نگاهی به یكی از داستانهای بلند «دوریس لسینگ»
داستان چال مورچه یكی از داستانهای زیبا، دلنشین و انسانی جهان و از آثار خوب دوریس لسینگ، نویسندة معاصر انگلیسی، است. نویسندهای كه حدود سی سال از عمرش را در آفریقا و در میان سیاهپوستان این سرزمین گذرانده و از نزدیك با دردها، شادیها، زخمها و فریادهای آنان آشنا شده است.
گرچه فضای كلی داستان بر محور روابط دو كودك خردسال، یكی سیاه و دورگه و یكی سفید، و نیز زندگی و محیط اجتماعی پرورش آنان و چگونگی روابط این دو با جامعهای كه در آن رشد و نمو میكنند، میگذرد، ولی نویسنده لحظهای از محیط زندگی و روابط اجتماعی حاكم بر آن غافل نبوده است و ضمن پیشرفت گامبهگام و توصیف لحظات حساس رشد و نمو دو كودك خردسالی كه در دو دنیای متفاوت و با باورداشتهای مختلف متعلق به دو گروه اجتماعی خاص، نفس میكشند، به گونهای دقیق و روانشناسانه به تشریح ویژگیهای ذهنی و عاطفی آن دو پرداخته و از دوستیها، دشمنیها، جنگها و آشتیهای كودكانه و دنیای معصومانة كودك میگوید. دنیای معصوم كودكانهای كه رنگ و مرز و فقر و ثروت نمیشناسد. دنیایی كه جدا از دنیای بزرگسالان به تبیین و تعریف جهان و جهانیان و روابط بین آنان مینشیند. ولی با وجود این، خانم لسینگ از روابط حاكم بر جامعهای كه این دو كودك خردسال، محكوم به نفس كشیدن، زیستن و بالیدن در آناند، غافل نمانده و با ظرافت خاصی به توصیف وضع زندگی آنان و نیز زندگی سیاهان و درد و رنج آنها و تصویر دنیای جهنمی سفیدپوستان حاكم بر منطقه میپردازد.
فضای داستان، فضای خفه و خفقانآور معدن طلایی است. در نقطهای دورافتاده از آفریقای جنوبی؛ جایی كه سفیدپوستان متجاوز استعمارگر سالها خون و هستی ساكنان بومی آن را مكیدهاند، سفیدپوستانی كه هدف و ایمانی جز طلا و پول ندارند و در این راه حتی از استثمار نزدیكترین خویشاوندان خویش نیز ابایی ندارند.
یكی از این دو كودك، پسربچهای است به نام تامی، كه پسر مهندس سفیدپوستی است و در خانهای در نزدیكی معدن طلا زندگی میكند. جایی كه جز او، كودك سفیدپوست دیگری نیست. پس بهناچار در میان كودكان سیاهپوست بزرگ شده و با آنان همبازی گشته است و با آنها انس میگیرد. از طرف دیگر در بین كودكان سیاهپوست، پسربچة دورگهای به نام دیرك هست كه پدرش سفیدپوست است و از مادری سیاهپوست به دنیا آمده و در خانوادة مادریاش، بین سیاهان زندگی میكند؛ كسی كه تامی بیش از همه با او انس میگیرد و كمكم پایههای یك دوستی پایدار بین او و دیرك استوار میشود.
دیرك یك دورگة ساده نیست. پسر آقای مكینتاش2 مرد ثروتمند و صاحب معدن طلاست كه صدها كارگر بومی را برای استخراج طلا به كاری سخت گرفته است و به چیزی جز طلا و پول نمیاندیشد؛ حتی به خانه و خانواده. مردی كه پدر دیرك و كارفرمای پدر تامی است و دیرك، پسر چنین پدر پولدار و پولپرستی، به جای استفاده از امكانات مادی پدر، به دلیل شرایط و قوانین اجتماعی حاكم، محكوم به زیستن در كنار مادر فقیر و سیاه، در كلبههای محقر سیاهپوستان است. سیاهانی كه از اول صبح تا غروب در معدن طلای آقای مكینتاش به كاری سخت مشغولاند و چهبسا كه در این راه جان خود را نیز از دست میدهند.
ولی آقای مكینتاش، كه با تمام ثروتش یكه و تنها در خانهای در كنار خانواده تامی زندگی میكند، مردی است خشن، خشك و بیعاطفه كه به چیزی جز پول و ثروت نمیاندیشد و گرچه از هر نظر امكان تشكیل خانوادة قانونی دارد، بهتنهایی در خانهای خاموش و سوت و كور عمرش را تلف میكند و تنها دلخوشیاش تامی، پسر سفیدپوست مهندس معدن، است. كسی كه بر خلاف انتظار و میلش با پسر دورگة او دوست و همبازی شده است. آنهم با پسری كه نهتنها به دلیل اختلاف رنگ پوست از مهر پدری محروم است، بلكه به نوعی از داشتن چنین پسری نیز رنج میبرد، چراكه نه سفید است و نه سیاه؛ نه سفیدها قبولش دارند، نه سیاهان.
چنین است كه خانم لسینگ در كنار سایر مسائل اجتماعی، به مشكل انسان دورگه میپردازد. انسانهایی كه خود نقشی در پدید آمدن این اختلاف ندارند، ولی بار سنگین اختلاف نژادی را بر دوش میكشند. دیرك نمونهای از این انسانهای درمانده است؛ كسی كه شاید به همین دلیل از پدرش نفرت دارد و او نیز مثل بقیه كودكان سیاهپوست محكوم به بیسوادی است. ولی دوستی او با تامی، به وی این امكان را میدهد تا بتواند درس بخواند و مثل سفیدپوستان باسواد شود. چیزی كه در جامعه آن روز آفریقای جنوبی، غیر معمول و ناپذیرفتنی است. جامعهای كه به دست سفیدپوستان و برای سفیدپوستان اداره میشود و در آن سیاهان جز كار و كارگری حق دیگری ندارند.
اینگونه است كه داستان چال مورچه، در بین آثار خانم موریس لسینگ از درخشندگی خاصی برخوردار است.
پینوشت
1. این داستان، به ترجمة مترجم نامآشنا، ضیاءالدین ترابی، توسط انتشارات «سوره مهر» در دست چاپ است.
2. Macintosh.