زندگينامه
عبدالرحمن بن محمد معروف به ابن خلدون در سال 732 هجري در تونس متولد گرديد و در سال 808 هجري از دنيا رفت. جدش خالد بن عثمان بود و به رسم متداول احترام در مغرب، با افزودن « واو و نون » به آخر اسم به ابن خلدون مشهور گرديد.(حسين 1382)
در کودکي قرآن را در نزد پدرش که اولين معلم او بود، آموخت. ضمن آنکه در محضر برخي از دانشمندان آن دوران تلمذ نمود که به نام ايشان و مهم ترين کتاب هاي فرا گرفته در محضرشان اشاره کرده است، اما به سبب هجرت دانشمندان و ادباء از تونس به جهت انتشار و با در سال 750 هجري به شکلي زود هنگام در هجده سالگي از تحصيل باز ماند. از اين رو به کارهاي عمومي و سياست در کنار استمرار بر مطالعه، نگارش و آموزش پرداخت. اولين کار او سمت « کتابت العلامه » يا ديوان رسائل در تونس بود. سپس عهده دار مناصب گوناگوني در مناطق مختلفي شد و در کوران دسيسه هايي قرار گرفت که گاه خود نيز در آنها مشارکت مي نمود.(عويس 1385)
او عصري را در دنياي اسلام به تصوير کشيد که سراسر دنيا در حال تحولي عظيم بود تا به تمدن نزديک شود، عصري که جهان اسلام و عرب به سوي تجزيه و انحطاط پيش ميرفت، و جهان غرب در راه تمدن و بيداري گام مينهاد.(معروفي 1384)
از وي هم به عنوان پايه گذار فلسفه تاريخ و هم به عنوان آغازگر مطالعات اجتماعي با تکيه بر روابط علت و معلولي، نام ميبرند. وي نظريات خود را در کتابي که به نام مقدمه، معروف شده گرد آورده است،که هم روش جديدي در تاريخ نگاري را در آن ارائه داده وهم مسائلي را که امروزه در شعب مختلف جامعه شناسي و رشته هاي علوم اجتماعي مورد بررسي و بحث و فحص اصحاب علوم اجتماعي قرار ميگيرد، در آن مطرح کرده است.(وزارت آموزش و پرورش 1383)
ابنخلدون کتاب خود را به نام "تاريخ ابن خلدون، کتاب العبروديوان المبتداء والخبر في ايام العرب والعجم والبربرومن عاصرهم من ذوي السلطان الاکبر" به يک مقدمه و سه کتاب (فصل) ميآرايد و در مقدمه از اهميت و امتياز علم تاريخ بحث ميکند. در کتاب اول، از عمران وعوارض ذاتي آن مانند ملک و سلطنت و ساختار معيشتي جامعه سخن ميگويد، در کتاب دوم به تحليل دولتهاي عرب "امويان و عباسيان" و همچنين دولتهاي مشهوري چون ايران، روم، يونان و … ميپردازد و در کتاب سوم از اخبار بربران و موالي و قبايل و همچنين اقوام مغربزمين ياد ميکند.(هجري 1376)
انديشه هاي ابن خلدون
دکتر سروش معتقد است که حافظ در شرق و ابن خلدون در غرب جهان اسلام اولين زمزمه هاي تشخيص انحطاط مسلمين را تشخيص مي دهند. حافظ از تعبير «تبه شدن مزاج دهر» استفاده مي کند و ديگر همچون پيشينيان خود صرفا از تأويل اخبار نبوي سخن نمي گويد و به نوعي ورق خوردن تاريخ اشاره مي نمايد. همزمان، ابن خلدون نيز نظريه انحطاط تمدن مسلمين را مي پروراند. ابن خلدون افول جنبه هاي اصلي تمدن اسلامي در قرن هشتم همزمان با اولين زمزمه هاي بيداري در اروپا در قرن چهاردهم ميلادي را بخوبي استشمام مي کند و به نظريه پردازي انحطاط تمدن ها مي پردازد. به اعتقاد دکتر سروش اين راه ابن خلدون بي رهرو مي ماند و حتي "فراموش مي شود و بعدها غربي ها او را به مسلمانان دوباره مي شناسانند. اول بار طه حسين در اوايل قرن بيستم در رساله دکتري خود که در فرانسه با استفاده ار منابع فرنگي ها نوشت، مسلمانان را با ابن خلدون آشنايي داد."(سروش 1383)
ابن خلدون در انديشه ها و تحقيق خود ابتدا محدوده نظري و عملي کار خود را مشخص مينمايد. انتقادي که وي بر تاريخ نويسان پيشين وارد آورده به خوبي وسعت ديد و بينش او را از متقدمانش متمايز مينمايد. وي در اينباره مينويسد : تاريخ از فنون متداول در ميان همه ملتها و نژادهاست که براي آن، سفرها و جهانگردي ها ميکنند، هم مردم عامي و بي نام و نشان به معرفت آن اشتياق دارند وهم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شيفتگي نشان ميدهند و در فهميدن آن دانايان ونادانان يکسانند، چه در ظاهر اخباري بيش نيست درباره روزگارها و دولت هاي پيشين و سرگذشت قرون نخستين، امادر باطن، انديشه و تحقيق درباره حوادث و مبادي آنها وجستجوي دقيق براي يافتن علل آنهاست و علمي است درباره کيفيات وقايع و موجبات وعلل حقيقي آنها، بهمين سبب تاريخ از حکمت سرچشمه ميگيرد و سزاست که از دانشهاي آن شمرده شود. در حقيقت شهرت وي نيز در اين است که براي اولين بار وقايع تاريخي و حوادث اجتماعي را در رابطه علي جستجو نموده و بدنبال کشف قانوني عام حاکم بر حيات اجتماعي ملتهاست . ابن خلدون درباره دولت نيز که يکي از نهادهاي اساسي است به تفصيل به بحث پرداخته و ظهور و سقوط دولتها را در مراحل مختلف مورد بررسي قرار داده است .(وزارت آموزش و پرورش 1383)
تقسيم بندي شهر نشيني
در نزد ابن خلدون هر يک از واژه هاي مدينه، مصر، وطن و بلد داراي يک معنا و آن اجتماع شهري بزرگ مي باشد. در حالي که در قرآن کريم و در تجربه ي تاريخي شهر در اسلام چنين نيست. چه آنکه اصطلاح «مدينه» به وجود شهري ديني و سياسي با ريشه اي تاريخي باز مي گرددکه پيامبر اکرم (ص) بدون اعتبار موقعيت يا ميزان جمعيت آن را بنا نهادند. اما «مصر» وجود شهري سياسي و اداري با ريشه ي قرآني (در اين امر با مدينه هم شأن است.) مي باشد و ريشه ي تاريخي آن به آباداني شهرها در زمان عمر بن خطاب باز مي گردد. همچنين اصطلاحاتي معين براي شهرهاي بر پا به کار رفته است. چنانکه جغرافي دانان از اصطلاحات بلد، اقليم و ناحيه (هر يک در جاي خود) استفاده مي نمودند و اين فضاي اصطلاحي در آثار ابن خلدون لحاظ نشده است. (السيد 1385)
ابن خلدون پديده ي شهرنشيني را با دولت درآميخته است. با وجود آنکه شهرنشيني موجوديت عام و دولت موجوديت خاص مي باشد. کليد دولت از ديد او که آن را تقريباً با پديده ي شهرنشيني هم پايه مي کند، عصبيت است. که نظريه اي در شکل گيري اجتماعي به شمار آمده و در پرتو آن پيدايش و نابودي دولت ها تفسير مي شود. به ميزان نيروي عصبيت، دولت شکل گرفته و تطور مي يابد و به ميزان از ميان رفتن عصبيت در نسل هاي بعدي، دولت ساقط و يا از ميان مي رود. (عويس 1385)
تطور عمران از ديد ابن خلدون از وضعيت توحش به تمدن، با رسيدن عصبيت باديه نشينان به حکومتي که در شهر استقرار مي يابد، صورت مي پذيرد. که در پرتو تحولي همه جانبه رخ داده و نشاندهنده ي دگرگوني زيست شناختي يا اندام گونه ي انسان از جواني به کهولت و پيري است. پس ملک و دولت «غايت عصبيت»، و شهرنشيني «غايت باديه نشيني» است. تمامي عمران از باديه نشيني و شهر نشيني، فرمانروايي و رعاياي آن مانند يک نفر انسان داراي عمري محسوس مي باشند. از آنجا که از ديد ابن خلدون اجتماع سياسي ضروري است. يعني وجودي طبيعي دارد، پس به جهت استمرار اجتماع بشري هيچگاه بي نياز از سلطه و حکمراني نخواهد بود. لذا شهر بزرگ داراي وجودي صناعي و ناچار از برقراري حکمراني در آن است. بنابراين شهرها، "از امور ضروري مردم نمي باشند که بنا بر عموميت يافتن سختي ها به ناچار به برپايي آن اقدام نمايند، بلکه ايشان بدان ملزم گرديده و با اجبار پادشاهي و ... بدان سوق داده شدند." (السيد 1385)
از اين رو تمدن در نگاه ابن خلدون بر امت هايي در سه مرحله به دنبال يکديگر در جريان است. مرحله ي باديه نشيني، سپس مرحله ي شهرنشيني، و سرانجام مرحله ي انحطاط که به نابودي مي انجامد.
مرحله ي باديه نشيني که در آن ابن خلدون به معاش باديه نشيني در صحراها و معيشت " بربر " ها در کوهها و " تاتار " ها در دشت هاي هموار مي پردازد. و اين مسايل در نزد ابن خلدون تابع قوانين شهري نبوده و چيزي جز نيازها و آداب و رسومشان بر آنها حاکم نيست.
مرحله ي شهرنشيني، مرحله ي تاسيس دولت به دنبال نبرد و پيروزي است. که به استقرار در شهرها، توانايي بر علوم و صناعات مي انجامد. اين مرحله بر اساس دين و عصبيت مي باشد و ابن خلدون براي مرحله ي شهرنشيني فصلي تحت عنوان "فصل در اينکه ريشه ي دولت هاي بزرگي که بر سرزمين هاي وسيعي مستولي مي شوند يا از نبوت و يا از دعوتي به سوي حق حاصل شده است." نگاشته است.
مرحله ي نابودي سرانجام شهرنشيني است که با گذر از مرحله ي شکوفايي روي مي دهد. در آن مردم به مرحله ي غوطه ور شدن در اسراف و سستي اخلاق و تغيير عادات ايشان به امور ناپسند و حرام و تسليم در برابر آن وارد مي شوند. ابن خلدون معتقد است که مراحل شهرنشيني دولت ذاتاً از عوامل اضمحلال آن مي باشد. شهرنشيني و اگر چه غايت عمران است، اما در عين حال به پايان عمران مي انجامد. و اولين عامل آن عصبيت است که داراي مشخصه ي رياست و حکمراني است. اما دارنده ي رياست به جهت طبع خود حکمراني و بزرگي را تنها از آن خود مي داند و طبيعت حيواني او را به کبر و بزرگ منشي سوق مي دهد. لذا دارندگان عصبيت را در حکمراني خويش سهيم نکرده و ايشان را از مشارکت در حکمراني باز مي دارد. و ايشان را به شيوه ي قتل، اهانت و سلب نعمت از سر راه بر مي دارد امري که در پي آن به دشمن شدن برخي مي انجامد. و طبيعت خود بزرگ بيني در پادشاهان، ايشان را به اختصاص همه چيز به خود سوق مي دهد. زيرا رياست تنها با خودکامگي است. لذا به جهت انحصار حکمراني و بزرگي خود، بيني نزديکان و خاندانش را به خاک مي مالد. حکومت در اين حالت بيشتر از آنچه که در برپايي خود سختي مي کشيد، سختي مي کشد. زيرا در آن موقع در برابر بيگانگان دفاع مي کرد و همه ي اهل عصبيت پشتيبان او بودند. ولي در هنگام انحصار حکومت به خود، در برابر نزديکان دفاع نموده و از بيگانگان ياري مي طلبد و اين سختي کار را پيچيده تر مي کند و از آنجا که اين امري است موجود در طبايع بشر، لاجرم در هر سلطاني نيز وجود دارد اما عامل سرنوشت ساز در ضعف دولت عبارت است از تجمل زيرا همانگونه که در اول دولت به قوت آن مي افزود، در ضعف و از هم پاشيدگي آن تاثيرگذارترين عامل است. ابن خلدون علت اين امر را با اسباب اقتصادي و اخلاقي و روانشناسي تفسير مي نمايد(عويس 1385)
او اگرچه مردم را به دو گروه باديهنشينان و شهرنشينان تقسيم ميکند. اما آنگاه که به شرح وضعيت ايشان ميپردازد، اشاره به درجات متفاوت ايشان از نظر ميزان ظهور ويژگيهاي بايدهنشيني و شهرنشيني دارد. لذا در فصلي از فصول مقدمه، باديهنشينان را به نسبت ميزان درآميختگي ايشان به زندگاني در صحراء و دوري از مستلزمات شهرنشيني به سه درجه تقسيم ميکند. در درجهي نهايي باديهنشيني کساني قرار دارند که در معاش خود بر شتر متکي بوده و پس از ايشان و در درجات ضعيفتر، گلّهداران (گوسفند چرانان) و سپس کشاورزان قرار ميگيرند. (الوردي 1385)
همچنين در فصولي که ابن خلدون به بررسي اوضاع شهرنشيني ميپردازد، ايشان را نيز در درجات مختلفي ترسيم نموده است. ابن خلدون در اينجا مانند بيان درجات باديهنشيني عدد درجات را بيان ننموده است. آنگاه که از صنايع سخن ميراند، اشاره به تنوع آنها بر پايهي اختلاف شهرها دارد. صنايع ساده در برخي از شهرهايي که از حيث زماني به باديهنشيني نزديکاند، به ضروريات زندگي مانند نجاري، آهنگري، خياطي، بافندگي و پشمچيني باز ميگردد. سپس به ميزان ارتقاي عمران و ازدياد رفاه، صناعت ديگري مانند دباغي، زرگري و صناعت کفاشي به وجود آمده و در ادامه شاهد پيدايش مشاغلي چون روغنفروشي، رويگري، گرمابهداري، طباخي، سقائي، حليم فروشي، آوازه خواني، طبل زني و کاغذ فروشي ميباشيم. در صورتي که عمران از حد درگذرد، مشاغل عجيبي که وجودشان در شهرهاي کوچک نادر است، مانند راه رفتن بر طناب در هوا، و آموزش پرندگان و آموزش آواز و رقص واعمال شعبدهبازي به وجود ميآيد. (ابن خلدون 1362)
تفاوت ميان شهرها از اين زاويه در وضعيت گدايان آن قابل مشاهده است. ابن خلدون در اين زمينه ميگويد که: "در فاس گداياني را ديدم که در ايام قرباني، بهاي گوشت را و بسياري از وسايل تجملي چون گوشت و روغن و ابزار پخت و پز و پوشيدنيها و وسايل زندگي چون غربال و ظروف را از مردم طلب مينمودند. حال آنکه اگر گدايي اين چيزها را در تلمسان و يا وهران طلب نمايد، مورد تقبيح قرار گرفته و با رفتار منفي مردم مواجه خواهد شد. در اين دوران اخبار شگفتي از قاهره و سرزمين مصر دربارهي وضع رفاه و بينيازي مردمان آن به ما ميرسد. تا آنجا که منجر به ميل به مهاجرت در فقيران مغرب گرديده است. چرا که ميشنوند که رفاه در مصر برتر از ديگر سرزمينها است. عامهي مردم گمان ميبرند که علت اين امر در وجود ثرت سرشار مصريها و گنجينههاي فراوانشان و نيز انفاق و ايثار بيشتر اهالي آن است. اما اين گماني نادرست است. علت وفور نعمت در سرزمين مصر و قاهره به برتري عمران آن نسبت به اين شهرها باز ميگردد که منجر به بهبود و نيکو شدن وضع ايشان گرديده است."(ابن خلدون 1362) لازم به يادآوري است که ابن خلدون در طرح طبقهبندي کاملاً دقيق نبوده و به نظر ميآيد که گرايش وي به واقعگرايي وي را از تحديد آن به شکلي ثابت و دقيق باز داشته باشد. لذا گاه مشاهده ميشود که وي ميان طبقات اصلي، طبقاتي فرعي را در نظر گرفته است. به عنوان مثال در ميانهي شتر چرانان و گلهداران (پرورش دهندگان گوسفند) کساني را قرار ميدهد که معيشت آنها بر پايهي شتر و گوسفند است. نيز شهرها را در درجات پياپياي، بدون آنکه بخواهد آن را بنابر حالت عمران شهري مشخص سازد، تقسيم ميکند.(الوردي 1385)
پيدايش حکومت
بشر تنها در پرتو اجتماع وهمکاري قادر به اداممه زندگي است. زندگي انساني مستلزم داشتن روابط نزديک با ساير افراد است، ولي در طبيعت انسان ستمگري و تجاوز به يکديگر سرشته است و همين خصيصه موجب مي شود که انسان براي رفع نيازهاي خويش به ديگران دست درازي کند. پس لازم مي ايد که حاکمي با نيرويي که اجتماع در اختيارش مي دهد دست بدين کار زند و مانع ظلم و تجاوز گردد. البته چنين حاکمي بايد بر سايرين غلبه و تسلط و زورمندي داشته باشد. چنين حاکمي را ابن خلدون "وازع" مي خواند. وازع در لغت يعني کسي که مي تواند به وسيله نيرويي که در اختيار دارد مردم را از تجاوز به يکديگر باز دارد.
ابن خلدون اظهار مي دارد که زندگي بشر بي آمدن پيامبران هم ممکن است تحقق يابد. چه بسيارند حکمراناني که با نيروي عصبيت به قدرت رسيده اند و بشر را مقهور خود کرده اند . آنان را به پيروي از طريقه خود واداشته اند.
به نظر ابن خلدون نظم اجتماع البته بستگي به بودن حکمران دارد و اجتماع بي حاکم، اجتماع بي سر و ساماني است ولي اين نظر حکما که حکمران بايد پيامبر باشد مورد قبول ابن خلدون نيست. او معتقد است که هر حکمراني که که به دمبال خود عصبيت و دودماني دارد مي تواند بر اجتماع مسلط باشد و مردم را وادار به پيروي از مقررات کند. البته در خلافت اسلامي علاوه بر امور پادشاهي و وسايل کشورداري مناصب ديني نيز هست که اختصاص به خلافت اسلامي دارد.(رسايي 1348)
جايگاه عصبيت در انسجام يک مجموعه سياسي اجتماعي
عصبيت از ديدگاه ابنخلدون، تعلق خاطر يک فرد به مجموعه خويش است. او پديد آمدن اين حالت را ناشي از دو گونه برخورد ميداند؛ يا اين که متکي بر صله رحم و کمک و دلجويي از خويشان است، يا بر پايه تعهداتي است که فرد را ملزم ميکند هم نسب خويش را در روزگار سختي ياري دهد. او در کتاب اول باب دوم ميگويد: "عصبيت در رياست نقش خود را ايفا ميکند، زيرا رياست با غلبه و پيروزي حاصل ميشود. پس هر کسي عصبيتش قويتر از عصبيت ديگري باشد، رياست نصيب او ميگردد و پيوسته رياست از گروهي به گروه قويتر انتقال مييابد" (ابن خلدون 1362) کتاب اول، باب دوم، فصل 11
ابنخلدون تأسيس يک نهاد اجتماعي و همچنين مراحل استقرار آن را در يک منحني صعودي ـ نزولي رسم ميکند. او بر اين اعتقاد است که جايگاه ارجمند مؤسس، در يک روند تدريجي به اعقاب او منتقل ميشود، بيآنکه جانشينان رنج پيشگامان خود را احساس کنند. آنها از رنجهاي پدران خود سخنها شنيدهاند، بيآن که بتوانند سختيهاي وارده بر آنها را لمس کنند.
ابنخلدون ميگويد: "عصبيت پيروزمند با دست يافتن به اموال و ثروتهاي جريان مغلوب به نقطه برخورداري و تنعم ميرسد و به همين دليل شجاعت و عصبيت خود را از دست ميدهد تا آن جا که فرزندان و اعقاب آنها از خدمت يکديگر سرباز ميزنند".ابنخلدون نسل سوم را در بحراني فزاينده تحليل ميکند، چرا که به مانند نسل دوم، در تماس مستقيم با جريان مؤسس نبوده است؛ بنابر اين حتي در تقليد مرام پيشگامان، از نسل دوّم ناتوانتر مينمايد. امّا نسل چهارم به طور کلي عصبيت خويش را به تداوم تاريخي حرکت مؤسسين از دست ميدهد و حتي آنها را خوار ميشمارد. ابنخلدون بر اين اعتقاد است که از کشاکش نسل چهارم با بازماندگان نسلهاي پيشين، انشعابي جديد شکل ميگيرد که به تدريج نظام سياسي، اجتماعي را تحت تأثير خود قرار ميدهد و آن را به سوي فروپاشي سوق ميدهد. ابنخلدون نسلهاي چهارگانه را چنين برميشمارد: 1ـ مؤسس (نسل اول) 2ـ مباشر (نسل دوم) 3ـ مقلد(نسل سوم) 4ـ ويرانگر(نسل چهارم)(هجري 1376)
ابنخلدون ميگويد: "عصبيت پيروزمند با دست يافتن به اموال و ثروتهاي جريان مغلوب به نقطه برخورداري و تنعم ميرسد و به همين دليل شجاعت و عصبيت خود را از دست ميدهد تا آن جا که فرزندان و اعقاب آنها از خدمت يکديگر سرباز ميزنند".(ابن خلدون 1362) کتاب اول، باب دوم، فصل18
از ديدگاه ابنخلدون، عصبيت روح حياتبخش يک حکومت است که اهل خود را به نيکي کردن در حق ديگران و بخشش و گذشت و احترام به قانون وادار ميکند و آنان تا زماني که اين صفات را از دست ندادهاند، حکومت را در قبضه خود دارند و ميتوانند از فروپاشي خود جلوگيري نمايند.
ابنخلدون در باب سوم از کتاب اول ميگويد: "بعد از پيروزي يک عصبيت نيرومند، پيروزمندان سوداي قدرت را در سر ميپرورانند و در اين راستا به جنگ و جدال با يکديگر ميپردازند تا آن که سرانجام يکي بر سايرين غلبه کند. بعد از آن، رياست و حکومت در خاندان غالب، موروثي ميشود ولي به دليل آن که از رقباي خود بيمناکند، به نيروهاي خارج از مجموعه خود رو ميکنند و آنها را بر خويشان و دوستان خود ترجيح ميدهند."(ابن خلدون 1362)
از ديدگاه ابنخلدون، حکومت با غلبه بر حريفان به دست ميآيد که اين خود نيازمند عصبيتي نيرومند است. در اين مسير پيوندهاي خانوادگي ميتواند عصبيتي نيرومند پديد آورد که شانس غلبه بر رقبا را به شدت افزايش ميدهد؛ ولي بعد از غلبه بر رقيبان، رئيس ناچار است که بيني خويشاوندان خود را که طمع حکومت دارند، به خاک بمالد و بزرگي و عظمت را به خود اختصاص دهد.(هجري 1376)
پديدههاي تمدني و عوارض آنها در حکومتها
ابنخلدون در تشريح رابطه استقرار دولت و گسترش شهرسازي ميگويد: "وقتي که يک دولت استقرار مييابد، به شهرسازي ميپردازد. در اين ميان، يک شهر به عنوان نماد فرماندهي و قدرت انتخاب ميشود که برنامههاي عمراني در آن شدت ميگيرد و به تبع آن دولت در مرفه کردن اهالي آن ميکوشد." ابنخلدون ميافزايد: "در اين گونه شهرهاي شکوفا و پيشرفته، درآمد تمام طبقات بالاست و حتّي وضع گدايان آن بهتر از گدايان ديگر شهرهاست." نکته مهمي را که ابنخلدون در توصيف زوال اين گونه شهرها ميگويد قابل تأمل است. او اشاره ميکند که "وضع خراجها و مالياتها از طرف دولت، نرخ کالاها را بالا برده و مردم به دليل گراني اجناس از خريد آنها امتناع ميکنند؛ در نتيجه بازار کساد و بيرونق ميشود و شهر تباه ميگردد. در اينجا مردم براي تحصيل مال و ثروت به راههاي مختلف مشروع و نامشروع دست مييازند که در نتيجه غلوغش و نيرنگ، سرقت، فسق و فجور، روسپيگري، مکاري، حيلهگري و قماربازي متدوال ميشود، که در دوران جديد معادل کارهايي از قبيل خريد بليط بختآزمايي و … ميباشد. اخلاق مردم به انحطاط ميگرايد و دامنه فساد حتي به خاندانهاي بزرگ کشيده ميشود. ابنخلدون معتقد است که نابساماني يک دولت، در ويراني رو به تزايد مرکز آن هويدا ميشود." (ابن خلدون 1362) کتاب اول، باب چهارم، فصل 18
ابنخلدون معتقد است که از شاخصهاي عمده مرگ يک دولت، قحطيهاي پيدرپي و مرگ ومير است که در دوران بحراني رخ مينمايد.
ابنخلدون ميگويد: "عمران و تمدن بشري مستلزم سياستي است که نظم و انضباط را در امور برقرار سازد، خواه منشأ اين سياست خرد انساني يعني حکمتجويي و خواه وحي، يعني مذهب باشد. حاکم نياز به دستورها و نصايحي دارد که براساس آنها حکومتش عادلانه باشد." (ابن خلدون 1362) کتاب اول ، باب سوم، فصل 51
بيگمان آنچه در انديشه ابنخلدون در باب مراحل دگرگوني حکومتها طرح شده است، حاصل استقراي رويدادهاي پيش از اوست، با اين حال در جمعبنديهاي ابنخلدون نکاتي به چشم ميخورد که به نظر ميرسد فراعصري است. ولي همانگونه که خود ابنخلدون اشاره ميکند، مادامي که يک حکومت اهل خود را به نيکي کردن در حق ديگران و احترام به قانون وادار ميکند، بقاي آن حکومت تضمين شده است؛ ولي در غير اين صورت، صرفنظر از اين که حکومت مورد نظر با چه ادعايي به حکمراني خود ادامه ميدهد، مشمول روند مورد نظر ابنخلدون در رسيدن به نقطه فروپاشي خواهد شد.(هجري 1376)
عمر دولت ها
ابنخلدون از پديدهاي به نام "پيري دولت" نام ميبرد که در جاي خود قابل تأمل است. او ميگويد: "بعد از آن که يک مجموعه به تنعم و رفاه رسيد، پيري دولت رخ مينمايد." (ابن خلدون 1362) کتاب اول، باب سوم، فصل 47ـ45 در ابتدا رئيس که تنها حکمران است و از امکانات مالي و قدرت تام برخوردار ميباشد، مجالي به زير مجموعه خود نميدهد که در امر حکومت طمعورزي کنند و آنها را سرکوب و ناتوان ميسازد. امّا نسل دوم حاکميت، به گونه ديگري برخورد مينمايد. او سلطه خود را مرهون الطاف حکومت به مردم ميداند و بدين جهت به يک نوع آسودگي خيال گرفتار ميآيد. بدين جهت، عصبيت نسل دوم رو به کاهش ميگذارد و در مقابل بر خوشگذراني خود ميافزايد، تا آن جا که توازن دخل و خرج آنها برهم خورده و دولت به اموال اکثر مردم دست مييازد؛ در نتيجه توان مالي مردم کاهش مييابد که به تبع آن دولت نيز ناتوان ميگردد و نيروي خويش را از دست ميدهد. در چنين شرايطي است که دولتهاي ديگر چشم طمع به آن ميدوزند.(هجري 1376)
"سختگيري و زورگويي در مردم ايجاد هراس ميکند و رابطه موجود، از محبت و اخلاص فاصله ميگيرد. از اين رو سلطان سختگير بايد بيمناک از آن باشد که مردم در هنگامه جنگ با دشمنان او را عزل کنند. اما اگر با مردم مدارا کند، در زمانه سختي او را ياري خواهند نمود."
ميبيند، به گونهاي که محروميتهاي دوران نخستين حکومت را از ياد ميبرند و خوشگذراني و کامجويي را به حد اعلا ميرسانند. در اين مرحله، دولت مزدوران بسيار دور خود گرد ميآورد، ولي اين به معناي پولادين بودن ساختار حکومت نخواهد بود؛ چرا که اگر عصبيتي نيرومند بر او بتازد، قدرت ايستادگي در برابر آن را نخواهد داشت. در نسل چهارم نيز شاکله حکومت به طور کلي از هم فرو ميپاشد.(هجري 1376)
ابنخلدون ميگويد: "مصلحت مردم بسته به قواي جسماني يا دانش فراوان شخص حاکم نميباشد، بلکه نوع مناسبات مردم با او اهميت دارد. بر اين اساس بايد بين مردم و سلطان تناسبي از جمله صفات پسنديده سلطان و رفق و مداراي او وجود داشته باشد. چرا که سختگيري و زورگويي در مردم ايجاد هراس ميکند و رابطه موجود، از محبت و اخلاص فاصله ميگيرد. از اين رو سلطان سختگير بايد بيمناک از آن باشد که مردم در هنگامه جنگ با دشمنان او را عزل کنند. اما اگر با مردم مدارا کند، در زمانه سختي او را ياري خواهند نمود". ابنخلدون ميگويد: "اگر سلطاني تيزهوش و نابغه باشد، بيش از توان و تحمل مردم چيزي را بر آنها بار نميکند. همچنين هر دولتي در آغاز، نيازش به شمشير بيش از قلم است که همين نياز در آخرين مراحل حيات يک حکومت رخ مينمايد و دولت در حال اضمحلال مجدداً دست به شمشير ميبرد. اما در دورههاي مياني يک دولت، قلم و نگارش بيشتر به کار ميآيد و شمشير بياستفاده ميماند و جاه و منزلت از آن اهل قلم خواهد بود." (ابن خلدون 1362)
تجزيه دولت و خللپذيري آن
از ديدگاه ابنخلدون، حکومت بر دو پايه قدرت نظامي و بنيه اقتصادي استوار است و اگر فتور و گسستگي در يک نظام حاصل شود از نقصان اين دو پايه خواهد بود. از آنجا که دولت در آغاز بر يک عصبيت نيرومند استوار است، گسترش مييابد؛ امّا در گامهاي بعدي حاکم، اهل عصبيت را حذف ميکند و وظيفه حفظ حکومت را به مزدوران و موالي ميسپارد. در نتيجه گروههايي به درون حکومت راه مييابند که در موعد مناسب بر عليه حاکم دسيسه ميکنند. البته در اينجا ابنخلدون چنين خطري را در درون يک امپراتوري در حال توسعه تصوير ميکند، با اين حال ميتوان از ديدگاه ابنخلدون اين نکته را استنباط کرد که هر حکومتي در دوران شکوفايي و توسعه خود با چنين خطري مواجه است. (هجري 1376)
مراحل دولت
دولتها از بدو تشکيل تا سقوط از مراحل چندي مي گذرند. زمامداران به اقتضاي شرايط آن مرحله رفتاري معين دارند که متناسب با اوضاع آن مرحله است. اين پنج مرحله عبارتند از:
1. دوران پيروزي (الظفر)
2. دوران خودکامگي يا حکومت مطلق (الاستبداد)
3. دوران آسودگي (الفراغ و الدعه)
4. دوران مسالمت جويي و رضا به وضع موجود (القنوع و المسالمه)
5. دوران اسراف و تبذير
ابن خلدون دولت ها را نيز بر اساس حکومت هاي آن به دو نوع سياست مبتني بر عقل و مبتني بر شرع تقسيم مي کند.(رسايي 1348)
جمع بندي
اهميت ابن خلدون در دوره حياتش براي معاصرين معلوم نگشت. نويسندگان اسلامي تا قرن هفدهم توجهي به آثار او نکردند. اهميت ابن خلدون در اصولي است که در زمينه هاي اجتماع و سياسيت کشف کرد. اين خلدون را به حق بنيانگذار علم اجتماع و فلسفه تاريخ ناميده اند. او اجتماع باديه نشين را از اجتماع شهرنشيني جدا کرد و خصوصيات هر يک از اين دو نوع اجتماع را بازنمود. معيار او در اين تقسيم شيوه معاش بود. ابن خلدون تکيه خاصي بر روي اهميت اجتماع شهرنشين در پيدايش تمدن و دولت نمود. ابن خلدون "عصبيت" را که زماني مفهومي محدود داشت اساس ايجاد دانشي نوين کرد و اعلام نمود عصبيت نيروي محرکه و انگيزه اصلي فعاليت هاي سياسي است. به دست آوردن قدرت در ميدان سياست تنها با نيروي عصبيت ممکن است.
شايد ابن خلدون نخستين نويسنده اسلامي باشد که نقش اقتصادي را در دولت مورد بحث قرار داده است. ابن خلدون مذهب را عامل مهمي براي تضميم وفاداري لشکريان مي دانست. او دولت شرعي را از دولت دنيايي جدا ساخت و درصدد مذمت دولت غير مذهبي بر نيامد. همين تفکيک به او امکان داد که درباره دولت و نقش قدرت در دولت بحث کند. ابن خلدون مفهوم حاکميت را درک کرده بود و آنرا به ناقص و کامل تقسيم کرد. با مطرح کردن مراحل دولت براي نخستين بار ابن خلدون سير تکامل دولت ها را از بدو تشکيل آشکار نمود. البته براي ابن خلدون حکومت مطلفه امري طبيعي بود لذا کوشيد علل خودکامگي حکمرانان را با زباني ساده بيان کند.
ابن خلدون از خلال نظريه ي خود در تفسير تاريخ، با صرف نظر کردن از دهها نظريه و ديدگاه جزئي موجود در آن، به چند قانون مي رسد که جوهر نظريه ي او درباره ي تمدن است.
· تطور تاريخ تابع تدافع، برخورد و درگيري است.
· عصبيت ديني و قبيله اي نقشي اساسي در برپايي دولت دارند.
· تمدن همانند موجودي زنده بوده و تطور آن از باديه نشيني آغاز و به شهرنشيني وارد شده و سرانجام به اضمحلال مي رسد.
· وضعيت دولت ها همانند وضعيت افراد است. به اين معنا داراي دوره اي از حيات بوده که به مرگ منتهي مي شود.
· عوامل جغرافيايي و محيطي در تاريخ مؤثرند.
· اقتصاد نقش مهمي در عمران بشري دارد و اجتماع براي حيات مردم ضروري است. « هيچ يک از مردمان در تحصيل معاش خود مستقل نيست. » و کار عنصر اساسي براي ثروت است.
· دولت ها با از ميان رفتن عصبيت و پيوندهاي ديني از ميان مي روند.
· اعراب و ( بطور کلي انسان ها ) جز با دين قابل اصلاح نمي باشند.
منابع
1. حسين، طه (1382). فلسفه ابن خلدون. تهران، نگاه.
2. ابن خلدون (1362). مقدمه ابن خلدون مترجم:م. پروين گنابادي. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب
3. السيد، رضوان. (1385). "شهر و دولت در اسلام مطالعه ي ديدگاه ماوردي و ابن خلدون." مترجم:ک. صداقت ثمرحسيني. باشگاه انديشه تاريخ دسترسي 25 آبان، 1385، از http://www.bashgah.net/modules.php?name=News&file=article&sid=18883.
4. الوردي، علي. (1385). "ابن خلدون و قوانين انديشه " مترجم:ک. صداقت ثمرحسيني. تاريخ دسترسي 25آبان، 1385، از http://www.bashgah.net/modules.
5. رسايي، داوود (1348). حکومت اسلامي و نظر ابن خلدون. تهران، بي نا.
6. سروش، عبدالکريم. (1383). " شاخصه هاي مدرنيته." سايت رسمي اطلاع رساني و نشر آثار عبدالکريم سروش تاريخ دسترسي 3 آذر، 1385، از http://www.drsoroush.com/Persian/On_DrSoroush/P-CMO-13831215-Soroush_Speech-London.html.
7. عويس، عبدالحليم. (1385). "ابن خلدون بلنداي فلسفه ي تاريخ." مترجم:ک. صداقت ثمرحسيني. تاريخ و تحقيق تاريخ دسترسي 25 آبان، 1385، از www.ka.blogfa.com.
8. معروفي، عباس. (1384). "مقدمه ابن خلدون؛ ديوان مبتدا و خبر." وب سايت حضور خلوت انس تاريخ دسترسي 25 آبان، 1385، از http://maroufi.malakut.org/.
9. وزارت آموزش و پرورش (1383). "انديشه هاي ابن خلدون." دانشنامه رشد تاريخ دسترسي 25 آبان، 1385، از http://daneshnameh.roshd.ir/mavara
10. هجري، محسن (1376). "مراحل دگرگوني حکومت ها از ديدگاه ابن خلدون." چشم انداز ايران 6.
|