در دوران كنوني با گستردهترشدن ارتباطات مسئله چندگانگي فرهنگي و كاربردي ابزارهاي فرهنگي سليقههاي ما را با ايجاد شرايطي از درون ميپاشد و با قدرت مسلطش فرهنگها را وادار به عقبنشيني ميكنند. در اين ميان كساني كه به نحوي با هنر سر و كار دارند، ميتوانند با نفوذ به لايههاي عميقتر به پيش بروند و با عرصههاي معادلهسازي، با اشتياق، موضوع و ظرفيتها را براي ذهنها آميخته كرده به پيش حركت نمايند. بايد پرسيد چه كساني ميتوانند چنين عرصههايي را بسازند. نخست، بايد اين باور را داشته باشيم كه نميتوان همه چيز را از طريق آموزشهاي كلاسيك به دست آورد. چرا كه تنها اين تجربهها و اندوختههاي فردي هستند كه در نهايت نتيجه ميدهند. مشخصاً در اوج شكوه احساس ميكنيم كه در لحظه خلاق قرار گرفتهايم. آنچه در نهايت هوشمندي عقيده عملي شود و شرايطي را بهوجود آورد تا آنچه را كه در توان دارد به نمايش بگذارد. هر كسي بايد به همان اندازهاي كه مهارت دارد در مقابل استعدادش احساس مسئوليت كند. لحظه شكوفا شدن يك موهبت واقعي است و هر انساني كه تجربهاش كند، لحظات خوبي را بر اساس درونياتش به دست ميآورد. در دل آسمان سايه انداختن نبوغ و مهارت در وجود هر كسي بايد حل شود. در ايجاد باورپذيري ارتباط انسان معاصر را كه تنها از طريق احساسهاي شفافي كه از مغز و روحمان در ذهن ميآميزند و در مقابل نگاههاي با اشتياق انسانها قرار ميگيرد، چگونه روح و جوهره تركيب قاب را پيدا كنيم و در اختيار خود دربياوريم و ذهن را به يك لغتنامه تصويري تبديل كنيم تا تصاوير قابها، با ساختار و رنگ مناسب، با نظم و تركيبي مناسب، فرم روايي و خلاقيت بصري در حقيقتِ ذهنِ ما قرار گيرد. اينگونه است كه ميتوانيم بر روي املوسيون نگاتيوها قصهگوي توانمندي باشيم كه در هنگام به صدا درآوردن شاتر دوربين، در پي كشف حس واقعيت باشيم. حقيقتهايي را كه محترم ميشماريم، از بطن رنجها و دردها زائيده شدهاند. حسرتِ زندگي با ميزان رنجي كه سبك سنگين ميكنيم، با معيار حقيقتي عيني با چشم دوربين ميگردد. چشمهاي ما نميتوانند چشمهاي مضطرب را فراموش كنند. چين و چروكهاي اطراف چشمهاي ما وقتي نگاه دوختهشدهاش همدل با لحظههايي كه ثبت ميشوند، با ويزور دوربين ميباشد. بههر حال عصري كه در آن زندگي ميكنيم، همه انسانها بهدنبال سلامت ميگردند. اين يك واقعيت است كه در شكار لحظهها، بدون خسته شدن، دوربينهايي كه بر روي خاكهاي اين سرزمين گامهايش را بلند برميدارد، خودش را بخشي از طبيعت پاك و صاف اين سرزمين قرار ميدهد كه با زيبايي نفسهايش، با تجسم عيار زيباييشناختياش در ميان نورهايي كه بر اثر تابش خورشيد در فرم رنگهاي گوناگون، در فضاي طبيعت پاشيده ميشوند، با نفوذ در قاب تصاوير، عكسها را به عينيت در زندگيها و رنجهايش را نيز به نمايش ميگذارد. انگيزههاي اصلي كه زير پوست عكاس، به شكل پنهان بخشي از آرمانهايش در جامعهشناختي زندگي انسانها است، در قالب تصاوير عكس متجلي ميشود و اين همسفر شدن عكاس و دوربين، در شكار لحظههاست كه با عشق نهفته در قابهاي ذهني روح بيننده را دگرگون ميكند. مهمترين ويژگي در هنر عكاسي، در نگاه چشمهايي است كه بهدنبال خود ميكشاند و آدمي در آرامش پس از نگاه كردن با احساس و يا انديشهاي كه نسبت به جهاني كه در آن زندگي ميكند، تصاوير عكسها را بپذيرند. اين سؤال پيش ميآيد كه آيا آنچه كه در هنر عكاسي جستوجو ميكنيم، عكسبرگردان موضوعات است كه چشمها ميبينند و عكاس آن را ثبت ميكند و يا تقليدي از واقعيت است يا چون يك مستندساز، شاهدي بر حقيقتهاست و يا ذهن خود را به سود نزديكتر شدن و يا برضرر دورتر شدن، به واقعيت كاهش يا اضافه كند، اين نوع نگاه تا چه حد ذهنيت بيننده را معين به آن معناي قابِ عكس خواهد كرد. در حقيقت تصاوير عكسها نميتوانند كپي از واقعيت باشند، بلكه تفسيري از واقعيت است كه عكاس با ذهنيت زيباييشناختياش آن را ثبت ميكند و اين پرسشها را برميانگيزد. در عرصه عكاسي ادراك بصري انسانها، از منظر عكاسان، هميشه در جستوجوي ذهنيشان بخش جدانشدني از وجود آنها ميباشد كه تصاوير عكسها را در باورپذيري ارتباطات، انسان معاصر و حتي آيندگان را در فشار شاتر دوربينشان مغز و روح خود را درگير ميكنند. در فضاي واقعي بهوجود آوردن ارتباطات در ميان انبوه سايهها، با نورهاي كم و تيرهاش و تلاش براي احياء، هر اندازه كم باشد، مورد علاقه هر انساني ميباشد. و اين خصيصه در هنر عكاسي هست. براي بازتاب و قادر بودن واقعيت مقابل چشم لنز و در بينش نگاه عكاس قرار ميدهد كه با قابليتهاي خود اعتماد باورها را به دست آورد. خود عكاس نيز در تركيب عكسهايش شخصيت ويژهاي دارد يا تنها فقط يك ناظر است و يا از خلال تصاوير عكسهايش در صدد راه يافتن به درون انسانهاست كه آدمي را با تمام مشكلاتش وادار به مكس در مقابل قاب عكس ميكند. ذهن عكاس با خلاقيت بصري در تبديل احساساتش در ساختار مناسب و نظم و تركيبي در زبان خاصِ تجسم عيار زيباييشناختياش، در روابط متقابل انسانها و در عمق وجودش بازنمايي ميكند. و براي رسيدن به چشمان بينندهاش بايد از روح و جوهره عكس با او ارتباط برقرار كند و يا حس همدلياش بهچشم بيايد. در اين زمينه هر كس ديدگاه خود را دارد كه در عكاسي بازسازي اجزاي تركيبِ تصاوير و عمق مهمترين شروع جستوجوهاست كه بتواند لحظههاي ثبتشده را باورپذير نمايد. چنين عكاساني كه با تصاوير افكارشان را بازگو ميكنند، بايد در جهت شناخت و تجسمهاي ذهنيتشان مطلع باشند كه قرار است چه كاري انجام دهند. از زماني كه دوربين عكاسي در فرهنگ و زندگي روزمره جوامع وارد شده است. با تأثيرگذارياش در شيوه رسيدن به حقيقت و انتقال درك آن، نگاه چشمها را به دنبال خود دارد. و همين مبناي نگرش ميتواند بستر ذهني نگاهها با ابزار ارتباطياش كه دوربين كامل كند. عكاسان شكارچيان احساسات انسانها هستند. و انسان امروزي كه بهشدت درگير زندگي شتابزده خود است قادر به ديدن جزئيات زندگي نيست و هر روز تنها نماي بيروني را تماشا ميكند ولي جزئيات زندگي با ذهن عكاسان هنرمند روبهرويش قرار ميگيرد. و پرداختن به زندگي با چشمِ دوربين با نوعي وسواس كه فرصت عميق شدن به انسانها را در تركيب عكسها قاب ميكند، عمق قدرتش را در ارتباط با احساس انسانها كسب ميكند. با داشتن پسزمينه فكري در روابط و مناسبات اجتماعي ميتواند حرف تازهاي در تصاوير عكسها جلوه كند كه قدرت رشدِ فرهنگ بصري جامعه را زنده و كارآمد سازد.
انسان امروزي كه بهشدت درگير زندگي شتابزده خود است قادر به ديدن جزئيات زندگي نيست. |