نقش ایرانیان ( ابومسلم و ابوسلمه ) در به قدرت رسیدن عباسیان
الف : مبارزات ابومسلم
همانطور كه گفتیم در خراسان ، مقارن آغاز قیام ابومسلم ، میان اعراب اختلافاتی وجود داشت و میان دو تن از آنان یعنی كرمانی و نصر بن سیار حاكم خراسان جنگ برقرار بود و ابو مسلم اختلاف میان آن دو را شدت میبخشید و حتی چندی با كرمانی علیه نصر بن سیار همپیمان شد ، به نحوی كه پس از كشته شدن كرمانی فرزندانش به ابو مسلم پناهنده شدند.
دربارهی آغاز كار و چگونگی قیام ابومسلم در منابع تاریخی چنین میخوانیم :
« ابومسلم در اولین روز ماه رمضان سال صد و بیست و نهم به مرو رسید و نامه ابراهیم امام را به سلیمان بن كثیر داد كه در آن چنین آمده بود ، « دعوت خویش را آشكار كن و منتظر نمان كه وقت آن رسیده است. » پس ابو مسلم را معین كردند و گفتند یكی از اهل بیت است و به اطاعت بنی عباس خواندند و به كسانی كه از دور و نزدیك دعوتشان را پذیرفته بودند پیام دادند و گفتند ، « كار عباسیان را آشكار كنید و به سوی آنها دعوت كنید. »[1]
« مروان چون خبر یافت كه دعوت ابومسلم بنام ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس است و او است كه شایسته خلافت شناخته شده ، در تعقیب وی برآمد. »[2]
« چون هنگامی كه ابومسلم برای خروج و قیام یارانش تعیین كرد فرارسید ، همگان در یك روز از تمام نقاط خراسان بیرون آمدند و خود را پیش او رساندند. آنان برای سوگواری یر ابراهیم امام كه مروان او را كشته بود ، جامه سیاه پوشیده بودند. »[3]
« نصر بن سیار با ابو مسلم جنگها داشت كه ابو مسلم در اثنای آن حیلههای بسیار كرد و میان قبایل یمانی و نزاری مقیم خراسان تفرقه انداخت و حیلههای دیگر كه بر ضد دشمن بكار برد... نصر بن سیار با مروان مكاتبه بسیار كرد و وضع خویش را خبر داد و گفت : كه كار بنی عباس نمایان شده و پیوشته رواج میگیرد. ضمناً وضع ابو مسلم و همراهان او را اعلام كرده و گفته بود كه درباره او جستجو كردهام و او مردم را به ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس میخواند. »[4]
« قدرت كرمانی در خراسان بالا گرفت و جنگ میان او و نصر بن سیار ادامه یافت و كرمانی بر نصر بن سیار پیروز آمد و بیشتر امر كرمانی بدست ابومسلم خراسانی بود. جماعتی از بزرگان مرا خبر دادند كه هر گاه كرمانی و نصر بن سیار برای نبرد روبرو می شدند ، ابومسلم میگفت، خدایا هر دو را شكیبایی ده و هیچكدام را پیروز مگردان. »[5]
« نصر عامل خراسان در اداره و انتظام امور یك مرد مبرز و لایقی بود و غالباً در یك مواقع بهتر و آرامتری میتوانست اثری از خود در آن استان باقی بگذارد ، لیكن هنگامیكه اربابش در غرب با خوارج مشغول جنگ بود ، این مرد نیز با عربهای حمیری به زد و خورد اشتغال داشت ، آری او با یكی از سركردگان حمیری كه به مناسبت تولدش در كرمان بنام كرمانی خوانده میشد . مشغول پیكار بوده است. ابومسلم وقتی كه پادگان و پاسبانان عرب را دید كه از هم متفرق و از پاسبانی خود بركنار و غافل افتادهاند ، فوراً بیانیه خود را كه از یكمدت طولانی پایه آن گذاشته شده بود ، انتشار داد. در این بیانیه سببی كه برای قیام ذكر شده همانا حقانیت یا استرداد حقوق اهل البیت بوده است ، بر خلاف بنی امیه غاصب و مخصوصاً لفظ دو پهلوی آل هاشم یعنی اولاد هاشم برای این در آن ذكر شده بود كه نظر طرفداران علی و فاطمه را تأمین و كمك و همراهی آنها را نیز برای خود جلب نموده باشد. »[6]
« پایان كار بنی امیه و پیروزی عباسیان »
« در سال 129 مردم مرو بر حاكم اموی خود شوریدند ، ابومسلم كه بعلت برخاستن او از مرو و خراسان به ابومسلم خراسانی یا مروزی مشهور شده بدستیاری جمعی از ایرانیان در سال 130 مرو را گرفت و نصر بن سیار حكمران خراسان از جانب مروان گریخت. شورشیان خراسان بقیه سپاه نصر را در نهاوند منهزم كردند و جماعتی هم از اتباع ابراهیم امام در 14 محرم سال 132 بر كوفه استیلا یافتند و باین ترتیب قسمت شرقی خلافت بنی امیه از كف مروان بیرون رفت و شیعیان آل عباس بر این نواحی استیلا یافتند. مروان تنها كاری كه كرد دستگیری و قتل ابراهیم امام بود در شام ، مقارن تاریخی كه كوفه را پیروان ابراهیم امام مسخر ساخته بودند.
بعد از آنكه مروان ابراهیم امام را در شام دستگیر نمود . بستگان ابراهیم باشاره او راه كوفه را پیش گرفتند و از جمله ایشان بودند دو برادر او ابوالعباس عبدالله سفاح و ابوجعفر منصور كه با اهل بیت خود به كوفه آمدند و ابتدا در آنجا پنهان میزیستند. پس از آنكه كوفه بدست شیعیان آل عباس مفتوح شد و خبر قتل ابراهیم رسید ، مردم كوفه در ربیع الاول سال 132 با ابوالعباس سفاح به خلافت دست بیعت دادند و سفاح كه اولین خلیفه از خاندان عباسی است بزودی بر عراق مسلط گردید و مردم این نواحی مخصوصاً ایرانیان عراق و الجزیره علی رغم بنی امیه خلافت او را به شادی پذیرفتند.
مروان برای جلوگیری از لشكریان ابوالعباس كه بطرف شمال یعنی شهر زور مشغول پیشرفت بودند با 000/120 سپاهی بطرف وادی علیای نهر زاب كبیر پیش آمد و دو گروه در ساحل یسار این رودخانه بهم برخوردند. سرداری سپاه عباسی با عبدالله بن علی عم ابوالعباس بود.
جنگ نه روز طول كشید ، عاقبت در نتیجه رشادت خراسانیانِ اتباع بنی عباس ، سپاه شامی مروان شكستی سخت خوردند و مروان بدمشق گریخت و چون در هر جا میرفت ، عباسیان او را تعقیب و مردم لعنش میكردند ، در شام و فلسطین نتوانست بماند و ناچار به مصر علیا پناهنده شد و در آنجا در كنیسهای بدست یكی از طرفداران بنی عباس افتاد و او آخرین خلیفه اموی را در ذی الحجه سال 132 بقتل رسانده ، سرش را به كوفه پیش ابو العباس سفاح فرستاد.
فتح زاب كه قسمت عمده آن كار ایرانیان و اتباع خراسانی بنی عباس بود در حقیقت این قوم را بكشیدن انتقام دیرینه از بنی امیه قادر كرد و هواخواهان ایشان یعنی بنی عباس را بر روی كار آورد و راه را برای دخالت مستقیم عناصر ایرانی در امور خلافت و گرفتن بزرگترین مشاغل آن باز شد.
بعد از فتح زاب عبدالله بن علی از راه فرات علیا بطرف دمشق پیش راند و پس از محاصره و فتح پایتخت بنی امیه ، جمیع امویانی را كه در آنجا بودند كشت و باروی آن را با خاك یكسان نمود و نعش خلفای اموی را از قبر خارج كرده سوخت ، سپس بعقب مروان بمصر تاخت و در نتیجه آن مملكت را هم تحت بیعت برادرزاده خویش درآورد.»[7]
ب : ابوسلمه خلال،دعوت وی ازآل علی و سرانجام وی
« ابوسلمه خلال ، ابوالعباس و خاندانش را در آن خانه پنهان كرده و در نظر گرفت تا امر خلافت را به فرزندان علی بن ابیطالب بازگرداند و با فرستاده خویش نامهای به جعفربن محمد نوشت و او پاسخ داد كه من آنكه منظور شماست نیستم . بلكه رهبر شما در زمین شراه است ... ابوسلمه بانتظار بازگشت فرستادگانش بود و ابوحمید ، غلام ابوالعباس را دید و غلام جای وی را به او نشان داد ، پس ابوحمید نزد وی آمد و به خلافت بر او سلام كرد ، سپس بیرون رفت و همراهان خود را از جایش باخبر ساخت ... ابوحمید سیاه بر او پوشاند و بیرونش آورد و او را به مسجد جامع برد و چون خبر به ابوسلمه رسید باشتاب خود را بایشان رساند و گفت : ـ من ـ در فكر روبراه كردن كار بودم وگرنه هیچكاری در آن انجام {ن}میدهم.
... از ابو سلمه خبرهایی به ابوالعباس رسید كه او را ناپسند آمد و باو گفتند كه ابوسلمه چه نقشهای داشت و چرا در ( كار بیعت ) ابوالعباس تأخیر میكرد و در نظر داشت كه دولت را بدست بعضی طالبیان بازگرداند. ابومسلم هم از خراسان به او نوشت كه ابوسلمه را بكش ، چه او دشمن خیانتكار بدباطنی است ، ابوالعباس باو نوشت كه تو كسی را برای كشتن وی بفرست و ابوالعباس نمیخواست تا ابومسلم را با كشتن ابوسلمه به وحشت اندازد یا علیه خویش بهانهای بدست او دهد. پس ابومسلم مراد بن انس ضبی را فرستاد و او بر در ( كاخ ) ابوالعباس ایستاد و چون ابوسلمه كه نزد وی شبنشینی داشت بیرون آمد بر او تاخت و گردنش را زد. »[8]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - طبری ، محمد بن جریر ؛ تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران 1353 ، چاپ اول ، جلد دهم ، ص 4516 .
[2] - یعقوبی ؛ تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 318 .
[3] - دینوری ، ابو حنیفه احمد بن داود ؛ اخبار الطوال ، ترجمه دكتر محمود مهدوی دامغانی ، نشر نی ، تهران 1366 ، چاپ دوم ، ص 402 .
[4] - مسعودی ، مروج الذهب ، ج 2 ، صص 244 و 243 .
[5] - یعقوبی ؛ تاریخ یعقوبی ، ص 317 .
[6] - امیر علی ؛ تاریخ عرب و اسلام ، ترجمه فخر داعی گیلانی ، انتشارات گنجینه ، تهران 1366 ، چاپ سوم ، ص 180 .
[7]- اقبال،عباس؛تاریخ ایران از آغازتا انقراض قاجاریه،كتابفروشی خیام،تهران1370 ،چاپ ششم،صص 86 و 85 .
[8]- یعقوبی ، تاریخ یعقوبی ، ج1 ، صص 334 تا 330