مقاله ها
بازدید : 787

 

منوچهر آتشى:

اسب سفید وحشى
بر آخور ایستاده گران‏سر
اندیشناك سینه مفلوك دشتهاست
اندوهناك قلعه خورشید سوخته است
با سر غرورش اما دل با دریغ ریش
عطر قصیل تازه نمى‏گیردش به خویش


اسب سفید وحشى، سیلاب دره‏ها
بسیار صخره‏وار كه غلتیده بر نشیب
رم داده پرشكوه گوزنان
بسیار صخره‏وار كه بگسسته از فراز
تازانده پرغرور پلنگان


اسب سفید وحشى با نعل نقره‏گون
بس قصه‏ها نوشته به طومار جاده‏ها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفه‏ها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر كفل او غروب كرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگه‏ها
بر گردن ستبرش پیچید شال زرد
كهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهله سم او ز خواب


اسب سفید وحشى اینك گسسته‏یال
بر آخور ایستاده غضبناك
سم مى‏زند به خاك
گنجشكهاى گرسنه از پیش پاى او
پرواز مى‏كنند
یاد عنان گسیختگى‏هاش
در قلعه‏هاى سوخته ره باز مى‏كنند
اسب سفید سركش
بر راكب نشسته گشوده است یال خشم
جویاى عزم گمشده اوست
مى‏پرسدش ز ولوله صحنه‏هاى گرم
مى‏سوزدش به طعنه خورشیدهاى شرم
با راكب شكسته‏دل امّا نمانده هیچ
نه تركش و نه خفتان، شمشیر مرده است
خنجر شكسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:


«اسب سفید وحشى! مشكن مرا چنین
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشه خشم سیاه من
بگذار تا بخوابند در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنه من»


«اسب سفید وحشى!
دشمن كشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته كینه به پیمان آشتى
آلوده زهر با شكربوسه‏هاى مهر
دشمن كمین گرفته به پیكان سكه‏ها»
«اسب سفید وحشى!
من با چگونه عزمى پرخاشگر شوم
من با كدام مرد درآیم میان گرد
من بر كدام تیغ سپر سایبان كنم
من در كدام میدان جولان دهم تو را»


«اسب سفید وحشى!
شمشیر مرده است
خالى شده است سنگر زینهاى آهنین
هر مرد كاو فشارد دست مرا ز مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین»
«اسب سفید وحشى!
در قلعه‏هاى شكفته گل‏جامهاى سرخ
بر پنجه‏ها شكفته گل‏سكه‏هاى سیم
فولاد قلبها زده زنگار
پیچیده دور بازوى مردان طلسم بیم»


«اسب سفید وحشى!
در بیشه‏زار چشمم جویاى چیستى؟
آنجا غبار نیست گلى رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنى خفته در سرشك
آنجا حصار نیست غمى بسته راه خواب»


«اسب سفید وحشى!
آن تیغهاى میوه‏اشان قلبهاى گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیكرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهى بر ترك زین من»


«اسب سفید وحشى!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانى بور و گسسته‏یال
شهیه بكش مپیچ ز تشویش»


«اسب سفید وحشى!
بگذار در طویله پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوسها بیاكنم
نیرو نمانده تا كه فرو ریزمت به كوه
سینه نمانده تا كه خروشى به‏پا كنم
اسب سفید وحشى!
خوش باش با قصیل تر خویش»


اسب سفید وحشى امّا گسسته‏یال
اندیشناك قلعه مهتاب سوخته است
گنجشكهاى گرسنه از گرد آخورش
پرواز كرده‏اند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعه‏هاى سوخته ره باز كرده‏اند.
 

 

 


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

نام : *

پیغام : *

 

سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر تجمیع
طراحی پرتال سازمانی - بهبود پورتال
طراحی فروشگاه اینترنتی حرفه ای بهبود