او طلب‏ «شراب»می‌کند. تحلیل همین عنوان‌ها درخور یک دفتر است که چرا به «خواجه اسفندیار» خطاب می‌کند؟ چرا این زرتشتی را در نظر گرفته و برایش این قطعه را سروده است؟ چرا از او شراب می‌خواهد؟… «این سخن بگذار تا وقتی دگر»

آن قطعه این است که در تمام نسخه‏های چاپی نامرتب و ناقص به کار رفته است‏ و در تمام نسخه‏های چاپی، شاه بیت آن‏ که با حروف درشت در این‌جا چاپ می‌شود حذف شده است.

خواجه اسفندیار می‌دانی‏ ' که به رنجم ز چرخ «روبین‏تن»

من نه «سهرابم» و ولی با من‏ ' «رستمی» می‌کند مه «بهمن»

خرد «زال» را به پرسیدم‏ ' حالتم را چه چاره است و چه فن؟

گفت «افراسیاب» دهر شوی‏ ' گر به دست آوری ز می دو سه من‏

باده‏‌ای چون دم«سیاووشان» سرخ ' نه تیره چون چه «بیژن»

صاف چون رای «شاه کیخسرو» ' تلخ، چون روزگار «اهریمن»

گر فرستی تویی «فریدونم» ' ور نه روزی نعوذ بالله من‏

همچو «ضحاک» ناگهان پیچم‏ ' مارهای هجات بر گردن

این قطعه آشنایی و آگاهی شاعری چون انوری را نسبت به فردوسی و شاهنامه او می‌رساند. بی‏گمان کسانی چون «خواجه اسفندیار» که شاهنامه را می‌شناختند و می‌فهمیدند کم‏ نبودند اما سرچشمه‌ی آگاهی تاریخ‏دانان و پژوهشگران امروزی چیست و چه بوده است؟ مسلم سرچشمه‌ی آگاهی اینان سرچشمه‌ی آگاهی انوری نبوده است، بلکه هر چه در این یکی دو قرن اخیر درباره فردوسی و شاهنامه نوشته‏اند و گفته‏اند از چهارچوب گفته‌ی نظامی‏ عروضی‌سمرقندی در مجمع‌النوادر یا چهار مقاله بیرون نیست و نبوده است. شگفت‏آور آن‌که قوی‌ترین پژوهشگران امروزی بی‏هیچ شک و تردیدی گفته‏های نظامی عروضی‏ را مردود و بی‏بنیاد شمرده‏اند و کار ما را آسان کرده‏اند. چهار مقاله که از نظر کار منشیگری‏ بسیار جالب است از نظر رویدادهای تاریخی بی‏اعتبار است. دلیل آن را پژوهشگران امروزی‏ گفته‏اند و نوشته‏اند و خود دانند. نوآوران و نادره‏گویان این روزگار وقتی از چهار مقاله نظامی عروضی ناامید شدند دست به کاوش زدند و سرانجام به عنوان کشف تازه، بیتی‏ در شاهنامه یافتند که زمان پایان‌یافتن شاهنامه را نشان می‌داد و هر کدام بر این بیت کاخی‏ برآوردند و سخنی گفتند و دفتری نگاشتند و جالب‏تر آن‌که به‌ ظاهر همه با هم مخالف‌اند. یکی‏ می‌گوید فردوسی در زمان محمود بود و شاهنامه را به فرمان او سرود و یکی گفت فردوسی‏ شاهنامه را پیش‌تر سروده بود و از فرط تنگدستی آن را به محمود عرضه کرد و «بدو رسید آنچه‏ رسید» و آن بیت این است:

ز هجرت شده پنج هشتاد بار ' که من گفتم این نامه شاهوار

بیت به صورت‌های گوناگون و به‌ویژه مصرع دوم به این صورت «به نام جهان داور کردگار» که وسیله‌ی کار این بزرگان به هرحال محفوظ بوده و آن «پنج هشتاد بار» پس از هجرت است. برخی برای آن‌که سخن تازه‏ای گفته باشند، بیان داشتند که این تاریخ آخرین تصحیح شاهنامه‏ بوده است نه تاریخ ختم شاهنامه. این رقم«پنج هشتاد بار» را به دو صورت دیگر نیز می‌توان خواند که چه‏بسا سوم آن در نسخه‏های موجود کنونی نیست ولی معلوم نیست نباشد چه ما همه‏ی دستنویس‌های شاهنامه را ندیده‏ایم آن دو صورت دیگر چنین است:

ز هجرت شده پنج هفتاد بار ' که من گفتم این نامه‏ی شاهوار

ز هجرت شده پنج پنجاه بار ' که من گفتم این نامه‏ی شاهوار

و هیچ کس نمی‏تواند سوگند بخورد که این دو صورت آخر درست نیست. پس این‏ پایه از پایه‏ای که نظامی عروضی بنیاد نهاده سست‏تر و بی‏اعتبارتر است. پس باید به‏ بررسی و آثار دیگر توجه کنیم.

ابومنصور عبدالملک محمد اسمعیل ثعالبی در کتاب «غرر اخبار ملوک‌الفرس» که نگارش آن پیش از سال 412 (سال درگذشت نصر بن ناصرالدین سبکتکین) نگارش یافته به‏ کتاب «شاهنامه» اشاره می‌کند که پژوهشگران امروز آن را شاهنامه‌ی فردوسی نمی‏دانند و پریشان‌وار ذهن‌ها را از این مطلب دور کرده‏اند. ثعالبی در دیباچه جنگ «گشتاسب و ارجاسب» برای روشن‌کردن نام «ارجاسب» می‏نویسد: «فقال‌ الطبری انه خوزاسف و قال‏ ابن خرذاذبه انه هزار اسف و قال صاحب کتاب شاهنامه انه ارجاسب و هو الاشهر» و می‌دانیم‏ که نام «ارجاسب» به همین صورت دقیق در شاهنامه فردوسی به کار رفته است و دیگران‏ صورت‌های دیگری از آن را نوشته‏اند و ثعالبی پذیرفته‌است که درست‏ترین و مشهورترین صورت آن همین‏ «ارجاسب» است که «صاحب کتاب شاهنامه» آورده است. ثعالبی در جای دیگر تاریخ‏ اشکانیان می‏نویسد: «فذکر الطبری فی بعض روایاته ان اول من ملک منهم اشک بن اشکان‏ و کان ملکه احدی و عشرین سنة و وافقه فی هذه الروایة صاحب کتاب شاهنامه الا انه فی‏ مدت الملک فقال کانت عشر ستین.» برخلاف همه‌ی پژوهشگران امروزی برای من مسلم است‏ که منظور ثعالبی شاهنامه فردوسی است نه شاهنامه‏ای دیگر… جالب‏تر آن‌که مطالبی را که ثعالبی از شاهنامه نقل کرده است بی‏کم و کاست مطالب شاهنامه فردوسی است نه‏ کتابی دیگر.

آن‌جا که «نلدکه» آلمانی «فردوسی و رودکی» را هم‌زبان می‌داند -با آن‌که خود او همین تاریخ نادرست معمول و معروف را به پیروی دیگران بیش‌تر قبول دارد-مرحوم سعید نفیسی‏ بی‏رحمانه به او می‌تازد و می‌نویسد: همه‌ی کودکان ایرانی می‌دانند که فردوسی با رودکی‏ هم‌زبان نبوده است و حال آنکه حق بود در اندیشه فرو می‏رفت که «نلدکه» از روی چه‏ مأخذی این مطلب را نوشته و چرا نوشته و چرا آنرا با تردید و به احتمال عنوان‏ می‌کند؟ «استاریگف» نیز در «فردوسی و شاهنامه» می‏نویسد: «گاهی هم مجموعه‏ی‏ منظوم فردوسی و مجموعه‏ی منثور ابوالمؤید بلخی هم‌زمان با هم نام برده شده و گویی‏ مقایسه می‌شود.» در عین اینکه او نیز همین تاریخ غلط مشهور را پذیرفته است. آیا همین‏ اشاره‏های مبهم بسنده نیست تا یک پژوهنده را به اندیشه وادارد که نکند زمان فردوسی‏ و پیدایی شاهنامه جز این زمانی باشد که از راه چهار مقاله بر سر زبان‌ها و در لابه‌لای کتاب‌ها رخنه کرده‌است؟ ثعالبی در همین کتاب «غرر اخبارالملوک‌الفرس» از شاهنامه‏ی دیگری‏ نام می‏برد و سراینده‌ی آن را ذکر می‌کند و آن شاهنامه مسعودی مروزی است. مقدسی نیز در کتاب «البدأ و التاریخ» شاهنامه مسعودی را با حذف «مروزی» آورده است. ولی نام‏ «مسعودی» مشهود است. از سوی دیگر، اثری با عظمت و اعتبار شاهنامه که گفتیم جوهر و بهره‏ی نخستین جنبش ایرانی عصر اسلامی است و در بردارنده‏ی فرهنگ ایران است نمی‏تواند زمان پیدایی‌اش نامشخص باشد؛ زیرا پایان شاهنامه خود آغاز یک تاریخ است که‏ می‌تواند مبدأ تاریخی قرار گیرد. ناچار زمان آن با قید روز و ساعت باید مشخص باشد.  در این گفتار مجال یادکردن همه‏ی دلایل و مأخذ و منابع و سنجش مطالب با هم نیست.

سخن کوتاه آن‌که، درست 10 سال پیش (1344) که سرگرم نوشتن «راهی به مکتب حافظ بودم» (گویا ماه بهمن یا اسفند بود) در کتابخانه‌ی باشگاه افسران -به شیوه‏ی معمول- به‏ زیارت فرزانه‏ی یگانه (ذبیح) «بهروز» رفتم. از هر دری سخن رفت و بیش‌تر سخن از شاهنامه و زمان‏ آن بود. دفتر پنجم شاهنامه به کوشش دبیر سیاقی در دستم بود؛ ورق زدم و صفحه پایان‏ آن را به «بهروز» نشان دادم که چه می‌گویید درباره‏ی این ابیات پریشان که در عین‏ حال‏ مطلبی در آن‌ها نهفته است و از شاهنامه چاپ مؤسسه خاور (تهران: 1312) نقل شده‏ است؟

چو آخر شد این داستان بزرگ ' ‏ سخن‌های آن خسروان سترگ‏

به روز سوم نی بشب چاشتگاه‏ '  شده پنج و ده روز از آن شهر و ماه

‏ که تازیش خواند محرم به نام‏ '  و ز آذار خواندش ماه حرام

مه بهمن و آسمان روز بود ' که کلکم بدین نامه پیروز بود

اگر سال هم آرزو آمدست‏ '  نهم سال و هشتاد با سیصد است

گفتم اگر بخواهیم بر بیت آخر تکیه کنیم همان اشکالی پیش می‌آید که در این بیت‏:

ز هجرت شده پنج هشتاد بار ' که گفتم من این نامه شاهوار

که «نهم سال و هشتاد با سیصد» را به صورت «نهم سال و هفتاد با سیصد» و «نهم سال‏ پنجاه با سیصد» نیز می‌توان خواند. وانگهی رقم 389 با آن‌چه اندیشیده‏ایم، تباین دارد. اگر این تاریخ درست باشد باید خود مبدائی جز مبدأ تاریخ هجری داشته باشد. نگاهی‏ رندانه به من کرد و گفت حق با تو است که رازی در همین ابیات نهفته است و این بیت‌ها که خواندی‏ نقضی دارد. صورت کامل آن را برایت خواهم گفت. یک سال بر این پی‏جوی گذشت تا روزی در پیشگاهش نشسته بودم فرمود: صورت درست بیت‌های پایانی شاهنامه چنین است:

«ششم روز» از هفته در چاشتگاه‏ ' شده پنج و ده روز، از آن شهر و ماه

‏ که تازیش خواند محرم بنام‏ ' در آذار افتاد ماه حرام‏

«مه بهمن» و «آسمان روز» بود '  که کلکم بدین نامه پیروز بود

ز تاریخ دهقان بگویمت نیز ' اندیشه جان را بشویمت نیز

اگر سال هم آرزو آمدست ' نهم سال و هشتاد با سیصد است

که در آن بیت‌های پیشین نامی از «تاریخ دهقان» نبوده‌است.

بدین ترتیب شاهنامه حدود ساعت 10 صبح (چاشتگاه) روز آدینه (ششمین روز هفته) پنجم ماه محرم، دهم ماه آذار رومی، بیست و هفتم (آسمان روز) بهمن‏ماه یزدگردی‏ فرسی سال 389 دهقانی انوشیروانی پایان پذیرفته است که این تاریخ برابر است با 316 هجری و برابر است با 928 میلادی، یعنی تاریخ پایان‌یافتن شاهنامه تقریبا 13 سال پیش از مرگ رودکی بوده است و این وضع شاید هر 50 هزار سال یک بار رخ دهد که مثلا دهم‏ ماه آذار رومی، پنجم ماه محرم و بیست و هفتم ماه بهمن یزدگردی یک‌سالی در روز جمعه واقع شود. می‌دانیم که در سال بیست و چهارم سلطنت انوشیروان دوره‏ی دوم 1507 سالی خورشیدی تاریخ کیانیان به پایات می‌رسید و سال بیست و پنجم سلطنت انوشیروان‏ کبیسه صورت گرفت و این تاریخ با نام «تاریخ دهقانی» مبدأ تاریخی شناخته شد که برخی‏ فرقه‏ها نیز از این مبدأ تاریخی استفاده می‌کردند و این تاریخ دهقانی حدود 80 سال‏ قمری با تاریخی که دیگران برای پایان‌یافتن شاهنامه نوشته‏اند اختلاف دارد.

آذرماه 1354


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی



جدیدترین اخبار

نام : *

پیغام : *

 
سیستم تعمیر و نگهداری بهبود - PM