محمود بدرفر، متولد سال 1348 در تهران، در سال 60 به جرگة سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ميپيوندد و عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل ميشود. در دوران تحصيل با ابراهيم حاتميكيا و احمدرضا درويش همكلاسي ميشود و در سال 69 با شهيد آويني آشنا و با هم به پاكستان ميروند و پس از سالها عكاسي تجربي در سال 1372 از دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران در رشتة عكاسي فارغالتحصيل ميشود. در دوران جنگ ابتدا از عمليات و مانورهاي دريايي جنوب و پس از آن از مناطق عملياتي عكاسي ميكند. مدتي هم با گروه روايت فتح همكاري ميكند و اكنون يكي از اعضاي اصلي انجمن عكاسان دفاع مقدس است. آن كه سالهاي دفاع مقدس را از دريچة دوربين ميديد ميهمان ما در گفتوگويي درخصوص عكاسي دفاع مقدس بود. حاصل اين گفتوگو را ميخوانيد. فصل مشترك زندگي شما و هنر عكاسي چگونه شكل گرفت؟ پيشزمينة عكاسي را از دبيرستان داشتم. در آن مقطع، واحد درسي عكاسي داشتيم كه من به آن علاقه داشتم. در دوران دبيرستان معلم فعالي داشتيم كه در بخش امور تربيتي بود. يك روز كه من و ابراهيم حاتميكيا و يكي ديگر از دوستان باهم بوديم، به من گفت: «تو عكاس خوبي خواهي شد.»، به حاتميكيا گفت: «تو فيلمساز خوبي ميشوي.» و به دوست ديگرمان گفت: «گرافيست خوبي خواهي شد.» پيشبيني او درست از آب درآمد. نام اين معلم رحيم چهرهخند بود كه فكر ميكنم هنوز هم دبير آموزش و پرورش باشد. صحبت اين معلم، انگيزهاي براي من و حاتميكيا شد. حاتميكيا فيلمسازي را از همان جا شروع كرد. در دوران دبيرستان، من و او يك فيلم نيمهانيميشن ساختيم. دفتر ما يكي از اتاقهاي كارگاه مدرسه بود. اسم فيلم را «موعود» گذاشتيم كه جايزه بهترين صدا را از آن خود كرد. دو شب در آن اتاق، مشغول ساختن اين فيلم بوديم. پس از آن حاتميكيا در مسير فيلمسازي حركت كرد و من هم به عكاسي رو آوردم و وارد سپاه شدم. در سپاه بدون رفتن به كلاس آكادميك، عكاسي را بهصورت خودآموخته شروع كردم. البته از دبيرستان، زمينههايي داشتم و اطلاعاتي پيدا كرده بودم. مواردي مثل ظهور و اسلايد را از همان دبيرمان ياد گرفته بودم و بيشتر هم تجربي كار ميكردم. اولين دوربيني كه داشتيد، چه بود؟ يك دوربين «اي ـ وان كانن» خريدم كه اولين دوربينم بود. اولين كار عكاسيتان چه بود؟ انيميشن بود. حاتميكيا آن را ميساخت. من هم اسلايد ميگرفتم تا بهصورت يك اسلايدشو درآوردم. اين اولين كار عكاسيام بود. در زمان انقلاب هم عكس ميگرفتيد؟ عكسهايي دارم كه در راهپيماييها گرفتهام، خيلي جستهگريخته و شايد به صرف يادگاري بوده. چه شد كه فهميديد عكاس هستيد؟ چون به نوعي عكاسي يعني نوشتن با نور، مخاطب يك عكس بايد از خودِ عكس به متن مستتر در آن پي ببرد. شما كه در اين زمينه اطلاعات دانشگاهي نداشتيد...؟ دقيقاً نميدانم، ولي دبيري داشتيم كه به ما ميگفت: من در منطقة كردستان تردّد ميكردم ـ موضوع مربوط به سالهاي اول انقلاب و شايد شروع جنگ باشد ـ بهعنوان نيروي خدماتي، آسفالتكار و... كار ميكردم. دوربين هم همراه داشتم. ضدانقلاب بعضي مناطق كردستان را مينگذاري و آسيبهايي را به مردم وارد ميكرد. من هم سريع از اين وقايع عكس ميگرفتم. شب ميبردم منزل، آنها را ظاهر ميكردم و بعد در مسجد به جماعت نشان ميدادم و ميگفتم: «ببينيد اين جنايتهايي است كه دموكراتها و كومولهها انجام دادند.» او ميخواست از اين طريق، يكي از كاربردهاي عكس را به ما نشان دهد. اين موارد شايد جرقههايي بود كه در همان لحظات اول به ذهنم خطور ميكرد. وقتي وارد سپاه شدم، احساس دين و وظيفهاي ميكردم كه بايد بهعنوان عكاس در جبههها حضور مستمر داشته باشم تا بتوانم وقايع را ثبت و ضبط كنم. وقتي وارد سپاه شديد، بهعنوان رزمنده حضور پيدا كرديد يا از همان ابتدا بهعنوان عكاس خود را معرفي كرديد؟ بهعنوان عكاس به واحد سمعي بصري منتقل شدم. مسئول واحد ما برادر سيد محمد خاتمي بود. همان كسي كه دبير كل حزب مشاركت را بر عهده داشت. مرا به واحد سمعي و بصري معرفي كرد كه در انتهاي خيابان فلسطين قرار داشت. مشغول به كار شدم. دو ماهي كه گذشت، رفتيم منطقه عملياتي. تا آن زمان نه جبهه را ديده بودم و نه ميدانستم كه در جبهه چه كار بايد بكنم. حتي اسلحه هم دست نگرفته بودم. اسلحة شما دوربين عكاسيتان بود. از اينكه بايد با آن به جنگ دشمن ميرفتيد، چه حسي داشتيد؟ فقط ميدانستم بايد عكس بگيرم؛ وظيفهام اين بود. ميدانستم از كجا آمدهام و الان با چه چيزي مواجه خواهم شد، ولي نميدانستم جبهه يعني چه. خط مقدم كجاست. چقدر بايد بروم تا به خط مقدم برسم. همة تلاش ما در روزهاي اول اين بود كه بايد خودمان را به خط مقدم برسانيم. چون فكر ميكرديم تمام سوژهها در خط مقدم يافت ميشود. منتظر عمليات بوديم. ميگفتيم: «اگر عمليات صورت بگيرد درگيري ايجاد ميشود و ما حتماً آن موقع بايد در خط باشيم.» در سپاه بعضي از بچهها ميآمدند و بهعنوان عكاس فعاليت ميكردند، ولي بعد از مدتي ميرفتند. چند نفري هم آمدند و تا آخر ماندند. آقاي شجاعي، دانشجو، آقاي حسن مقدم، گرافيست، و يك شخص ديگري كه الان مدرس دانشگاه است در مجموعة ما بودند. اولين عملياتي كه در جبهه بودم، فتحالمبين بود. حدود يك ماهي من و دوستانم سرگردان بوديم. وسيلهاي نداشتيم، يك دوربين من داشتم و يكي هم دوستان. پاي پياده آمديم تا اهواز، با قطار به سمت انديمشك حركت كرديم. از انديمشك به بعد هم مقطع به مقطع با هر وسيلهاي ـ وانت، ماشين و هر وسيلة نقلية ديگر ـ آمديم منطقه. در عمليات بدر فقط اسلايد ميگرفتم. اسلايدها را به عكس هم تبديل كرديد؟ خير، چون اكسپوز كردن اسلايد، خيلي حساس است و با نيم استپ بالا و پايين كردن اُوِر، آندِر خواهد شد و من هم زياد با عكاسي آشنايي عميق نداشتم و فيلمهاي اسلايد، تاريخ مصرف گذشته بود و متأسفانه از بين رفت. چرا از مواد خام تاريخ مصرف گذشته استفاده ميكرديد؟ سيستم انبارداري بهروز نبود. سپاه يك گوني فيلمهاي تاريخگذشته با ماركهاي مختلف به ما ميداد و ميگفت: «اين فيلمها مال شماست.» شانسي بود اگر فيلمي خوب از كار درميآمد. دوربينها هم مشكل داشت. كسي هم براي عكاسي از جبهه كه حكمي نميگرفت، التماسي بود. ميرفتيم، عكاسي هم ميكرديم، ولي عكسها يا اسلايدها خوب درنميآمد. بعدها با اين قضيه كنار آمديم. گفتيد اولين بار در عمليات فتحالمبين حضور داشتيد. فضاي آن عمليات را چگونه حس كرديد؟ قبل از عمليات در جزيرة مينو بودم. اولين بار با ژـ3 از اين طرف جزيره به سمت عراقيها يك تير شليك كردم. كار خاصي انجام نميداديم تا عمليات فتحالمبين شروع شد. عكاسي ما موقعي بود كه نور خورشيد بود. بقيه مواقع، ما هم به ديگر رزمندگان كمك ميكرديم. در شب عكس نميگرفتيد؟ خير، چون دوربينها آنالوگ بودند و خود ما هم مهارت آنچناني نداشتيم. اولين بار هم بود كه جنگ را از نزديك ميديديم. اسلحه داشتيد؟ اصلاً توي اين فكرها نبوديم. مرتب در رفتوآمد بوديم. يك لحظه خط، يك لحظه عقب آزاد بوديم و ميگشتيم. فيلمها را كي و كجا ظاهر ميكرديد؟ فيلمها را در تهران ظاهر ميكرديم. بعضي از نگاتيوها ا به آلمان ميفرستاديم تا ظاهر كنند و برايمان بفرستند. از عكسهايي كه ميگرفتيد و ميديديد، چه احساسي به شما دست ميداد؟ واقعاً از روزهاي نخستين جنگ چيزي خاطرم نيست. بعدها ديگر هدفمند شديم. گفتيم: «بايد به منطقه برويم و عكاسي كنيم. عكسها را در تهران براي نمايش بايد آماده كنيم.» هدفمان تهييج مردم و ثبت در آينده بود. ثبت كردن، ملكة ذهن ما شد و هميشه به همين نيت عكس ميگرفتيم. ميخواستيم اسناد تصويري در تاريخ بماند. بلافاصله بعد از اينكه عكسها را در تهران ظهور و چاپ ميكرديم، در نماز جمعه نمايشگاهي برپا ميكرديم. در ميدان فلسطين و خيابان انقلاب هم نمايشگاه ميگذاشتيم. احساس خوشايندي به ما دست ميداد. در نماز جمعه مردم خيلي استقبال ميكردند. از نمايشگاهها گزارش تهيه كرديم و عكس گرفتيم. كنار مردم ميايستاديم ببينيم عكسالعمل آنها در مورد نمايشگاه چيست. احساس ميكرديم خيلي با شوروشعف به عكسها نگاه ميكنند. براي هر نمايشگاهي موضوع و سوژة جديدي انتخاب ميكرديد يا بهصرف نمايش عكسهاي جنگ، فقط در فكر برپايي نمايشگاه بوديد؟ بايد موضوعي خاص دست ميداد تا نمايشگاهي برگزار كنيم. مثل عمليات مرصاد كه از خصوصيات خاصي برخوردار بود. حضور خودم در عمليات، برايم تازگي داشت به اين لحاظ كه با يك عدة خودي ميجنگيديم. آنها دشمن به حساب نميآمدند. جنگ با خودي خيلي وحشتناك است. چون نميداني طرف مقابل تو كيست. عدم اعتماد و اطمينان به وجود ميآيد. هر دو طرف جنگ، ايراني بودند و اين خيلي بد بود. در كرمانشاه شايعهاي بين مردم شدت گرفت كه مجاهدين وارد شهر شدهاند. ديگر هيچكس به هيچكس اعتماد نداشت. در مرصاد با حاتميكيا بودم. براي روايت فتح فيلم و عكس ميگرفتيم. حاجآقا دالايي يكي از اسناد زندة عمليات مرصاد است. او اسير منافقين و در نهايت موفق به فرار ميشود و در همين مدت كم، بلاهاي بسياري ميبيند ولي معجزهآسا نجات مييابد. پس از عمليات با جنازه زنهايي مواجه شديم كه آنچناني بودند. از چيزهايي كه در كنار آنها به جا مانده بود ميفهميدم كه ممكن نيست عراق آنها را تجهيز كرده باشد. چون لجستيك ارتش عراق، توان چنين كاري را نداشت. حدس ما اين بود كه عربستان چنين كمكهايي را به آنها كرده است. منظورتان از آنچناني چيست؟ كانكسهاي بزرگي بود كه در آن لباسهاي خارجي بهوفور يافت ميشد. در بين آنها هم حتي زناني از كشور فرانسه مشاهده ميشد. دفترچههاي خاطرات و عكس هم فراوان بود. چون به قصد ماندن آمده بودند و همة وسايل خود را همراه داشتند. اينها را در جنگ نديده بوديم. هركسي از منافقين را در شهر مييافتند، اعدام ميكردند. بيشتر آنها داخل خانهها مخفي ميشدند و نيروهاي مردمي اختفاي آنها را گزارش ميدادند و آنها هم توسط ارتش يا سپاه دستگير ميشدند. اعدام آنها را هم به چشم ميديديد؟ آيا عكسي هم از آن واقعه گرفتيد؟ مراسم اعدام را نه، ولي وقتي آنها را به دار آويخته بودند، در نقاطي از شهر اجساد آنان آويزان بود. وحشتناكتر از اين را خود منافقين بهوجود آوردند. آنها وارد بيمارستاني در اسلامآباد شده و تمام مجروحان را در حياط بيمارستان تيرباران كرده بودند. بيشتر مجروحان از بچههاي سپاه بودند. حاجآقا دالايي هم در چنين شرايطي بود و فرار كرد؟ اكيپ ايشان به طرز معجزهآسايي از دل منافقين فرار ميكند. اكيپ روايت فتح در چند جبهه پراكنده بود. وقتي عمليات مرصاد آغاز شد، تيم حاجآقا دالايي از سمت دهلران به منطقه آمدند. هنوز از حمله خبري نبود و اينها هم اطلاعي نداشتند. مردم شهر كه شروع به فرار كردند، تازه متوجه شدند. دوربينها را برداشتند و تا مسيري به جلو رفتند، ولي ديگر امكان جلو رفتن نبود. تعدادي زن و بچه را سوار پاترول كرده، به سمت عقب حركت كردند. منافقين هم هليبرد كردند و عقبه را بستند. ماشين كه رسيد، آن را به رگبار بستند. راننده درجا شهيد و حاجآقا دالايي از ناحية پا و كف پا مجروح شد. آمبولانسي رسيد كه دوباره حاجي را سوار كند و به پشت جبهه انتقال بدهد آن را هم زده بودند و آتش گرفته بود. حاجي از ماشين پياده ميشود و بهرغم مجروحيت و اصابت چند گلوله خودش را به چراغي كه خيلي دورتر از منطقه سوسو ميزده، ميرساند. وسط مسير اسير سگهاي وحشي ميشود كه او را دوره ميكنند. با لطف خدا از اين هم جان سالم بهدر ميبرد تا به چادر ميرسد. چادر ايرانيها بود؟ از مردم منطقه بودند، ولي كاري به كار حاجي نداشتند. خود حاجي زخمهايش را پانسمان ميكند و نزد آنها ميماند. اينها صبح ميرفتند بيرون چادر و شب برميگشتند. به حاجآقا ميگويند: «منافقين تا تهران پيش رفتهاند.» حاجي ناراحت ميشود و چادر را ترك ميكند. با همان حالت، خودش را به لب جاده ميرساند. منتها منافقين او را دستگير ميكنند. از پاها و پوتينهاي او خون جاري بوده و احساس ضعف هم ميكند. به اسيران ايراني ميگويند: «اين از خودتان است، كمكش كنيد» سربازي، لگدي به او حواله ميكند و ميگويد: «فلانفلانشده شماها انقلاب كرديد و ما را به اين روز انداختيد.» حاجي را لب خط مينشانند و ميگويند: «مبادا از جايت تكان بخوري.» حاجي در خط مرزي كه از دو طرف بين ايرانيها و منافقين، تبادل آتش صورت ميگرفته، مينشيند. ماشين منافقين پس از مدتي سر ميرسد و حاجي را سوار ميكند. در راه با حاجي صحبت ميكنند و در نهايت وقتي ميفهمند كه فيلمبردار است، دوباره كنار جاده رهايش ميكنند. او هم بهزحمت خودش را از كنار جاده به سمت خانههاي سازماني نزديك آنجا ميكشاند. چند روز در خانهاي مخفي ميشود، ولي از شدت ضعف و خونريزي بيحال ميشود. پيش خودش ميگويد: «اكنون كه قرار است بميرم در خانه نباشم.» دوباره خود را به جاده ميرساند تا چنانچه شهيد شد، كساني جسد او را پيدا كنند، اما ديگر نيروهاي منافقين عقبنشيني كردهاند و جاده در اختيار نيروهاي خودي است. نيروهاي خودي به خيال اينكه منافق است، او را زير آتش ميگيرند. حاجي از حال ميرود و وقتي نيروهاي خودي بالاي سرش ميرسند يكي از آنها او را ميشناسد و او را براي مداوا به عقب حمل ميكند. براي عكاسي به عمليات برونمرزي در خاك عراق هم رفتهايد. از اينكه ميديديد در عكسها هركسي به سرنوشتي دچار شده است چه احساسي داشتيد؟ احساس خاصي نداشتم، چون احساس وظيفه ميكردم. حس خوشايندي كه به من دست ميداد آن بود كه بتوانم هرچه سريعتر نمايشگاهي برپا كنم و مردم از آن استقبال كنند. براي همين عمليات مرصاد، نمايشگاهي برپا كرديم كه افراد مشكوكي هم براي بازديد ميآمدند و بچههاي اطلاعات سپاه آنها را دستگير ميكردند. غير از تهران جايي ديگر هم نمايشگاهي برپا ميكرديد؟ بله، نمايشگاه عمليات مرصاد را بهصورت سيار از تهران به جاهاي ديگري برديم. تعدادي پناهگاه سيّار درست كردند. با دو دستگاه ماشين نيسان و ماشين خودم، جمعاً سه دستگاه ماشين، به سمت جبهههاي جنوب رفتيم. از انديمشك شروع كرديم و پس از آن به دوكوهه رفتيم. در خط مقدم هم نمايشگاه برپا ميكرديد؟ خير؛ در دوكوهه براي مردم خيلي جذاب بود. چون آنها منافقين را نديده بودند. صبح روز بعد در نماز جمعة شهرستان شوش نمايشگاه را برگزار كرديم. بچههاي سپاه كمك ميكردند. ما هم بدون هماهنگي اين كارها را انجام ميداديم، چون بهيكباره تصميم به انجامش گرفته شده بود. برپايي و جمع كردن نمايشگاه براي شما وقتگير نبود؟ خير؛ چون كار ما سريع و پرتابل بود. در همدان قابها را بهتنهايي آويزان ميكردم و بيشتر كارها هم تنهايي انجام ميگرفت. در نهايت هم اين نمايشگاه به تهران برگشت. تأثيرات خوبي داشت. حتي منافقين گفته بودند: «مزدوران نظام جمهوري اسلامي بعد از اين همه كشته، جنايات خود را در قالب عكس كرده و در جبههها به نمايش ميگذارند.» كه خيلي براي من تأثيرگذار بود. چه تأثيري داشت؟ حس ميكردم كاري كه ميكنم جالب است. من عكاس روزنامه نبودم. هرچند كه چند بار براي سروش عكس فرستادم و آنها روي جلد يا صفحات داخلي چاپ كردند، ولي براي من جذابيت نداشت. اين تأثيرات را كه در اطراف ميديدم، خيلي براي من تأثيرگذار بود. فكر ميكنيد كدام عكس شما از همه معروفتر است؟ عكس از آتش گرفتن يك كشتي نفتكش در آبهاي جنوب بود كه فكر ميكنم خيلي معروف شد. وقتي اين كشتي توسط عراقيها مورد اصابت قرار گرفت و سوخت، من در بندرعباس بودم. وقتي رسيدم هنوز شعلههاي آتش زبانه ميكشيد. نفتكش، انگليسي تحت اجارة دولت ايران بود. يك هفتهاي سوخت و در آخر هم رفت زير آب. عكس ديگري هست از عمليات مهران (كربلاي 1). يك ستون رزمنده هستند كه نفر جلو پرچم در دست دارد. نگاتيو اين عكس را چگونه نگهداري ميكنيد؟ در مجموعة خودمان از آنها نگهداري ميكنيم. البته اسكن هم شده است. عكسهاي عتيقه هم داريم مثلاً از امام و همافران يا عكسهايي از واقعه هفده شهريور. به شكلي آنها را نگهداري ميكنيم كه براي نسلهاي بعدي بماند. از بمبارانها و موشكبارانهايي كه در تهران به وقوع ميپيوست، هم عكس ميگرفتيد؟ بله، از بمبگذاريهاي خيابان خيام و مسافرخانهاي كه در ناصرخسرو بود و هرجاي ديگر، اگر تهران بودم، سريع خودم را ميرساندم. يك بار هم يادم هست، رفتم عكس بگيرم فيلم جا نيفتاده بود. كلي عكس گرفتم و بعد متوجه شدم. بعد فيلم را درست جا انداختم، ولي هنوز حسرت عكسهايي را كه نتوانستم بگيرم، دارم. حسرتهايي كه در اين ارتباط در دل داريد و يا صحنههايي را كه بنا بر هر علتي موفق به عكاسي از آن نشدهايد فراموش نميكنيد؟ خير. يك بار در دفتر نخستوزيري عكس ميگرفتيم. يك دفعه فهميدم دوربينها فيلم ندارد. آنها را از قبل چك ميكنند. اما گويا فراموش شده بود. از دورة جنگ، چه صحنههايي را از دست داديد؟ خيلي از لحظهها بود كه فشار زيادي را تحمل ميكردم، ولي ميديدم كاري از دستم ساخته نيست. مانده بودم چگونه آنها را ثبت كنم. نزديك غروب در چادر بچههاي رزمنده، چراغهاي فانوس سوسو ميزد. شب عاشورا بود و بچهها براي عمليات حاضر ميشدند. انفجاري درون خودم حس ميكردم. اهل نوشتن نبودم، با دوربينم هم نميتوانستم عكس بگيرم، ميماندم چه كار كنم. به فكر اينكه دوربيني مادون قرمز تهيه كنيد نبوديد؟ چرا، ولي امكانات ما خيلي ضعيف بود. بعد از مدتها روايت فتح يك لنز دوربين مادون قرمز تهيه كرده و گذاشته بود جلو دوربين تا در شب تصويربرداري كند. البته تصاوير ضعيفي به دست ميآمد. امكانات عكاسي زياد نبود. عكاس را هم تحويل نميگرفتند. ما به همت بچههاي روايت فتح ميرفتيم و عكاسي ميكرديم. به لحاظ فني و تكنيكي عكسبرداري، احساس خلأ نميكرديد؟ به يادش هم نميافتادم. موقعيتي هم پديد نميآمد كه با آنها ارتباطي برقرار كنم. موقعي كه در سپاه بودم كتابهاي زيادي سفارش دادم. كتاب تانلايك چهارده جلدي را خريديم. عكس عكاسان بزرگ را ميديديم و بهصورت حسي و تجربي از آن بهره ميگرفتيم.
با شهيد آويني كي آشنا شديد؟ از زماني كه بچههاي ما به نوعي با بچههاي روايت فتح ادغام شدند. البته بدون هيچ سند و مدركي. روايت فتح مربوط ميشد به گروه تلويزيوني جهاد سازندگي كه در صدا و سيما بود. جهاد سازندگي آن روزگار دو قسمت داشت. يك قسمت مربوط به فيلمهاي روتين جهاد بود كه كار آن به عهدة روايت فتح گذاشته شد. با شهيد آويني چه ارتباطي پيدا كرديد؟ من چون عكاس بودم زياد آشنايي پيدا نكردم، ولي بچههاي فيلمساز با ايشان ارتباط خوبي برقرار كردند. حاتمي كيا و بقيه بچهها ارتباط بيشتري داشتند. فيلمهايي را كه ميگرفتند، ميبردند پيش ايشان تا نظر بدهد. من و ايشان گاهي در مأموريتهايي كه به جبهه داشتيم، همراه ميشديم. چه خاطرهاي از او به ذهن داريد؟ نماز شب خواندنهاي ايشان را در پاكستان ميديدم. ديگر اينكه در جبهه هميشه يا ماست ميخورد يا جعبهاي خرما به همراه داشت. بيشتر بچهها هم از آمدن ايشان به جبهه ناراحت ميشدند. به خودش هم ميگفتند حيف است. ميترسيم شما شهيد بشويد. بهخصوص در عمليات كربلاي 5 كه بوذري، اسكندري، يكهتاز و يكي از بچههاي صدابردار شهيد شدند، ترسي به ما غالب شد. به شهيد آويني اصرار ميكرديم كه شما برگرديد. هيچوقت نظر آويني را نسبت به عكسهايتان نپرسيديد؟ نه، يك بار پس از دوران جنگ آمدم دفتر سوره گفتم: «خيلي علاقهمندم يك كشور خارجي بروم و در آنجا عكاسي كنم.» گفت: «ما به پاكستان خواهيم رفت. تو هم دوست داري، همراه ما بيا.» دنبال كارهاي حكم و مأموريت از صدا و سيما بود. آنجا كت و شلوار به تن داشت. هميشه او را با كاپشن بلند ديده بودم. ميگفت: «در صدا و سيما با كاپشن بلند كار آدم را راه نمياندازند.» براي همين كتوشلوار پوشيده بود. در پاكستان، لباسهاي محلي پاكستاني تهيه كرديم و پوشيديم. الان هم نمايشگاه برپا ميكنيد؟ خيلي كم. دو سه تا پروژه كار كردم. سال 84 بچههاي عكاس را به مناطق عملياتي غرب برديم. تور عكاسي بود. سه موضوع را متوجه شديم. قاچاق كالا و بنزين. مينهاي به جا مانده از زمان جنگ و تهاجم فرهنگي و برنامههاي ماهوارهاي. بحث مينها خيلي خوب بود. كار كرديم و آمديم در مجلس شوراي اسلامي نمايشگاهي برپا كرديم. خيلي كارساز بود. نمايندگان وزير مربوطه را خواستند و دويست ميليارد بودجه براي پاكسازي منطقه تصويب كردند. اين نمايشگاه اثر خودش را گذاشت. غير از شما نمايشگاه عكس ديگري نبود؟ چرا در طرف ديگر، نمايشگاه عكس خرمشهر هم بود. عكسهاي دفاع مقدس را كنار عكسهاي جديد نگذاشتيد؟ مربوط به پيروزي خرمشهر بود. با همان بچههايي كه پيروزي خرمشهر را به تصوير كشيده بودند، رفتيم و در سال 84 (در خرمشهر) عكاسي كرديم. به نظر خودتان بهترين عكس جنگي كه از دفاع مقدس گرفتيد، كدام است؟ در روزگار جنگ عكاسهاي ما حرفهاي نبودند. عكاس جنگ، عكاس حرفهاي است. حرفهاي، به جهت اينكه پول و امكانات خيلي خوب در اختيار دارد. دورههاي تخصصي جنگ را سپري كرده و ميداند در مواقع بحراني بايد چه كاري انجام دهد. ما عشق عكاسي داشتيم. آماتور هم بوديم و امكانات هم نداشتيم. هر چقدر پيشرفت كرديم، تجربي بود. من نوعي كار ميكردم كه بعدها فهميدم براي خودش سبكي است. صاحبسبك شديم. به موضوع نزديك و با آن خيلي اُخت ميشدم. يعني چند روزي با موضوع بودم تا به هم عادت كنيم. اين يك سبك كار است در عكاسي. يا مثلاً از لنزهاي تله كمتر استفاده ميكردم. از لنزهاي نرمال بيست و هشت يا سي و پنج استفاده ميكردم و اين، ايجاب ميكرد به موضوع خيلي نزديك بشوم و حس خوبي بگيرم. عكاسان حرفهاي چك سفيد ميگيرند و عين يك مزدور وارد جنگ ميشوند. در ذهن خود، فقط عكس ميگيرند و اصلاً براي اين كار آمدهاند، ولي ما حرفهاي نبوديم. ميخواستيم لحظات حماسي جنگ را آنگونه كه هست براي نسل آينده ثبت كنيم. لحظههاي شكست رزمندگان را زياد عكس نميگرفتم يا اصلاً به خودم اجازه عكس گرفتن نميدادم. چرا؟ دلم نميخواست. در يك عمليات برونمرزي بچهها لو رفتند و داشتند به عقب برميگشتند. آقاي غرقي، كه خبرنگار سيما در نيويورك است، صدابردار بود. آن موقع يك اكيپ تلويزيوني از صدا و سيما و يكي از ما حضور داشتند. بچههاي صدا وسيما رفتند جلو از شكست بچهها فيلمبرداري كنند كه حتي فيلمبردار آنها هم اسير شد. من رغبت به عكس گرفتن نداشتم و حركتي هم نكردم. مگر براي ثبت وقايع در جبهه نبوديد؟ نميتوانستم به خودم اجازه بدهم. گويي كسي براي انجام اين كار مانع من ميشد. اصلاً به ذهنم نميرسيد كه بايد اين وقايع را هم ثبت كنم. الان هم اگر بگويند فلان جا جنگ رخ داده و شما براي عكاسي بايد به آنجا بروي، ميگويم: «نه». چون ديگر جنگها براي من معني ندارد. كار عكاس حرفهاي جنگ ثبت وقايع جنگي است، ولي براي من اينگونه نيست. جنگ تحميلي براي من معنايي ديگر داشت. با آن زندگي ميكردم. برايم ارزشي تلقي ميشد. مثل رزمندهها ميرفتيم جلو و از هيچ گلوله و خمپارهاي نميترسيديم. هرچند ما از بچههاي رزمنده خيلي پايينتر بوديم، ولي فكر جان خودمان را نميكرديم. درصورتيكه براي عكاس حرفهاي جنگ حفظ جان خود مهم است. موقعيتي هم پيش آمد كه رزمندهاي يا مجروحي نياز به كمك داشته باشد و شما بين دوراهي استمداد و عكاسي گير بيفتيد و ندانيد كدام را انتخاب كنيد؟ با حاتميكيا در عمليات بدر، بادگير پوشيده بوديم. داخل آن پر آب شد و سنگين شديم. خسته و ناتوان در حال حركت بوديم. يك شهيد و يك مجروح جلو ما بودند. مجروح از ما كمك خواست. مضطرب شديم. احساس كرديم شايد اسير بشويم. حس خاصي داشتيم. مجروح كمك ميخواست، ولي ما توان كمك به او را نداشتيم. شايد اگر توان جسمي برايمان مانده بود، درصدد كمك برميآمديم. عكسش را گرفتم و گفتم ميرويم بچهها را خبر ميكنيم. به او كمك رسيد؟ نميدانم. ولي تا رسيديم، آدرس آنجا را به بچههاي پشتيباني داديم. مجموعة عكسي هم منتشر كردهايد؟ در مجموعة شش جلدي عكسهاي جنگي كه بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس چاپ كرده است تعدادي از عكسهاي من هم هست برخي از آنها را چاپ كردهاند. خودتان به فكر چاپ آثارتان نبوديد؟ هيچوقت به اين موضوع فكر نكردم. عكسهاي شما در كتاب (جنگ تحميلي) Imposed War بهصورت پراكنده است يا در يك مجموعه پشت سر هم قرار دارد؟ پراكنده است. روي جلد پنجم هم، يكي از عكسهاي من كار شده است. خارجيها پيشنهاد خريد عكسهايتان را به شما دادهاند؟ خير، ولي دوست دارم شرايطي فراهم شود كه بتوانم نمايشگاهي، از عكسهايم، در خارج از كشور برپا كنم. تلاش زيادي كردم، ولي نتوانستم. ايرانيها در عكاسي جنگ، سبك خاصي را آفريدند. ميخواستم با برپايي نمايشگاه عكس رودررو با بينندگان و عكاسان خارجي صحبت كنم و تبادل اطلاعات انجام دهم. الان به چه كاري مشغول هستيد؟ در انجمن عكاسان دفاع مقدس، مشغول به فعاليت و عضو سپاه هم هستم. الان هم از نگاتيوهاي زمان جنگ حفظ و نگهداري ميكنيم. عكس هر عكاسي كه ميخواهد باشد. فرقي نميكند. تقدس اين كار، باعث ميشود هركسي كه نگاتيوي از دوران جنگ به ما برساند را صيانت كنيم. به نظر خودتان، آرشيو كاملي داريد؟ كامل به چه معنا؟ اگر منظور اين است كه هرچه عكس از سپاه و ارتش و بسيج است جمع كرده باشيم، خير. آرشيو كاملي نداريم. اگر كسي نياز به عكسهاي دفاع مقدس داشته باشد، بايد به كدام مرجع مراجعه كند؟ جاهاي زيادي هست، ولي عمدة آن در اختيار ماست. سرويسدهي ما بهمراتب راحتتر از بقيه جاها خواهد بود. كار كدام عكاس دفاع مقدس را ميپسنديد؟ سبك و سياق سعيد صادقي خيلي جالب بود. ولي هر عكاس بههرحال يك نوع سبك و روش خاص خودش را داشت. بهطور كلي انجمن عكاسان دفاع مقدس چه نوع كار و خدماتي ارائه ميكند؟ اين انجمن حدود چهار سال است كه تشكيل شده. خيلي پيشتر و در جايي ديگر تحت عنوان «مؤسسه فرهنگي رزمندگان» فعاليت ميكرد كه تحت سرپرستي حسين حيدري بود. مدتي كه گذشت، بعضي از عكاسان دفاع مقدس از جمله حيدري، ميرهاشمي، فرهاد سليماني، يوسف گرامي، شهيد سعيد جانبزرگي، اميدعلي جواديان و من اين انجمن را تشكيل داديم. اكثر آنها فوقليسانس و ليسانس عكاسي داشتند. در شهرستانها هم عكاسهاي دفاع مقدس هستند كه تحت پوشش خدمات انجمن قرار بگيرند؟ بله، هستند. خيليها هم ناشناس ماندهاند. عكسهايي كه در آرشيو انجمن عكاسان دفاع مقدس موجود است، تحت چه شرايطي گردآوري شده، آيا فقط بهصرف نگهداري و آرشيو داده شده يا عكسها را از آنها خريدهايد؟ وقتي انجمن شكل گرفت، هفتهاي يكي دو بار جلسات گفتوگو ترتيب داديم. اساسنامه نوشتيم و كار را بهصورت منسجم و شاكلة آن را اساسي بنا نهاديم. صحبتي با محسن رضايي كرديم. ايشان گفت: «تشكيلاتي راه بيندازيد تا بتوانيم تحت عنواني به شما كمك كنيم.» با بچههاي روايت فتح مطرح كرديم و آنها از پيشنهاد ما استقبال كردند. كارمان را با يك ميز شروع كرديم. هدف اين بود كه نگاتيوهاي به جا مانده از دفاع مقدس را جمعآوري و سازماندهي كنيم. آنها را اسكن كرديم و كمكم بانك عكس شكل گرفت. ميدانستيم خيلي از اين نگاتيوها در بدترين شرايط ممكن نگهداري ميشود. سعي كرديم در هرجايي كه ممكن است آنها را پيدا و در آرشيو خودمان نگهداري كنيم. الان هم هدفمان نگهداري آرشيو و چاپ كتاب و ديگري، خريدوفروش عكسهاست از طريق اينترنت و بهصورت آنلاين. در اين ميان يك سري از عكاسهايي را كه واقعاً نااميد بودند جذب انجمن كرديم. تقريباً از نقاط دور هم عضو انجمن هستند و با ما در ارتباطاند. نزديك چهار سال از تأسيس انجمن گذشته و ما توانستهايم حدود يك ميليون عكس جمعآوري كنيم. بايد اذعان كنم كه جلب اعتماد عكاسها كار واقعاً دشواري است. هر شش نفري كه عضو و مؤسس انجمن هستيد، در خود انجمن عكاسان دفاع مقدس شاغل هستيد؟ بله، ولي به طور مرتب از صبح تا عصر حضور نداريم. انجمن زير نظر چه نهادي فعاليت ميكند؟ زير نظر بنياد روايت فتح. بدين لحاظ مشكلي گريبانگير شما نيست؟ شرايط ما ايدهآل نيست. هنوز مشكل ساختمان استيجاري داريم. مشاور فرهنگي رياست جمهوري در بازديدي كه داشتند، گفتند: «يك قسمت از كاخ نياوران را بايد به شما بدهيم تا در آنجا مستقر شويد.» ولي اينها در حد حرف و فقط مربوط به يك ساعت بازديد است. بارها گفتهام ارزش نگاتيو عكسهاي دفاع مقدس، كمتر از جواهرات سلطنتي نيست. براي چاپ نشريه اقدام نميكنيد؟ فعلاً توان انجام اين كار را نداريم. آيا در مدت دفاع مقدس از عكسهايي كه گرفتي، راضي هستي؟ خير، اين مقدار عكسي كه از دفاع مقدس مانده، خيلي كم است. دليل هم دارد. واقعاً كسي عكاسان جنگ را پشتيباني نميكرد. صدا و سيما خيلي راحت و با امكانات، در جبههها تردّد ميكرد، ولي عكاس به دنبال خود نداشت. فقط فيلمبردار ميفرستاد. ما براي عكاس حتي ماشين در اختيار نداشتيم. فقط عكاس خبرگزاريها از طريق خبرگزاري خود از اين امكانات بهرهمند بودند. آنها نميفهميدند كه وقتي بسيجيها را به جبهه اعزام ميكنند، براي ثبت اين لحظات هم يك اكيپ عكاسي اعزام كنند. هركدام از بچههاي تيپ و لشكر رفتند، همه به خاطر دلشان رفتند. آقاي حيدري ميگفت: «اگر پول خريد يك تانك را ميدادند تجهيزات براي عكاسهاي جنگ ميخريدند، هيچ اتفاقي نميافتاد؛ الا اينكه عكسهاي بهتر و بيشتري از لحاظ جنگ ثبت ميشد.» شايد همين قدر را كافي ميدانستند؟ خير، شناخت نداشتند. نميفهميدند. ما التماس ميكرديم تو را به خدا، ما را بفرستيد جبهه تا عكس بگيريم. كجاي دنيا اينچنين است؟ در ساير مناطق دنيا چك سفيد ميدهند. ميگويند حالا برو بجنگ. آن روزگار اينگونه بود. حالا هم اگر همة اين فيلمها و نگاتيوها را بسوزاني و از بين ببري، هيچكس ككش هم نميگزد. علي فريدوني بايد بيايد و بگويد با نيروهاي واحد جنگ خبرگزاري چه برخوردي داشتند. او يك خبرنگار فعال است. الان هم عكاسي ميكند. خودش ميگويد: «نگاتيو عكسهاي جبههام سالهاي سال، در يك جاي مرطوب در خبرگزاري نگهداري ميشده است.» ما پيشنهاد كرديم مجاني براي شما اسكن ميكنيم تا از بين نرود. گفتند: «چگونه اسكن ميكنيد؟»، گفتيم: «با اين دستگاه»، گفتند: «باشد». نگاتيوها را داخل گوني ريختند و گذاشتند پشت وانت. با يكي از بستگان خودشان هم يك قرارداد سيصد ميليوني بستند و در ناكجاآباد آنها را اسكن كردند. اسكني كه نميتواني عكسي را كه ميخواهي، بهآساني پيدا كني. چرا؟ چون بايد هنگام اسكن كردن كدگذاري صورت بگيرد تا دستيابي به عكسها آسان باشد. بي حساب و كتاب اسكن كردند. آقاي فريدوني هست. ميتواند توضيح دهد. الان هم نگاتيوها سرگردان هستند. فكر ميكنم ميخواهند كيلويي به مركز اسناد بفروشند. خدا عالم است چگونه از عكسها نگهداري ميكنند. زمان جنگ كه به عكسها بها نميدادند. الان هم همينگونه است. وزارت ارشاد هم كه اصلاً حرفي در اين مورد نميزند. ارتش و سپاه هم براي اسكن عكسهاي خود، با شما همكاري كردهاند؟ ارتش نگاتيوهايش را داد، ولي سپاه نداده است. سپاه چند شاخه دارد. هركدام براي خود يك تيم تشكيل دادهاند و نگاتيوها را جمعآوري ميكنند. شايد بعداً يك تشكيلاتي درست كنند، ولي الان كه چنين دركي از موضوع ندارند. خبرگزاريها و سازمانهاي خارجي هم علاقهمند به خريد اين عكسها هستند؟ آنها حاضرند نگاتيوهاي ما را به قيمت خيلي خوبي بخرند. ميدانيد چرا؟ چون ميخواهند راحتتر به ما توهين كنند. الان شما ميگوييد من ذهنيتي از جنگ ندارم. من چگونه بايد به شما ثابت كنم كه بچههاي ما با چه ابزاري ميجنگيدند و چگونه جلو ناوهاي آمريكايي ميايستادند. صد سال ديگر ميتوانيم به نسلهاي بعدي بگوييم كه در جبهة جنگ چه ميگذشت و رزمندگان با چه كمبودهايي در مقابل دشمنِ تا بُن دندان مسلح ايستادگي ميكردند و انقلاب را نگه داشتند، ولي الان كسي درك اين قضيه را ندارد. آرشيوهاي عكس خارجي خيلي وحشتناك است. اصلاً كسي را به حريم آن راه نميدهند. حاضرند عكسهاي ما را نديد، بخرند. هريك فرم آن را با قيمت بالا بخرند، ولي ما اصلاً به خودمان بها نميدهيم. بعضي از بچهها خانهشان را به حراج گذاشتند. گفتيم: «بياييد اين پول را بگيريد و مشكل ماليتان را حل كنيد نگاتيوهايتان به رسم امانت پيش ما باشد.» گفتند: «نميخواهيم. نگاتيوها مال شما. فقط مشكل زندگيمان را حل كنيد.» بسياري از عكاسان را كه از گردونة عكاسي خارج شده بودند به اين طريق دوباره زنده و جذب انجمن كرديم. همان عكاس معروفي كه عكس همافران را در حضور امام، عكاسي كرده بود، بنده خدا قادر به تكلم نبود؛ متأسفانه سكته كرده؛ يا همينطور عكاسي را كه هفده شهريور را به تصوير كشيده بود، او را هم دوباره سعي كرديم به دنياي عكاسي باز گردانيم. |