مقاله ها
نویسنده : دکتر مهدی پیروزنیا
بازدید : 583

درکتاب فرهنگ علوم اجتماعی اولیور استلی برس تعریفی عام و کلی از دیالکتیک به عنوان یکی از ادوات فلسفه بدست می دهد : «  دیالکتیک عبارت است از نظریه ای در باره ی سرشت منطق که ضمنا" نظریه ی ساختها و تکامل جهان نیز هست . این نظریه را ایده آلیستها بعد از کانت ابداع کرده اند ( به نظر می رسد برخلاف این گفته  تاریخ تفکر دیالکتیکی به قرنها پیش و فلاسفه ی یونان باستان می رسد .) یعنی با فیشته آغاز گردید و در فلسفه ی هگل به اوج خود رسید . مارکس این مفهوم را از هگل گرفت و درزمینه های تقریبا" متفاوتی به کار برد . کانت دو جنبه ی مختلف را در منطق از یکدیگر تفکیک کرده بود : (1) آنالیتیک ، یا منطق فهم که هرگاه در باره ی داده های احساس به کار برده شود ، مایه ی شناخت جهان طبیعی و نمودی می شود و (2) دیالکتیک یا منطق استدلال که مستقل از تجربه عمل می کند و به خطا مدعی است که شناختی در باره ی نظم آنسو رونده /بودها ( نومن ها یا چیزهای بخودی خود ) به دست می دهد . هگل کارهای دیالکتیکی خرد را نه مرتبط با حوزه ی آنسورونده بلکه بیشتر مربوط به کل واقعیت تا به اجزای منتزع و ناقص شده ی آن تفسیر می کرد و به همین سبب آن را به دست دهنده ی شناختی حقیقی تر و ژرف تر از فهم دیالکتیکی می انگاشت ، که نه برای فلسفه بلکه برای علوم طبیعی و امور عملی زندگی روزمره کافی می شمرد . وانگهی او که واقعیت را همچون ماهیت جان یا روان تصور می کرد ، نوع فعالیتها و نحوه ی تکامل آن را ذاتا" عقلی یا منطقی می پنداشت . منطق استاندارد یا تحلیلی در این نظریه خشک و انتزاعی و تقریبا" مربوط به همبستگی های ثابت و تقابلهای انحصاری است . منطق دیالکتیکی تناقضها را تصادمات ثمربخش اندیشه هایی می انگارد که ممکن است از طریق ترکیب ( سنتز ) حقیقتی برتر از آنها بدست آید . مارکس به تنظیم این نظریه پرداخت کـه تفکر دیالکتیکی برای رسیدن به شناخت درست ضروری است و روند تاریخ را سیر تکامل دیالکتیکی می انگاشت که در آن انسان از طریق در هم شکستن نظامهای اجتماعی پر تضاد پیش می رود . »  همانگونه که بنظر می رسد در این تعریف بیشتر بر دیالکتیک تک اسلوبی قطبی تکیه شده و بیشتر به دیالکتیک در معنای مکتبی و نه تحلیلی خرده گرفته شده است .              در کتاب جامعه شناسی نظری نیز می خوانیم :  «  .  .  . دیالکتیک یعنی تنشی در یک نظام ، فرایندی که بوسیله ی آن تغییراتی براساس همان نقش و تضادهای حاصله رخ می دهد . و در تعریفی دیگر « دیالکتیک یعنی علم قوانین بسیار عمومی که بر گسترش و تکامل طبیعت ، جامعه و فکر حاکم است و به نظر هگل ؛ دیالکتیک زندگی و روح گسترش علمی است . » به عبارتی دیگر دیالکتیک  یعنی واقعیتِ در حرکت .  .  .  همانطور که گورویچ متذکر می گردد دیالکتیک حرکت و تغییر در یک کلّ یا تمامیت است .  .  . به این معنی تمام جهان هستی و بمراتب جهان اجتماعی ، یا جامعه ، یک دیالکتیک است . به این نحو تمام جامعه شناسان نیز زمانی که حرکت، تغییر ، گذار ، تحول و هرگونه پویایی اجتماعی را بخواهند بفهمند و یا تبیین کنند ، ناگزیر در شناختِ این واقعیت دیالکتیکی درگیرند ، چه نام این واقعیت را واقعیت دیالکتیکی بگذارند چه به یک هندسه ی دوتایی یا سه تایی باور پیدا کنند . پس ...   تغییر ، تحول و تکامل جوامع ، یا گذار تفکیک یافتگی جوامع ، یعنی تغییر و تحول منظم واقعیتهای دوگانه و بیشتر . »
اسلوبهای دیالکتیک :
همانگونه که در کلیات مربوط به دیالکتیک ذکر گردید دیالکتیک را می توان حرکت یک کل در اثر ، تحت تاثیر یا همراه تقابل عناصر یا اجزای آن کل تعریف کرد . در واقع این تقابل میان مقولات است که در شکل تغایر Diffrentiation  تخالف Opposition  ، تضاد Conflict  ، تناقض Contradiction   و یا تقارن Symmetry   ظاهر شده و حرکت را چه در بعد مکانی ، زمانی یا مفهومی ایجاد می کند . تقابل عناصر و حرکت ناشی از آن می تواند در یکی از اشکال و اسلوبهای دیالکتیکی ظهور کند . اسلوب خاصی که حرکت دیالکتیکی در قالب آن انجام می گیرد وابسته به عوامل بسیاری است که عمده ترین آن سنخیت مقولات ، نوع تقابل ، بستر حرکت دیالکتیکی و فشردگی محیطی بستر و خواص کشسانی یا پاسخ به تحریکات عناصر و بستر از زمره ی این عوامل تعیین کننده هستند . 
نکته ی قابل ذکر در باره ی دیالکتیک و استفاده از آن در تبیین ها و نظریه پردازیهای عالمان دیالکتیک مآب همچنانکه ژرژ گورویچ نیز می گوید «  استفاده و در نظر گرفتن یک اسلوب دیالکتیکی در جایگاه حرکت دیالکتیکی از سوی بسیاری از  عالمان علوم انسانی و طبیعی است » دیالکتیک از سوی بسیاری از دیالکتیسین های علوم انسانی تنها در قالب اسلوب قطبی و از سوی دانشمندان علوم طبیعی غالبا" در اسلوب اکمال متقابل خلاصه می شود و توجه کمی به سایر اسلوبها شده است .ژرژ گورویچ می گوید « قلمرو امر واقع در علوم طبیعی به هیچ وجه دیالکتیکی نیست . ورود روش دیالکتیکی نیز در این علوم با گرایش واژگونه ای هم عنان شده است ، این گرایش در صدد است روشهای دیالکتیکی را یکسره به اسلوب تعاملی اکمال متقابل تحویل کند . این گرایش را در آثار نیلز بوهر و لوئی بروگلی و هایزنبرگ و فون نیومن و گونست به روشنی بازمی بینیم . در اینجا خطای آشکار آن است که شتاب زده به این نتیجه برسیم : وقتی اسلوب اکمال متقابل در علوم طبیعی تنها اسلوب قابل اعمال است  ، همین راه و رسم در مورد علوم انسانی نیز صادق است . این کار فرق اساسی علوم انسانی و علوم طبیعی و ثنویت آنها را به بوته ی فراموشی می افکند . این فرق بر پایه ی عدم تحویل قلمروهای این دو دسته از علوم به یکدیگر استوار است ، بدین معنی که علوم مذکور هریک دارای قلمروی است که نفوذ در آن را وجهه ی همت ساخته است . در علوم اجتماعی این قلمرو ، واقعیت انسانی و اجتماعی است . نفس این واقعیت هم آغوش یک حرکت دیالکتیکی است ، در علوم طبیعی این قلمرو ، واقعیت طبیعی است که در آغوش حرکت دیالکتیکی جای ندارد . باری نتیجه ی این تباعد اصولی آن است که مطالعه ی علوم و واقعیت انسانی و اجتماعی کاربرد مجموعه ی اسلوبهای تعاملی دیالکتیک موجود را الزام می کند . حال آنکه مطالعه ی واقعیت طبیعی تنها برخی از این اسلوبها را پذیراست و در عین حال نیز به گونه ای محدود و مضیق ازین اسلوب بهره بر می گیرد .  ( 250 : 1 ) البته اینکه گورویچ براساس اعتقاد به جدایی موضوع علوم انسانی و طبیعی و تفاوت مکانی کامل حوزه های دو نوع علم فوقارزش و کارکرد  دیالکتیک را در هر حوزه متفاوت ارزیابی می کند قابل تامل و بحث است .
تنوع اسلوبهای دیالکتیکی ایجاب می کند که در فرهنگ لغات مصطلح در توصیف دیالکتیک تغییراتی ایجاد کرده از واژه های نوی استفاده کنیم تز و آنتی تز و سنتز هریک به عنوان عناصر دیالکتیک چنین تعریف میشوند : در یک رابطه ی تقابلی آنچه نخست ظاهر می شود و میل به ماندن و ثبات دارد تز نامیده می شود . آنتی تز آن چیزی است که در مقابل تز ظهور می یابد آنچه درتقابل با تزو پس از تز ظاهر شده برخلاف تز میل به تغییر دارد در واقع در مسیر ظهور مفاهیم ابتدا یک مفهوم یا مقوله ظاهر می گردد یا در واقع برای ذهن انسان هست می شود و مطرح می گردد بلافاصله بدنبال آن ،مفهوم مقابل آن یا مقوله ای در یک رابطه ی تقابلی با تز ظاهر می شود. ظهور آنتی تز یا مقوله ی دوم رابطه ای تقابلی را هست کرده است یا به واقغیت تبدیل کرده است که این رابطه ی تقابلی نوعی حرکت ( بالاتر از حرکت در بعد زمان که بدلیل گرانش زمانی برای تمامی واقعیتها وجود دارد ) ایجاد می کند که سبب تغییر در موقعیت زمانی - مکانی یا مفهومی هر دو مقوله ی اول و دوم یعنی تز و آنتی تز ( یا هر آنچه در تقابل با تز است و همچنانکه گفته شد ، الزاما" هم این رابطه تضادی یا تناقضی یا تعارضی نیست بنابراین آتز یا دیس تزیا غیر تز  واژه های صحیحتری به نظر می رسند ) شده ،حاصل این تغییرات یا موقعیت مکانی - زمانی و ماهیت یا سنخیت جدیدِجمع دو عنصر متقابل را سنتز می نامند . سنتز می تواند یک واقعیت جدید و کاملا" متفاوت از عناصر اولیه باشد ، جمع ترکیبی عناصر اولیه باشد یا مجموعه ای باشد که به تناوب از صفر تا صد در صد به یکی از عناصر نزدیک و از دیگری فاصله داشته باشد .با توجه به توضیحات فوق  استفاده از واژه ی آنتی تز منحصر می شود به اسلوب قطبی یعنی هنگامی که تقابل از نوع تضاد و تعارض است به جای آن برای توصیف عنصری که در تقابل با تز قرار می گیرد استفاده از واژه ی Athesisیا Disthesis به نظر صحیح تر می رسد . disthesis   خود می تواند در هریک از اسلوبهای دیالکتیکی نام خاصی به خود بگیرد که معنای آن نشانگر نوع تقابل با تز باشد مثلا" در اسلوب تقابل مناظر که نوعی تقارن میان آتز و تز دیده می شود و در واقع دو حد از یک سنخ موضوعی مورد نظر قرار می گیرد ، می توان به آن Symmetrothesisاطلاق کرد به معنای قرینه ی تز یا در اسلوب اکمال متقابل Complimentary thesis به معنای تکمیل کننده ی تز یا مکمل تز در اسلوب تضمن متقابل هم فراخوانی یا هم آوردی Implicithesis  یا Synchrothesis  به معنای « همراه تز» در حرکت یا « هم آورد مانای تز» که ضمن حفظ خود در شکل اولیه در یک مجموعه با تز همراه است و همواره در تقابل هم آوردی همزمان . این واژه ها در توضیح هر اسلوب کاملتر و مفصلتر مورد بحث قرار خواهد گرفت .
از سوی دیگر تاکنون کمتر به بستر حرکت دیالکتیکی یعنی محیطی که دیالکتیک در آن واقع می شود و خصوصیات آن  توجه شده که لازم است به آن نیز توجه شود فشردگی زمینه ی بستر یا جنس و سنخ آن خاصیت کشسانی یا میل به حفظ شکل اولیه  پایداری و توان جذب عناصر یا میل ترکیبی یا اختلاط با عناصر و . . . از زمره ی مواردی است که باید در نظر گرفته شود .حتی در اسلوب قطبی مثلا" در نظریه ی مارکسیستی تضاد و تعارض میان نیروهای تولید و روابط تولیدی و سنتز حاصله به بستر دیالکتیک یعنی محیطی که دیالکتیک در آن واقع می شود ،وابستگی نشان می دهد این بستر می تواند در سرعت تغییرات و جهت دهی تعارض نقش داشته باشد( در نظریه ی مارکسیستی در یک تعبیر گفته می شود هرچیز در بطن خود حاوی تضاد است بنابراین نیروهای  تولید به عنوان آنتی تز از درون نظام تولیدی با روابط تولید به عنوان تز دچار تضاد و تعارض شده به سنتز نظام تولیدی جدیدی ختم می گردد . آنچه در سوگیری این مسیر قابل اهمیت و تامل است بستر و نظام تولیدی است که این تضاد و تعارض در آن شکل می گیرد و بی شک در سنتز نهایی موثر است )  . باید توجه داشت که می توان گاهی دو یا چند اسلوب را همراه باهم مشاهده کرد که در واقع مجموعه پس از  یک اسلوب به سوی اسلوب دیگر گرایش یافته و مسیر دیالکتیک راه جدیدی در پیش گیرد .در چنین وضعیتی است که   دیالکتیک پیچیدگی می یابد . مجموعه ی هم فراخوانی که بستر را می سازد و پایه ی حرکت یا زمینه ساز آن می شود وابزار و وسایل و محیط را پذیرای اسلوب قطبی می کند و  تضاد میان تز و آنتی تز که حرکت را می سازد و سنتز جدیدی حاصل می شود . 
ژرژ گورویچ با این توضیح که « شماره ی اسلوبهای دیالکتیک حصری نیست و همواره ممکن است اسلوبهای دیالکتیکی تازه ای کشف شوند » اسلوبهای دیالکتیک را در پنج دسته به شرح زیر تقسیم می کند :
1) اکمال متقابل دیالکتیکی یا دیالکتیک تکمیلی Complimentary Dialectic
  1-1) دیالکتیک تکمیلی تناوبهای کاذب یا اکمال متقابل تناوبهایی که به صورت امر متناوب تظاهر نمی کنند .
2-1) اکمال متقابل جبرانی  یا  رهیابی در جهات ناهمسو و معکوس :
3-1) اکمال متقابل عناصر گاه همسو و گاه ناهمسو یا اکمال متقابل عناصری که گاه در یک جهت و گاه در جهات ناهمسو در حرکتند :
2) دیالکتیک تضمن متبادل ، هم فراخوانی یا همآوردی Mutual Implication  :
3) ابهام دیالکتیکی یا دیالکتیک ابهامی Dialectical Ambiguohty  :
4) دیالکتیک قطبی یا Polarized Dialectic :
5) دیالکتیک تقابل مناظر Reciprocity of perspectives  :

 1) اکمال متقابل دیالکتیکی  یا دیالکتیک تکمیلی Complimentary Dialectic  :
هنگامی که دوعنصر شرکت کننده در دیالکتیک نوعی تقابل مکمل داشته باشند به عبارت دیگر هریک کامل کننده ی دیگری باشد اسلوب حرکت دیالکتیکی اکمال متقابل خواهد بود . واضح است که قاعدتا" بدلیل آنکه دیالکتیک بیان کننده ی حرکت می باشد باید از جمع دیالکتیکی دو عنصر متقابل مکمل به یک سنتز برسیم این سنتز می تواند مقوله ای به لحاظ سنخیت جدای از عناصر شرکت کننده در دیالکتیک باشد و یا از جنس آنان و به شکل مقوله ای مجموعه ای شامل هردو عنصر، اما با ارزش کمی فراتر از جمع ساده ی آن دو . از سوی دیگر اگر عوامل شرکت کننده در دیالکتیک از نوع بردار باشند یعنی دارای جهت حاصل ِتقابل دیالکتیکی ِاکمال ِآنان می تواند  دارای جهت باشد - همسو یا ناهمسو با حرکت عوامل - و در هر حال حرکت آن فراتر از جمع برداری میان عوامل می باشد .در این قسمت به ذکرتوصیفهای گورویچ از این اسلوب و انواع آن پرداخته سپس نکاتی را در مورد آن ذکر خواهیم کرد. گورویچ می نویسد : «  با بکار بردن این اسلوب تعاملی از روی طرد متقابل حدها و عناصر متضاد پرده برمیگیریم . حدود و عناصر مذکور ، زیر فروغ دیالکتیک چون همزادان و توامان جلوه می کنند و بسان رویه و آستری به نظر می رسد که هریک در رابطه ی تابعی با دیگری است و در نتیجه براساس همین نفس الامر وارد یک مجموعه می گردند . البته این مجموعه خود می تواند به انواع گوناگون رخ بنماید . در واقع مجموعه های مذکور هم می توانند مفهومی و هم واقعی بوده دارای پیوستگی و همسازی زیاد یا کم باشند .  .  .  پس از نیلز بوهر و لوئی بروگلی و ژ. ل دتوش که دیالکتیک اکمال متقابل را بالنسبه به امواج و ذره اعمال کردند ، هایزنبرگ و فون نیومن همین دیالکتیک را در خصوص مناسبات موجود میان موقعیت و سرعت الکترونها اعمال نمودند . درین مقام وجهه ی همت دیالکتیک اکمال متقابل فقط اثبات نسبیت و عدم کفایت مفاهیم متضادیست که برای بیان یک مجموعه ی مفهومی بکار میرود ، مجموعه های یاد شده تنها از این راه قابل تحدید و تعریفند              .  .  .  صور نوعی جامعه های صغیر یعنی جلوه های کشش طبعی اجنماعی و صور نوعی گروه بندیها و صور نوعی طبقات اجتماعی و صور نوعی جامعه های کل در درجه ی اول هم آغوش یک دیالکتیک اکمال متقابلند . در ظاهر هریک از این چهار صورت با بقیه در تعارض است اما در واقع هیچ یک از آنها بدون دیگری معنایی ندارد . زیرا اینان را نمی توان نه مجزای از هم  در نظر گرفت و نه دسته ای را ته دسته ی دیگر تحویل کرد . درواقع نمی توان به شناخت صور نوعی جامعه های کل وطبقات اجتماعی پرداخت اما شناخت صور نوعی  گروهها وجلوه های  کشش طبعی اجتماعی را مد نظر قرار نداد .
مجموعه های مفهومی جامعه شناسی بیش از مجموعه های مفهومی علوم علوم طبیعی پیوسته و همسازند . زیرا در جامعه شناسی کار آنها مطالعه ی مجموعه هایی واقعی است و این مجموعه ها خود را در حرکت دیالکتیکی ایجاد می کنند ، نتیجه آنکه ، دیالکتیک اکمال متقابل در جامعه شناسی تنها مرحله ای مقدماتی است و یا نخستین مرحله ی دیالکتیکی ساختن است . اما چون صور نوعی اجتماعی در زمینه های گوناگون و تنها در رابطه ی تابعی با یکدیگر ساخته توانند شد ، در نتیجه فروغ « تضمین متقابل » را لازم دارند . همچنین این صور می توانند آنچنان متقارن گردند که استقرار آنها در تقابل مناظر بایسته باشد . ولی این مطلب به هیچ وجه نافی آن نیست که این صور نتوانند به میدان تناقض وارد شوند و بدینسان فروغ دیالکتیک قطبی شدن را ایجاب کنند .   »
گورویچ سپس سه نوع دیالکتیک اکمال متقابل را چنین معرفی می کند :
 1-1) دیالکتیک تکمیلی تناوبهای کاذب یا اکمال متقابل تناوبهایی که به صورت امر متناوب تظاهر نمی کنند :
فیزیکدانها این نوع اکمال متقابل را در مطالعات خود به کار برده اند . غرض اکمالهای متقابلی است که متقابلا" حجاب یکدیگرند و رواق منظر هریک پنهانگر رواق منظر آن دیگریست .
رابطه ی میان موج وذره ، موقعیت و سرعت ، بی نهایت کوچک و بی نهایت بزرگ در خصوص امور متناوبی از این نوع گروهی به خطا تصور کرده اند که این امور نمی توانند با هم تلاقی کنند و در نتیجه تن به مبارزه می سپارند . پایه و مایه ی این تصور خطا از اینجا ست که از ادغام امور متناوب مذکور در یک مجموعه ی واحد ابا می کنند ، حال آنکه در این مجموعه این امور از تناوبی بودن دست برمی دارند و یکدیگر را کامل می کنند .
دیالکتیک اکمال متقابل میان تفهم و تبیین - برای « تبیین » باید نفس الامرهای جزءی را در مجموعه ی کم و بیش به هم پیوسته و هم سازی مدغم کرد که نفس الامرهای مذکور جلوه های آن می باشند ، اما برای این کار باید مجموعه و خصاءص به هم پیوستگی و همسازی اش را « فهم کرد » . پس نمی توان تبیین کرد بی آنکه فهم  کرد و فهم کرد بی آنکه به یک تبیین رسید ( این البته در تایید روش تبیین تفهمی ماکس وبر و رد نظر یاسپرس در جدایی کامل و الزامی تفهم و تبیین قابل بحث و استناد است .) . این دو حد همچون لحظات فرآیندی واحد به نظر می آیند . مجموعه های اجتماعی ممتلی از معانی انسانی اند و به عنوان کلیت ها و تمامیت ها یی از کوششها به کرسی می نشینند و توسط همین کوششهاست که مجموعه های مذکور خویشتن را ایجاد می کنند . هنگامی که ما با چنین مجموعه های اجتماعی سروکار داریم اکمال متقابل دیالکتیکی بین تفهم و تبیین بدل به دیالکتیک تضمن متبادل می شود .
2-1) اکمال متقابل جبرانی  یا  رهیابی در جهات ناهمسو و معکوس :
3-1) اکمال متقابل عناصر گاه همسو و گاه ناهمسو یا اکمال متقابل عناصری که گاه در یک جهت و گاه در جهات ناهمسو در حرکتند :
2) دیالکتیک تضمن متبادل ، هم فراخوانی یا همآوردی Mutual Implication  :
3) ابهام دیالکتیکی یا دیالکتیک ابهامی Dialectical Ambiguohty  :
4) دیالکتیک قطبی یا Polarized Dialectic :
5) دیالکتیک تقابل مناظر Reciprocity of perspectives  :


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود