اخبار
منبع :
لیلا باقری
همه شعر می گویند، همه از شعر خود راضیند و همه هم متفق می گویند كه دنیا دیگر مثل حافظ ندارد. پس شما هم راضی هستید و هم ناراضی. ما باید اول تكلیفمان را با خودمان مشخص كنیم...
چهره برگزیده و ماندگار نخستین همایش چهره های ماندگار در حوزه شعر و ادب فارسی كه حالا 56 ساله شده است؛ خیلی آرام و دوست داشتنی پاسخ سوال هایم را می دهد...
¤ استاد من نه شاعرم، نه ناقدم و نه كاسه داغ تر از آش. فقط چند سوال كه دغدغه ذهنی من است... درست است كه می گویند شعر امروز تاریخ انقضاء دارد و شاعری موفق است كه برای قشر خاصی شعر بگوید نه همه اقشار؟
بله! متاسفانه یكی از مشكلاتی كه امروز شاید در زندگی انسان است، همین مسئله تاریخ و به روز بودن است. شعرها و حتی نقاشی ها تاریخ دارند. امروز سروده می شوند و روز دیگر تاریخشان به پایان می رسد و باید دور انداخته شوند. شعرا مثل گذشتگان نیستند كه سال های سال كار كنند و اصراری هم نداشته باشند كه در زمان خودشان مجموعه شعرهایشان جمع آوری شود. در گذشته شعرها نه عنوان داشت و نه در پایانشان تاریخ بود. مجموعه ای متنوع در موضوعات متفاوت برای اقشار مختلف. اینها توسط دوستارانشان جمع آوری می شد و دراختیار دیگران قرار می گرفت. اما امروزه اینطور نیست. شما شاید احتیاج به كتابخانه هم نداشته باشید. كتاب را كه خواندی می توانی برای همه عمر فارغ از آن باشی، در واقع كتاب متعلق به همان روزهایی است كه خواندی.
¤ این اوضاع تقصیر كیست؟ مردم دل هایشان به هم نزدیك نیست یا شعرا؟ اگر تقصیر مردم است پس چرا امروز اشعار حافظ بعد از قرن ها هنوز هم برای شان تازه است؟
شعرا از مردم اند و مردم قومی هستند كه هنرمندان را پرورش می دهند. این مسئله به هر دو برمی گردد اما مشكل چیز دیگری است، مشكل این مدنیت تثبیت شده است كه هرچه بر سكنی و ثبوت اش اضافه می شود این سیر داخل اش سرعت می گیرد. در گذشته دور، شهرها چندان شهر نبودند، روستاها هم چندان روستا نبودند، انسان پیوسته در حال ییلاق و قشلاق بود. امروز انسان آن قدر تثبیت شده كه ساختمان های چند طبقه می سازد و اسبابی كه برای زندگی تولید می كند طوری است كه انگار نمی خواهد بمیرد و همیشه زنده است و در زمین ساكن. كسی كه این طور
بی اندیشد زندگی اش دچار ثبوت و سكون است. اما ذات انسان متحرك است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از كودكی به نوجوانی، جوانی و پیری می رویم. از بی سوادی به سمت سواد، از نادانی به سمت دانایی و كمال حركت می كنیم. همراه با ما، كهكشان حركت می كند. كره بر محورش حركت می كند. شب و روز حركت می كند. از طرفی هرچه نگاه كنیم، حركت است. این حركت و سكون هر دویش با هم اتفاق افتاده...
انسان با لاابالی گری فقط به مسایل مربوط به خودش فكر می كند، اما شخصی مثل حافظ به قلمروهایی از حقیقت وجود انسان سفر كرده كه مردم با آن هم زاد پنداری می كنند.
¤ حالا باید چه كنیم؟
باید به ناموس جهان فكر كرد. باید در دنیایی كه فكر می كنیم حقایقی از آن برای مان قابل درك است. آگاهانه زندگی كنیم. اگر می خواهیم اتفاقی كه پیش روی ماست نیافتد. اگر یك شیب درست كنیم همه آبها بلكه مایعات عالم در آن به حركت درمی آیند، اگر آتشی بی افروزیم هرچه در این آتش قرار گیرد تبدیل به نوعی انرژی می شود و به سمت بالا حركت می كند. این ها حقیقت جهان است و دنیا بر این حقایق حركت می كند. امروز انسان نوعی اندیشه در جان اش است كه باعث یك نوع بی خیالی و شاید گاهی، احساس خداوندگاری در عالم می شود. كه من انسانم و همه چیز را به نفع خودم تغییر می دهم و جهان را به هر شكلی كه بخواهم درمی آورم. در كنار یك نتیجه گیری شتاب زده و یك فتح آنی هزاران مسئله ارزشمند را از هم می گسلند و زنجیرهای حیات را از هم پاره می كنند و بعد می نشینند به اندیشه كه چی و چرا... در حالی كه موضوع از اول روشن بود. احساس خدایی كردن و فكر تصرف در همه چیز، بدون اندیشیدن به كلیت جهان. در حالی كه حافظ به این اتفاقات اندیشیده بود. ابوریحان، بزرگان، پیامبرانی چون موسی و عیسی و ابراهیم علیها سلام به همه چیز اندیشیده اند. اگر به جزء می اندیشیدند كلیت را هم درنظر می گرفتند. جزء را در كل دیدن. این بود كه مشكلی پیش نمی آمد. حالا فكر كنم كه مشخص شد چرا جوانان و مردم آن كه باید نیستند... بویژه شعرای جوان!
¤ با این شرایط می توانیم به ظهور نابغه ای دیگر همچون «حافظ» امید داشته باشیم؟
اینكه در جهان همیشه باید امیدوار بود جای تردیدی ندارد، اما باید توجه داشت كه رسانه دارای موقعیت منحصر به فردی است، كه مسئولیت زاست. كسانی كه كار فرهنگی می كنند و اهل قلم هستند وظیفه آگاه سازی وهشیاری مردم را دارند. اگر نابغه ای بدنیا نیاید از كسانی كه كار فرهنگی می كنند، خواهند پرسید كه چرا دوباره نابغه ای بدنیا نیامد؟ چرا جهان در آستین، موجودی نداشت كه تحویل دنیای فكر و اندیشه دهد؟ می توانیم ناامید نباشیم، بخصوص اگر زحمتی كشیده شود و كسی زمینه ای برای بیداری فراهم كند. ابزار رسانه امروزتبدیل به اسباب بازی شده كه انسان بیشتر با آن وقت می كشد. این ابزاری كه می توانست با همان لطایفی كه می اندیشد و جاذبه هایی كه دارد بیدار كننده باشد، تبدیل به ابزاری برای خواب كردن مردم شده است. بدرد دیدن یك فیلم سینمایی می خورد كه تماشا كنیم و اگر وسطش خوابمان هم برد مهم نباشد. موسیقی ها، برنامه های علمی و روتین و ... هم همین طور، بیشتر برای تماشا كردن، خواب كردن و سرگرمی انسان است تا بیداری او.
¤ شاید مشكل از نقد آثار است، آیا منتقد واقعی داریم یا اصلا تاب نقد حقیقی میان هنرمندان و شاعران ما وجود دارد؟
روزی نقادی وجود داشت كه قانونمندی وجود داشت. اعتقادات یك نواخت وجود داشت. اینكه بنا باشد هر كسی نوآور باشد، معنی اش این است كه در جهان حقیقتی نیست كه در مقابل این نوآوری سر فرود بیاورد. زیبایی وجود ندارد كه همه بر زیبا بودنش صحه بگذارند. آنچه كه من خلق كنم برای خودم زیباست، آنچه شما خلق كنید برای خودتان زیباست و آنچه دیگری خلق كند برای خودش زیباست. آیا در چنین دنیایی نقد می تواند وجود داشته باشد؟ نقد یعنی سره و ناسره كردن آثاری كه همه از یك حقیقت نشأت می گیرند و می خواهند یك چیز را بیان كنند. نقد متعلق به روزگار ما نیست. روزگاری كه همه فكر می كنند كه استادی كامل و حرفه ای هستند.
نقادی یك قانونمندی است در خارج از وجود من، كه من اول باید آن را بپذیرم. حتی در قانون های معمولی در جهان تعهداتی است كه انسان ها خودشان ابداع می كنند، بعد این ابداعات را به صورت قانون می پذیرند و در مقابلش سر فرود می آورند. اما امروز هر كسی به میل خودش در صورت و معنی شعر با عنوان نوآوری تصرف می كند.
¤ یعنی نوآوری و نقد با هم در تضادند؟
دقیقا! كلمه نوآوری با نقادی در ستیز دائم است. آنجا كه نوآوری است، نقادی نیست. چون نه گذشته را قبول دارد، نه حال را قبول دارد و نه همگنانی كه وجود دارند و داشته اند. می خواهند نوآوری كنند و چیزی را بیان كنند كه نبوده، خوب چیزی كه هم نبوده مشمول قانون نمی شود. برای نقادی باید دادگاه تشكیل داد، كتاب، قانون داشت و كلمه، تركیب، علوم بلاغت، بیان، عروض و... داشت درحالی كه در روزگار ما اصلا داوری وجود ندارد تا این مثلا ابداعات را در دادگاه نقد كند.
¤ پس جوان ها مشعل دار خوب برای شعر نیاكان نبودند و نتوانستند مشعل را به سمت جلو ببرند؟
تا به حال كه نه. خیری در این مسائل نیست. شكستن مرزها و كلیشه ها و چیزهایی كه انسان را اسیر كرده و نمی گذارد حركت كند شاید خوب باشد، اما این شكستن ها باید به عهده اهل ابداع و نوآوران حقیقی باشد. كسانی كه در این زمینه تحصیل كردند. درحقیقت اهل بدعت نادانی كه می خواهد مرزشكنی كند، نیست. وگرنه همین می شود كه مسائلی را كه الآن گرفتارش هستیم، پیش می آید. همه شعر می گویند، همه از شعر خود راضیند و همه هم متفق می گویند كه دنیا دیگر مثل حافظ ندارد. پس شما هم راضی هستید و هم ناراضی. ما باید اول تكلیفمان را با خودمان مشخص كنیم.
و سؤال های زیادی ماند برای فرصتی دیگر، آری، استاد معلم، از جمله بزرگانی است كه نسل جوان خوب قدر حرف ها و شعرهایش را می داند...
و این هم غزلی از علی معلم:
دلم زگریه بی گاه خویشتن شاد است
زسیل خانه ما هست اگر كه آباد است
به دولت غمت از عالمی رها شده ایم
اسیر خویشتن است آن كه از تو آزاد است
مرا جفای تو خوش تر كه پند بی دردان
رهین برق شود خرمنی كه بر باد است
یكی به ناله ام از كاروان نمی خیزد
به سقف مقبره گویی جرس به فریاد است
به صبر پهلوی خسرو درید عشق، این زخم
گمان مدار كه تنها نصیب فرهاد است
معلم! از كه ستانیم داد دل كه سبو
به حكم حادثه آماج سنگ بی داد است

طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی



جدیدترین اخبار

نام : *

پیغام : *

 
سیستم تعمیر و نگهداری بهبود - PM